چهارشنبه ٣٠ / ٢ / ١٣۶۶ … ( منطقه شلیر )

نزدیکهاى ساعت ٣ نصفه شب و از بخت بد ما بیدارمان کردند که برویم کمین . امشب تا دیر وقت این حمه تال و غارش و داستانهایش ما را بیدار نگه داشت و فرصت اینکه استراحت خوبی داشته باشم را باقی نگذاشت . بالاخره با چشم های خواب آلود بلند شدم و با بقیه واحد به طرف قله پشت سر حرکت کردیم . راستش از رفتن به کمین هم زورم می آمد چون منطقه کاملا امن است و نمیدانم چرا فرماندهی میخواهد ما را در وسط شلیر و این وقت شب به کمین بفرستد .

تو دل خودم کمی از آن دعاهای آبدار برای کا عیسی فرستادم ولی چه فایده دردی را دوا نمیکرد و کمین را میبایستی میرفتیم. بالاخره آن شب هم بالای آن قله رسیدیم کمی باد میوزید و سرد است واقعا . این بالا میان درختها سنگ های نسبتا خوبی هم هست که میشه مانند سنگر از آنها استفاده کرد . ما هم کنار سنگی که کمی جلو باد را بگیرد نشستیم و واقعا خسته هستم . با اجازه مسئول واحد  یک سیگار چاخ  کردم و برای اینکه نور سیگار معلوم نباشد حسابی آن را میان دستهایم پنهان کرده بودم . وقتی پک میزدم کمی دستم هم گرم میشد . مجبورا تا هوا روشنی بی سر و صدا آن بالا نشستیم .

هوا که روشن شد با دوربین کمی اطراف را دید زدیم و واقعا این منطقه شلیر زیباست . همه دور هم جمع شدیم و حرف میزدیم و سیگار میکشیدم و دوباره بحث حمه تال در گرفت . واقعا جای با صفایی را میان این جنگل و کوه انتخاب کرده بود و میشد گفت خیلی خوش سلیقه بوده است . میخواستیم پیش رفقاى واحد برویم ولی فرماندهی تصمیم گرفته است که در این محل نمانیم و باید همین صبح زود از اینجا برویم .

به ما گفتند فعلا آنجا باشید تا واحد آماده حرکت میشود و شما دیگر پایین پیش مانیایید و به طرف ” سید آباد ” بروید . ما هم علی االجبار ماندیم .بالاخره واحد حرکت کرد و ما هم از بالای کوه حرکت کردیم به طرف محلی که گفته بودند و در وسط راه به واحد رسیدیم و حرکت را با آنها ادامه دادیم . از خستگی به سیدآباد نرسیده فرماندهی مجبور شد که اجازه بدهد اینجا استراحت کنیم تا غروب . واقعا خسته بودم و به شدت خوابم می آید . دیشب اصلا خواب کافی نکرده بودم و به یک خواب خرگوشی احتیاج دارم .

بعد از خوردن کمی نان که داشتیم خوابیدم و طرفهای عصر بیدارشدم . طرفهای عصر از اندک آردی که تدارکات داشت کمی نان درست کرده بودند و میشود گفت که خیلی نیست ولی به نسبت مساوی بین همه تقسیم شد و با خوردن این نان میبایست تا انرژی نان در نرفته است حرکت کنیم  . غروب حرکت ما به طرف سیدآباد ادامه پیدا کرد .تا شب در راه بودیم . در نزدیکیهای سیدآباد یک آبادی خراب شده وجود دارد که نمیدانیم اسم این آبادی چیست ولی در میان خرابه های این آبادی چند ” گه وری” هنوز به درد میخورد که شب را در آن سپری کنیم .
 
جای کافی برای همه در این خرابه ها نبود و اکثرا میبایست بیرون جای دیگری پیدا میکردند . من ٬ کمال ٬ آرام و سعید فارس هم کمی گشتیم و بالاخره در نزدیکیهاى این محل سوراخی پیدا کردیم واقعا نمیدانیم سوراخ چیست ولی از ترس سرما اینجا را انتخاب کردیم . به نسبت بیرون میتوان گفت گرمتر بود . کمی قبل از خوابیدن رو اینکه سوراخ چه حیوانی است تحلیلهای عمیق و تئوریکی  انجام دادیم ولی توافق داریم که بیشتر شبیه سوراخ خرسه . با این حرفها هر کسی به نسبت جا دراز کشید و خوابید .

نصفه شب بود که با صدای برو کنار برو کنار از خواب پریدم و دیدم که به شدت باران میبارد و بچه هایی که بیرون بودند و جایی نداشتند دارند به ما پناهنده میشوند . از ترس اینکه خیس نشوند هر کسی پناهنده یک سوراخی میشد . ما حالا ده نفر شدیم در یک سوراخ خرس . دیگر امکان دراز کشیدن نیست و باید نشست و واقعا خوابمان هم می آمد .

این شب را تا صبح در سرمایی و بی خوابی گذراندیم . گاها در حالیکه نشسته بودم خوابم میبرد و ناگهان سرم به زانوهام میخورد بیدار میشدم . با تمام سردی و بیخوابی از شوخی کردن و اذیت کردن همدیگر هم دست نمیکشیدیم . از خاطرات جالب امشب این سعید فارس است . سعید بچه جنوب ایران و بچه گرما بود و قیافه نسبتا جنوبی دارد. امشب خیلی اذیتش کردیم واقعا چقدر قیافه اش سیاه بود از سرما دو برابر سیاهتر شده بود . کمی از خستگی شوخیها را به دل گرفت ولی بعدا مجبور شد قبول کنه که از عهده این همه بر نمیاد. در کل امروز و امشب چیز عجیبی به غیر از اینها اتفاق نیفتاد و در آن سوراخ تا صبح مثل مرغ کر کردیم .
توضیح ١ : این سید آباد محلی بود که خودمان سال ۶۵ آن را اسم گذاری کرده بودیم . اولین بار سید حسین موسوی سال ۶۵ به این محل رفت و بعدا به سیدآباد مشهور شد .
توضیح ٢ : سعید فارس یک از بچه های جنوب ایران بود که مسئول سیاسی دسته بود و متاسفانه در جریان بمباران شیمیایى یکی از اردوگاههای کومه له بوسیله دولت عراق جان باخت . یادش گرامی باد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *