رد پای روز

منتظرت بودم که بگویم هنوز روز را پیدا نکرده ام
و هنوز هم زیر پل دنبال ظهر می گردم
وقتی صدای گذشته بی تابی می کرد
و برق چشم های تو در خانه می پیچید
کسی را می دیدم
که از پرچین های ساده دیوار می ساخت
و مثل باران های آلوده
تا بال پرنده می تاخت
مگر که آشیانه های بلند را فرو ریزد

منتظرت بودم که صدایم کنی
می خواستم بگویم که به هیچ آبگیری دل نبسته ام
و دیده ام که حتی در قلمرو رنگ های موزون
ابری نشسته است که هیچ وقت نمی بارد
می خواستم بگویم که تن از مدار تحمل گذشته
و نشانی آسمان آبی را
از روی نقشه پاک کرده اند

هر شاخه ای که می شکند
درخت فکر می کند که راه های آبادی را بسته اند
و هیچ شهری دیگر در این همهمه بر پا نخواهد ماند

هر چه می گردم
دیواری سالم نمانده است که مسیرت را
در آن نقاشی کنم
و در فلات سالمش به چشمی خیره شوم

اگر بتوانم شاخه های شکسته را بردارم
و لا به لای صداها
به تاریکی بنویسم که به عشق تهمت زده است
احتمال دارد سپیده خانه ام را پس بدهد
و مرا به طلوع تو نزدیک تر کند
با نفسی که دوباره از میان خزه ها می گذرد
شاید این جاده از جنگل بگذرد
و من پرنده ای را پیدا کنم
که توفان آشیانه اش را نریخته باشد
و بتواند رد پای روز را نشانم بدهد

اگر دستم به ظهر برسد
منتظرت می مانم که بگویم هنوز دوستت دارم .

آذر ۱۳۸۹