چند کلمه به یاد رئوف عزیزم

قبل ازظهر ۱۲ ژانویه بود احساس خوبی نداشتم دلم بشدت گرفته بود؛ روی مبل پذیرایی خانه دراز کشیده بودم به خودم می گفتم شب گذشته دیر خوابیده ام شاید اگر کمی استراحت کنم خستگیم برطرف شود. نفهمیدم چند دقیقه بود  دراز کشیده و در حال استراحت بودم که تلفنم به صدا درآمد. رزگار رضایی بود پرسید کجا هستی؟ گفتم در منزل، گفت: همانجا بمان مثل اینکه برای رئوف اتفاقی افتاده است دارم میایم دنبالت. نفهمیدم چگونه کفش و لباسم را پوشیدم و از خانه بیرون رفتم. به دنبال تلفن رزگار پرستو زنگ زد. درحال دویدن به طرف گاراژ اتومبیل بودم. دیوانه وار می دویدم؛ پرسیدم چه اتفاقی برای رئوف افتاده است در آن واحد به همه چیز فکر می کردم، با خود میگفتم شاید تصادف کرده باشد. باورم نمی شد کسی به جان رئوف سؤقصد کرده باشد. هم رزگار و هم پرستو با اینکه پیش هم نیز  نبودند اصرار داشتند که با اتومبیل خودم حرکت نکنم. پرستو می گفت الان برایت تاکسی می گیرم و رزگار می گفت من در راه هستم الان می رسم همانجا بمان. با این حال ماشینم را روشن کردم و به طرف منزل مادر رئوف به راه افتادم ولی با  اصرار رزگار ماشین را به گاراژ برگردانده و با وی رفتم.
آری و اینچنین بود که خبرتلخ مرگ فرزندم را شنیدم و در یک واقعه  بسیار جانکاه و ناگوار او را از دست دادم. خبر مرگ رئوف برای من و مادرش آمنه و دخترعزیزم پرستو و بستگانش و دوستان و آنهایی که ما را می شناختند و یا با تاریخ زندگی رئوف آشنا بودند تکان دهنده بود. باور کردن مرگ رئوف برای ما ازسخت هم سختر بود؛ جانگداز بود، تصورش برای ما غیرقابل قبول بود. نمیشود از مرگ اجتناب کرد ولی مرگ فرزند فرقی نمی کند که به چه شکلی اتفاق افتاده باشد، جگرسوز و دردناک است،مصیبت بزرگی است که تاثیرات دلخراشش همچنان بر زندگی ما سنگینی خواهد کرد. رئوف جگرگوشه و عزیز ما بود؛ دلم برای قیافه شیرینش، خنده های همیشگی اش، چشمان خوش رنگ و غرور جوانیش تنگ شده است و یاد عزیزش حتی برای یک لحظه از خاطرم دور نمی شود.
رئوف امید زندگی بود. خوش اخلاق و صمیمی بود و در میان دوستانش از محبوبیت بسیاری برخوردار بود. رئوف با تمام وجودش تبعیض و نابرابری  در جامعه را می شناخت و می توانست ساعتها در مورد علل آن صحبت کند. نسبت به ایجاد گتوها و حاشیه نشینی خارجیان بسیار معترض بود و دوست داشت که این تفاوتها از میان برداشته شود و همه در این جامعه جا داشته باشند و احساس راحتی و خوشبختی کنند. رئوف یکی از مشغله های اصلی اش ورزش بود و همیشه ورزش را به اطرافیانش توصیه می کرد. هر کس که رئوف را می شناخت برایش بسیار عزیز و دوست داشتنی بود.

 رئوف در سال ۱۳۶۰ در دوران آوارگی و پس از تصرف شهر سنندج از سوی جمهوری اسلامی در روستای زادگاه مادرش به نام ذلکه از توابع سنندج به دنیا آمد. چهره بچگی رئوف برای همه پیشمرگان کومله در آن زمان بویژه در جنوب کردستان آشناست. ولی افسوس، افسوس که دیگر باید فقط با خاطره ها و یاد شیرینکاریهایش زندگی کنم. اما مگر من می توانم به خاطره هایش فکر کنم! مگر می توانم به مهربانی هایش و به آرزوهای عمیقا انسانیش فکر کنم؟ فکر کردن به هر کدام از خاطرات رئوف برای من ومادر و خواهرش بسیار سوزناک و دلخراش است. هنوز از فکر کردن به آنها تردید دارم نمی دانم چرا؟  شاید چون نمی توانم قبول کنم که رئوف برای همیشه از پیش ما رفته و چشم از ادامه زندگی در جهان هستی بسته است. آخر او می خواست زندگی کند نمی خواست به این زودی چشم از جهان ببندد. می گفت: می خواهم ازدواج کنم ولی از بس که شوخ طبع بود کسی نمی توانست تشخیص دهد واقعا می خواهد ازدواج کند یا نه بازهم دارد شوخی می کند. دلش می خواست به ایران سفر کند امید زیادی به خیزشهای سال ۸۸ بسته بود ولی ترجیح می داد که این سفر را به دوران پس از جمهوری اسلامی موکول نماید.

رئوف و پرستو سالها در کردستان کوه به کوه و اردوگاه به اردوگاه در ناامنترین شرایط و بدون کمترین امکانات رفاهی و فرهنگی و امنیتی زندگی کردند. ولی همه دوستان و همرزمان ما مثل کودکان خود آنها را دوست داشته و به آنها محبت می کردند. رئوف درایام کودکی اش از درخت و دیوار و ستونهای داخل مقرها بالا می رفت و توجه ها را به خودش جلب می کرد. در اردوگاهها کمترین امکانات سرگرمی نه برای بزرگسالان و نه برای بچه ها وجود نداشت به همین دلیل به نوعی یا بزرگترها به اسباب سرگرمی بچه ها تبدیل می شدند یا بچه ها به اسباب سرگرمی بزرگترها تبدیل می شدند. شیطنتهای رئوف بارها به موضوع بحث محافل بزرگترها تبدیل می شد و هر وقت که از ماموریت برمی گشتم هرکس چندین نمونه از شیرینکاریها و کارهای عجیب و غریب رئوف را برایم تعریف می کرد.  در سال ۱۹۹۱ به ترکیه رفتیم و نزدیک به دو سال در ترکیه زندگی کردیم و پس از آن از طریق کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل به سوئد آمدیم. رئوف و پرستو در طول مدت زندگی در ترکیه بیشتر از شرایط اردوگاهها احساس ناامنی می کردند. کلمه دیپورت را در ترکیه یاد گرفته بودند. ما یک خانواده با دو بچه ۹ و ۱۰ ساله با ۵ نفر مجرد در یک خانه زندگی می کردیم. تمام شب و روز از پاسخهای ردی و دستگیری و بدرفتاری پلیس و دیپورت و غیره صحبت می شد. آنها نیز از کلمه دیپورت وحشت پیدا کرده بودند. یادم میاید وقتی که خبر قبولی سوئد را دریافت کردیم هردو از فرط خوشحالی به من آویزان شده بودند و جیغ می کشیدند.

حالا من و آمنه و پرستو، رئوف عزیزمان را از دست داده ایم و در سوگ وی نشسته ایم. رئوف فرزند دلبند ما بود و جای خالی اش را هر لحظه احساس می کنیم. آرزو می کردم که می شد چرخ زمان را به عقب برگرداند  تا بتوانم رئوف را ازمرگی که در کمینش نشسته بود نجات می دادم. و آرزو دارم که دیگر هیچکس قربانی چنین خشونتهایی نشود.

در این روزهای سخت، مردم زیادی در سراسر جهان هر یک به نوعی تا این لحظه خود را در غم سنگین از دست دادن رئوف با ما شریک کرده اند، همدردی کرده اند، در آغوشمان گرفته اند و این غم را با ما تقسیم کرده اند. همینجا ازهمه آنهایی که تلفن زده اند، پیام تلفنی گذاشته اند، اس ام اس فرستاده اند، ایمیلهای همدردی فرستاده اند، گل فرستاده و درمراسم سوگواری رئوف حضور داشته اند و از همه آنهاییکه کارهای پذیرایی و خدماتی انجام داده اند و در برنامه ریزی مراسم ها نقش داشته اند از طرف خودم و از طرف آمنه و پرستو تشکر و قدردانی میکنم. این همدردیها که همچنان ادامه دارد برای ما ستودنی است. تا اینجای این نوشته که به بیوگرافی و توصیف شخصیت رئوف بر می گشت درمراسم خاکسپاری او قرائت گردید.
اما علل و ریشه های خشونت
در روزهای اخیرهر چقدر مردم انساندوست در گوشه و کنار دنیا ما را در حلقه محبت و عاطفه انسانی خود قرار دادند٬ از آن طرف پلیس و مدیای سوئد با بیان اظهاراتی پیرامون این واقعه متاسفانه نشان دادند که چقدر غیر مسئولانه عمل کردند. با اینکه طبق ادعای خود پلیس هنوز انگیزه بروز این رویداد و قتل فجیع روشن نیست ولی مرگ پسر ما را به رقابت میان گروههای بزهکار مربوط  دانستند. به پسر ما اتهاماتی را نسبت دادند که حتی به ادعای خودشان هیچ پرونده ایی نیز علیه او تشکیل نگردیده بود. به عنوان نمونه در یکی از روزنامه ها آمده بود: یک مقام پلیس که نخواست نامش فاش شود در پاسخ به یک سئوال گفته است ” عجیب این است که چنین قتل هایی بیشتر از این اتفاق نمی افتد”!
 تو گویی زندگی این دوجوان برایشان پشیزی ارزش ندارد. معلوم نیست این چه مقام و مرجعی است  که تا به این حد غیر مسئولانه حرف می زند و از خود هم نامی نمی برد. مگر اداره امور جامعه و مصونیت امنیت جان شهروندان به عهده پلیس نیست؟ برنامه پلیس برای جلوگیری از تکرار چنین فجایعی چیست؟ نکند پلیس هم ریشه این جنایتها را در خانواده ها و یا در خود فرد قربانی جستجو می کند. ریشه این بیماری را باید در ناهنجاریهای جامعه جستجو کرد. این یک درد اجتماعی است که بخش زیادی از ساکنین این کشور را به کام خود فرو برده است. این تنها ما نیستیم که فرزند عزیزمان را از دست داده ایم. فرزند ما رفت و قربانی شرایطی شد که مسئولین اداره امنیت جامعه نه برای آن پاسخی دارند و نه برای آنهایی که در فردا و پس فردا ممکن است قربانی شوند پاسخی دارند. ما که بدمان نمیاید قاتل و یا  قاتلین فرزندمان را دستگیر و محاکمه کنند ولی تازه این هم پاسخ اصل قضیه را نمی دهد. گفتم  این یک معضل بزرگ اجتماعی است و راه حل اجتماعی می خواهد. محاکمه و مجازات مجرمین جنائی تنها یک بعد کوچک از پاسخ به وضعیت موجود است. اجتماعی که جوانان خارجی پس از ۲۰ سال زندگی در آن هنوز که هنوز است بخاطر همان پیشینه به اصطلاح خارجیشان به طور روزمره  پس زده می شوند، معلوم است که در چنین اوضاعی گروه بندیها و جرم و جنایت افزایش بیشتری  میابد. بسیاری از مناطق خارجی نشین دراین کشور هیچ شباهتی با مناسبات و استانداردهای اجتماعی در جامعه سوئد ندارد. دولت باید برای تغییر چنین مناسباتی راه حل داشته باشد، باید دهها و صدها پروژه به منظور خاتمه دادن به این خشونتها وناامنیهای اجتماعی در سوئد بویژه در چنین مناطقی ایجاد شود. ایجاد کار و اختصاص امکانات رفاهی، فرهنگی  و ورزشی برای جوانان در چنین مناطقی می تواند روند اینتگره شدن را در میان آنها افزایش دهد. برای پیشبرد این امر باید کلیه مراکز کاری و ادارات و نهادهای اجتماعی درجهت پیشبرد چنین پروژه ای کاملا توجیه شوند و به مناسبات تبعیض آمیز برای استخدام آگاهانه افراد بویژه آنهای که پیشینه خارجی دارند خاتمه دهند. باید برای خاتمه دادن به جداسازی ساکنین غیر بومی در سوئد قدمهای جدی و اساسی برداشت تا کسی  خود را با این جامعه بیگانه احساس  نکند. ایجاد مراکز تحصیل و آموزش  بیشتر، در چنین مناطقی می تواند مشغله بسیاری از ساکنین محل را عوض کند. این اقدامات می تواند بسیاری از مردم مناطق فوق را به زندگی معمولی و نرمال دلگرم کند تا به آنها احساس بیگانگی دست ندهد.

 باید یک پروژه چند ساله به منظور ایجاد تغییرات اجتماعی و ساختاری  در مناطق خارجی نشین در دستور کار دولت و شرکتهای اسکان و خانه سازی و نهادهای خدماتی و اجتماعی قرار گیرد و برای حل این معضل بزرگ قدمهای اساسی بردارد. جهتگیری دولت درایجاد چنین تغییراتی باید کمک کند تا در آینده نزدیک اثری از حاشیه نشینی و گتو سازی باقی نماند. بیکاری و تفاوت وحشتناک طبقاتی دلیل دیگروجود خشونت و قوانین جنگل درجامعه سوئد است. گروهها و سازمانهای اسلامی و اسلام سیاسی یکی از موانع اصلی اینتگراسیون در کشورهای غربی بویژه کشور سوئد است.  باید گروهها و سازمانهای راسیستی هم توجه داشته باشند که منظور از سازمانها و گروههای اسلامی و اسلام سیاسی مردم عادی معتقد به اسلام نیست. منظوراز آن گروههایی است که به طور حرفه ای آموزش می دهند و درمیان مردم انگیزه های تروریستی تقویت می کنند و بحث کافر و مسلمان را به میان می کشند و به خودشان اجازه می دهند دست به هر جنایتی بزنند. منظور آنهایی است که شهروندان را به گروههای مسلمان و غیر مسلمان تقسیم و کشتن مخالفین را به عنوان یک امر اللهی  توجیه می کنند. از طرف دیگر راسیسم و نژادپرستی و انگیزه های پنهان راسیستی در ادارات و غیره در ایجاد تفکر برتری طلبانه و تبعیض آمیز یک مانع مهمتر درمقابل حقوق برابر و شهروندی در جامعه سوئد است. ما هنوز نمی دانیم سوقصد به جان فرزند ما در چه ارتباطی  بوده و این اتفاق چگونه صورت گرفته است. ولی شرایط اجتماعی ای که بر مناطق خارجی نشین در سوئد  حاکم شده است متاسفانه ترکش آن در حال اصابت به بسیاری از ساکنین کشور است و اگر دولت نتواند در کوتاه مدت تغییراتی بنیادی در آن مناطق ایجاد کند وضع بدتر از آن خواهد شد که هست.

اقدامات فوری در شرایط حاضر
با توجه به خشونتهای صورت گرفته و پیشگیری از خشونتهای بیشتر در چنین مناطقی، لازم است تحقیقاتی اساسی برای شناسائی و محاکمه و معرفی جنایتکاران صورت بگیرد و در عین حال پلیس باید در چنین مناطقی دست به اقدامات پیشگیرانه و فوری بزند و در این مناطق  به طور دائم مستقر شود و حرکتهای مشکوک را تحت کنترل بگیرد و شرایط امنتری برای شهروندان ایجاد کند. نکته دیگر این است که پلیس سوئد گفته است آنهایی که کشته شده اند برای پلیس شناخته شده هستند. به نظرمن اگر این گفته پلیس درست باشد باید قاتلین آنها نیز برای پلیس شناخته شده باشند و باید فورا دستگیر و محاکمه شوند. اگر نه کسی که هیچ پرونده ای علیه وی تشکیل نشده است پلیس حق ندارد با حدس و گمان مرگ فرزند بی گناه ما را به جنگ میان گروههای بزهکار ربط بدهد.
یکبار دیگر از همه عزیزانی که در طول این مدت به من٬ آمنه و دخترم پرستو کمک کردید و این غم بزرگ را با تقسیم کردید سپاسگزاری میکنم.
    ۲۸  ژانویه ۲۰۱۱