خطابه ی عاشقان

خراب باغ همین حرف ها هستم من؛  
همین کوچه های مه گرفته
همین گل های دلواپس
همین باغچه های عاشق
همیشه در نظر سرد کوچه های قشنگ
گل پر از هیجانی را
کـه خیابان بـه سـینه ام می زد
نمی توانستم تا صبح نگهدارم
و عادت داشتم گلدان را کنار پنجره بگذارم
که یعنی هنوز خانه قشنگ است
هنوز می شود از آسمان توقع داشت
که روزهای تازه بزاید
هنوز راه ها امن است 
     –  می شود با خیال راحت عاشق شد

همیشه کوچه ها می گفتند  که من
به دست خودم باغچه ها را کشتم
و آن همه درخت پریشان را
من از طریق رودخانه در مرزها
                    به خاک سپردم
و حالا با خیال راحت می گویم  
              که یاد قشنگ است
                 خاطره زیباست
و با صدای بلند به دیوار می نویسم
که اگر خانواده ام خود سوزی کردند
                    – لابد مجنون بودند
همیشه شهر ها به تندی نگاهم می کردند
که یعنی؛
من از قماش همان صیادانی هستم
      که ماهی را به مفت فروختند
و دریا را
درست زیر پای مرداب
قربانی کردند

خراب باغ همین حرف ها هستم من
درخت لخت همین روزها
     – مرا در باران کشت
همین درخت
تورا درست در دست های من
                 – تیرباران کرد
اگر بخندم
    – با لب های تو می خندم
اگر بگریم
تورا از آفتاب چشم هایم می ریزم
اسیر دست همین خاطرات تلخم من؛
همین دردهای خو گرفته به تنهائی
همین چشم های آهو
همین زمین مبهم
که کوهه کوهه از دست هایش ابر می ریزد
همین درخت های برهنه
که از باغبان شکایت دارند

خراب باغ همین حرف ها هستم من؛
اسیر دست همین خاطرات گزنده
همین هوای فرسوده
که بر تنفس همسایه می تازد
اتاق سرد مرا هم می ترساند
همین غباری که خاطرات تورا می پوشاند
گذشته های مرا هم از تابستان پس می گیرد
اگر بمیرم
در عمق چشم های تو می میرم
اگر بمانم
در عمق غم های تو می مانم
خراب خاطرات گیج همین شهرم من؛
همین حرف های بو گرفته
همین ماهتاب سوخته
همین آدم های گران قیمت
که لباس های راه راه می پوشند
و سرخ و سفید و سبز می خندند 
و ریش ریش سلام می دهند به همدیگر
همین حرف های ارزان قیمت
همین نگاه سردی
که در غربت دنبال چشم هایش می گردد
و در شمال ایران
ازش باران به جای اشک می ریزد

درست مثل شما
من از درخت های هراسان
برای امروزم وام می گیرم
درست مثل شما
من از برگ های بی تاب
سراغ بادهای فردا را می گیرم
خراب باغ همین حرف ها هستم من
درست مثل شما
نشانه های شهرم را برآب نوشتم
که شاید ماهتاب خطم را بشناسد
درست مثل شما خودم را
به ساقه های علف پیچیدم،
– روی شن ها خوابیدم
– ساحل را نوشیدم
– کناردریا مردم
درست مثل شما فاصله هایم را
    –  در تنهائی نقاشی کردم،
    –  خنده هایم را بو دادم،
    –  گلدانم را ترساندم،
    –  سیاست ها را،
    –  برای قناری مرحومم سمت و سو دادم
به من بگوئید کدام رمزی را بیابان می داند
                          –  که ما نمی دانیم؟
کدام سپیداری پائیز را دوست دارد؟

خراب باغ همین حرف ها هستم من
همیشه مثل شما
دلم برای آزادی می گیرد
همیشه مثل شما می خواهم تمام دنیا باشم
دلم می خواهد به یاد آنهمه تصویر زیبا
                                   آن دریا
به وسعت همه ی عشق های دنیا گریه کنم
همیشه مثل شما
برای دیدن همسایه های قدیمی 
دلم می خواهد در اتاقم را بگشایم
              –  پرده ها را بردارم
دلم می خواهد کسی با من محرم باشد
صدای تپش های قلبم را بشمارد 
کسی نداند چرا پرنده
             –  ازهیچ جا پناهندگی نمی گیرد
و چشم های پناهنده چرا از پرواز می ترسد
همیشه مثل شما
دلم می خواهد مثل دریا باشم
کسی نپرسد چرا صبح
             –  از لب هایش لبخند میریخت
             –  شب از چشم هایش اشک 
 
کسی نگوید چرا عاشق
به عشق می گوید آزادی
            –  به آزادی می گوید خواب
کسی به خراج خرابی هایم سفر نکند
کسی برای آزادی های فقیرم قاب نسازد
درست مثل شما
دلم می خواهد خراب شوم در ساحل
شبی خودم را میان شن ها هزار تکه کنم
دمی خودم را از جنس باران  در آب بریزم
درست مثل شما
       –  دست در دست آن که دوستش دارم
از آن مه غروب خزر
و از هوای سپیدی
که نمی داند دریا چقدر بزرگ است
به قدری حرف های عاشقانه بسازم
که دنیا را بوسه بردارد

درست مثل شما
دلم می خواهد قشنگ بخوانم ، قشنگ برقصم
–  چنان قشنگ که از صدایم بهار بریزد
–  چنان قشنگ که از تکان تنم نسیم بلرزد
درست مثل شما
دلم همیشه می خواهد برای ماندن،
     قشنگ بجنگم
اگر قرار براین شد که بمیرم،
     قشنگ بمیرم
نه مثل مردی
که هیچ وقت نمی داند عشق یعنی چه
و هیچ وقت نمی داند
که آفتاب چرا می روید 
زمین چرا به جای دلبستن به آیه های مشکوک
–  درخت می زاید

درست مثل شما
خراب باغ همین حرف ها هستم من.