چهارشنبه ۶ / ٣ / ١٣۶۶ … ( در منطقه باوەسى )

امشب هم از خواب خوب خبری نبود و با روشن شدن هوا گفتند که این محل را ترک میکنیم و به محلى در نزدیکى میرویم و آنجا خواهیم ماند . دوباره خودمان را آماده کردیم و به طرف دره ایی که با روستای خراب شده کمی فاصله داشت حرکت کردیم . به خاطر امنیت منطقه هر چند کسی با هم حرکت میکنند . با این همه خستگی و بیخوابی از اذیت کردن همدیگر دست بر نمیداریم . وقتی به محل رسیدیم متوجه شدیم که واحد تدارکاتی رفقای بانه شب گذشته در روستایی که قرار بود تدارکات تهیه کنند به کمین نیروهای رژیم افتاده اند و یکی از رفقا به اسم کریم زخمی شده است . 

امروز هم با غم و غصه شروع شد . در این دره هر چند کسی و در محافل کوچک و بزرگ لنگرمان را انداختیم و نشستیم . اولین مسئله امروز پرسیدن از رفقایی بود که برای تدارکات رفته بودند که چه اتفاقی افتاده است . بالاخره متوجه شدیم که نیروهای رژیم مسیر ما را کشف کردند و میدانند که ما در این کوهستانها هستیم و تمام روستاهای اطراف این محل را اشغال کردند و شبانه تمام روستاها کمین میگذارند . تیم تدارکاتی رفقای بانه در یکی از این روستاها به کمین افتاده بود . از وضع رفیقمان کریم هم از دکتر خالد پرسیدیم و متوجه شدیم که گلوله به روده خورده و باید امروز حتما عمل جراحى شود .

قبل از ظهر جلو آفتاب چرت کوچکی دادم و برای نهار بیدارم کردند . امروز از یکی از چوپانهایی که در نزدیکی بود یک گوسفند خریده بودند و برای نهار امروز فقط نان خالی نبود و گوشت هم داشتیم و امروز این محل را کبابستان کردیم .

در طول عمل جراحى از فاصله چند متری تیم پزشکی را نگاه میکردیم که مشغول عمل جراحى بودند و همه امیدوار بودیم که عمل جراحی با موفقیت انجام بگیرد . بعد ازظهر کا عیسى آمد و گفت جلسه داریم . همه جمع شدیم و او در مورد اینکه نیروهای رژیم تقریبا همه آبادیهای اطراف را گرفته اند توضیح داد و ادامه داد که به خاطر یک نفر زخمی که داریم اینجا ٢۴ ساعت دیگر خواهیم ماند .

عمل جراحى دور ورهای ساعت ۴ بعداظهر تقریبا تمام شده بود و رفیق زخمی ما بعد از عمل به هوش آمده بود . دکتر خالد پیش ما آمده بود و ما پرسیدیم که از عمل چه خبر گفت هنوز معلوم نیست . او گفت عمل روده عمل آسانی نیست و خود عمل انجام گرفته است و یکی از نشانه های موفقیت این است که فرد مجروح بتواند بعد از عمل جراحی باد شکمش را خالی کند . من که اولین بارم بود که همچین چیزی میشنیدم . بعضی وقتها انسان آرزوهای عجیب غریبی میکند و همه چشم انتظار بودیم که یکی از پزشکیارها که پهلوی رفیق زخمیمان هست این خبر را بیاورد .

در جایی که هستیم تقریبا سایه انداخته بود که پزشکیار پیش دکتر خالد آمد و گفت که کریم گفته که کار دستشویی دارد . و ادامه داد که گفته خودم میتوانم بروم چند متر آنور تر . منظره عجیبی بود همه محل را نگاه میکردیم که کریم برگردد. لنگان لنگان برگشت و دراز کشید . نگذاشتند ما دورش جمع شویم و چند متر آنطرفتر منتظر بودیم دکتر خالد با خبر خوش بگردد . نیم ساعتی طول کشید و دکتر خالد آمد .
از سرخی چشمان دکتر خالد فهمیدیم که اتفاقی افتاده ولی نمیدانستیم که چه خبره . دکتر خالد در میان جمعیت گفت که متاسفانه کریم شهید شد . بعدا فهمیدیم که بعد از برگشتن دراز کشیده و خیلی آرام چشمانش را بسته و بعد از لحظاتى شهید شده است . فضای بدی واقعا حاکم شد تمام آرزوهایی که کرده بودیم ٬ تمام امیدهایی که داشتیم با این خبر از بین رفت . مثل همیشه از غم و غصه کیسه تنباکوها را بیرون کشیدیم و شروع کردیم به سیگار کشیدن . کسی با کسی صحبت نمیکرد . منهم چند سیگار کشیدم و فقط در عالم خود رفته بودم و برای لحظاتی با کسی یک کلمه هم صحبت نکردم .

مسئولین واحد سکوت این دره را با یک جلسه کوتاه شکستند و گفتند باز هم با این وصف که رفیقمان از بین رفته شب را اینجا میمانیم . بعد از این هر چند نفر با هم برای جمع آوری درخت و یا گیاهان خشک در اطراف پخش شدیم .

وضع تدارکاتی ما خوب نیست و امشب به جای یک واحد چند واحد را به چند روستاى  اطراف فرستادند تا تدارکات تهیه کنند ولی اینبار به خاطر کمین شب گذشته واحدها از آمادگی بیشتری برخوردار هستند .

ما بقیه هم شب را اینجا تا پاسی از شب دور آتش نشستیم  و بحثهای زیادی اینجا شد . ولی از بین رفتن یکی دیگر از رفقا بحث اصلی بود . امشب اینجا هوا خیلی سرده و امکان اینکه بخوابیم نیست . ولی تا بدن گرم است را میتوان چرتى داد . من هم همینکار را کردم و از کنار آتش رفتم و در جایی که برای شب خوب کرده بودم زیر جامانه ام خزیدم و چشمانم را بستم .

ادامه دارد…

توضیح : کریم فتحى (( ردیف ۴ و دومین نفر از دست چپ )) یکى از رفقاى گردان بانه بود که در این روز بعد از عمل جراحى جان خود را از دست داد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *