امشب هم از خواب خوب خبری نبود و با روشن شدن هوا گفتند که این محل را ترک میکنیم و به محلى در نزدیکى میرویم و آنجا خواهیم ماند . دوباره خودمان را آماده کردیم و به طرف دره ایی که با روستای خراب شده کمی فاصله داشت حرکت کردیم . به خاطر امنیت منطقه هر چند کسی با هم حرکت میکنند . با این همه خستگی و بیخوابی از اذیت کردن همدیگر دست بر نمیداریم . وقتی به محل رسیدیم متوجه شدیم که واحد تدارکاتی رفقای بانه شب گذشته در روستایی که قرار بود تدارکات تهیه کنند به کمین نیروهای رژیم افتاده اند و یکی از رفقا به اسم کریم زخمی شده است .
امروز هم با غم و غصه شروع شد . در این دره هر چند کسی و در محافل کوچک و بزرگ لنگرمان را انداختیم و نشستیم . اولین مسئله امروز پرسیدن از رفقایی بود که برای تدارکات رفته بودند که چه اتفاقی افتاده است . بالاخره متوجه شدیم که نیروهای رژیم مسیر ما را کشف کردند و میدانند که ما در این کوهستانها هستیم و تمام روستاهای اطراف این محل را اشغال کردند و شبانه تمام روستاها کمین میگذارند . تیم تدارکاتی رفقای بانه در یکی از این روستاها به کمین افتاده بود . از وضع رفیقمان کریم هم از دکتر خالد پرسیدیم و متوجه شدیم که گلوله به روده خورده و باید امروز حتما عمل جراحى شود .
قبل از ظهر جلو آفتاب چرت کوچکی دادم و برای نهار بیدارم کردند . امروز از یکی از چوپانهایی که در نزدیکی بود یک گوسفند خریده بودند و برای نهار امروز فقط نان خالی نبود و گوشت هم داشتیم و امروز این محل را کبابستان کردیم .
در طول عمل جراحى از فاصله چند متری تیم پزشکی را نگاه میکردیم که مشغول عمل جراحى بودند و همه امیدوار بودیم که عمل جراحی با موفقیت انجام بگیرد . بعد ازظهر کا عیسى آمد و گفت جلسه داریم . همه جمع شدیم و او در مورد اینکه نیروهای رژیم تقریبا همه آبادیهای اطراف را گرفته اند توضیح داد و ادامه داد که به خاطر یک نفر زخمی که داریم اینجا ٢۴ ساعت دیگر خواهیم ماند .
عمل جراحى دور ورهای ساعت ۴ بعداظهر تقریبا تمام شده بود و رفیق زخمی ما بعد از عمل به هوش آمده بود . دکتر خالد پیش ما آمده بود و ما پرسیدیم که از عمل چه خبر گفت هنوز معلوم نیست . او گفت عمل روده عمل آسانی نیست و خود عمل انجام گرفته است و یکی از نشانه های موفقیت این است که فرد مجروح بتواند بعد از عمل جراحی باد شکمش را خالی کند . من که اولین بارم بود که همچین چیزی میشنیدم . بعضی وقتها انسان آرزوهای عجیب غریبی میکند و همه چشم انتظار بودیم که یکی از پزشکیارها که پهلوی رفیق زخمیمان هست این خبر را بیاورد .
در جایی که هستیم تقریبا سایه انداخته بود که پزشکیار پیش دکتر خالد آمد و گفت که کریم گفته که کار دستشویی دارد . و ادامه داد که گفته خودم میتوانم بروم چند متر آنور تر . منظره عجیبی بود همه محل را نگاه میکردیم که کریم برگردد. لنگان لنگان برگشت و دراز کشید . نگذاشتند ما دورش جمع شویم و چند متر آنطرفتر منتظر بودیم دکتر خالد با خبر خوش بگردد . نیم ساعتی طول کشید و دکتر خالد آمد .
از سرخی چشمان دکتر خالد فهمیدیم که اتفاقی افتاده ولی نمیدانستیم که چه خبره . دکتر خالد در میان جمعیت گفت که متاسفانه کریم شهید شد . بعدا فهمیدیم که بعد از برگشتن دراز کشیده و خیلی آرام چشمانش را بسته و بعد از لحظاتى شهید شده است . فضای بدی واقعا حاکم شد تمام آرزوهایی که کرده بودیم ٬ تمام امیدهایی که داشتیم با این خبر از بین رفت . مثل همیشه از غم و غصه کیسه تنباکوها را بیرون کشیدیم و شروع کردیم به سیگار کشیدن . کسی با کسی صحبت نمیکرد . منهم چند سیگار کشیدم و فقط در عالم خود رفته بودم و برای لحظاتی با کسی یک کلمه هم صحبت نکردم .
مسئولین واحد سکوت این دره را با یک جلسه کوتاه شکستند و گفتند باز هم با این وصف که رفیقمان از بین رفته شب را اینجا میمانیم . بعد از این هر چند نفر با هم برای جمع آوری درخت و یا گیاهان خشک در اطراف پخش شدیم .
وضع تدارکاتی ما خوب نیست و امشب به جای یک واحد چند واحد را به چند روستاى اطراف فرستادند تا تدارکات تهیه کنند ولی اینبار به خاطر کمین شب گذشته واحدها از آمادگی بیشتری برخوردار هستند .
ما بقیه هم شب را اینجا تا پاسی از شب دور آتش نشستیم و بحثهای زیادی اینجا شد . ولی از بین رفتن یکی دیگر از رفقا بحث اصلی بود . امشب اینجا هوا خیلی سرده و امکان اینکه بخوابیم نیست . ولی تا بدن گرم است را میتوان چرتى داد . من هم همینکار را کردم و از کنار آتش رفتم و در جایی که برای شب خوب کرده بودم زیر جامانه ام خزیدم و چشمانم را بستم .
ادامه دارد…
توضیح : کریم فتحى (( ردیف ۴ و دومین نفر از دست چپ )) یکى از رفقاى گردان بانه بود که در این روز بعد از عمل جراحى جان خود را از دست داد.