جنبش کارگری، موانع و راه حلها

 این بحث ابتدا حدود ۴ ماه قبل از پلنوم ۳۵ کمیته مرکزی حزب کمونیست کارگری ایران، طی دو سمینار در هیئت دبیران و دفتر سیاسی حزب کمونیست کارگری  مطرح شد. بعدا ارائه این سمینار در دستور پلنوم ۳۵ قرار گرفت. اما  متاسفانه وقت نشد این سمینار در پلنوم ارائه شود. بعد از پلنوم در جلسه کادرهای  خارج از کشوراین بحثبه اطلاع کادرهای شرکت کننده در جلسه سمینار رسید. در دو سمینار اول در جلسه هیئت دبیران و دفتر سیاسی نکات تکمیلی و جوانبی از بحث تدقیق شد که به من کمک کرد بحث را همه جانبه تر و کامل تر در سمینار کادرهای حزب مطرح کنم. این نوشته متن کتبی شده سمینار کادرها است. با این حال میدانم که هنوز این بحث کامل و جامع نیست. اما به نظر من چهارچوب فکری معینی را در مورد جنبش کارگری بیان میکند که  نتیجه آن میتواند دامن زدن به بحث گرایشات مختلف درون جنبش کارگری و انواع طرحها و پروژه های راهگشا به منظور پیشروی و پیروزی باشد.

*****

 

جنبش کارگری، موانع و راه حلها

           

یک تصویر عمومی

دلیل طرح این بحث برای من از یک مشاهده ساده آغاز شد. وجود مبارزات متعدد و پراکنده کارگران در ایران که اخبار بخش کمی از آن منعکس میشود، اخراجها و بیکار سازیهای پی در پی و بدون مقاومت سراسری و متحدانه کارگران، وجود و حتی عادی شدن قرار دادهای سفید امضا و قرار دادهای موقت و غیر دائم، مهاجرت اجباری و یا فراری دادن بخش قابل توجهی از فعالین کارگری، دستگیری و زندانی کردن تعداد قابل توجهی از فعالین کارگری و ایجاد حالت انتظار در میان بخش وسیعتری  از این فعالین، تحت فشار قرارگرفتن این فعالین از طرف جمهوری اسلامی برای خروج از ایران، وجود فقر و گرسنگی و اعتیاد و فساد و فحشا به عنوان یک پدیده وسیع و غیر قابل باور در جامعه اما بدون سنگر بندی و مقاومت جدی علیه این پدیده ها، همه این نکات بخش وسیعی از تصویر من در مورد جنبش کارگری و کل جامعه ایران را تشکیل میدهد.

 

اما کل تصویر همه اش سیاه و ناامید کننده نیست. جنب و جوش برای تشکل یابی و ایجاد تشکلهای فعلا موجود با هر ضعف و کمبودی که در آنها مشاهده میکنیم جز دستاوردهای مهم طبقه کارگر ایران هستند. وجود آگاهی سوسیالیستی و ضد سرمایه داری تا اعماق جامعه و حتی در میان گرایشاتی که خود را سندیکالیست و صنفی معرفی میکنند. قطعنامه اول مه گذشته و قطعنامه های سالهای قبلتر نمونه هایی از این توقع و آگاهی طبقاتی را نشان میدهند. با این حال جنبش کارگری در یک تنگنا جدی بسر میبرد  واز تنگنایی که در آن قرار گرفته است تا کنون راه برون رفتی در مقابل خود ترسیم نکرده است.

بحث و سوال برای من این است که  چه کار باید کرد که جنبش کارگری بتواند در مقابل تعرض دولت و سرمایه دارن به سطح معیشتش، سنگر بندی کند، مطالباتش را به حاکمان تحمیل کند و در شکل دادن آینده سیاسی ایران نقش اصلی و تعیین کننده را بازی کند. قبل از پرداختن به این موضوع و راه حلها، درکهای معینی را در این زمینه باید مورد بحث و بررسی قرار داد.

برخی از استدلالها چنین است:

“به علت سرکوب و خفقان وضع همین است که میبینید فعلا تا سرکوب هست نمیشود انتظار بیشتری داشت.” با این درک معلوم نیست چه کسی باید فضای سرکوب را تغییر بدهد؟ به همین دلیل مدافعین این تز راهی بجز انتظار کشیدن برای سر رسیدن روزهای خوش ندارند.

استدلال دیگر این است: “چون درک فعالین کارگری صنفی و غیر سیاسی و طبعا غیر کمونیستی است وضع فعلا همین است.” در این رابطه هم باید بگویم: دلیل هر چه باشد جواب همان انتظار کشیدن است.

استدلال سوم این است: “تا روزی که طبقه کارگر به میدان نیاید وضع همین است، باید ادامه این اوضاع را تحمل کنیم.” مدافعین این استدلالها نه راه حلی بیان میکنند و نه طرح و نقشه ای در دستور دارند. به انتظار عروج مهدی موعودشان نشسته اند و مرتب تکرار میکنند کارگران باید به میدان بیایند تا اوضاع تغییر کند. اما نمیگویند کارگران چگونه و بر اساس کدام نقشه باید به میدان بیایند. میبینیم که در هر سه مورد نه راه حلی مطرح میشود و نه صاحبان این تزها احتیاجی به تفکر و تعمق بیشترمیبینند.

 

با این حال به نظرم هر کدام از این تصاویر گوشه هایی از واقعیت را  بیان میکنند. چون جواب کسی که میگوید سرکوب و خفقان مانع است ممکن است بگوید برویم فضای سرکوب را به عقب برانیم. کسی که میگوید گرایشات سنتی و صنفی گرایانه مانع اصلی هستند ممکن است بگوید به جنگ گرایشات بازدارنده برویم. و یا کسی که میگوید کارگران باید به میدان بیایند ممکن است فکر کند با تکرار فراخوانهایش بلاخره روزی کارگران به میدان میایند.

 

جواب من در مقابل این استدلالها این است که نقد گرایشات صنفی گری و غیر سیاسی میتواند همیشه موضوعیت داشته باشد و هیچ وقت تا سرنگونی سرمایه داری و نابودی جامعه طبقاتی هم به پایان نرسد. اما جنبش کارگری برای پیشروی و حتی حفظ فیزیکی کارگران و خانواده هایشان همین امروز باید کاری بکند. همین امروز و با فرض گرایشات صنفی گرایانه باید به سنگر بندیهایی دست بزند، که اتفاقا همان صنفیگرایان هم به آن احتیاج دارند.

سرکوب را همین جنبش کارگری باید به عقب براند و فراخوان هم اگر کاری کرده بود تا کنون نتایجی داشت. بنابر این هر کدام از این راه حلها هر چند بیان گوشه هایی و واقعیاتی از جنبش کارگری باشند اما راهی عملی و فوری برای برون رفت از این تنگنا نیستند. بنابر این طرح این نوع راه حلها یا میتواند عدم شناخت و دوری از مکانیسمهای جنبش کارگری باشد و یا از سر شکم سیری و یا رفع تکلیف و از دور دستی بر آتش داشتن. و یا تعمق نکردن و جواب فکر نشده به یک معضل واقعی و جدی دادن.

 

هنگامیکه به این جنبه ها فکر میکردم با نگاهی به ۸-۹ سال گذشته که از اوایل دهه هشتاد شمسی تحرک و تشکل یابی در میان فعالین جنبش کارگری دور تازه ای را آغاز کرد متوجه میشویم که با دستاوردهای معینی همراه شده است. بعد از مدتی ما شاهد چندین تشکل علنی و با اسم و رسم شدیم: که عبارتند از:  سندیکای شرکت واحد- کمیته پیگیری برای ایجاد تشکلهای کارگری- کمیته هماهنگی- اتحادیه آزاد کارگران ایران – سندیکای کارگران هفت تپه، انجمن صنفی کارگران برق و فلزکار و….. این تشکلها مطرح ترین تشکلهای موجود هستند. البته کمیته ها و جمع و محافل دیگری هم هستند که بیشتر به این یا آن تشکل از همین تشکلهای بالا نزدیک هستند.

 

این تشکلها در اساس تشکل فعالین کارگری هستند و نه تشکل توده کارگران- اما در میان این تشکلها وضع دو سندیکای واحد و هفت تپه کمی با تشکلهای دیگر متفاوت است زیرا آنها با دخالت بخش قابل توجهی از کارگران این دو مرکز تشکیل شده اند. اما در عمل و با توجه به فضای سرکوب و خفقان اکنون این تشکلها هم به تشکل فعالین این دو مرکز تبدیل شده اند.

قبلا این را بگویم که سیاست و سنتی که در میان جریانات و جنبش چپ ایران به طور کلی و خود فعالین کارگری هم عمل میکرد و محدود کننده بود، فعالیت بدون چهره در تاریخ چپ ایران است. تاثیرات مخرب این سنت در جنبش کارگری به این شکل بود که بعد از بیش از صد سال از وجود جنبش کارگری در ایران ما با تعداد انگشت شماری از رهبران و فعالین کارگری آشنا هستیم. در حالیکه  اسامی و چهره صدها نفر ازآنها برای دولت و سرمایه داران و دستگاهای امنیتی معلوم بوده است. اما برای جامعه و خود کارگران خارج از محل فعالیت آنها پنهان بود. آنها بدون چهره و بی ادعا بودند. اگر کسانی از آنها هم دستگیر و یا دچار مشکل امنیتی میشد کمتر کسی با خبر میشد. متاسفانه تعداد زیادی از آنها اعدام شدند و یا از کار اخراج شدند و یا بعد از سالها زندانی همچنان گم نام و بی چهره مانده اند. این بی چهره گی هم در جنبش چپ و کمونیستی و هم در جنبش کارگری از جانب گرایش کمونیسم کارگری با اقدامی خلاف جریان به چالش طلبیده شد و این سنت نادرست به عقب رانده شد. اما در این مسیر ما با موانعی مواجه شدیم که یاد آوری نمونه هایی از آن اهمیت این موضوع را بیشتر عیان میکند.

 

موانع

اولین کمپین حمایت از محمود صالحی که با اسم و چهره او را معرفی کردیم بدون استثنا تمام چپهای ایران و بخش قابل توجهی از فعالین کارگری منتقد این سیاست بودند. استدلالی که  میکردند میگفتند: “حزب کمونیست کارگری میخواهد این فعال کارگری را مطرح کند تا سو استفاده سیاسی بکند.!  حزب احساس مسئولیت نمیکند و این فعال کارگری را به خطر میندازد.! این سیاست مارکسیسم علنی است و گویا لنین آنرا نقد کرده است.! حزب کمونیست کارگری تئوری نادرست حزب و شخصیتها را میخواهد غیر مسئولانه در میان فعالین کارگری هم عملی کند و این به ضرر کارگران است.! حزب میخواهد تک چهره برای جنبش کارگری درست کند والخ…. !”

 

آن دوره ما هم باید با جمهوری اسلامی میجنگیدیم و هم به تک تک این استدلالهای چپ سنتی جواب میدادیم. ناگفته نماند هیچکدام از فعالین کارگری چپ و مدرن هم از ابتدا موافق این سایست نبودند. استدلال هایی که از فعالین کارگری شنیده میشد برعکس جریانات چپ سنتی که هر کدام فکر میکردند حامل تمام حقیقت هستند و از موضع سنتی خود حاضر نبودند کوتاه بیایند، همگی نشان از عدم شناخت و عادت به نوعی از فعالیت مرسوم چپ سنتی بود.  اما واقعیات زندگی و نیاز جوابگویی به مبارزات جاری آنها را به بریدن و فاصله گرفتن از فرهنگ چپ سنتی بیشتر تشویق میکرد. همین باعث میشد که فعالین کارگری با مشکل کمتری قانع بشوند. 

 

این سنت البته در میان چپ ایران بسیار قدیمی و ریشه دار است. برای امضا گذاشتن پای مقالات و قبول مسئولیت چیزی که مینویسند، یک دوره جنگیدیم و اکنون برای همه چپها عادی شده است و کمتر نوشته ای پیدا میکنید که امضا نویسنده آن نامعلوم باشد. برای علنی فعالیت کردن و با اسم و رسم و چهره علنی فعالیت کردن فعالین کارگری و دیگر فعالین اجتماعی هم باید جدلی را به سرانجام میرساندیم. باید این امر را هم به سنت عادی و معمولی تبدیل میکردیم.

برای درک این مسایل اگر به تاریخ گذشته بنگریم متوجه سیمای خاکستری و بدون چهر چپ و فعالین کارگری میشویم. اگر تاریخ گذشته چپ را نگاه کنید عمدتا نه عکسی از کادرها و رهبران آنها میبینید و نه اسمی پای مقالاتشان هست. مگر بعد از فوت و یا اعدام آنها. اکنون کمتر کسی هست با این سیاست مشکل داشته باشد. این سیاست را پذیرفته اند که هم با امضا و هم با چهره سیاسی خود پا به میدان سیاست بگذارند. اگر کسانی هم نپذیرفته اند آنچنان بی خاصیت و غیر جدی هستند که ذهن کسی را به خود مشغول نمیکند.

این تحولات البته نتیجه یک دوره فعالیت و جدل جدی با چپ سنتی بوده است. اکنون این چپها بدون اینکه به روی مبارکشان بیاورند که دوره ای اینها مورد بحث و جدل بود است و آنها مدافع سیاستی عقب مانده بوده اند همگی با اسم و رسم خود حرف میزنند. اما کسی از زبان آنها نشنیده است که چه نقدی به روش گذشته خود دارند. با این حال اگر بخواهند صداقتی از خود نشان بدهند و بگویند که از کجا به کجا آمده اند ناچار میشوند که از منصور حکمت و کمونیسم کارگری تشکری بکنند. خارج از تفکر و تعلق سیاسی و طبقاتی هر کدام از نیروها و جریانات سیاسی، اکنون جامعه میداند کسانی با اسم و رسم و عکس مشخص و پیشینه معلوم خود را چپ و کمونیست و یا فعال کارگری و فعال زنان و دیگر جنبشهای اجتماعی معرفی میکنند. ما اینرا یک دستاورد مهم نه تنها برای خود که برای کل جامعه میدانیم. 

اما همه این جریانات و کسانی که تاریخ چپ را مطالعه کرده و آشنایی داشته باشند میدانند که جریان ما چه جدلهایی را در این راستا پیش برده و چه سنگرهایی را فتح کرده است تا همین امر ابتدایی در چپ ایران جا باز کند و برسمیت شناخته شود. کنگره و کنفرانس علنی هم از این نوع است اما هنوز باید چپ سنتی را به عقب برانیم که این موضوع را هم بپذیرد و ابعاد دیگری از یک جریان سیاسی جدی را به روش خود تبدیل کند.

 

خیلی مسایل دیگر هست که لازم به اشاره در همین چهار چوب است من اینجا فقط به معرفی یکی از آنها اکتفا میکنم. با انتشار برنامه یک دنیای بهتر یکی از رهبران و فعالین کارگری که عمیقا مدافع روشهای چپ سنتی بود و آدم بسیار مبارز و محبوبی هم بود در نقد ما و نقد برنامه یک دنیای بهتر که چرا در جزئیات از حقوق زن و…. حرف زده است، نوشته بود همین مانده است که حزب کمونیست کارگری بگوید چگونه باید “به توالت رفت و چگونه باید از آفتابه و لگن استفاده کرد” این ظاهرا از نظر این فعال کارگری طنز تحقیر آمیزی علیه ما بود. اما چنین تفسیر و تحلیلی عمق محدودیت فکری و چهارچوب سنتی تفکر و فرهنگ او را نسبت به حقوق زن نشان میداد. ما با این چپ مواجه هستیم و بودیم که بخشی از آن حتی اسلام پناه بود و محافلی از آنها هنوز مانده اند. ما با چپی مواجه بوده و هستیم که پیشروترینش اعلام میکرد و هنوز فکر میکند که: “به عقاید مذهبی توده ها باید احترام گذاشت” اینرا در نقد “تندرویهای” ما علیه مذهب گفته اند.  ما همیشه پاسخ مان این بوده است به دلیل احترام به انسان و حقوق انسانی به هیچ عقاید ارتجاعی حتی اگر میلیونها نفر از توده های زحمتکش هم  مدافعش باشند احترامی نمیگذاریم و نباید عقاید ارتجاعی را محترم شمرد. زیرا توده های میلیونی یک دوره ای مدافع هیتلر و خمینی هم بوده اند. حتی میلیاردها نفر از توده ها به موجودی موهوم به اسم خدا عقیده دارند. چرا یک کمونیست و یا حتی یک انسان آگاه غیر کمونیست هم باید به این اراجیف احترام بگذارد. این چپ در عرصه جنبش کارگری پرونده ای از این هم بدتر دارد.

 

محمود صالحی اولین نمونه فعال کارگری ایران است که در مرکز این جدال قرار گرفت. هنگامیکه کمپین برای آزادی او از زندان را آغاز کردیم، بدون استثنا همه افراد و سازمانهای که خود را چپ مینامیدند با ما مخالف بودند. مقالات و نوشته های زیادی از طرف چپ سنتی در نقد ما نوشته شد. جوابشان را دادیم شانتاژها و کوته فکریشان را نقد کردیم. اما این سیاست نهایتا به فعالین جنبشهای مختلف بویژه جنبش کارگری چهره داد. حالا نه تنها اسم بلکه عکس و چهره دهها فعال و رهبر کارگری ایران را میبینید که در جامعه و حتی در سطح بین المللی شناخته شده هستند. ما برای اینکه این اتفاق بیفتد و فعالین و رهبران جنبشهای اعتراضی  با اسم و راسم و چهره و بیوگرافی واقعی خود پا به میدان فعالیت بگذارند سیاست تعیین کردیم. قطعنامه تصویب کردیم. جواب مخالفین و متوهمین را دادیم. این جدالها فقط با بیرون خودمان نبود.

حتی در صف خودمان و در اتاق پلنومها و کنگره ها باید ناباوران را قانع میکردیم و البته بعدا معلوم شد در همان مجامع حزبی کسانی بوده اند که فقط سکوت کرده اند و مصلحتی رای داده اند. زیرا بعد از جدایی کسانیکه از ما فاصله گرفتند متوجه شدیم که این سیاست برایشان یا مهم نبوده است و یا اصلا “مخالف” آن بوده اند. علیه چیزی که به آن رای داده بودند نوشتند. نوشته شان نه به عنوان کسی که به نقد تفکر و تصمیم خود رسیده است بلکه به عنوان کسی که این سیاست را مهم ندانسته و یا برایش این جایگاه را نداشته است که ما میگوییم اما به آن رای داده است.

نمونه تیپیک این موارد ایرج آذرین، رضا مقدم -. بهمن شفیق، کورش مدرسی، علی جوادی و آذر ماجدی هستند. تعدادی از آنها در مورد مباحث حزب و قدرت سیاسی و حزب و شخصیتها و… و- آذر ماجدی  و علی جوادی و کورش مدرسی و… در مورد “تعین یابی فعالین جنبشهای اجتماعی” اظهار پشیمانی کردند بدون اینکه بگویند چرا در همان جلسات و مراجع حزبی به این سیاستها رای دادند و سکوت کردند. اما این سیاستها چون بر نیاز واقعی فعالین و جنبشهای بالنده اجتماعی اتکا داشت عملی شد. مخالفین نتوانستند سدی در مقابل آن ایجاد کنند. نتایج شور انگیزی داشت.

 

در مورد کمپین حمایت از محمود صالحی که آن هنگام مدتی در زندان بود و بعدا در دوران آزادیش هم مدتی ادامه داشت بیشترین مخالفت از جانب فعالینی بود که از کردستان بودند. شاید به این دلیل که تعدادی او را از نزدیک میشناختند و یا به این دلیل که صالحی یکی از فعالین در کردستان بود. اما به هر حال این سنت عقب نشست. اکنون همان مخالفین خوشبختانه به مدافعین این سیاست تبدیل شده اند ولی به روی مبارک خود نمی آورند که از کجا به کجا رسیده اند. نقدی به روش قبلی خود نکرده و یواشکی صندلی عوض کردند. نمیگویند مبتکرین این سیاست چه کسانی بودند و شانتاژهای قبلیشان را یادشان رفته و دوست دارند کسی بیادشان نیاورد.

 

کوته نظری و پراگماتیسم چپ سنتی در همه عرصه ها و میدانهای مبارزه قابل مشاهده است. نمونه دیگر این کوته بینی برخوردشان به تشکلهای کارگری موجود بود. قبلا اینرا تاکید کنم این چپ خود مبتکر هیچ ایده تازه حتی برای ایجاد این نوع تشکلها نبوده و نیست. اما هنگامیکه ایده ایجاد عملی تشکل در زیر حاکمیت رژیم اسلامی در میدان عمل محک خورد و عملی شدن آن اثبات گردید، این چپ باید زهرش را میریخت. با تقسیم بندی و بهانه اینکه این تشکل راست است و آن یکی چپ است و یکی از دولت درخواست مجوز کرده و یکی درخواست نمیکند و غیره بحث فرقه ای را وارد این تشکلها کردند. این مباحث چپ سنتی بانی تفرقه، موازی کاری و آغاز جدایی بخشی از نیروی این فعالین شد که میتوانستند در کنار هم باشند. آنها قرار نبود حزب درست کنند. آنها همچناکه گفته بودند تشکلهایی بودند در میان فعالین کارگری. اما با آن مباحث فرقه ای و به ظاهر “رادیکال”  نیروها یکی نشد. به جای اتحاد عمل و قبول گرایشات مختلف در تشکلهای کارگری و دیگر تشکلهای مستقل از دولت تلاش میشد تشکل گرایشی درست بشود. که افراطی ترین این نوع تفکر کسانی به اسم “تشکل ضد سرمایه داری و یا لغو کار مزدی” فرموله میکردند. اما نرمتر از اینها همانهایی هستند که باعث و بانی چند دسته گی در میان فعالین کارگری شدند.

در حالیکه این غیر ممکن است یک تشکل کارگری در شرایط خفقان جمهوری اسلامی که باید فعالیت علنی سازمان بدهد بتواند گرایشی و با یک فکر و یک جهان بینی گسترش پیدا کند و اجتماعی بشود. این چپ سنتی حوزه حزبی و جمع یک فکر ویک گرایش را با تشکل کارگری و تشکل فعالین کارگری عوضی گرفته بود. یکی میخواست تشکل ضد کار مزدی درست کند و دیگری میخواست با رفیق کنار دستی اش که مشکلش حق تشکل و تامین معیشت بود خط کشی عقیدتی بکند. آن یکی از سر حسادت که کاره ای در جنبش کارگری نبود فقط مشغول خرابکاری بود. با اسامی کاغذی و غیر واقعی تلاش در ایجاد تفرقه داشت و البته نهایتا معلوم شد که اثری از هیچکدام از آن تشکلهای بی پایه نماند. این گرایشات در اکثر جریانات چپ سنتی مشاهده شد و بعد از یک دوره تاریخی اکنون هر کدام از آنها به آنجایی که تعلق داشتند رسیده اند، و خوشبختانه در هیچ مکان و تشکل کارگری جایگاه جدیی نتوانستند کسب کنند.

 

 فاکتور سرکوب نیروهای امنیتی رژیم اسلامی هم که اصلی ترین مانع ایجاد و گسترش تشکلها بود همزمان از کوچکترین اختلاف فعالین استفاده میکرد و مستقیم و غیر مستقیم سد و مانع ایجاد میکرد. چپ فرقه ای و غیر اجتماعی نمیتوانست اینرا ببیند نفس تشکل کارگری مستقل از دولت و کارفرما برایش مهم نبود. برایش این مهم بود که او کجای این نقشه قرار میگیرد. چپ سنتی، فرقه ای و غیر اجتماعی که علیه این یا آن تشکل شروع به نوشتن و گفتن کرد  و حتی در محل تا جایی که توانستند خرابکاری کردند، اینها مبنای تفرقه را در همین محدوده بنا نهادند و خرابکاریشان را هر جا که امکان داشت پراتیک کردند.

 

جالب این است که بیشترین نوشته های بی ویتامین و سطحی در “نقد” سکتاریسم از جانب همین چپ سنتی  و فرقه ای منتشر شده است. بنابر این علاوه بر مانع و سرکوب و فضای امنیتی بوسیله رژیم اسلامی، این چپ خودش یک عامل مخرب به حال این تشکلها بوده است.

 

بنابراین شرایطی که به جنبش کارگری تحمیل شده است تنها حاصل سرکوب و خفقان نیست. زیرا قرار بود در دل همین فضای سرکوب و خفقان کاری بشود. برای تغییر این فضای سرکوب و تحقق مطالبات معینی تشکل ایجاد شده بود. اما اکنون این تشکلها از وظایف خود باز مانده اند.  

 

این فاکتورها به ما میگوید اولا جان سختی چپ سنتی را نباید از نظر دور داشت. ثانیا باید با حوصله و با ایده های تازه و راهگشا قدمهای دیگری برداشت. سنگرهای دیگری را باید فتح کرد.

به نظر من علیرغم شرایط سرکوب و امینتی شدن جامعه جنبش کارگری میتوانست نقش برجسته تر و جدی تری ایفا کند. تشکل یابی و فعالیت هماهنگ رهبران و فعالین کارگری ممکن بود اگر اراده ای قوی با افق متحد کردن کل جنبش کارگری با فرض گرایشات مختلف در آن با قدرت به میدان می آمد.

اما در یک مشاهده اولیه ما متوجه این موضوع میشویم که جنبش کارگری در چند سال اخیر علیرغم، فداکاریها و تلاشهای زیادی که فعالین و رهبران آن انجام داده اند از یک محدوده معین نتوانسته اند فراتر بروند. تلاشها و تقلاهای رهبران و فعالین کارگری نتوانسته است تا کنون راه حل قابل قبولی برای برون رفت از این تنگنا به دست بدهد. تعدادی هم به دلیل درگیر شدن با مسایل و مشکالت شغلی و امنیتی و معیشتی اصلا توان و وقت فکر کردن به این مشکلات و راه حلها را نداشته و ندارند.

 

این مشاهدات، هر کمونیست و انسان دلسوز و منصفی را به تعمق وادار میکند. برداشت من این است که راههای تا کنونی پتانسیل معینی را از خود بروز داده و تکانی به جنبش کارگری داده است. اما تاکید بر و تکرار این راه حلها بدون ابتکارات تازه و بدون طرح و پروژه های راهگشا جوابی به مشکلات کنونی نیست. 

 

اکنون در یک تصویر کلی همه جریانات چپ با هر درجه تعلقی که به کارگر و مبارزه کارگری دارند، بعلاوه تشکلها و فعالین کارگری شناخته شده، مشغول یک سری امورات روزمره و تکثیر و تبلیغ فعالیتها و مبارزات و مشکلات کارگران هستند. اما بخش عمده فعالین و رهبران کارگری با چنگ و دندان از زندگی و معیشت خود دفاع میکنند و هر روز اخبار و گزارشات متعدی از اعتصاب و اعترض مراکز مختلف را میشنویم. ادامه این روش فعالیت راه حلی برای آینده نیست. باید به راه حل ها خیره شد و راه برون رفت و پیشروی را نشان داد.

 

راه حلها

جریانات مختلف مرتب کارگران را به عنوان ناجی فرامیخوانند: کارگران به میدان بیایید.! گویا کارگر متوجه نیست که به میدان آمدنش چقدر مهم است. اما مشکلی که این جریانات تا کنون بر آن متمرکز نشده اند این است که مانع چیست و چکار باید کرد؟ طرح و پروژه برای برون رفت از این اوضاع چیست؟ اینکه مرتب تکرار میشود کارگر مهم است و کارگرباید به میدان بیاید تکرار کسل کننده و بی نتیجه یک اصل مهم است. اما با تکرار این اصل نانی به سفره کسی اضافه نمیشود، کسی هم به میدان نمی آید. از طرف دیگر کسانی هم فکر میکنند باید یک مبارزه عمومی را دامن زد تا کارگران به میدان بیایند. گویا خود کارگران که اکثریت قوی جامعه را تشکیل میدهند در دامن زدن به این مبارزه عمومی غایبند و نمیتوانند نقش اصلی و تعیین کننده ایفا کنند. با این حال عمده فعالیت احزاب و جریانات چپ و حتی تشکلهای موجود در میان کارگران این شده است که مبارزات کارگران را منعکس کنند. تفسیری بر این یا آن حرکت کارگری بنویسند و خیال خود را راحت کنند که وظایف کمونیستی و کارگریشان انجام شده است.

 

هر کس هم مدعی این است که سیاست بهتر و رادیکالتر و واقع بینانه تری از دیگران دارد. اما هیچکدام از این موارد باعث نشده است که جریانی بعد از طرح سیاست “تعین یابی فعالین و رهبران جنبشهای اجتماعی” از جانب حزب کمونیست کارگری که تکانی به کل جنبشهای اجتماعی داد، طرح و نقشه و سیاست عمومی و پیشرو دیگری عرضه کند.

 

بر اساس تجربه و تحلیل تا کنونی واقعیت این است که انتظار تعیین مسیر آتی جنبش کارگری و تدوین راه حلها و پروژه های عمومی جنبش کمونیستی در این جنبش از عهده محافل و تشکلهای پراکنده موجود کارگری که هزار مشکل شغلی و معیشتی و امینیتی دارند خارج است. آنها در شرایط کنونی نه امکان و به نظر من نه توان اینرا دارند که چنین وظایفی را جوابگو باشند. اینکه هر کارگر و فعال کارگری میتواند عضو یک حزب کمونیست، رفرمیست، ناسیونالیست و…. باشد و از آن طریق تلاش کند جوابی به معضلات جنبشش بدهد موضوع دیگری است. اما اینکه جنبش کارگری خارج از این سوخت و سازها و نقش تعیین کننده گرایشات سیاسی در سطح جامعه بتواند خود راه دیگری برود، تاریخ تجربه تا کنونی اینرا نشان نداده است.

واقعیت این است زاویه دید و وسعت و تعمق فکری و همچنین محدویت فکری و در یک کلمه چهار چوب تفکر و عمل فعالین و رهبران جنبش کارگری در یک بعد اجتماعی و به این اعتبار کل جنبش کارگری محدود به دیدگاه و وسعت و محدودیت چپ مسلط زمان خود است. به یک معنا در هیچ دوره ای جنبش کارگری و فعالین و رهبران کارگری در یک بعد اجتماعی نمیتوانند از چپ مسلط دوران خود جلو بزنند. برای مثال چپ دهه ۲۰ شمسی را حزب توده نمایندگی میکرد و جنبش کارگری از آن محدوده نتوانست فراتر برود. دیدگاه مسلط چپ دوران انقلاب ۵۷ را سازمان چریکهای فدای خلق نمایندگی میکرد و جنبش کارگری نتوانست در یک بعد اجتماعی از این چپ فراتر برود. اینکه محافل و افرادی خارج از این قاعده بوده اند موضع این بحث نیست و جایگاه تعیین کننده ای هم در حرکت سیاسی جامعه در آن دوره نداشته است.

 

در دوره حاضرهم من اگر به دیگر جریانات میپردازم فقط به این دلیل است که بگویم نوع محدودیتها و مشکلات از چه جنس و سنخی است. اگر نه به طور واقعی وسعت و چهار چوب تفکر چپ این دوره با حزب کمونیست کارگری تداعی میشود و به این اعتبار جنبش کارگری در این محدوده باید مورد بحث و بررسی ما باشد. همینجا تاکید کنم که محدودیتهایی که مورد بحث قرار گرفت فقط در خارج ما نیستند زیرا دیوار چینی ما را از جامعه و چپ سنتی جدا نکرده است.

 

به این معنا اگر موانع، مشکلات و محدودیتهای فکری و گرایشی در جنبش کارگری هست در درجه اول گریبان حزب کمونیست کارگری را میگیرد. نمیتوانیم تاریخ قبل از خودمان را با یک متد بررسی کنیم  و در هر دوره ای محدوده فکری فعالین آن دوره را به چپ زمان خود مربوط بدانیم، اما وقتی به خودمان میرسیم این متد را کنار بگذاریم. این نه واقعی است و نه منصفانه. بنابر این امروز اگر انتظار و امیدی هست از حزب کمونیست کارگری است باید به این موضوعات و مشکلات پاسخ گو باشد.

 

 میخواهم بگویم راه برون رفت از این وضعیت بردوش حزب کمونیست کارگری نهاده شده است. این تنها انتظار و توقع من نیست این یک واقعیت داده شده اجتماعی است. یا ما میتوانیم به این نیاز جواب بدهیم و جلو برویم یا در محدوده فعلی خواهیم ماند و باید منتظر این شد که این وظیفه تاریخی را کس و یا جریان دیگری عروج کند و به عهده بگیرد. که به نظر من عروج یک جریان معتبر خارج از ما فعلا و در این دوره تاریخی امری غیر ممکن به نظر میرسد. زیرا نیروهای سیاسی چپ را همه میشناسیم. خارج از هر ادعایی که هرکدام از این نیروها در مورد خود دارند، در بعد اجتماعی و تاریخی و پیشینه تفکر و اشتهای سیاسی، هیچکدام از آنها نشانی از این نمیبینید که این پتانسیل را بتوانند حتی در یک دوره میان مدت در خود بپروراند.

   

واقعیت این است که از دیگر جریانات چپ نمیتوان انتظار زیادی داشت. زیرا توان و نیرو و امکان و اشتهای این کار را ندارند. در بهترین حالت جریانات چپ به جای تعمق و تفکر و طرح و نقشه و… مشغول تعریف و تمجید از خود و مبارزات جاری کارگران هستند. صادقانه ترین و واقعبینانه ترین تعریفی که از این چپ حتی پیشروترین آنها میشود کرد این است که به انتظار روز موعود به میدان آمدن جنبش کارگری نشسته است تا این ناجیان بیایند و همه را نجات بدهند. این چپ متوجه نیست که فعالین و رهبران کارگری بلاخره بدون افق، بدون راه حل سیاسی برای تغییر جامعه و بدون پروژه، بدون سیاست و بدون اقدامات پراتیکی معین و تاکتیک مشخص نمیتوانند همکاران خود و کل کارگران را به میدان بیاورند. بنابر این نباید آدرس نادرست بدهیم. اگر افتخار و پیشروی حاصل شده تا همین حد را ازآن خود میدانیم، کمبودها و نشان دادن راه حلها هم مستقیما به ما مربوط است.

 

اینکه گفته میشود فعالین کارگری متوجه این یا آن موقعیت حساس سیاسی و یا پروژه معین سیاسی در جامعه نشدند و باید متوجه بشوند راه حل نیست. این عین صورت مسئله است. سوال این است که چرا چپی که مسلط تر و با نفوذتر از بقیه است و عملا کمونیسم امروز در ایران را نمایندگی میکند نتوانسته است این محدودیت را بشکند و کارگران و فعالین و رهبران طبقه خود را هم تصویر و متقاعد کند. 

بنابر این کلید باز کردن این قفل هم حزب است. شکستن محدودیتی که در هر زمان خاص با آن مواجه میشویم در دست جریانی است که چپ آن زمان را در جامعه نمایندگی میکند. این نمایندگی اختیاری و اعطایی نیست. اکتسابی است. فعلا حزب کمونیست کارگری این موقعیت را کسب کرده است. به همین دلیل وظایف بیشتری بردوش او قرار میگیرد. این نتیجه یک پروسه تاریخی است. از نقد پوپولیسم و تثبیت مارکسیسم انقلابی گرفته تا طرح مباحث تشکیل حزب کمونیستی و نقد شوروی و عروج کمونیسم کارگری و …..  ایفای نقش پراتیک موثر در جنبشهای اجتماعی و پیشرو در سه دهه گذشته تا کنون دلیل بوجود آمدن این موقعیت است. بنابر این هیچکدام از جریانات چپ دیگر نمیتوانند تاریخی مشابه داشته باشند. نداشته اند. کسی که این موقعیت را برای حزب کمونیست کارگری قایل نباشد راه حل مسایل و مشکلات جنبش کارگری را هم طور دیگری احتمالا بررسی خواهد کرد.

 

تا اینجای بحث  تلاش کردم با ذکر نمونه های تاریخی روندهای سیاسی و اشاره به تجارب و بیان محدودیتها و نقطه عطفها بگویم کاری که در این دوره باید انجام بشود وظیفه ما است. نمیتوانیم توپ را به میدان فعالین کارگری بیندازیم و بگوییم آنها باید متوجه مسائل مورد نظر ما بشوند. جواب من به این استدلال این است که فعالین و رهبران کارگری در یک بعد اجتماعی و نه تشکیلاتی در این دوره تحت تاثیر وسعت و محدویت نگرش و تحلیلها و پروژه هایی هستند که حزب کمونیست کارگری بیان میکند بدون اینکه الزاما حزبی باشند و یا حتی موافق ما باشند. این نه تعریف بیجا از خودمان است و نه نقد غیر واقعی از حزب، بلکه بیان یک واقعیت تاریخی و تاکید بر یک وظیفه تاریخی است که باید آستینها را برای به سرانجام رساندن آن بالا بزنیم.

 

با این بحث من میخواهم تکانی ایجاد شود که در نتیجه آن مشکلات و موانع پیشروی جنبش کارگری مورد بررسی جدی قرار بگیرد و طرحها و پروژه ها و راه حلهای مختلفی روی میز حزب قرار بگیرد که هر کدام مدعی این باشند که میخواهند جنبش کارگری و کل جنبش انقلابی در ایران را از شرایط فعلی فراتر ببرند.

 

تزهایی که از این بحث منتج میشود به قرار زیر است:

* در هر دوره ای یک نوع کمونیسم و یک نوع تحزب و افق طبقاتی در جامعه هژمونی سیاسی پیدا میکند. جنبش کارگری و فعالین و رهبران سوسیالیست آن در یک بعد اجتماعی نمیتوانند از این نوع کمونیسم و حزب و سازمان چپ منبعث از آن در دوره خود که هژمونی سیاسی پیدا کرده است جلو بزنند.

 

* وسعت و یا محدودیت ذهنی و پراتیکی فعالین و رهبران جنبش کارگری در یک سطح ماکرو همان وسعت و محدودیت ذهنی و پراتیکی چپ مسلط دوران خود را منعکس میکنند.  نمونه سطح توقع و ایفای نقش فعالین و رهبران کارگری در دهه ۲۰ شمسی و دوران انقلاب ۵۷ و چپ و کمونیسم مسلط  آن دوره است. و یا توقع و تصویر جنبش کارگری از نتایج انقلاب اکتبر و تصویرشان از سوسیالیسم و پیروزی در همان چهار چوب و محدودیتی بود که بلشویکها کمونیسم را نمایندگی کرده بودند.

 

 

* یکی از نقدهای مهم منصور حکمت به تجربه شوروی و دلایل شکست انقلاب اکتبر این بود که بلشویکها و لنین نتوانستند طیف قابل توجهی از رهبران و فعالین کارگری و کمونیستهای آن جامعه را با افق اقتصاد سوسیالیستی و لغو کار مزدی تربیت کنند. به همین دلیل استالین و وجنبش ناسیونالیسم روس بر این زمینه میتوانند افق جنبش خود را به عنوان افق سوسیالیستی معرفی و جابیندازند. به همین دلیل مخالفین و از جمله تروتسکی که رادیکالترین منتقد شناخته شده  آن دوره است هم نمیتواند راه حل سوسیالیستی را نمایندگی کند. نقد تروتسکی اساسا یک نقد دمکراتیک به تجربه شوروی است نه نقدی سوسیالیستی.

 

*بدون دخالت سازمان یافته و نقشه مند جنبش کارگری یا بخش قابل توجهی از رهبران و فعالین پیشرو این جنبش برقراری سوسیالیسم و حکومت کارگری امری غیر ممکن است.

 

*این دخالت مورد نظر در جریان عمل با هماهنگ شدن و متحد شدن بخش پیشرو طبقه بر محور مطالبات معینی میتواند شکل بگیرد. این الزاما به معنای حزبی شدن همه این پیشروان نیست. اما به این معنی میتواند باشد که این بخش پیشرو باید افق و استراتژی معینی را پذیرفته باشد تا بتواند برای عملی کردن آن وارد میدان بشود.

 

*حزب تا رسیدن به قدرت، به احتمال زیاد همیشه یک اقلیت کمونیست در درون جنبش کارگری خواهد ماند. اما اگر هژمونی حزب کمونیستی توده گیر نشود امکان کسب قدرت بسیار اتفاقی و بعید است.

 

*برای کسب این هژمونی حزب علاوه بر تدوین افق استراتژی سوسیالیستی، باید در سوخت و ساز درون جنبش کارگری همیشه حاضر و در راس مبارزات و نشان دادن راه حلهای دوره ای قرار گرفته باشد.

 

*ما از اکنون و تا هنگامیکه ریشه طبقات کنده نشده است همیشه به این فاکتور باید توجه کنیم که بدون همراهی بخش قابل توجهی از فعالین و رهبران کارگری و اجتماعی  پیشرفت و موفقیت پروژه ها و سیاستهای ما در ابعادی اجتماعی اگر غیر ممکن نباشد، بسیار مشکل خواهد بود.

 

*پراکندگی فعلی جنبش کارگری تنها ناشی از قدرت سرکوب دولت نیست. تنها ناشی از اختلاف گرایشات درون جنبش کارگری هم نیست. یک علت اصلی این است که نماینده چپ این دوره که ما باشیم نتوانسته ایم اولویتهای دوره های مختلف را به ذهنیت فعالین و رهبران کارگری تبدیل کنیم.

 

* تبین یک پروسه تدوین شده برای پیشروی و پیروزی جنبش کارگری و چگونگی طی کردن مراحل این پروسه تا رسیدن به پیروزی امری حیاتی و فوری است.

 

تاکید میکنم این فرق میکند با استراتژی حزب برای کسب قدرت سیاسی بحث من اینجا در محدوده جنبش کارگری است. تدوین و تبین این پروسه برای پیشروی  جنبش کارگری از نظر من بخشی از استراتژی حزب برای کسب قدرت سیاسی است.

         

نتیجه این بحث و این طرح باید این باشد که بخش قابل توجهی از رهبران و فعالین کارگری و تشکلهای موجود بر محور رسیدن به مطالبات معینی متحد و هماهنگ شوند.

 

با طرح صریح و بدون ملاحظه این مشکلات با فعالین جنبش کارگری ما میتوانیم جنب و جوش معینی را ایجاد کنیم که وارد بحث و مشورت و مجادله با طیفی از رهبران و فعالین کارگری بشویم که خود این مباحث راهگشا خواهد بود.

 

 اگر این بحث و این ارزیابی را قبول داشته باشیم تازه وارد این مرحله میشویم که حزب چکار باید بکند؟ مبشر و بیان کننده چه سیاست و پروژه ای باشد.؟ چگونه میتواند کمک کند که جنبش کارگری قدمی جدی و با اقتداربه جلو بردارد. به نظر من ابراز وجود قدرتمند و نشان دادن و سازمان دادن راهها عملی این قدرت نمایی که کارگران اعتماد به نفس پیدا کنند این است که طبقه کارگر و جامعه مزه با هم بودن و متحد بودن و در نتیجه قدرمند بودن جنبش کارگری را بچشد.

 

بنابر این آماده کردن زمینه همکاری و اتحاد همه و یا بخش قابل توجهی از فعالین و رهبران و تشکلهای کارگری بر محور چند خواست و مطالبه عمومی جنبش کارگری که بتواند خواست و منافع همه گرایشات و همه فعالین و کارگران دخیل در این امر را نمایندگی کند قدمی است که میتوان در این جهت برداشت. برای مثال حق تشکل و دستمزد به اندازه تامین معیشت یک زندگی انسانی محور مطالباتی میتواند باشد که جنبش کارگری را تکان بدهد. ممکن است گفته شود خیلیهای دیگر تا کنون این بحث اتحاد را گفته اند و اتفاقی نیفتاده است. اولین جواب من به این گفته احتمالی این است که کل بحث من بر پایه ای بنا گذاشته شده است که حزب جایگاهش با دیگران فرق میکند و چنین گفته  احتمالی این فرق را نمیبیند. دوما قرار نیست که فقط شعار اتحاد بدهیم. پروژه و سیاست و مطالبه معین و مشخص مورد نظر من است که قبلا به آنها پرداختم. میدانم این نکاتی که من در این سمینار بیان کرده ام مورد مناقشه بسیاری در خارج حزب و حتی ممکن است رفقایی در داخل حزب هم باشد. من امیدوارم که این سمینار دروازه ای را بگشاید که انواع طرحهای راهگشا بتوانند در نقد و یا تدقیق این بحث مطرح شوند.

********