انقلابات چگونه شروع می شوند و به پیش می روند؟ (قسمت یک)

به سردبیر نشریه “جوانان کمونیست” قول داده بودم که برای این شماره مطلبی درباره پروسه پیروزی یکی از انقلابات مهم بنویسم، اما مشغله های دیگری اجازه جمع و جور کردن یادداشت‌هایم برای یک نوشته را ندادند. لیکن خود این موضوع به یک مقدمه مانندی احتیاج دارد.

داشتم با خود درباره بحث با دوستی که مرتب جمله “شماها می خواهید انقلاب بکنید” را تکرار می کرد فکر می کردم؛ که اشکال نهفته در این جمله چیست؟ جوابی که در رابطه با این پرسش به ذهنم خطور کرد خود چند پرسش دیگر بودند. اینکه کلا چطوری انقلابات شروع می شوند؟ چرا انقلاب می شود؟ چه کسانی در آن نقش دارند؟ احزاب و شخصیت‌های انقلابی کجای آن قرار می گیرند؟ و غیره. پیشاپیش این نکته را نیز بگویم که من به تجربیاتی که به نظرم مهمترین اند و آنها را با درک خودم انقلاب می دانم، مثل انقلابات ١٧٨٩ و ١٨۴٨ فرانسه، انقلاب ١٩١٧ روسیه و انقلاب ١٩٧٩ (١٣۵٧) ایران، اشاره می کنم و این انقلابات را در نظر دارم. تجربیات دیگری چون انقلابات آمریکا، چین، ویتنام و کوبا و یا جاهای دیگر مثل این نوع تجربیات را مد نظر ندارم. تجربیات چین، ویتنام و کوبا خود تجربیات و تحولات مهمی در تاریخ جامعه بشری هستند، اما جایگاه انقلاباتی که بالاتر به آنها اشاره کردم را ندارند. در این بین انقلابات مهم دیگری نیز رخ داده اند، مثل انقلاب ١٩٠۵ روسیه، انقلابات ١٨٣٠ و کمون پاریس در فرانسه و انقلاب مشروطه ایران و غیره نیز که جایگاه مهمی را در تاریخ اشغال کرده اند اما یا در امتداد انقلابات مهم دیگری بوده اند و یا انقلابات مهم بعدی در امتداد آنها بوده اند. آنچه که بعنوان انقلاب انگلیس در قرن ١٧ معروف شده است و یا انقلاب آمریکا هم اتفاقات مهم دیگری در تاریخ اند که خود باید در جاهای ویژه خود مورد بحث قرار بگیرند، که اینجا مورد نظر من نخواهند بود؛ اما در نظر دارم که در متن دیگری و به مناسبت دیگری به این دو انقلاب و حادثه هم بپردازم و به جایگاه مهم آنها در تاریخ بشریت اشاره کنم.

***

 

پایان یک دوره، شروع دوره دیگری

مدت زمان زیادی طول نکشید که جشن و پایکوبی بر ویرانه های دیوار برلین، جای خود را به رجوع مجدد به تجربه های انقلابات فرانسه و روسیه داد. این توهم که گویا دمکراسی پیروز شده و به پایان تاریخ رسیده ایم سریعا در هم شکست و انسانها بار دیگر جستجو برای دنیائی بهتر و شایسته انسان را از سر گرفتند. خواندن مارکس بار دیگر شیوع پیدا کرد و کتابفروشی‌ها آثار مارکس و لنین و تجارب انقلابات فرانسه و روسیه را در ویترین‌هایشان جای دادند. دیگر کسی به کتاب ادموند برک (Edmund Burke) درباره انقلاب فرانسه و کتابهای ریچارد پایپس (Richard Pipes) درباره انقلاب روسیه، که از سر کدرورت نوشته شده شده اند، رجوع نمی کرد. بحث درباره لزوم انقلاب بار دیگر درگرفت. و اینبار هم مثل همیشه، یک طرف اصلی این مجادله کمونیست‌ها بودند. ما کمونیست هستیم و بحث انقلاب ١٣٨٨ در ایران هم، بیش از هر چیز و کسی با ما کمونیستها تداعی می شود. این انقلاب بار دیگر غور و تفحص درباره انقلاب را روی میز ما کمونیستهای ایران گذاشته است.

اگر به دویست سیصد سال گذشته نظری بیاندازیم، متوجه می شویم که تعداد انقلابات اجتماعی، به معنای تغییر و تحول بنیادی در سیستم اداره یک کشور، از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نمی کنند. با اینحال بحث درباره انقلاب از متداول ترین بحث‌ها در حوزه سیاست و علوم سیاسی و اجتماعی بوده است. می خواهم نتیجه بگیرم که این در واقع خود انقلاب نیست که عامل و نیروی محرکه تغییر و پیشرفت و رفاه در جامعه بوده، بلکه ترس مداوم از انقلاب از جانب طبقه حاکمه بوده است که این صندلی را اشغال کرده است. رقص و پایکوبی دروغین بر ویرانه های دیوار برلین هم درست از همین سر بود که می خواستند این را به ذهن مخاطب خطور دهند که انقلابات تاکنونی سر از اینجا در آورده اند. دیگر بفکر انقلاب نباشید. اما همچنانکه پائین تر اشاره خواهم کرد، کسی از توده عظیم انقلاب کننده از شکم مادرش به دنیا نمی آید که انقلاب بکند. ضرورت تداوم زندگی او را به انقلاب فرامی خواند.

 

“سیاسیون” و انقلاب

در جامعه کمونیست‌ها را علی العموم به عنوان طرفداران انقلاب می شناسند. اما در پروسه انقلابات، اینطور نیست که گویا کمونیستها انقلاب می کنند و بقیه ناظرند. جالبتر حتی این نکته است که در جامعه معمولا کسانی را که در احزاب کمونیست سازمان یافته اند و مشغول سازمان دادن جامعه و طبقه کارگر در تشکل‌های خود هستند، و یا از حق طبقه کارگر برای انقلاب و تغییر و تحول بنیادی دفاع می کنند، بعنوان کمونیست می شناسند. اما در پروسه انقلابات می بینیم که این افراد تعدادی نسبتا بسیار کم هستند و این توده مردم ظاهرا “غیرسیاسی و غیرکمونیست” هستند که در جلوی صف این انقلابات حضور دارند. من البته که یک چنین درک الیتیستی از کمونیسم و سیاست ندارم. به نظر من هم “اگر زیپ پوست هر انسان منصفی را پائین بکشیم، یک برابری طلب و یک کمونیست را خواهیم دید.” و باز به نظر من هم هر انسانی که به بالا رفتن قیمت نان اعتراض دارد و هر انسانی که به وضعیت بهداشت در جامعه اعتراض دارد، حتی اگر خود را با سیاست بیگانه هم بداند، انسانی سیاسی است. مگر دولت‌ها سیاست‌هایشان را با چه پارامترهائی تعیین می کنند؟! با هیچ چیزی جز با جزر و مد فضای اعتراضی در جامعه!

از موضوع دور نشویم. برگردیم به خود انقلاب. گفتم که در پروسه انقلابات آن عده نسبتا کوچک سازمانده و انقلابی معمولا در جمع کثیر “غیرسیاسیون و غیرانقلابیون” گم می شوند. و آن تز چریکی “موتور کوچک محرک موتور بزرگ” دود می شود و به هوا می رود. منتها نقش آن عده سازمانده در همین انقلابات است که مهم می شود. انقلابیون، همچنانکه از اسمشان پیداست، دائما در حال سازمان دادن جامعه بطرف انقلاب هستند؛ و این جمع بزرگتر و سرنوشت ساز است که مثل جمع انقلابیون دائما در فکر انقلاب کردن نیست و فقط در مواقع خاصی است که وارد این نبرد می شود. این مواقع خاص کدام‌ها هستند!؟ آمانوئل کانت می گوید که “رقابت شالوده جامعه مدنی است.” آدام اسمیت این را در کتاب “ثروت ملل” این چنین بسط می دهد که “جامعه مدنیٍ بر پایه رقابت که “دستهای نامرئی” بازار سر و سامانی به این هرج و مرج برآمده از این رقابت می دهد، شکل اجتماعی است که طبیعت به بشر تحمیل می کند که تنها نظامی است که ضامن پیشرفت و ترقی بشر و جامعه بشری است.” من نه فیلسوف هستم و نه می خواهم تفسیری فلسفی از این دو بحث ارائه بدهم. در جوامعی که کانت و اسمیت زندگی می کردند که باید “حق رقابت” را از شاهان و کلیسا گرفت، این خود یک موضع انقلابی بود، این قابل درک و مترقی است. اما همین رقابت و جامعه مبتنی بر رقابت، خود در دوره‌های بعدی نه ضامن پیشرفت و ترقی بشر و جامعه بشری، که مانع آن شد. سیستم سرمایه‌داری سیستمی است که فلسفه کانت و اسمیت به آن منتهی می شدند. این سیستم اکنون بحران‌های عمیقی دارد که تنها راه حل بنیادی و انقلابی می تواند بحران‌های آن را به نفع بشریت حل کند. آنچه که علی العموم موجب به میدان آمدن اکثریت جامعه می شود همین بحران‌ها هستند که جوامع طبقاتی بطور ادواری با آنها روبرو می شوند. در چنین مواقعی جامعه می تواند واکنش‌های مختلف و متفاوتی از خود نشان بدهد. قیام و شورش‌های کور، مسابقه به نفع و در جهت رقابت، انقلاب و غیره. تروتسکی در “تاریخ انقلاب روسیه” در باره انقلاب میگوید: “بارزترین خصوصیت هر انقلاب، همانا مداخله مستقیم توده‌ها در حوادث تاریخی است. … در لحظات حساس، هنگامی که نظام کهن برای توده‌ها تحمل ناپذیر میشود، توده‌ها موانعی را که از صحنه سیاست دور نگاهشان میداشت در هم می‌شکنند، نمایندگان سنتی خود را به کنار میروبند، و با مداخله خود نخستین پایه‌های رژیم تازه را پی میریزند.” من نیز این نکته را اضافه کنم که انقلاب آن زمانی است که جامعه ملتهب و انقلابی بتواند بطرف یک هدف مشخص و برای برون رفت از بحران موجود به نفع جامعه حرکت کند. (این البته در امتداد خود می تواند دچار سرنوشت‌های متفاوتی بشود که اینجا مورد نظر من نیست.) و این درست همان زمانی است که نیروی انقلابی و نهادهای انقلابی می توانند انقلاب را رهبری کنند و به یک مسیر درست هدایت کنند. باز تروتسکی در همین رابطه هم می گوید: “همانطور که یک آهنگر نمی تواند یک قطعه آهن داغ شده را در دستان خود نگه دارد، طبقه کارگر هم نمی تواند مستقیما قدرت دولتی را بدون کمک یک نهادی که برای این امر تشکیل شده است، تصرف کند.”

بهررو سعی کردم اینجا در این مقدمه مانند، دو مسئله را از هم تفکیک بدهم: اولا اینکه انقلاب را انقلابیون نمی کنند، بلکه آن را سازمان  می دهند؛ و دوم اینکه نیرویی که انقلاب می کند، خود را نه علی العموم انقلابی می داند و نه هم مثل انقلابیون همیشه در فکر انقلاب است. در ادامه این مطلب به پروسه انقلاب در نمونه های مشخص روسیه، ایران و فرانسه خواهم پرداخت و سعی خواهم کرد نقش انقلابیون و توده ها را نشان بدهم.

این نوشته که در چند قسمت منتشر خواهد شد، ادامه غیرمستقیم مشغله فکری یکسال گذشته ام خواهد بود که در این دوره و بخصوص بعد از تحولات انقلابی سال ١٣٨٨ در ایران شروع شد که بنوبه خود برای درک بهتر خودم از اینکه یک انقلاب اصولا چرا و چگونه شروع می شود و چه باید کرد که انقلاب پیروز آینده در ایران دچار سرنوشت انقلابات گذشته نشود، بر تاریخ انقلابات گذشته خم شدم.

 

اولین بار در نشریه “جوانان کمونیست” شماره ۴۸۷ منتشر شد.