شنبه ٢ / ٣ / ١٣۶۶ … ( حرکت به سوى روستاى قۆل قۆله )

دیشب دور اندک ذغال باقیمانده سعی کردیم که کمی بخوابیم ولی فکر نکنم کسی توانسته باشد بخوابد . همه تقریبا زیر جامانه هایشان بیدار بودند . من و پیام بعد از مدتی دور ذغال که هنوز کمی گرما داشت نشستیم و هر از چند گاهى سیگاری دود میکردیم و با همدیگر حرف میزدیم و گاه گدارى هم با یک چوب این ذغال را به هم میزدیم . شب را اینجوری به صبح رساندیم . امروز همه بیدارند و خوردن صبحانه تا طرفهاى ساعت ٩ طول کشید . و بعد گفتند جلسه واحد داریم . همه جمع شدیم و مسئولین واحد گفتند که بعد از صبحانه حرکت میکنیم و مسیر ما عبور از جاده مریوان بانه و بعد از آن به یک آبادی خرابه به اسم ” قلقله” است . با این حرکت  اولین حرکت سیاسی و نظامى امسال شروع میشود و به طرف مناطق اشغالى حرکت میکنیم و مناطق امن و ” هتل شلیر ” را باید ترک کنیم .

 در این جلسه تمام مسیر را اعلام نکردند و فقط گفتند تا واحدهای حزب دمکرات به منطقه نیامده اند ما باید یک حرکت سریع را در منطقه فعالیتی آنها انجام دهیم و سعى بکنیم که حضور پر قدرتى داشته باشیم و بعد ادامه مسیر معلوم خواهد شد . سوال زیادى نشد و بعد از اتمام جلسه آماده حرکت شدیم .
از محمود آباد به طرف محل دیگرى در نزدیکى میله مرزى به اسم ” کانى برخ ” حرکت کردیم . از اینجا تا کانى برخ  سربالایی است و ازآنجا هم تا میله مرزى هم همینطور . در طول حرکت براى استراحت و نوشیدن آب و سیگار کشیدن در کانى برخ نیمچه لنگری انداختیم و بعد راه را به طرف میله مرزى ادامه دادیم . این طرف میله مرزى رو به خاک عراق باد نمیوزید . وقتی آن بالا رسیدیم باد شدید و سردى میوزید و هوا هم همچنان کمی ابری است . حالا دیگر وارد خاک ایران شده ایم . کوهستانهاى پشت آبادى ” حوتاش ” و ” سه کوچکه ” اولین مناظرى است که توجه مان را به خود جلب میکند . راه سه کوچکه را انتخاب نکردیم و از راه دست چپ  به طرف دره هاى مابین ” حه وتاش” و “قول استیر” حرکتمان را ادامه دادیم .

هنوز برف این کوهستانها به طور کامل ذوب نشده است و بعضى اوقات راه از میان برف عبور میکند . در یکجا حسابى راه خطرناک است و اگر هر کسی لیز بخورد تا دره خواهد رفت . تنها وسیله کمکى اسلحه هایمان بود و با فرو کردن لوله اسلحه در برفها از این قسمت رد شدیم . البته محمد مهتدى لیز خورد و حدود ۵٠ مترى نتوانست خودش را بگیرد و خلاصه بدون تلفات این قسمت را هم رد کردیم . باد شدید و سرد حسابى در طول راه ما را خسته کرد . بیخوابی دیشب و باد شدید امروز همدیگر را تکمیل کردند و مای بدبخت را از پا در آوردند .  همه رفقا با روحیه ایی فداکارانه و رزمنده این خستگی و بیحالى طول روز را تحمل کردند . براى نهار در بین راه در مکانى که روستاییان با سنگ و به شکل دایره مانند درست کرده اند ماندیم و بعد از نهار حرکتمان را ادامه دادیم تا عاقبت ساعت ۴ بعداظهر به دره ایی در پشت آبادى “قول استیر” رسیدیم .

 اینجا فرمان لنگر انداختن داده شد تا کمی استراحت کنیم . تا هوا تاریکی در این دره ماندیم . با تاریکی هوا از یک دره بسیار ناخوش به طرف آبادى ” سورین” رفتیم .شب که به آبادى سورین رسیدیم با استقبال بی نظیر مردم این روستا روبرو شدیم .از این استقبال کمی هم تعجب کردیم چون معمولا اوایل بهار مردم کمی از حضور واحدهای ما به خاطر درگیرى نظامى و اذیت و آزارنیروهای رژیم میترسیدند.

امشب مردم با زور بچه ها را خانه خودشان میبردند و ترسى در میان نبود . ما هم به خانه یکی از زحمتکشان آبادى رفتیم. با تمام نداریشان خیلی به ما لطف کردند . معمولا این اولین روزها از مردم اوضاع منطقه را میپرسیم . محل پایگاههای تازه رژیم و اوقات عبور و مرور آنها از جاده و آمدن گروه ضربت به آبادى را پرسیدیم و اطلاعات مفیدى را گرفتیم . امشب بر روى بسیج اجبارى و راه ندادن نیروهای رژیم به خانه ها کمی صحبت کردیم  . بعد از اینها تا ساعت ١٢:٣٠ دقیقه شب فرصت داشتیم که در آبادى بمانیم . فرصت خوابیدن نبود ولی لااقل توى خانه  گرم بود و همین خودش کلی بود . ساعت ١٢:٣٠ از خانه ها بیرون آمدیم و به طرف کوهستانهاى رو به قلقله حرکت کردیم . دوباره سربالائى مهمان پاهایمان شده است به اضافه اینکه دیشب خواب چشممان نرفته و از صبح هم در حرکت بوده ایم .

آنقدر خسته ایم که پاهایمان به زور بدنهایمان را دنبال خودش کش میکند . بعد از مدتی تقریبا همه واحد از هم بریدیم . به جایی رسیدیم که همه اش سنگ بود و بیشتر شکل معدن سنگ داشت و در میان این سنگها واحد از هم بریده شد . دسته ما مسئول بار است و ما در آخر صف بودیم که در میان این سنگها فریاد کسی را شنیدیم که راه را گم کرده بود . وقتی نزدیک شدیم دیدیم سیامک بهارى است و از بچه هاى جلو صف بریده و راه بلد نیست و آن وسط برای خودش فریاد میزند . مسئول واحد ما با بیسیم به بقیه خبر داد که همچین اتفاقی افتاده و گفت که واحدهایتان را سرشماری کنید نبادا کسی جایی خوابش برده باشد . بعد از این مکالمات به بقیه واحد رسیدیم و در بالای این کوه و میان سنگها که مخفیگاه بسیار خوبی است لنگر انداختیم . ظاهرا و در تاریکی جای خوبی به نظر میرسد .

در هر حال اینجا چه زیاد است سنگ و میشود بین سنگها کمی از دست سرما در امان بود . خسته بودم واقعا  نمیدانم اینهمه بیخوابی و خستگی را چطور تحمل کردیم . از همین حالا میدانم که شاید تا بدنم گرم است را بتوانم بخوابم و بعدا به خاطر سرما بیدار خواهم شد . تا گرمایی در بدن دارم نباید وقت را تلف کنم . زیر جامانه ام رفتم و خوابیدم .
 
توضیح ١ : محمد مهتدى عضو کمیته ناحیه مهاباد بود واکنون زنده و در اروپا زندگی میکند.

توضیح ٢ : سیامک بهارى از تشکیلات شهرها بود و اولین بار بود که با واحد ما به ناحیه آمده بود و اکنون زنده و در سوئد زندگی میکند .

 توضیح ٣ : آنزمان عملا مناطق اشغالى و عمقی در خاک کردستان بین کومه له و حزب دمکرات تقسیم شده بود . ما در جنوب دست بالا را داشتیم و آنها در شمال. هر از چند گاهى آنها و یا ما هم متقابلا واحدهایی را به مناطق تحت فعالیت همدیگر میفرستادیم . این حرکتها بعد سیاسیش مهم بود به خصوص که مردم از این تقسیم شدن خوب مطلع بودند . در آنزمان یک حضور سیاسی و نظامِى قدرتمند در منطقه فعالیتی حزب دمکرات حائز اهیمیت بود . جنگ دو سازمان پارتیزانی از جنگ با نیروهای رژیم متفاوتتر بود و دارای پیچیدگیهای خاص خود بود و به دلیل همین پیچیدگیها گاها پیاده رویهای طولانى ٬ خستگی و گرسنگى زیادی را متحمل میشدیم . ولی با این وصف با فداکارى و از خود گذشتگى همه آن شرایطهای سخت را پشت سر میگذاشتیم .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *