خط زدن طبقات مسائل جامعه طبقاتى را حل نمى کند!

در شماره ۵۵ نشریه “گفتگو” مطلبی آمده تحت عنوان “طبقۀ کارگر پس از انتخابات دهم: انزوا یا ائتلاف؟” به نوشته محمد مالجو که از زوایای مختلفی می توان آن را مورد نقد و بررسی قرار داد. وی با “بخشی از چپ” بحث می کند که به قول ایشان بدلیل تحلیل طبقاتی تضادهای دیگر در جامعه را نمی بینند و منتظر هژمونی طبقه کارگر هستند. در این باره نقل قول هایی هم می آورد که “هدف فوری چپ از مشارکت در “جنبش اعتراضی پس از بیست‌ودوم خرداد” تشکیل پرولتاریا به صورت طبقه و به منظور خلع ید سیاسی و اقتصادی از کل طبقۀ بورژوازی است.” “طرح این مطالبات نیازمند زمان، پیشرفت مادی وقایع و استمرار جنبش، کنارزدن ذهنیت های بورژوائی ـ لیبرالی، مبارزه با هژمونی لیبرال ها و کوششی دشوار برای حضور هژمونیک طبقۀ کارگر است.” من اصل مقاله ای را که ایشان از آن نقل قول آورده اند را نخوانده ام، اما اگر کسی فقط چنین چیزی بگوید در واقع دارد طبقه کارگر را منتظر ظهور مهدی خودش نگه می دارد. بحث من اینجا با این چپ نیست. فرصت دیگری می طلبد. نقدی که محمد مالجو به این چپ دارد این است که چرا با جناح های مختلف بورژوازی لیبرال متحد نمی شود. اشکال این بحث قبل از هر چیزی این است که طبقه را مثل یک صنف تعریف می کند. محمد مالجو این صنف را به متحد شدن با صنف دیگری که ابزار تولید را در دست دارد فرامی خواند که شاید فردا در پیروزی موسوی و کروبی چیزی نصیب شان بشود. “بخشی از چپ” مورد نقد محمد مالجو هم منتظر این است که صنفش یک زمانی در اعتراضات هژمونی پیدا کند.

این “بخشی از چپ” در تاریخ، چپی شناخته شده و خنثی است که هیچ انسان معترضی نمی تواند امیدی به آن ببندد. در شرایطی که مورد بحث محمد مالجو است، یعنی انقلابی در جامعه در جریان است، این “بخشی از چپ” کناری ایستاده تئوری می دهد و منتظر این است که روزی روزگاری فرصتی پیش بیاید که طبقه کارگر هژمونی بدست بیاورد. دلم می خواهد یک نمونه تجربی از این بدست آوردن هژمونی را از این “بخشی از چپ” بشنوم! محمد مالجو اما می داند که این چپ چقدر بی آینده است و همین را بعنوان چپ انتخاب کرده که آلترناتیو خود، یعنی ائتلاف طبقات را در برابر جامعه بگیرد و نیرو حول آن متحد کند. منتها این نمی گیرد. جامعه ایران یک چنین تجربه ای را در سال ١٣۵٧ تجربه کرد و دید که چه کلاه گشادی سرش رفت. که انقلابی که برایش هزاران خون داده شده بود، چگونه ملاخور شد! و حاصل مبارزه آنها بار دیگر به جیب بخش دیگری از دشمنان طبقاتی شان رفت.

کارکرد انقلابات و بزیر کشیدن رژیم های مستبد مثل رژیم جمهوری اسلامی از نظر نظری زیاد پیچیده نیستند. آلترناتیو محمد مالجو در مقابل جمهوری اسلامی چهارچوب دمکراسی های پارلمانی را دارد و نتیجتا، برعکس “بخشی از چپ” که معلوم نیست چه آینده و آلترناتیو ملموسی دارد، تحلیلش برای پیشبردن خط فکری اش درست است. منتها همچنانکه گفتم این ساده بودن کارکرد انقلابات، مردم را از هر قشر و طبقه و صنفی به خیابان می کشد و هر حزب و گرایش جدی سیاسی سعی در سازماندهی حول استراتژی خود و هژمونی خود بر آن را دارد. و کارکرد هر انقلابی هم این است که صرفنظر از اینکه چه درجه مردم حاضر در خیابان خواهان سرنگونی رژیم مورد اعتراض هستند، اولین کسانی که دم دستشان هست را به عنوان نماد رهبری و کسانی که مردم در خیابان بتوانند حول آنها یا به بهانه آنها جمع شوند جلو بیندازند. نمونه موسوی و کروبی به هیچوجه استثنا نبود. در نتیجه اگر کسی بخواهد این را به ما حقنه کند که گویا اگر همه با هم پشت سر این یکی به خط نشویم انقلاب خواهد خوابید، همان تاکتیک ترساندن از حفظ موقعیت فعلی است. اتفاقا مردمی که در خیابان بودند دنبال فرصت دیگری هستند که بار دیگر به خیابان بیایند و اکنون که متوجه این موضوع شده اند که “رهبران دم دست” کسانی نبودند که قلبا و عملا با آنها باشند، دنبال کسان دیگری برای رهبری خواهند رفت که فکر می کنند “نه”شان را تا ته قضیه نمایندگی خواهند کرد. بی خود نیست که بی بی سی و صدای آمریکا و دول مختلف بورژوائی در صدد رهبرتراشی برای چنین انقلاباتی هستند. طبقه کارگر و یا احزاب جدی ای که به نام کارگران فعالیت دارند، نمی توانند منتظر ظهور مهدی خودشان باشند. باید صف جلوی این انقلاب باشند و هر روز و هر ساعت در فکر کسب رهبری و هژمونی در آن باشند.

سئوالی که در این رابطه مطرح است این است که در جنبشی که به قول معروف رنگین کمان است و رهبری اش را هم که فعلا یا بهتر است بگویم تا پیش از این “افراد دم دست” در دست داشته اند، طبقه کارگر چکار می تواند بکند؟ معلوم است که طبقه کارگری که مستقل نیست و مطالبات مستقل طبقاتی خود را ندارد، حاصل زحمتش همانی می شود که محمد مالجو آن را در نظر دارد. حزبی که منافع مستقل طبقه کارگر را فرموله و در سیاست نمایندگی می کند، باید بتواند در امتداد انقلاب و جنبش اعتراضی، هژمونی طبقه کارگر را تأمین کند.

مسئله ائتلافی را هم که محمد مالجو مطرح می کند، یک اشکال عمده دارد. نه در سیاست و نه حتی در معنی لغوی، ائتلاف یک مقوله استراتژیک نیست. آنچه را که محمد مالجو در نظر دارد، اتحاد دو طبقه کارگر و بقول خودش طبقه “فرادست” است. در مبارزات روزمره و مشخصا در شرایطی مثل ایران، کارگران و دیگر اقشار گاها با برنامه و گاها بدون ریختن طرحی از قبل، با دیگر اقشار ائتلاف و اتحاد عملهای مقطعی می کنند، اما از آن یک قاعده و اصل نمی سازند. لنین در این خصوص چیز جالبی می گوید که ما هر جا که لازم شد با بورژوازی متحد می شویم و دقیقا برای اینکه در جای خودش او را به لبه پرتگاه نزدیک کنیم. بهرحال در این خصوص می شود زیاد گفت، اما همین حد برای این نوشته کافی است.

 

دور زدن تحلیل طبقاتی

هدف اولیه من در نقد نوشته محمد مالجو اظهارنظری است که ایشان در رابطه با “تحلیل طبقاتی” و تضادهای موجود در جامعه کرده است. محمد مالجو می نویسد: “تحلیل طبقاتی غالبا یا کثرت تضادها را نادیده می گیرد یا از میان انبوه تضادهایی که در متن جامعه سر باز کرده اند صرفا تضاد طبقاتی را واجد خصلتی بنیادین محسوب می کند. … تضاد جنسیتی، تضاد قومیتی، تضاد میان سکولارها و مذهبیون، تضاد میان صاحبان سبک‌های گوناگون زندگی، تضاد میان اقتدارگرایان و دموکراسی خواهان، تضاد میان مرکز و پیرامون، تضاد میان شهر و روستا، تضاد میان برخورداران و نابرخورداران از اقتدار سازمانی در بدنۀ دولت، و البته تضاد منافع میان نیروی کار و سرمایه. فهرست تضادهایی از این قبیل شاید اصلا تمامی نداشته باشد.” مجبور است که لیست تضادها را هر چه بیشتر کش بدهد و این واقعی هم هست. صاف و ساده، و رک و پوست کنده بگویم که این بظاهر تردستی و قلب واقعیات، نمی گیرد. هیچ کسی که جامعه را با متد تحلیل طبقاتی تجزیه و تحلیل می کند، تضادها و کثرت آنها در جامعه طبقاتی را نادیده نمی گیرد. اتفاقا تحلیل طبقاتی می کنیم که ریشه تمام این “تضادها” را دریابیم. بالاتر بطور ضمنی به این اشاره کردم که منظور محمد مالجو از “طبقات” چیست و در نتیجه “تضاد طبقات” چیزی نیست جز همان چیزی که ایشان لیست می کند. تضاد کسانی که سیگار می کشند با کسانی که ترجیح می دهند سیگار نکشند. تمام بحث تحلیل طبقاتی با درک مارکسیستی هم، نه آن مترسکی را که محمد مالجو سر هم می کند، همین است که چرا این تضادها، با همان درکی که محمد مالجو و “بخشی از چپ” از طبقه و طبقات دارند، در جامعه سرمایه داری حادتر می شوند و زندگی را غیرقابل تحمل می کنند. تحلیل طبقاتی می کنیم که بتوانیم نشان دهیم که چرا تفاوتهای پیش پا افتاده در جامعه به تضادهای غیرقابل حلی مبدل می شوند. چرا یک تفاوت طبیعی مثل فرق فیزیولوژیکی بین زن و مرد، به یک تضاد عجیب و غریبی بدل می شود که یک بخش از جامعه روزانه باید سرکوب و تحقیر بشود. اگر کسی “تضاد جنسیتی” را با تحلیل طبقاتی تجزیه و تحلیل نکند، چطور می تواند بداند که چرا در جامعه ای طبقاتی سرمایه دار از فرودستی زن نفع می برد؟ چطور می تواند این را فهمید که چرا مذهب را از کنج انزوای معابد و مساجد بیرون میکشند و با آخرین تکنیکهای امروزی وارد زندگی خصوصی و اجتماعی میکنند؟ جامعه را اگر با تحلیل طبقاتی توضیح ندهیم و با متد محمد مالجو به سراغ “تضادها” برویم، مثل یک میدان پر از انسان ها و اقشاری می ماند که فقط با هم تضاد دارند و راه حل فائق آمدن بر این تضادها هم ائتلاف واقعا الکی و مقطعی است. مگر در هلند و سوئیس و سوئد که اوج دمکراسی و ظاهرا جوامعی با ائتلاف بین طبقات هستند، حتی یکی از این تضادها طوری حل شده است که نه سیخ بسوزد و نه کباب؟! با جرأت و با نشان دادن آمار و ارقام می توان گفت که نه تنها حل نشده اند، بلکه حادتر هم شده اند.

بالاتر گفتم که ائتلاف طبقاتی راه حل نیست. شاید و تأکید کنم شاید، یک ائتلافی بین طبقات بتواند در یک مرحله از یک جنبشی به کار بیاید، اما از این استثناها قاعده ساختن، اهدافی را پشت سر خود فرض دارند که امتحان خود را بارها و بارها پس داده اند.*

٢١ ژانویه ٢٠١١