دوشنبه ۴ / ٣ / ١٣۶۶ … ( حرکت به سوى روستاى خاپوره دى )

برای اولین بار در این سفر تا طرفهای ساعت ٩ صبح خوبیده ام و صبح که از خواب بلند شدم احساس میکردم که بدنم کمی استراحت کرده است و تقریبا شارژ شده ام . از محل استراحت بیرون آمدم . بچه هایی که بیدار بودند همگی روبروى آبادى میان درختها برای خودشان جا خوش کرده بودند و در محافل ریز و درشت نشسته بودند . منهم رفتم و از آب سردی که از نزدیکی ما میگذشت سر وصورتم را شستم و بعد رفتم پیش آتش نشستم و اولین سیگار روز را روشن کردم . امروز به اندازه کافی نان داریم و میشد گفت هم استراحت خوب کردیم و هم بی نان نیستیم .

صبحانه را با کمال و آرام و پیام  گرفتم و هر چهار نفرمان زیر یک درخت نشستیم و صبحانه خوردیم . دکتر خالد نیز به محفل ما پیوست و مجلس را با شوخی و خاطرات گرم کردیم . بعد از این تصمیم گرفتیم که با گرم شدن هوا لباسهایمان که واقعا کثیف شده است را بشوریم و همچنین اولین حمام آب سرد را مزه کنیم .

آب واقعا سرد بود ٬ لباسها را که شستیم نوبت رسید به حمام کردن ولی هیچ کس جرات نداشت خودش را با این آب سرد بشوید . طبق معمول شروع کردیم به پاشیدن آب به همدیگر و از دست همدیگر اینطرف و آنطرف میدویدیم . بالاخره بعضیها جرات کردند خودشان را بشورند . ولی من فقط سرم را شستم و از خیر حمام گذشتم .

بعد از اینکه لباسها خشک شدند ٬ لباسها را پوشیدیم و پیش بقیه رفقا برگشتیم . بعد از خوردن سهمیه نان نهارمان گوشه ایی گرفتیم استراحت کردیم . طرفهای ساعت ٣ بود که گفتند جلسه داریم . رفتیم و جمع شدیم و کمی در مورد حرکت امشب به ما اطلاعات داده شد . حرکت ما به طرف آبادی ” خاپوره دى ” است و بعد گفتند از آنجا ادامه مسیر را معلوم میکنیم . همچنین امروز منتظر تاریکی هوا نمیشویم و چون منطقه امن است ٬ هوا روشنی به طرف بلنیدیهای مشرف بر جاده سقز – بانه حرکت میکنیم .

بعد از جلسه خودمان را پیچیدیم و آماده ترک اینجا شدیم . خوشبختانه امشب مسئول بار نیستیم ولی در عوض دسته ما ضد کمین است . حالا و تا نصف مسیر تیم دیگر دسته ما ضد کمین است و نصف دیگر مسیر را ما شب ضد کمین هستیم . بعد از آماده شدن همه حرکت کردیم . راه سربالایی است و خسته کننده ولی با این وصف آرام آرام دنبال هم به طرف نوک کوه راهمان را ادامه دادیم .

هوا تاریکی آن بالا رسیدیم و اینجا اجازه چندمین استراحت را دادند . جایی هستیم که از چپ میشود شهر بانه را دید و از راست هم شهر سقز . چراغهاى هر دو شهر سو سو میزند و ما هم در این بالای کوه با پک زدن سیگارهایمان به ادامه مسیر فکر میکنیم . هر وقت چنین جاهایی استراحت میکنیم و نور چراغ شهرها را میبینیم همه به فکر فرو میروند و من همیشه این لحظات به فکر شهر خودمان می افتم . لحظات شیرینی با پک زدن به سیگار مانند یک فیلم از جلو چشمانم میگذرد .
 
بعد از استراحت اینبار باید از کوه پایین رفت ٬ تقریبا همان مسافت بالا آمده را باید پایین برویم . بالاخره به ته دره رسیدیم . جاده ها قبلا شبها باز نبودند ولی امسال جاده باز است و گاه گداری ماشینی از جاده عبور میکند . از اینجا به بعد ما ضد کمین هستیم . من و بایزید و پیام و آرام به طرف جاده رفتیم و بقیه دوستان ته دره بودند تا ما به جاده برسیم . چند متر مانده به جاده یک  اتوبوس ایران پیما از جاده عبور کرد . ما کنارجاده دراز کشیدیم  که متوجه مانشوند . منظره جالبی بود ٬ چراغهای این اتوبوس روشن بود .اکثر مسافران به صندلیهای خود تکیه داده بودند و معلوم بود که همه تقریبا خوابند . فکر اینکه حالا در جای گرم و نرمی مثل داخل این اتوبوس باشی به فکر همه مان خطور کرد ولی چه فایده که فقط خیال بود . بعد از اتوبوس از جاده سقز – بانه  عبور کردیم وخود را به جاده خاکى آبادی   ” خاپوره دى ” رساندیم .

به طرف آبادی ” خاپوره دی” رفتیم و پایین آبادى به دستور کا عیسى ایستادیم تا تمام واحد آنجا برسد . بعد ما جلو حرکت کردیم . معمولا در ورودی روستاها خطر کمین زیاده و باید کمی مواظب باشیم . به اولین خانه آبادی رسیدیم و از کمین خبری نبود و به طرف وسط روستا رفتیم و از جلو مسجد روستا عبور کردیم و تقریبا یک دور کامل روستا را گشتیم از گروههای ضربت رژیم و کمین خبری نبود . دوباره به طرف اولین خانه در ورودی روستا رفتیم .

در خانه را زدیم و صاحبخانه را صدا زدیم . مردی که اصلا قیافه اش را ندیدیم پشت پنجره در بالای در خانه پرسید کی هستید ؟ ما هم جواب دادیم خودمانیم پیشمرگ کومه له هستیم . ولی انگاری باور نمیکرد . هر کاری کردیم در را باز نکرد . از درز در خانه متوجه شدیم که صاحبخانه با یک چراغ که در دست داشت به طرف یک اتاق که مانند زیر زمین بود رفتند . ما فکر کردیم از ما میترسند و ول کردیم و بایزید به کا عیسی گفت : در آبادی خبری نیست میتوانید بیایید داخل روستا. واحد ما هم زیاد بود با چندین قاطر که تسلیحات و تدارکات را حمل میکردند . اینها همه روی هم سر و صدای عجیبی راه می انداخت . کل واحد به ما رسید و به طرف مسجد روستا رفتیم که از آنجا تقسیم بشویم در خانه ها تا استراحتی بکنیم . جلو مسجد هنوز همه نرسیده بودند که از بالای مسجد کسی تا قدرت داشت فریاد زد کی هستید و شروع کرد به تیراندازی . ما با خیال راحت تجمع کرده بودیم و اصلا آمادگی این را نداشتیم . با شروع شدن تیراندازی هر چند کسی به کوچه ایی چپیدیم و سنگر گرفتیم که ببینیم چه خبره . من اصلا باور نمیکردم چون قبل از اینکه همه برسند ما ضد کمینها اینجا آمده بودیم . مدتی طول کشید تا واحدها همدیگر را پیدا کنند و بعد ازاین به آخرین خانه های روستا رفتیم و آنجا ایستادیم . هنوز تیراندازی بود و ما تاکنون یک فشنگ هم تیراندازی نکرده بودیم  و منتظر تصمیمات کا عیسی بودیم . بعدا گفتند چون نمیخواهیم مسیر فردا لو برود اجازه تیر اندازی ندارید و آرام و بی سرو صدا و با فاصله از سربالایی پشت آبادی بالا بروید و از روستا خارج میشویم .

تیراندازی آنها بیشتر شده بود ٬ مخصوصا مسیری که ما میخواستیم از آنجا از آبادی خارج شویم . کسانیکه کمی انرژی در بدن داشتند سریع تر از همه خود را به بلندیهای مشرف بر روستا رساندند که بیرون آمدن واحد را تامین کنند . با هر بدبختی بود از این کوه هم بالا آمدیم . واحد ها از هم بریده بودند و کمی واحد ما پخش و پلا شده بود . وقتی همه جمع شدند در مکانی پشت آبادى بالای کوه استراحتی کردیم و سیگاری روشن کردیم . هنوز نمیدانیم اینها کجا بودند وقتی ما روستا را بار اول گشت زدیم . تنها تحلیل ما این بود که وقتی بار اول ما رفتیم نگهبان بیرون مسجد نبوده و شاید با سر وصدای زیاد واحد از مسجد امده بیرون .اینجا بود که متوجه شدیم چرا صاحبخانه آن خانه در ورودی آبادى در را باز نکرد . آنها میدانستند که گروه ضربت در آبادی است . خلاصه از تحلیل گذشته مهم این بود که تلفات ندادیم و مهمتر اینکه تیراندازی نکردیم که مسیر امروز لو برود و دچار یک جنگ دفاعی بد بشویم .

راه را ادامه دادیم و طرفهای صبح به محلی بالای کوه رسیدیم و اینجا لنگر انداختیم که روز بعد را اینجا بمانیم . واقعا خسته هستیم و طبق معمول هر شب  سه رفیق عزیز و همیشگی  ما یعنی ” خواب ٬ گرسنگى ٬ تشنگى ”  هم تشریف دارند و از همین الان معلومه که فردا چه روزی است .

ادامه دارد …

توضیح ١ : دکتر خالد ( محمدى ) مسئول سیاسی پل بود و اکنون زنده و در سوئد زندگی میکند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *