پل ها

ایستگاه اتوبوس
با قاب های تبلیغاتی اش
وجاده از کویری
به سوی جنگل تک درخت می گذرد
از رودهای خشگ
با پل های شکسته
واز پس دشت های سوخته
می شکافت
جاده دل کوه را
وبرهر باتلاق
فرو می رود پایه های پل
در پس هر جاده
خورشید غروب می کند
وسیاهی شب
شهر را
چنان درخود گم می کند
که اثری از شهر
برروی نقشه نمی ماند
پرندگان در قفس ها اسیر
وپروانه ها را
با سنجاق
در قاب های شیشه ای
به صلیب می کشند
وماهیان
در تور صیادها
به اسیری عادت کرده اند
انسان ها را
دربندهای انفرادی
به چهار میخ کشیده اند
و اتوبوس مرگ
هر لحظه جنازه هارا
هم چون انسان های در خواب
به دره مرگ می برند
تا آخرین رقص خود را
بر روی پلی که
بین دره ساخته شده
با آهنگی به پایان برساند
تا شاید
این قربانیان
شب را
هم چون ضحاک زمان
دردل کوه مدفون کنند
وخورشید را
دو باره در پهنه
این شهر مرده
در آسمان بیاویزند
۲۰۱۱٫۱٫۳
اکبر یگانه