فردا از آن ما‌ست! به‌یاد ناصر سلیمی و هشت سروِ سراَفرازِ دیگرِ کُردستان ( سمند کُردستانی )

نُه مرد
نُه جوان
نُه سَروِ اُستوار
بر خاک ایستاده‌اند
رو در روی کرکَسان.
*
با من به‌گریه گفت:
«کُشتند کرکسان،
  کفتارهای پیر…»
گفتم:
«رفیق!
  گریه نباید کرد!»
*
کفتارهای پیر!
شادی کنید.
لاشخورانِ فریبکار!
امروز
روزِ شادی و سورِ شما‌ست.
امروز
روزِ سوگواری خلق است،
روزِ عزای رنجبران است.

دستانِ خون‌آلودتان را
پنهان چگونه توانید کرد
از چشم‌های خلق،
از تاریخ؟
این ننگ را
چگونه پاک توانید کرد؟
*
چون سَرو ایستاده است
با قامتِ بلند
در جامه‌ی سیاه و ساده
با چشم‌های بسته
و دست‌های باز
                     سراَفراز
                               سربُلند
گردن‌اَفراشته
سینه سپر کرده
                    اُستوار
بر خاک ایستاده است
بر خاکِ سوگوار و مهربانِ سرزمینش
ایران
       ـ کُردستان ـ
خاکِ به خون آغشته
خاکِ ستم‌کشیده
خون ـ خاک.

رفیق!
بر پیشانی بُلندت
خورشید می‌درخشد.
ای سروِ ایستاده!
نگاه بر آفتاب داری
از پُشتِ پلک‌های بسته و چشمانِ خسته‌ات.

ـ «فردا چه روشن است
                            رفیقان!
فردای سرزمینِ عزیزم
                           ـ ایران ـ
فردای خلقِ رنجدیده‌ام
فردای کُردستان
فردای خاک
زمین
فردای سرزمینِ تمامی رنجبرانِ جهان.
فردا از آنِ ما‌ست
                    رفیقان!
فردا از آنِ ما‌ست!»
*
بخوان!
کاک شوان، بخوان!
بخوان برای همزبان‌هایت
بخوان برای همرزمانت
بلندتر بخوان
که زبانِ تو را
امروز
همه می‌فهمند:
کُرد و لُر و عرب
بلوچ و تُرکمن و تُرک
بخوان!
آوازِ عشق بخوان
حماسه‌ی پیروزی
کاک شوان، بخوان!
بخوان برای رفیقانت
برای همرزمانت
برای پیشمرگه‌ها بخوان
که:
فردا از آنِ ما‌ست
فردای پیروزی
فردای روشن
از آنِ ما‌ست.
*
نُه مرد
نُه جوان
نُه سَروِ اُستوار
بر خاک ایستاده‌اند
رو در روی کرکَسان.

ـ «بر‌پا نمی‌توانم ایستاد برادر!
    زخمِ گلوله بر پایم
                          بر اُستخوانم نشسته
   بر‌پا نمی‌توانم ایستاد!»

ـ «رفیق برادر!
    باید بایستی
    باید که ایستاده بمیری
    باید که ایستاده بمیریم!»
*
حلاج‌های عاشق
جان بر کَف ایستاده‌اند
رو در روی لاشخوران
شوریده،
دست‌اَفشان،
خندان،
سُرود‌خوان.

پیشمرگه‌ها، به‌پیش!
دهقانان، به‌پیش!
رفیقان، به‌پیش!
زن‌ها، به‌پیش!
دخترها، به‌پیش!
پسرها، به‌پیش!

در کوه‌ها و جنگل‌ها
کلاشینکُف‌ها
سُرود خواهند خواند.

فردا از آنِ ما‌ست!

رنجبران، به‌پیش!

فردای روشنِ پیروزی
از آنِ ما‌ست!
*
لورکا تو را می‌شناسد
حکمت تو را می‌شناسد
نِرودا تو را می‌شناسد
رفیق!
دنیا تو را می‌شناسد
همه‌ی رنجبران تو را می‌شناسند.

تو خود می‌دانی که نخواهی مُرد
تو خود می‌دانی که در خاک ریشه می‌دوانی
از هر قطره قطرهِ خونِ تو
هزار پیشمرگه می‌روید
هزار سروِ سراَفراز
هزار حلاجِ شوریده.
و سُرخ می‌شود زمین
و باروَر می‌شود زمین
تو خوب می‌دانی که صدایت
از مرزها خواهد گذشت
از کوه‌ها و درّه‌ها
از دشت‌ها و جنگل‌ها
از دریاها
خواهد گذشت صدایت
وفلسطین با تو هَمصدا خواهد خواند
و شیلی با تو هَمصدا خواهد خواند
و افریقا با تو هَمصدا خواهد خواند
و زمین با تو هَمصدا خواهد خواند
پس،
بلندتر بخوان
سُرودِ سُرخِ رهایی را.

صدای سُرخِ تو
خُفتگان را بیدار خواهد کرد
توده‌ها برخواهند خاست
پرده‌ها کنار خواهد رفت
غُرّشِ بُمب‌اَفکن‌ها
صدای تانک‌ها
رگبارِ مُسلسل‌ها
خاموش خواهد شد
و آوازِ تو
دهان به دهان
خواهد گشت
از مرزها
خواهد گذشت
خونِ سُرخِ تو
جاری خواهد شد
تو در خاک ریشه می‌دوانی و
باروَر می‌شوی
تناوَر می‌شوی
بر سرزمینت سایه می‌گُسترانی
سر‌سبز می‌شوی
ای سروِ سُرخِ سرکشیده!
سراَفراز!

و مادران برای کودکان‌شان
قصه‌ی تو را خواهند گفت
و کودکان با یادِ سُرخِ تو
بزرگ خواهند شد
تو خود خوب می‌دانی که
هرگز نخواهی مُرد
ای عاشقِ همیشه!
فرزندِ رنج!
فرزندِ توده‌ها!
رفیق!
فردا از آنِ ما‌ست!
*
نُه مرد
نُه جوان
نُه سَروِ اُستوار
بر خاک ایستاده‌اند
رو در روی کرکَسان…

آذرِ ۱۳۵۸