کارگران و انقلاب جاری

وقایع امسال در ایران بدون شک انسانهای زیادی را به وجد آورده است. جامعه ای به پا خاسته که زندگی خود را با چند فاکتور مهم می سنجد. نسبت به توقعی که از خود دارد، نسبت به دیروز، نسبت به دیگران و نسبت به امیدی که به فردا دارد. هر انسان شریفی در تصویر این جامعه به وجد می آید. بنظر می رسد که کل جامعه به پا خاسته است. از هر قشر و طیفی در اعتراضات خیابانی دیده می شوند. جامعه از دست جمهوری اسلامی به تنگ آمده است. دیگر چرندیات اسلامی و حیله های آخوندی کاربردی ندارند. اسطوره های ساخته شده در این ٣٠ سال یکی پس از دیگری می شکنند. برای ما کمونیستها دیدن کارگران در جلوی صف این اعتراضات معنی و مفهوم دیگری می تواند داشته باشد. اما سئوالی که بارها مطرح شده است، این که “پس کارگران کجایند؟” منظور از “کارگران” البته جنبش کارگری است و نه افراد کارگر. کسی که واقعا نداند کارگران بعنوان افراد کارگر کجای این حوادث هستند، مشکلش چیز دیگری است. من با چنین افرادی بحثی ندارم و فکر هم نمی کنم که چانه زدن با اینها راه حلی را جلوی کسی بگذارد.

به بحث “پس کارگران کجایند؟” برگردیم. در این نوشته سعی میکنم به این سئوال جواب بدهم، اما فراتر از این موضوع، به موضوع دیگری نیز می خواهم بپردازم و آن هم تزی در باره کارگران نفت است که در محافلی، بخصوص در غرب پرسه می زند.

کارگران چگونه رژیم را ساقط می کنند؟

جامعه ایران در دو سه سال گذشته پر بوده است از اعتصابات و اعتراضات کارگری. این اعتراضات به دلایل قابل فهمی از جانب جریانات و رسانه های مختلف برجسته نشده‌اند! مثلا دانشجویان به اندازه کارگران در این چند سال گذشته اعتراض نکرده‌اند، اما اخبار اعتراضات دانشجوئی سرتیتر همه رسانه های خبری، از چپ و راست چه در ایران و چه در جهان بوده است. اخبار اعتراضات کارگری اما هیچگونه پوشش خبری درخوری نگرفته‌اند. منصور حکمت می گوید: “وقتى که یک رهبر تحکیم وحدت را میگیرند بى بى سى میگوید، اما در آن فاصله معلوم نیست چند تا رهبر اعتصابى اعتراضى کارگرى را گرفتند، بردند، زدند، آوردند تحویل دادند، اسمش را کسى نمیداند.” (منصور حکمت، “مبارزه سیاسى و اقتصادى طبقه کارگر”، کارگر کمونیست شماره ٣) در جامعه ایران بعد از وقایع خرداد ماه امسال، همه از شروع یک انقلاب، و فضا، اعتلا و تحولات انقلابی حرف زدند. اگر پارامتر ما برای فضا و شروع تحولات انقلابی شروع تظاهرات‌های خیابانی و به چالش کشیده شدن حکومت اسلامی در شکل اخیر آن باشد، بدون شک نقطه شروع انقلاب تظاهرات‌های خیابانی گاه رادیکال و گاه با چوبدستی مراسم‌های رژیم خواهد بود. این اما کم لطفی به اعتصابات روبه رشد و فزاینده کارگری است. کم لطفی نه به این دلیل که چرا ما مثلا نقطه شروع انقلاب جاری در ایران را اول ماه مه ٨٨ نمی خوانیم، بلکه به این دلیل که اگر اعتراضات پراکنده و ناهماهنگ جنبش کارگری توانست در اول ماه مه ٨٨ تئویزه و متحد بشود، حتی از جانب بیشتر جریانات مدعی چپ جامعه در بوق نشد و بیشترین استفاده سیاسی از آن نشد! نزدیک به ٢٠٠ نفر از فعالین و رهبران کارگری در این روز دستگیر شدند، اما کمپینی قوی در اعتراض به این موضوع سازماندهی نشد. هنوز هم مهدی فراحی شاندیز که در آن روز دستگیر شد، در زندان است و کمتر کسی به این موضوع پرداخته است! اتفاقا از جانب بسیاری از محافلی که خود را چپ نیز می خوانند، واقعه اول ماه مه ٨٨ ایران تخطئه هم شد. پشت این گلایه من، دلایلی هست که شاید در فرصت دیگری به آن بپردازم؛ اما همین یادآوری کمکی به بحث امروزم نیز خواهد کرد.

اصولا جنبش کارگری جنگش را با دولت‌ها در محیط کار به پیش میبرد. این مکانیزم اصلی مبارزه کارگری است. کارگر البته در خیابان هم تظاهرات میکند، اما ضربه کاری به سیستم بورژوائی را می تواند در توقف تولید بزند. تظاهرات‌های خیابانی علی العموم مکانیزم اقشاری از جامعه است که در سوخت و ساز اقتصادی جامعه، جایگاه طبقه کارگر را ندارند. دانشجو چگونه اعتراض کند که توجه جامعه را بخود جلب کند؟ اگر فقط و فقط در محیط مدرسه اعتراض بکند، ضربه‌ای کاری به نظام تولیدی وارد نکرده است. آدم‌های زیادی هم از این واقعه مطلع نخواهند شد. اما اگر کارگران در همان کارخانه و محیط کارشان دست از کار بکشند و حتی لزوما شعاری هم ندهند، تولید در آن جامعه دچار اختلال می‌گردد و جامعه متوجه یک ناهنجاری میشود. پائین تر به رابطه مبارزه کارگران در محیط کار و مبارزه اقشار دیگر در خیابانها با هم اشاره خواهم کرد.

منصور حکمت در همان بحث یاد شده میگوید که اگر کارگران در کارخانجات ایران اعتراض به عدم پرداخت دستمزدهای پرداخت نشده را ادامه بدهند، رژیم خواهد افتاد. به این تکه از بحث او توجه کنیم: “… حتى اگر طرف فقط دستمزدش را بخواهد، و لازم نیست الزاما بگوید “آزادى اندیشه با ریش و پشم نمیشه”، یا چیز دیگرى، تا سیاسى شده باشد. همینکه بگوید من دستمزدم را میخواهم و سر کار نمیروم، کافیست که جمهورى اسلامى به لبه پرتگاه سقوط نزدیک شود. در نتیجه ما نباید زیاد نگران این باشیم که چرا مثلا کارگران در مبارزه علیه سلطنت شعار آزادى وکلاى زندانى را ندادند. ما از نظر استراتژى حرکت جنبشمان نباید نگران این باشیم. میشود گفت که اگر میگفتند نشان دهنده رشد آگاهى سیاسى و توجه کارگر به صحنه سیاسى است، در این شکى نیست. ولى من و شمائى که نشسته ایم روند اوضاع را بررسى میکنیم، اعتصاب صنعت نفت اگر سر اضافه کارى باشد، سر حقوق و سر دستمزد باشد و صنعت نفت را بخواباند، از نظر استراتژى حرکت جنبش علیه جمهورى اسلامى عملا یک تاثیر را دارد. اینکه اصرار کنیم که کارگران حتما شعارهاى سیاسى بدهند و در رابطه با خاتمى اظهار نظر کنند، این بنظر من در رابطه با جنبش کارگرى یک درجه اى تحمیل ذهنیت یک فعال سیاسى به یک جنبش واقعى است.” به نظر من این متد منصور حکمت در رابطه با سیر اعتراضات کارگری، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

منتها سئوال میتواند این باشد که چنین اعتراضاتی که روزمره در جریان هستند، چه موقعی میتوانند کار جمهوری اسلامی را یکسره کنند؟ به نظر من جواب به این سئوال در مایه همان جوابی است که میتوان به اعتراضات خیابانی اخیر داد: “زمانی که جنبش اعتراضی در جریان، چوبدستی‌های خود را پرت کند و روی پای خودش بایستد.” در مورد جنبش کارگری و اعتراضات کارگری هم، اعتراض به عدم پرداخت دستمزدها، به نامتناسب بودن حداقل دستمزد با تورم، به بیکاری و غیره اگر به یک کانال سراسری هدایت شود، کار جمهوری اسلامی تمام است. اعتراضات کارگری وسیع و روزمره هستند، اما هماهنگ نیستند و بدون ارتباط با هم به وقوع می پیوندند. اگر دو اعتراض کارگری، تجمع اعتراضی کارگران دو مرکز کارگری در مقابل اداره واحدی صورت بگیرند، مثل بمبی در این جامعه صدا می کند. حال تصور کنید که کارگران کیان تایر، مخابرات راه دور، نساجی کردستان و شاهو و پرریس، ایران صدرا، واگن سازی کرمان، فرنخ و مه نخ، صنایع فلزی، فولاد آلیاژ ملایر، شرکت واحد، نیشکر هفت تپه، ایران خودرو، هادی کار سمنان، فضای سبز آبادان، کوره پزخانه های ارومیه، ذوب آهن اصفهان، خانواده جانباختگان معادن کرمان، چند شرکت از عسلویه، چند پتروشیمی، مس سرچشمه و غیره در آن واحد جلوی اداره کار مثلا تهران تجمع کنند، واقعا از جمهوری اسلامی چه می ماند؟! اعتراضات خیابانی هم تقریبا این چنین بوده‌اند. قبل از اعتراضات امسال، ما شاهد اعتراض اقشار مختلف جامعه، چه دانشجویان و جوانان، و چه زنان و خانواده جانباختگان بوده ایم. آنچه که در این بین عوض شده است، این است که همه این اقشار در آن واحد و به بهانه های مختلف با هم قرار می گذارند و در یک جا تجمع می کنند. و یا در چند جا تجمع می کنند و شعارهای واحدی را می دهند که از قبل سازماندهی شده است. اگر سرآغاز اعتراضات خیابانی بهانه “اعتراض به نتیجه انتخابات ریاست جمهوری اسلامی” بود، نمیدانم در رابطه با متحد و یکپارچه ظاهر شدن جنبش کارگری و هماهنگ شدن تجمعات و اعتراضات کارگری، چه چیزی استارت آن را خواهد زد؟ این سئوالی است که شاید احتیاج به کنکاش داشته باشد.

کارگران و اعتراضات خیابانی

گفتن چند کلمه‌ای هم در رابطه با ربط اعتراضات کارگری در محیط کار و اعتراضات خیابانی اقشار نه لزوما کارگر، خالی از فایده نیست. بارها بر این نکته تأکید کرده‌ایم که بنابه ماهیت و ساختار جمهوری اسلامی، هر اعتراضی خود مایه دلگرمی به مبارزه و اعتراض دیگری است. یک کار اصلی عوامل رژیم در جریان مبارزات کارگران یک محیط کار مشخص، از جمله عوامل شوراهای اسلامی کار، این است که از به بیرون درز کردن اخبار آن اعتراض جلوگیری کنند. که با تمام قوا از خارج شدن کارگران معترض به بیرون از آن کارخانه جلوگیری شود. دلیلش هم به شهادت دهها نمونه این است که مردم به این اعتراضات می پیوندند. کارگران در پافشاری بر مطالبات خود مصمم تر می شوند. جامعه ناراضی در کارگران معترض، متحدانی را برای خود می بیند که ظرفیت درهم پیچیدن بساط جمهوری اسلامی را دارند. جالب است که در این موضوع دقیق شویم که وقتی دانشجویان و زنان مثلا در تهران اعتراض خیابانی می کنند، رژیم مانور مقابله با کارگران می دهد. مقامات بلندپایه رژیم در شورای نگهبان بسیج را به جهاد با کارگران فرامی خوانند. که کل رژیم از هر دو جناح و حتی اپوزیسیون پرو رژیمی هم به همدیگر در رابطه با خطر رادیکال شدن و بجلو آمدن جنبش کارگری (یقه آبی‌ها) هشدار می دهند. کارگر اعتراض می کند، سعی می کنند جامعه از آن بیخبر بماند. دانشجو و زنان اعتراض می کنند، حواسشان به کارگران است! این رابطه را فقط رژیمی مثل جمهوری اسلامی که روی یک سطح یخی بسیار نازکی در حال راه رفتن است، این چنین می بیند و نگران آن است.

“کارگران رسمی”، کارگر نفت

تزی در محافلی و همچنانکه بالاتر هم گفتم بیشتر در محافل آکادامیک لیبرال و محافظه کار، و همچنین در نهادهای مشاوره به دولتهای (Think Tank) غربی پرسه می زند که کشورهای مثل ایران دارای تعدادی “کارگر رسمی” هستند که مستقیما در استخدام دولت هستند. نقش این “کارگران رسمی” در سوخت و ساز این دولتها حیاتی است. دولت به این کارگران به عنوان بخشی از خود برخورد میکند و به اصطلاح رایج امروزی، “خودی”های رژیم هستند. این تز بطور ضمنی می گوید که در خوان یغمائی که براه افتاده است، “کارگران رسمی” نیز شریکند! جورج لاج در کتاب “پیشگامان دمکراسى: کارگران در کشورهاى روبه توسعه” این موضوع را مطرح و با رجوع به چندین مثال تئوریزه کرده است.

بحث این محافل بر این واقعیت سوار است که جمهوری اسلامی بر ستون نفت تکیه داده و اگر این ستون از زیر آن بیافتد، رژیم نیز افتاده است. بحثشان این است که تولیدات غیر نفتی در ایران حاشیه‌ای است و جایگاهی در اقتصاد این کشور ندارد. این بحث همچنین بر این تز سوار است که اصلاحات ارضی در ایران دهه ۴٠ شمسی یک اصلاحات ارضی اخته و فرمال بود و در واقع دهقان را بکلی از زمین نکند که راهی شهرهای بزرگ و دخیل در سوخت و ساز کاپیتالیستی جامعه بکند. نکته‌ای که در این بحث می آید و پژواک آن در محافلی از ایران هم شنیده می شود، این است که طبقه کارگر ایران، یعنی همان کارگران حاشیه‌ای، برای گذران زندگی خود به کس و کارشان در روستاها وابسته هستند! یعنی جامعه‌ای هفتاد و پنج میلیونی که بخش اعظم آن شهرنشین است و از طریق فروش قوه کارش گذران میکند، برای تکمیل کردن رزق و روزی خود و خانواده اش، چشمش به فک و فامیلهایشان در روستاست!

شکافتن این تئوری و نشان دادن پوچ بودن آن کار سختی نیست؛ اما احتیاج به فرصت دیگری دارد. اینجا منتها می خواهم به چرائی و دلیل ارائه چنین تئوری هائی اشاره ای بکنم. این تئوری و محافل ارائه و تئوریزه کننده آن اینرا می خواهند نتیجه بگیرند که رژیم جمهوری اسلامی و یا حکومتهای این تیپی، از طریق اعتراضات کارگری سرنگون نمی شوند؛ گرچه بسیاری از همین محافل سرنگونی رژیم شاه را نتیجه اعتصاب کارگران نفت می دانند! نتیجه می گیرند که کارگرانی که وزنه شان تأثیری در جابجائی قدرت دارد، “خودی”های رژیم هستند، چرا که از بیمه خوب، دستمزد و شرایط بهتر کار و غیره بهره مندند و در بهترین حالت با مشاهده وضعیت اقتصادی بقیه جامعه، کلاهشان را چسبیده اند. تئوریزه کنندگان چنین تزهائی معلوم است که چیزی از جامعه شناسی نمی دانند. در همین مدت کوتاهی که اعتراضات در ایران وسیعا جامعه را تحت تأثیر قرار داده اند، نزدیکترین خودیهای رژیم از آن فاصله گرفته اند. حال این تئوریها درباره بخشی از طبقه کارگر ایران حرف می زند که در سال ١٣٢۴ (١٩۴۵ م.) بزرگترین اعتصاب کارگری سازمان یافته را در تاریخ منطقه به ثبت رساند. کارگرانی که در سال ١٣۵٧ (١٩٧٩) آخرین ضربه را به رژیم پهلوی وارد کردند و بساطش را در هم پیچیدند.

کارگران در غرب، کارگران در ایران

بحث کارگران رسمی (formal workers) تزهای دیگری را هم فرض می گیرد. مثلا اگر در ایران به کارگران نفت به عنوان ستون فقرات اقتصاد ایران نگریسته می شود، فرضیه ای که پشت این “ستون فقرات” است این است که کارگر نفت یک بخشی از جامعه است که خود تافته جدا بافته‌ای است. مثلا بخشی از جامعه بدون ارتباط با بخش دیگر جامعه ثروت تولید میکند و رژیم هم با سوبسید کردن جامعه از این ثروت، سر پا مانده است. کار این کارگران ربط مستقیمی به کار دیگر بخشهای کارگران ندارد. بودجه دولت به آن ربط مستقیم دارد که بخشهای دیگر جامعه را سوبسید کند، اما کار کارگران دیگر بدون ربط داشتن به کار این کارگران در جریان است.

در آمریکا مثلا اگر به تولید ماشین بعنوان ستون فقرات تولید آن جامعه نگریسته می شود، در رابطه با دیگر اقشار جامعه است که معنی پیدا می کند. مثلا کسی که ماشین تازه ای می خرد، چیزی حدود ٢٠ هزار دلار برایش خرج برمی دارد. کمپانی مادر، یعنی فورد، جی ام و کرایسلر از این ٢٠ هزار دلار فقط ١٨٠ دلار به جیب می زنند، بقیه ٢٠ هزار دلار در واقع ربط دارد به کار دیگران. به کار کارگر معدن در استخراج آهن، به کار کارگران حمل و نقل این وسائل، به کار کارگران تولید کننده رنگ، به کار کارگران بانکها که وام می دهند، به آگهی ها و و و. در نتیجه اگر کارگران ماشین سازی ها دست به اعتصابی می زنند، کارگران دیگر و همراه آنها خانواده هایشان و محله های کارگرنشین و غیره وارد تلاطماتی می شوند که جامعه را به بحران فرو می برد.

بهرحال این تئوریها می خواهند این را نتیجه بگیرند که کارگران نفت می توانند بدون ارتباط با جامعه پیرامونی به زندگی روزمره خود ادامه بدهند. یعنی کارگر نفت در خانواده اش جوان و زن و دانشجو ندارد. با مذهب و جداسازی مذهبی مشکل ندارد. با سانسور مشکلی ندارد. با ماجراجوئیهای بین المللی جمهوری اسلامی مشکلی ندارد. با فقر و ناامنی و اعتیاد در این جامعه مشکلی ندارد. دنیایش فقط دریافت حقوق و امنیت شغلی اش است! همچنانکه بالاتر گفتم، این جامعه شناسی مبتذل است که نمی تواند جامعه شناسی را از کتابها به عرصه زندگی واقعی پیوند بدهد.

در پایان

Think tank ها از “رفاه” این بخش از کارگران به چنین نتیجه ای رسیده اند که این بخش از کارگران “خودی”های رژیم هستند؛ چرا که در جامعه ای مثل ایران، غیرخودی ها زیر خط فقر زندگی می کنند. که در جامعه ایران هر کسی که دستمزدی زیر خط فقر نداشته باشد و در سرکوب مردم دست نداشته باشد، خودیهای رژیم است. منتها جامعه ایران بسیار پیچیده تر از این تزهاست. اینها جامعه ایران را با جوامع ملوک الطوایفی و خان خانی عوضی گرفته‌اند. شاید بشود عربستان، کویت و یا شیخ نشینهای ساحل خلیج را چنین دید. اما اگر جامعه ایران را کسی اینجوری تصور کند، حتی پیش پا افتاده ترین چیز را هم درباره جامعه ای که انقلاب مشروطه را بیش از ١٠٠ سال پیش بخود دیده است، آخرین انقلاب کلاسیک را در سال ۵٧ بخود دیده است، دیگر از لحاظ سیاسی و تحلیلی کور کور است. جامعه ایران طبقه کارگری دارد که توانائی در هم پیچیدن بساط سرمایه داری را به راحتی دارد. قدرت طبقه کارگر ایران در کارگران نفت است. این یک واقعیت است، اما مس، پتروشیمی ها، معادن، مدارس و بیمارستانها و غیره هم قدرت عظیم از جنبش کارگری را در خود ذخیره دارند. طبقه کارگر ایران مهمتر از همه اینها حزب کمونیست کارگری را دارد. Dick Gearyکه به تحقیقات جامعی درباره رابطه کارگران و احزاب کارگری دست زده است، می گوید که در سال ١٩١۴، بیشترین اعضای احزاب کمونیست در اروپا از میان مدرن ترین و از نظر سطح معیشت بخش مرفه تر کارگران بودند. این به نظر من در رابطه با کارگران ایران و حزب کمونیست کارگری هم می تواند اتفاق بیافتد. روشن است که کارگران نفت و بخشهای دیگر کارگران بهیچ وجه به دلیل “رفاه” نیست که تا کنون آن نقشی را که انتظار میرود در انقلاب ایفا نکرده اند. کارگر نفت شاید از بخشهایی دیگر از کارگران وضع دستمزد و پرداختیش بهتر باشد اما همچنان زیر خط فقر است، حق اعتصاب و اعتراض ندارد و از اوضاع بشدت ناراضی است و بارها این را نشان داده است. جمهوری اسلامی با آگاهی از نقش تعیین کننده کارگران و انفجاری بودن محیط های کارگری، اقدامات ویژه ای را از سالها پیش در این حوزه ها بکار گرفته است که اینجا جای بحث در مورد همه آنها نیست اما یک قلم آن اینست که کارگران را تکه تکه کرده و به دست پیمانکاران سپرده و یک محیط پادگانی را در مراکز اینچنینی حاکم کرده است. اما به همه آنها که تئوریهای اینچنینی و امثال آن در مورد کارگران دارند باید بگویم که نگران نباشید کارگران آماده اند و بی تردید بزودی صدایشان را بسیار رساتر از انقلاب ۵٧ خواهید شنید. کارگران و از جمله کارگران نفت با پیوستن به حزب کمونیست کارگری میتوانند و باید جمهوری اسلامی را ساقط کنند و یک جامعه آزاد و مرفه، که در برنامه “یک دنیای بهتر” حزب کمونیست کارگری فرموله شده است برپا کنند. این مارش سیاسی کارگری را بی شک در ایران بزودی شاهد خواهیم بود.

٢۵ دسامبر ٢٠٠٩