دوشنبه ٢۵ / ٣ / ١٣۶۶ … ( حرکت به سوى آبادى دوله شین )

امروز در نزدیکیهاى یک راه هستیم و تمام شب را تقریبا در راه بودیم و هوا روشنى اینجا رسیده ایم و جاى خوبى براى استراحت هم پیدا نکرده ایم . منتظر یعقوب بودیم که براى یافتن مکان مناسبى از ما جدا شده بود که دو نفر را دیدیم روى جاده در حال رفتن بودند . آنها را صدا کردیم و آنها پیش ما آمدند و ما هم خودمان را معرفى کردیم و بعد از چند دقیقه ایی سراغ مکان خوبى را از آنها گرفتیم .

آنها اهل چند خانه باغى هستند که در نزدیکى این محل قرار دارد و با اطمینان حاصل کردن از اینکه کومەله هستیم ما را به طرف خانه باغها راهنمایى کردند . ده دقیقه ایى طول کشید تا به آنجا رسیدیم .
اینجا که رسیدیم دیدیم که چند خانه باغ کنار هم هستند و واقعا جاى با صفایى بود . اصلا فکر نمیکردیم در میان این تپه ها اینجا هم وجود دارد .اینهایى که اینجا زندگى میکردند با همدیگر قوم و خویش بودند و هر چند نفر ما به یکى از خانه باغها رفتیم . در حین آمدن به اینجا نیز با بیسیم به یعقوب خبر دادیم که پیش ما بیاید .

ما هم به خانه ایى رفتیم و با برخورد بسیار خوب صاحب خانه روبرو شدیم و فورا برایمان صبحانه آوردند . در حین صبحانه خوردن کمى با صاحبخانه صحبت کردیم . از آمد و رفت نیروهاى رژیم و اینکه کدام گروه ضربت معمولا به اینجا مى آید هم کمى پرسیدیم و کم کم وقت آن رسید که کمى استراحت بکنیم .
من و ناصر امیدى و کمال قبل از استراحت سر چشمه آب رفتیم وجورابها و پایمان را شستیم  و دوباره به خانه برگشتیم . هر کدام جایى گرفتیم خوابیدیم و صاحبخانه هم دنبال کارهاى روزانه خود رفت . ساعت ٩ صبح بود و تازه در خواب عمیق فرو رفته بودم که بیدارم کردند براى نگهبانى و من هم با چشمهاى خواب آلود رفتم سر پست  .پست نگهبانى امروز کمى با روزهاى دیگر فرق میکرد . ١٠٠ مترى از خانه باغها دور بود و تنها چیزى که میدیدم دویدن بچه ها و رفت و آمد زنان بود که در حال کار کردن بودند . جاى امنى به نظر میرسید و خیلى هم برعکس دیگر مناطق بانه دلنشین بود .بعد از اتمام نگهبانى و با بیدار کردن نفر بعد به خانه ایی که قبلا بودم بازگشتم و دوباره گرفتم خوابیدم .

ظهر براى نهار از خواب بیدار شدیم . در حین نهار نوبت نگهبانى کمال است .وقتى بیدار شدیم با ناصر امیدى رفتیم سر و صورتى شستیم و براى خوردن نهار به خانه برگشتیم . در حین خوردن نهار کسى به اسم صدیق مهمان دوم این خانه شد و از وابستگان صاحبخانه بود . او هم نشست و شروع کرد به نهار خوردن و همزمان سوال کردن .
فرد به شدت مذهبى بود و کم کم بحثمان رفت روى مذهب . هرچند قانع کردنش کار حضرت فیل بود ولى مدتى را به این بحث مشغول بودیم . بعد از بحثها گفت که میخواهد برود و ما هم کمى فکر کردیم که به لحاظ امنیتی درست نیست اجازه بدهیم که از اینجا برود و گفتیم تازه تا غروب مهمان ما هستى . کمى خواهش و تمنا کرد ولى ما چون نمیشناختیم گفتیم تازه تا غروب باید اینجا مهمان ما باشى . میترسیدم که نبادا جاسوس باشه و یا به نیروهاى رژیم خبر بده و بهتر بود که براى اطمینان چند ساعت اینجا نگهش داریم .صاحبخانه گفت ما فامیلیم و ضمانت میکنم که مشکلى برای شما پیش نیاورد و ما هم به این توضیح صاحبخانه قانع شدیم و اجازه دادیم برود به شرطیکه به کسى نگوید که ما را دیده است .

او رفت و ما هم گرفتیم خوابیدیم .تا عصر خوابیدیم و بعد بلند شدیم و بیرون رفتیم و جایى نزدیکى چشمه کمى نشستیم و تا غروب فقط گفتیم و خندیدیم .طرفهاى غروب شامى خوردیم و آماده رفتن شدیم . از اهالى این خانه باغها براى پذیرایى گرم و خوبى که از ما کرده بودند تشکر کردیم و بعد از خداحافظى راه کلاول را در پیش گرفتیم .
راه خوبى بود و در هوا روشنى به کلاول رسیدیم. در چند خانه ایی تقسیم شدیم . ما به خانه شوراى آبادى رفتیم و چون تازه شام خورده بودیم گفتیم که سیر هستیم و به جاى شام خوردن من کمى کره براى روز بعد برداشتم و تا هوا خوب تاریک شد اینجا ماندیم .
هوا که تاریک شد از خانه ها بیرون آمدیدم و راه را به طرف آبادى دولەشین ادامه دادیم . راه خوبى بود و بهتر از همه چیز اینکه در طول روز حسابى استراحت کرده بودیم و کسى خسته به نظر نمیرسید . ساعت ١١ شب بعد از یک دو استراحت براى سیگار کشیدن به آبادى دولەشین رسیدیم .

همه واحد به یک خانه رفتیم و تمام مردم آبادى را بیدار نکردیم . اینجا که بودیم کاجبار و یعقوب براى یک کار تشکیلاتى از ما جدا شدند و ماهم در این خانه ماندیم تا آنها بر میگردند. من بعد از چند چاى و سیگار نوبتم رسید براى نگهبانى و وقتی که از نگهبانى برگشتم کا جبار و یعقوب هم برگشته بودند .گفتند که فردى را سازمان داده اند به شهر برود که کمى تدارکات برایمان تهیه کند و همچنین ترتیب به هم رسیدن با احمد را هم داده ایم و فردا شب احمد را در مکان تعیین شده تحویل خواهیم گرفت .
تا ساعت ٣ شب در آن خانه بودیم و بعد از خانه بیرون آمدیم و با راهنمایى فردى از آبادى به مکانى نسبتا امن در پشت آبادى رفتیم .وقتى آنجا رسیدیم هوا خیلى سرد نبود و میشد گرفت خوابید . بعد از یک سیگار من در جاى خودم گرفتم خوابیدم .

ادامه دارد … 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *