این سومین نوشتهای است که درباره کومهله و پدیده بحران دراین طیف مینویسم. نوشته اول در رابطه با انشعاب دراین تشکیلات درسال۲۰۰۰ بود. من درآن نوشته تلاش کرده بودم تا بحران درتشکیلات کومهله را با توجه به عرصههای کاری و فعالیت این تشکیلات توضیح دهم. گفته بودم بدون توجه به این عرصهها وتحلیل شرایط مبارزاتی کومهله، نمیتوان علل بحران را درک کرد. در این معنا، مواضع نظری را نیزتنها در چهارچوب شرایط تاریخی پراتیک کومهله و در پاسخ به آن شرایط میتوان مد نظرقرار داد. چرا که در سادهترین بیان، این چه کردنها ونکردنهای یک جریان سیاسی در وضعیتهای گوناگون است که به موفقیت یا بحران میانجامند. چرا که درک هر بحران تشکیلاتی مستلزم تحلیل کل فعل و انفعالاتی است که در پراتیک سیاسی آن تشکیلات رخ می دهد.
چند سال بعد نوشته دیگری داشتم که بخش اول این نوشته بود. در آن نوشته تلاش کرده بودم تا با نقد دیدگاه متافیزکی حاکم برگزارش رهبری کومهله به کنگره ششم، نشان دهم که چگونه این رهبری با ارائه درکی ذهنی وانتزاعی ازتاریخ کومهله وتوسل به مفاهیمی چون “افق”، “رادیکالیسم”، “انقلابی” و تعقیب تحولات عقیدتی درکومهله، درکی غیر واقعی از کومهله بدست داده، و بدین وسیله کومهله را از شرایط مبارزاتیاش جدا کرده و به یک دنیای ذهنی انتقال میدهد. نوشته حاضرادامه نوشته دوم است. درعین حال، زمینه سازی نظری برای فراتر رفتن از محدودههائی است که بحران درکومهله برایمان آفریدهاند. درنوشته حاضر با ادامه بحث درموردکنگره ششم نشان داده میشود که چگونه در این سند با اشارات مکرر به شرایط ویژه درکردستان، این نهایتا کلیت متفاوت چنین جامعهای و به همین اعتبار نیز کلیت جنبش کردستان است که نفی میشود. به بحرانی که کومهله با آن درگیر بود، در لفافه عبارت پردازیهای باصطلاح “طبقاتی” و “رادیکال” و” ماهیت متفاوت کمونیستی کومهله” و… پرداخته نمیشود و به ناکجا آباد حواله داده میشویم و…
درآخرنیز تأکید میگردد که بررسی مشکلات اصلی چپ درکردستان دیگر نمیتواند به توضیح بحران درکومهله محدود گردد. این دیگر راهگشا نیست. توجه به بحران در طیف کومهله تنها دراین معنا باید فهمیده شود که توضیح دهیم که بحران درصف چپ سوسیالیست درکردستان ایران چگونه آغاز شد و زمینههای تاریخی آن چگونه بوجود آمدند. اما راه حل چنین بحرانی درفعل و انفعالات جامعه کردستان و چگونه برخورد کردن به آن درشرایط کنونی نهفته است. یعنی برای بیرون رفتن ازاین بحران، باید به سراغ خود جامعه کردستان رفت. بحث بحران، دیگربحثی درسطح جامعه کردستان و چپ سوسیالیست آن است. یعنی امروزینتر است و باید در این معنا فهمیده شود. به آن خواهیم رسید. اما بدوا (درجهت درک بهتر موضع سیاسی ام) ذکرچند نکته توضیحی در رابطه با دو نوشته قبلی ام را ضروری میدانم.
“کومهله و انشعابی دیگر”عنوان اولین نوشتهام در باره بحران بود. چرا که در انشعاب سال ۲۰۰۰ طرف انشعاب کننده (بدلائل سیاسی) مدام تبلیغ میکرد که “کومهله” را از “حکا” بیرون آورده است. گرچه این ادعائی بود که تا حدودی با واقعیت منطبق بود، چرا که بر اثر این انشعاب بخشی ازکومهله خود را از آنچه که “حکا” مینامید جدا ساخت، اما چنین ادعائی بطورکامل با واقعیت همخوانی نداشت. چرا که در دنیای واقعی آنچه که از انشعاب ۱۹۹۰باقی مانده بود و نام “حکا” را با خود یدک میکشید، عملا بخشی از همان “کومهله” یزرگ بود. خود “حکا” نیز از همان انشعاب اول ببعد، موجودیتش را بطور واقعی تنها در قالب بقایای کومهله حفظ کرده بود. به همین دلیل و براساس آمار و ارقام نیز انشعاب۲۰۰۰ یک انشعاب دیگر درصفوف کومهله بود و می بایست درهمین معنا فهمیده میشد.
من باعنوان “کومهله و انشعابی دیگر” البته که هدف اساسیتری را خارج از محاسبات فوق نیزتعقیب میکردم. بدین وسیله داشتم میگفتم که
علل این بحران درخود کومهله و پراتیک آن نهفته است. یعنی بدون تشکیل “حکا” نیزکومهله ناچار از دست و پنجه نرم کردن مداوم با چنین
بحرانی بود. تأکیدبرعرصههای فعالیت کومهله درهمین راستا قرار داشت.تمایلکومهله به تشکیل”حکا”وشرکت در این پروژهسیاسیــ شکیلاتی نیز درهمین چهارچوب قابل فهم بود. به همین دلیل نیز تشکیل”حکا “(و مشارکت کومهله درآن را) بعنوان حرکتی تشکیلاتیکه بر
عرصههای فعالیتیکومهله تاثیرات خود را داشت به حساب آورده بودم(تاآنجاکه به درک بحران درکومهله،ونقش حکا درآن مربوط است).
در نوشته دوم، من کمی موضوع را بیشترشکافته تا بگویم که به لحاظ معرفتی چرا واقعیات ساده فوق مورد توجه قرارنمیگیرند. البته اگر فرض را بر این بگذاریم که در تحلیل بحران درکومهله علاقه و حسن نیتی هست و با رفع اشکالات معرفتی میتوان به شناخت پدیده کمک کرد. فرضی که ناچاریم داشته باشیم. به همین دلیل به سراغ نقد دیدگاهها وتفاسیر کنگره ششم رفتم.
درنقددیدگاهو بینشحاکم برگزارش رهبریکومهله به”کنگره ششم”این تشکیلات،منتلاشکرده بودم که جهان انتزاعیوتصویرپردازیهای ذهنی و خود ساخته و فرموله شده در این گزارش، و بی توجهی رهبری کومهله به تاریخ زنده و واقعی جریان کومهله را نشان دهم. من در این نوشته گرچه نسبت به نوشته قبلی و به لحاظ نظری قدمی به عقب برداشتم، اما این درواقع نمیتوانست بمعنای تعیین نقطه آغازی برای شروع بحران در کومهله باشد، بلکه نشان دادن این موضوع بود که رهبری کومهله در این کنگره با توسل به یک سری مفاهیم درست، چگونه بیگانه شدن خود را با جهان خارج از خودش فرموله میکند. که چگونه درجهت ساختن دنیائی ایدئولوژیک و دور زدن بحران تشکیلاتی عمل کرده است. بحرانی که رهبری کومهله بدون آنکه به وجود آن اعتراف کرده باشد (درآن شرایط) درآن دست و پا میزد.
بدیهی است که رهبری کومهله درآن مقطع درموقعیت خاصی قرار داشت. هنوز کنترل خود را بر تشکیلات از دست نداده بود و به همین دلیل میتوانست این نوع “دور زدنها” را بعنوان پیشرفت نظری وحتی گامی عملی در جهت پا دادن به یک جنبش “سوسیالیستی” و مرزبندی با گرایش به اصطلاح “ناسیونالیستی” در کومهله تبلیغ کند و درکارش هم موفق باشد. اما واقعیت چیز دیگری بود، وهدف نوشته من این بود که پرده ساتری را که در این کنگره برموجودیت واقعی کومهله کشیده شده بود، بنوعی برداشته شود، تا بتوان به سراغ خود مشکل رفت. درادامه وباتوجه به آنچه که گفته شد، ببینیم که “مبانی استراتژی”، “ارکان” و”قطعنامه” مصوب کنگره ششم چه چیزی برای گفتن دارند.
٭٭٭
مبانی استراتژی کومهله
دربخش اول این نوشته (کومهله و بحران) عمدتا به توضیحات تاریخی گزارش به کنگره ششم پرداخته بودم. در ادامه همان گزارش بعد از توضیحات تاریخی، به بخش”مبانی استراتژی کومهله” میرسیم. گرچه، باید به این نکته توجه کنیم که این استراتژی یک تشکیلات مستقل نیست، بلکه استراتژی تشکیلاتی کمونیستی و وابسته به “حزب کمونیست ایران” است. همین خود ( بگونهای ذهنی) بما القا میکند که گرچه از “مبانی استراتژی کومهله” حرف میزنیم، اما چنین ضرورتی بدوا ازکلیتی متفاوت که ناشی از شرایط ویژه مبارزه کومهله باشد، در نمیآید. گرچه در این سند اشارات کافی به ویژگیها وجود دارد. از سیر متفاوت اوضاع درکردستان در بعد از۵۷ که گویا نوشتن این استراتژی را ضروری کردهاند تفسیری بدست داده شده که درنوشته اول اختیاری بودن و ناهمخوانی آن را با واقعیات توضیح دادهام. دراینجا نیازی به تکرارنیست. اما درادامه میخواهم نشان دهم که آن تفاسیرخود را چگونه در گوشه و زوایای این استراتژی نشان میدهند.
پاراگراف اول همانگونهکهاشارهکردم، تأکید این موضوع است که “کومهله” بخشی از”حکا”ست. درپاراگراف دوم، اما چنینآمده استکه:
<کومهله به عنوان یک جریان کمونیستی با تمام معضلات ومسایلی که پیشاروی یک چنین جریانی بوده پا به میدان گذاشت وآنچه که امروز هم عملکرد کومهله را درجنبش جاری کردستان معنی میکند، حکمت و فلسفه اتخاذ تاکتیکهای آن را توضیح میدهد، تلاش این جریان برای نزدیک کردن طیقه کارگر به قدرت سیاسی است. اینکه کومهله امروز در رأس یک جنبش انقلابی درکردستان قرار دارد به هیچ وجه حاصل پراتیک وی در زمینه حق تعیین سرنوشت و خودمختاری طلبی نبوده است.>
باید پرسید که اگر به هیچ وجه نبوده است، استراتژی متفاوت تحت نام جنبش کردستان دیگر چیست؟ آیا این نقطه شروع ظاهرا منطقی بدان معنا نیست که سیر متفاوت اوضاع درکردستان را نباید مبنای تدوین این استراتژی قرار داد؟ آیا این بدان معنا نیست که ما به ویژگیها اشاره خواهیم داشت، چون ناچاریم، اما پراتیک کمونیستی کومهله ( که بقول شما به پراتیک کومهله در زمینه حق تعیین سرنوشت ربطی ندارد) را مبنا قرار دهیم؟ اگرچنین است، آیا نباید پرسید که این پیچ وتاب برای چیست؟ استراتژی “حکا” برای انقلاب در ایران کافی بود. بحث مخالف هم چیز دیگری ازآب درمیآمد.
ادامه میدهد:
<زیرا اگر قرارباشد، به این اعتبار جریانی در رأس “جنبش کردستان” باشد، چنین نقشی را احزاب بورژوائی و ناسیونالیست از زمینه و امکانات بسیارمساعدتری برخوردار بودند، و… >
درمتن، هر دو بخش بدنبال هم آمدهاند، من تعمدا آنها را از هم جدا کردهام. درهمان بخش اول، با یک نوک قلم و بکارگیری عبارت به هیچ وجه، پراتیک کومهله در زمینه حق تعیین سرنوشت و… ازآنچه که گزارش دهنده “جنبش انقلابی” مینامد جدا میشود. چراکه اراده کردهاند که چنین باشد.
بدوا ازجنبش جاری کردستان وعملکرد کومهله درآن صحبت میشود، اما بلافاصله جنبش جاری با استفاده اختیاری ازمفاهیم به جنبش انقلابی تبدیل میگردد، تا بدنبال آن و در بخش دوم (که بوسیله من جدا شده است) “جنبش کردستان” دیگر داخل گیومه گردد. چرا ؟
قضیه خیلی ساده است. در مرحله اول موضوع اشاره به واقعیتی است که همگان برآن واقف هستند. که عبارت از واقعیت جنبش جاری کردستان است. نمیتوان نادیدهاش گرفت. اما گویا این واقعیت بنا به فعالیتهای کومهله در راستای تلاش برای نزدیک کردن طبقه کارگر به قدرت سیاسی بوده است، به همین دلیل تغییرکرده و به این اعتبارانقلابی شده است (که اگرچنین بود جای مخالفتی نبود). یعنی تا اینجای پاراگراف مربوطه این جنبش کردستان است که انقلابی شده است (معنائی که درحکا ازآن میفهمند). اما درعین حال، نویسنده ما تعمدا نمیخواهد این صفت را که براثر”پراتیک کمونیستی” کومهله تظاهر پیدا کرده است به کل جنبش تعمیم بدهد. چراکه قصد دارد تا براساس این استراتژی جدید، نهایتا کومهله را ازآنچه که جنبش کردستان نام دارد بگونهای اراده گرایانه جدا سازد. جنبش کردستانی که دیگر داخل گیومه شده، در رأس آن بورژوازی قرار داده شده است، تا بعدا و در صورت لزوم تکلیفاش روشن شود. این سپردن رهبری جنبش به دست بورژوازی نیست،گریز از واقعیتی است که راه برون رفت ازآن را در دو پارچه کردن اصل مشکل میداند. تا در پاراگرافهای بعدی این را نیز از محتوای اصلیاش خالی کند. چنین کاری را هم با اختراع دو جنبش انجام میدهد. یکی “جنبش انقلابی” که کومهله رهبرآن است. دیگری جنبش کردستان که دیگر و بنا به اراده سیاسی ما داخل گیومه شده و رهبریش نیز در دست بورژوازی است. هرچند تفکر وجود دو جنبش درکردستان نیز همیشه و بنوعی درخود کومهله وجود داشت. این هم درکلیتاش چیز تازهای نبود، آنچه که جدید بود، خالی کردن ‘جنبش’ کومهله از محتوای ملی گرایانه آن با ارادهگرائی سیاسی بدون توجه به سیر واقعی رویدادها بود.
درنوشته قبلی توضیح داده بودم که زمینه مادی چنین تفاسیری چگونه فراهم شده بود. دراینجا مجددا مختصر اشاراتی خواهم کرد.
کومهله بر اثر سیر رویدادها در ده سال قبل ازآن (یعنی از۵۷تا ۶۷)، بتدریج از تاثیرگذاری بر مبارزات مردمی دور افتاده بود. کار و فعالیت در میان کارگران و زحمتکشان و تودههای مردم، به شدت افت کرده بود. تشکیلات مخفی به شدت آسیب دیده و هنوز بازسازی نشده بود. تمامی کادرهای باقی مانده علنی شده و در حقیقت پیشمرگ شده بودند. مبارزه مسلحانه به مرزها رسیده بود و سرنوشت نامعلومی درآن شرایط داشت. در این بین کومهله با حزب دموکرات درگیر یک جنگ داخلی شده بود و… کلا دریک حالت بی افقی و دریک بحران پنهان وآشکار قرار داشت.
تجربهای بود که گرچه درابتدای آن یک جنبش تودهای پرشکوه قرار داشت، اما درآخر این تجربه، این موجودیت اردوگاهای کومهله در مرز عراق بود که برچشم اندازها سنگینی میکرد.
موضوع دیگری هم بود. تا آن موقع دیدگاه حاکم درکومهله نظریهای است که متکی بردخالت فعال درجنبش ملی و بدست گرفتن رهبری این جنبش بود. شرایطی برای تصفیه حساب با این نوع تفکر بوجود آمده بود. اما نمیخواستند که در این زمینه صراحتی داشته باشند. درضمن، دارندگان اصلی چنین دیدگاهی نیز از مدتها قبل (بدلیل شرایط جنبش ملی و مبارزه مسلحانه درآن شرایط) قافیه را باخته بودند و عملا درسکوت بسر میبردند. چراکه آنها نیز راه حلی برای برون رفت ازچنان بحرانی نداشتند. در نتیجه و عملا راه برای آلترناتیوهای دیگر باز شده بود.
تئوری جدید با ادبیاتی که مشاهده کردیم، بعضا درکار تصفیه حساب با آن تئوری دیگر است. اما به این نیزمحدود نمیشود. بلکه در ارائه آلترناتیوی است که راه حل را در خارج از جنبش کردستان فرموله میکند. دلیل موفقیتاش هم درآن شرایط درهمین نکته نهفته است و در همین معنا باید آنرا فهمید.
بنظرمن این بمعنای “سپردن رهبری جنبش کردستان به بورژوازی ” (بخوان بورژوازی کرد) نیست. بلکه در راستای فرعی کردن ارادهگرایانه جنبش ملی، بدون توجه به وضعیت تاریخی جنبش کردستان و همان تجربه ده ساله است ( شاید بتوان چنان معنائی را نیز از آن بیرون کشید. اما این نبود. در نوشته دیگری خواهم گفت که چرا تئوری “سپردن رهبری بدست بورژوازی”در جای خودش قرار ندارد.). در بند آخربخش مبانی نیز خودشان به صراحت در این باره صحبت کردهاند. درآخرین پاراگراف بخش”مبانی” و بدنبال اگرهای بسیار با صراحت آمده است که:
»اگر میتوان ادعا کرد که مسئله ملی به نفع کل مسئله دموکراسی و حتی به نفع سوسیالیسم فرعی شده است و… این حاصل فعالیت کومهله است…. «
یک نتیجهگیری دلبخواهی که در عالم واقع، نامفهوم است. اتفاقا نیز ربطی به تحلیل سیر رویداها در جامعه کردستان ندارد. رویدادهای بعدی نیز خلافش را به اثبات رساندند و معلوم شد که به هیچ وجه اظهارنظرمطالعه شدهای هم نبوده است. به همین دلیل نیز جنگ و دعوی مربوطه طولانیتر شده و تا به امرو زنیز رسیده است.
اما به چه دلیل باید “مسئله ملی به نفع کل مسئله دموکراسی” فرعی شده باشد؟ این چه رسالتی باید برای کومهله بوده باشد که ملتی را بمیدان کشیده، آنها را به مبارزه علیه ستم ملی فراخوان داده، که دست آخر و بعد از ده سال مبارزه وآن همه جنگ و قربانی بگوید مسئله ملی را به نفع “کل دموکراسی” فرعی کردیم. چرا نمیشود ثابت کرد که مبارزه علیه ستم ملی خود بستری برای”رشد کل مسئله دموکراسی” در ایران است؟ این کدامین دموکراسی است که نفع خود را در فرعی کردن مسئله ملی درکردستان میداند و ازآن تغذیه میکند؟ براساس کدام تحلیل مشخص است که میتوان ادعا کرد که فرعی شدن مسئله ملی درکردستان اتوماتیک به نفع سوسیالیسم در ایران است؟ چرا نمیتوان عکس آن استدلال کرد که حل قطعی مسئله ملی و نه فرعی کردن آن به نفع سوسیالیسم خواهدبود. حزبی که همیشه مدعی طرفداری از حل قطعی مسئله ملی بوده است، حکم صادر شده را چگونه ثابت میکند؟ فاکتهایش چیست؟ فرض کنیم کومهله هدفش فرعی کردن مسئله ملی بوده است. آیا میتوان تاثیرات این سیاست را در جامعه کردستان نشان داد؟ یا خیر تحقیقات اجتماعی کار ما نیست و چنان حکمی را از مناسبات درون فرقهای و تشکیلاتی خود بیرون آوردهایم. چون درآن مقطع، مسئله ملی دراذهان “کل تشکیلات” بنفع “کل دمکرأسی” فرعی شده بود، پس درسطح کل جامعه کردستان نیز چنین اتفاقی افتاده است. اگر به سراغ تحلیل خود جامعه برویم به چه نتایجی میرسیم؟ آیا در فکر چنین مراجعهای بودهایم؟یا خیر مهم آن چیزی است که ما ادعا میکنیم؟ از سال ۵۸ تا سال ۶۷ یعنی سالی که چنین ادعائی میشود، ما شاهدچه رویدادهائی در جامعه ایران بودهایم که چنین نتیجه گرفتهایم؟ آیا در این استراتژی اساسا دربند اثبات این ادعا برمبنای رویدادها در خود ایران بودهایم؟ تا بما ثابت کنند که مسئله ملی درکردستان بنفع “کل دموکراسی” فرعی شده است؟ درخود کردستان چه؟ شاهد کدام جنبش اجتماعی رشد یابنده بنفع “کل دموکراسی” بودیم که درآن مسئله ملی را فرعی کرده بودند؟ آیا صرف اشاره به فعالیتهای کومهله کافی است؟ درآن سالها، غیر از این است که تنها جنبش مسلحانه فعال بود؟
درپاراگراف اول و دوم ادعا میشودکه کومهله بدلیل فعالیتهای کمونیستیاش در رأس یک جنبش انقلابی قرارگرفته است و نه صرف مبارزه برای خودمختاری طلبی و… گیریم چنین باشد.که اگرموضوع تنها به خودمختاری طلبی مربوط میشد، احزاب ناسیونالست کرد شایستگی بیشتری برای در رأس قرارگرفتن را داشتند.گیریم این نتیجهگیری هم منطقی باشد (درمنطق سخن یک جریان کمونیستی ــ مذهبی و نه در عالم واقع). این نتیجهگیری راهم که تداوم فعالیتهای کمونیستی کومهله این تشکیلات را به پیش میرانند، قبول میکنیم. اما مگر همین کومهله نباید در نظرداشته باشد که درگیر یک مبارزه برای تحقق حق تعیین سرنوشت هم بوده و این تنها یکی از تاکتیکهای کومهله نیست؟ یک مسئله صدساله، استراتژیک، پاسخ نگرفته و اجتماعی مهمی است ؟ پاسخ سند البته بعنوان یکی از تاکتیکهای کومهله مثبت است، اما به همین دلیل نیز باید گفت: که مسئله ملی حتی بمثابه یکی از تاکتیکهای کومهله نیز در این سند بدرستی معنا نشده است . اگر تنها همین بدرستی معنی شده بود (اگرحتی بدنبال تحلیل درست سیر رویدادها هم نمیرفت)، درآن صورت بجای آنکه بگونهای اختیاری و بی مدرک ثابت کند که مسئله ملی به نفع کل دموکرسی و سوسیالیسم فرعی شده است، رابطه اینها را با هم توضیح میداد. این کار را در بعد ازکنگره دوم بعد از ایراداتی که ازمصوبات آن گرفتند، انجام دادند. چه چیزی عوض شده بود که مسیر استدلالها را عوض کرده بود؟ آیا این تنها ادعائی ذهنی درمورد فرعی شدن مسئله ملی به نفع رشد سوسیالیسم بدون توجه به واقعیات رشد جنبشهای اجتماعی و رابطه منطقی آنها با هم درعالم واقع نیست؟
فرض کنیم که درتحلیل موضوع آزادیم که از هر نقطهای شروع کنیم. از وظائف اصلی کومهله شروع کنیم تا بعد به مبارزه برای حق تعیین سرنوشت برسیم. آنگونه که در سند در معنای یکی از تاکتیکهای کومهله ابراز شده است. آیا در این سند نمی بایست به این سؤال پاسخ داده میشدکه مبارزه علیه رفع ستم ملی چه تاثیری برکل فعالیت کومهله باقی گذاشته یا میتوانسته بگذارد؟ همان تجربه ده ساله بما چه میگوید؟ اختیاری نیست که برای خودمان سیر و سیاحت بکنیم و بدون یک بررسی درست و علمی از موضوع مورد بحث، وظیفهمان تنها این باشد که مواضعمان را بیان کنیم. ما داریم در مورد یک موضوع اجتماعی حکم میدهیم. مبارزه برای حق تعیین سرنوشت، میتواند موضوعی مربوط به کل شرایط مبارزاتی ما و شرایط عمل کردن به وظایف بسیار بسیار کمونیستیمان باشد. در عالم واقع و در سطح جامعه، موضوعات اجتماعی بالاخره هم سنگ نیستند. هر پدیدهای نیزتاریخ خود و اثرات تاریخی خود را دارد و دهها موضوع دیگر که باید مد نظر باشد. حداقل، ما همین بدیهیات را درهمان کومهله و حکا از این رهبران آموخته بودیم. چه چیزی عوض شده بود، که این رهبران حتی به آموزههای خودشا ن نیز وفادار نماندند؟
گفتن قاطعانه اینکه: اگرکومهله در رأس یک جنبش انقلابی قرارگرفته است “به هیچ وجه حاصل پراتیک وی در زمینه حق تعیین سرنوشت نبوده است”، به چه معناست؟ اگر در راستای مخدوش کردن چنان پراتیکی نیستیم؟ درچنین حالتی نمیتوان پرسیدکه حداقل چند گرمی از آن باید مؤثر بوده باشد، و بکار بردن عبارت به هیچ وجه عقلا درست نیست. آیا این فرعی کردن اراده گرایانه تمامیت جنبش کردستان در مقطعی نیست که باور به پیروزی درجنبش (براثرعقب نشینی های تحمیل شده به نیروی مسلح وتسلط بیشتر رژیم اسلامی برکردستان و… ) بسیار افت کرده است. تازه میتوان پرسید که اگر ارزیابی تاریخی مندرج درسند ارزیابی درستی است، باید به این مسئله پاسخ داد که پس استراتژی متفاوت دادن برای کومهله از کجا آمده است؟ اگر مبارزه در آن عرصه این چنین حاشیهای شده است.
در پاراگراف سوم، بعد از اشاره درست به فعالیتهای کمونیستی کومهله و دفاع کومهله از زنان و حقوق دموکراتیک و.. سیاه بر سفید ادعا میشود که:
<هیچکدام نه نظرا و نه تاریخا ربطی به خودمختاری نداشتهاند، اما درگیر شدن کومهله درچنین مبارزهای، درعین حال وی را به یک نیروی رهبر سیاسی درمسئله خودمختاری هم تبدیل کرده است.>
یعنی مبارزه برای خودمختاری، حتی ربطی به حقوق دموکراتیک هم ندارد. اظهار نظر و حکمی که دیگرجای حرف برای کسی باقی نمیگذارد.گوئی درتشکیلات کومهله قبلا کسانی ادعا کردهاندکه مبارزه برای حقوق زحمتکشان و زنان نظرا و تاریخا به خودمختاری ربط داشتهاند، حال نویسنده ما در مقام نظریه پرداز سیاست و تاریخ، دارد بما منطقا توضیح میدهد که نه بابا ربطی ندارند، شما اشتباه میکنید. هرچند دادن چنین حکم مطلقی درباره رابطه خودمختاری با دیگرعرصههای مبارزه هم درست نیست و با هیچ منطقی در دنیا جور درنمیآید. برعکس، تاریخا و نظرا همه مسایل مبارزاتی و اجتماعی در درون یک جامعه و شرایط تاریخی معین میتوانند با هم بنوعی ربط داشته باشند. خصوصا در رابطه با خودمختاری وغیره که امری مربوط به قدرت وتقسیم آن هستند. بدتر از آن، این فتوی هم نیست که در جائی فقیهی حکماش را داده باشد. میتوان گفت که اگرتاریخا و نظرا به هم ربط نداشتهاند، ما ربطاش دادهایم یا میدهیم. مگرکمونیستهای روسی، فدرالیسم و فدراتیو و خودمختاری و… را به حکومت شورائیشان تاریخا ربط ندادند. خوب یا بد، این اگر هم نظرا غلط بوده باشد، تاریخا که عملی شد.
میتوان درک کرد که “نزدیک کردن کارگران به قدرت سیاسی” برای یک جریان کمونیستی یک ادعای قابل فهم است و در هر شرایطی از مبارزه نیز تذکرآن یک امر بدیهی است که باید مورد توجه باشد، حتی بر این اساس شاید محاسباتی داشت که شرکت دراین یا آن حرکت اجتماعی چه نفعی برای کارگر و زحمتکش دارد یا ندارد، آنها را به قدرت سیاسی نزدیک میکند یا نمیکند، شرکت درچنان حرکتی برموقعیت این تشکیلات کمونیستی تاثیرات منفی میگذارد یا نمیگذارد و… اما با فرض این اصل و این همه سؤالات محاسبهای نیز باید از خود پرسید که چنین محاسبهگریهای درست یا نادرستی درکجا باید قرار بگیرند؟ آیا نمیتوان عکس آن استدلال کرد (استدلال هم کردهاند)، شرکت کومهله در مبارزه برای کسب خودمختاری بودکه به کومهله بمثابه یک تشکیلات کمونیستی امکان اجتماعی شدن را داد. این را در مورد کمونیستهای کشورهای بیشماری گفتهاند. باید از خود پرسید که براساس چه فاکتها وآمار و ارقامی میتوان این یا آن ادعا را ثابت کرد؟ بر فرض اینکه میتوان چنین بحثی کرد و چنین محاسباتی داشت، و اینها لازم است. آیا منطقا هریک از این نظرات و محاسبهها به یک اندازه شانس اثبات شدن را دارند و یا خیر ندارند، یا ترکیبی از هر دو نظر قابل اثباتتر هستند؟ مؤلفههائی که در این راستا باید مد نظر قرار داد چه هستند؟ فیالمثل در اروپا و در ارزیابی موفقیت یا عدم موفقیت احزاب در این یا آن مقطع، براساس دادههائی آماری قضاوت میشود و بگونهای نسبی به پاسخهائی نیز میرسند. مثلا اینکه نشان میدهند که فلان حزب دریک دوره معین به موضوعاتی چون بازنشستگی و بیکاری توجه کرده، مخالف جنگ بوده و… و این موجب پیروزیاش درانتخابات بوده است. میشود پرسید که درکنگره شش احکام داده شده چگونه ثابت شدند؟ اگر صرفا به عقاید و تمایلات سیاسیشان رجوع نکردهاند، این احکام از کجا آمدهاند؟ تازه هرحکم اثباتی هم حکمی نسبی است و حکم مطلقی نمیتواند باشد. آیا این قاطعیت درصادر کردن احکام، مبنائی ایدئولوژیک ندارد؟
منطقا میتوان پذیرفت که یک سازمان چپ کمونیستی درجامعهای چون کردستان که قبل ازآن دارای یک حزب سیاسی شناخته شده و سابقهداری چون حزب دموکرات است، نمیتوانسته صرفا با شعار خودمختاری بمیدان آماده و موفق هم شده باشد. طبعایکی از مؤلفههای مهمی که به کومهله شهرت داد خصلت زحمتکشی این تشکیلات و دفاع کومهله از منافع آنها بود. وتمامی آن مشخصاتی که کومهله داشت و بدرست به آنها اشاره شده است. در این نباید شک کرد. اما اینها مشخصات یک تشکیلات و حرکتی هستندکه یک جریان درکردستان داشته است. خود این جامعه درآن ده سال چه برسرش آمده بود؟ چرا حرفی در این باره زده نمیشود. (اکنون دیگر بحث سی سال است) چرا مبارزه مسلحانه در طول آن ده سال (و نه جنبش کارگری) در رأس مبارزات مردم قرار گرفت و به تنها مشخصه اصلی این جنبش تبدیل شد؟ آیا میتوان این را صرفا وبراساس فرمول عقب نشینی جنبش به سنگر سنتی و دفاعی سنت دار درکردستان توضیح داد؟ حتی اگر چنین باشد، این یک چرائی دارد یا ندارد؟ صرف اشاره به عقب نشینی جنبش سراسری که دلیل نشد. یا حداقل اش این است که کافی نیست. درخود همین جامعه چه ظرفیتهای بکار افتادند، یا نیفتادند و چرا؟
چرا درآن دو پاراگراف، آنچنانکه نشان دادم جنبش جاری کردستان به جنبش کردستان درگیومه تبدیل میشود. آیا معنایش آن نیست که درآن کنگره مقدمات حذف آن در اذهان چیده میشود؟که راه حل ارائه شده و استراتژیک به این شکل خود را بنمایش در میآورد (یا درچشم انداز قرار میدهد)؟ تمامی تأکیدهای بعدی در مورد رابطه ارگانیک جامعه کردستان بمثابه جزئی از ایران در این راستا قرار نداشت؟ در بقیه ایران داشت اتفاقی میافتاد، که بر اثرآن، کردستان در حاشیه قرار میگرفت؟ اگر چنین بود، پس چرا در اثبات این چیزی گفته نمیشود ؟
البته امروزه ما میدانیم که سیر رویدادهای غیر قابل پیشبینی، بگونهای دیگر و درخلاف آن جهت پیش رفت. درآن موقع این سند در یک بی چشم اندازی مطلق تصویب میشد وکل احکام بر این سوار است که تنها راه برون رفت دریک انقلاب سراسری در ایران نهفته شده و این روح موضوع است .
دربخش مبانی، سه پاراگراف نوشته شده تا مقدماتی برای فهم پاراگراف چهارم باشند. در این پاراگراف گفته میشود:
< بنابراین برای ترسیم خط مشی فعالیت آتی کومهله هم به جای اینکه از یکی از عرصههای تاکتیکی فعالیت کومهله،یعنی مبارزه برای تحقق حق تعیین سرنوشت مردم کردستان شروع کنیم، بایستی از اهداف کارگری کومهله و نیازهای مبارزه طبقاتی کارگران درکردستان شروع کنیم و سپس به تاکتیک های کومهله درمبارزه برعلیه ستمگری ملی هم برسیم. <
گوئی قبل از آن کسانی از” مبانی استراتژی کومهله”صحبت کرده و از یکی از عرصههای تاکتیکی کومهله شروع کردهاند و نویسنده ما دارد راه درست را نشان میدهد و میگوید خیر باید از” اهداف کارگری کومهله”و” نیازهای مبارزه طبقاتی” شروع کرد تا بعدا به مبارزه برعلیه رفع ستم ملی برسیم. گوئی مبارزه علیه ستم ملی نه در “اهداف کارگری کومهله” میگنجند و نه به “نیازهای مبارزه طبقاتی” ربط دارند.
کسی هم نمیپرسدکه چرا مبارزه برای رفع ستم ملی در” نیازهای مبارزه طبقاتی” نمیگنجد ؟ چرا اول باید از این نیازها جدا شود تا بعد به آن برسیم؟ آیا میتوان این استنباط را داشت که مبارزه برای رفع ستم ملی از”اهداف خرده بورژوائی و بورژوائی کومهله” است و ربطی به “اهداف کارگری کومهله” ندارد؟ پس چرا از “نیازهای مبارزه طبقاتی” جدا میشود؟ میتوانست به نیازهای بورژوائی و خردهبورژوائی درون کومهله پاسخ دهد و به “نیازهای مبارزه طبقاتی” مربوط باشد. مگر نمیشود؟ برای پرهیز ازگیج شدن و پرهیز از دنبال نخود سیاه رفتن، ادامه میدهیم تا شاید دربطن متن مربوطه پاسخ منطقی را بیابیم.
پاراگراف پنجم مربوط به “اهداف کارگری کومهله” است. که شکل دادن به صف کارگران کمونیست ومتحد کردن کارگران به مثابه طبقه تحت رهبری جریان کمونیستی است و… قضیه چندان پیچیدهای هم نیست. اگر زیادی بهانه نگیریم و خود موضوع را در متن گزارش دنبال کنیم. “اهداف کارگری کومهله” یعنی اینکه کارگران را تحت رهبری کومهله درآوریم. تا از این طریق به قدرت سیاسی نزدیک شوند. که مشکلی هم نیست. یک جریان کمونیستی کارگران را متحد میکند، تحت رهبری درمیآورد تا به قدرت نزدیک شوند. فرض کنیم که مشکلی نیست. اما مشکل را خود نویسنده و درآنجا ایجاد میکند که همین فعالیت را با یک نوک قلم و به دلایل نامعلوم از “مبارزه برای حق تعیین سرنوشت” که مبارزهای برای ایجاد دولت است، جدا میکند، تا بعد به آن برسد. یعنی دقیقا آن زمینهای را که اتقاقا کارگران را به قدرت سیاسی نزدیک میکند، اول حذف میکند تا بعد به آن برسد! شاید برای این که کارگران اول باید (بنابه اهداف کارگری کومهله) تحت رهبری این جریان قرار بگیرند، در برابر سمومات ناسیونالیسمی که کردی است واکسینه شوند، تا بعدا به آنها اجازه نزدیک شدن به قدرت داده شود!!
بعد از آنکه در پاراگراف ششم شرحی تکراری از رشد مناسبات سرمایهداری داده میشود و در بند هفت نیزهمان ادعاها در مورد به رأس رفتن خودمختاری تکرار میگردد (که در بخش اول این نوشته به آن پرداخته ام). در پاراگراف هشتم و نهم به این میرسیم که: <مسئله ملی یکی از مسایلی است که پیشاروی ما قرار دارد. هرگونه شانه بالا انداختن و با لاقیدی ازکنار آن رد شدن فاقد پاسخ روشن بودن برای آن به معنی رها کردن این عرصه به بورژوازی و یعنی امکان دادن به وی تا به کمک شرایط ویژه کردستان اذهان کارگران را به سموم ناسیونالیستی آلوده کند و دست آویزهای ارتجاعی خود را برای مقابله با کمونیسم تقویت نماید.>
به اینها اتهام زده بودند که اینها جنبش را برای بورژوازی رها کردهاند. میبینیم که چنین نیست. اینها خیلی هم محکم ایستادهاند تا مانع از مسمومیت کارگران شوند.
درآخر همان پاراگراف نیز میآید:
<از این رو وظایف ما درکردستان اساسا از نیازهای یک انقلاب کارگری در میآید که درعین حال به مسئله ملی هم پاسخ میدهد>
حداقل و در“عین حال ” پاسخ میدهد. پائین تر درشرح یکی از وظائف هم میآید:
«ممانعت از اشاعه سیاستها و اندیشههای بورژوائی به دلیل وجود مسئله ملی»
میبینید که آخرش به این رسیدیم. آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است. سرراست نمیگوید ممانعت از اشاعه افکاری که به مسئله ملی ربط دارند. چون نمیتواند بگوید. چرا که بالاتر نیز اعلام کرده که نباید به آن بی توجهی کرد و این اصلا قابل قبول نیست. چرا که هر نوع بی توجهی به مسئله ملی بمعنای خالی کردن میدان برای بورژوازی است تا افکار کارگران را به سموم ناسیونالیستی آلوده کند.
بحثی که با این عبارت شروع شود که ” قرار گرفتن کومهله در رأس یک جنبش انقلابی به هیچ وجه حاصل پراتیک وی در زمینه حق تعیین سرنوشت و … نبوده است” و با این قاطعیت بیان شود، باید هم به انجام این وظیفه بیانجامد که کارمان بعد ازآن باید ‘ممانعت از اشاعه سیاستها و اندیشههای بورژوائی به دلیل وجود مسئله ملی “ باشد.
توضیح هم نمیدهد که چگونه میتوان از اشاعه اندیشههای بورژوازی ممانعت به عمل آورد. بدبخت پیشمرگی که انجام این وظیفه را بعهدهاش بگذارند. اگر این ممانعت از افکار بورژوائی خیلی کمونیستی و روتین است، چرا فقط شامل به” دلیل وجود مسئله ملی”میگردد. میتوان این استنباط را داشت که اشاعه افکار بورژوازی به دلایل دیگر آزاد است و ازآنها ممانعتی بعمل نمیآید؟
کسی هم نبوده است که بگوید مگر مریض هستیم که از یک طرف از حق تعیین سرنوشت مردم کرد دفاع کنیم ، درهمان حال از اشاعه اندیشههای بورژوائی به همین دلیل ممانعت بعمل آوریم. آنهم تنها به این د لیل که مبادا بورژوازی اذهان کارگران را به سموم ناسیونالیستی آلوده کند.
معنای زمینی این حرفها چیزی جز عدم باور به موجودیت یک جامعه با مشخصات ویژهاش نیست. که جامعه مردم کرد است. از این زاویه، عدم باور به وجود جنبشی مستقل در بطن این جامعه و بطورمشخصتر وجود مبارزهای برای رفع ستم ملی، بمثابه ابراز وجود رو به بیرون این جامعه و این مردم است. غیر از این چگونه باید “ممانعت از سیاستها و اندیشهها بورژوازی” را فهمید؟ اگر بحث فهمیدنی است و چنین احکامی فتوا نیستند ؟
در همانجا اضافه میکند:
«ممانعت ازتبدیل شدن طبقه کارگر به نیروی ذخیره درتصفیه حسابهای بورژوازی محلی و سراسری.»
خوب، رهبران حزبی که دارای یک نیروی مسلح نیز هستند باید با این لحن حرف بزنند. اما مشکلی پیش میآید.آدم بجای کمونیست بودن احساس ژاندارم بودن را پیدا میکند که هم میتواند از اشاعه”سیاستها و اندیشههای بورژوازی” و هم از تبدیل شدن طبقه کارگر به نیروی ذخیره بورژوازی ممانعت به عمل بیآورد. سؤال این است که ممانعت فوق، شامل ممنوعیت طرح اندیشهائی هم میشوند که در ذات مساله ملی نهفتهاند و بورژوائیاند؟ یا بنا به منافع موقت، بدوا مساله ملی را از اندیشههای بورژوائی جدا کرده، اما کنترلش میکنیم. آنهم تنها بخاطر کارگران کرد که مسموم نشوند. “تصفیه حساب های بورژازی محلی و سراسری”یعنی چه ؟ آیا تحلیل ما از وجود مسئله ملی درکردستان ایران از اینجا در میآید؟ یا خیر این عبارت تنها برای جلوگیری از مسمومیت کارگران نوشته شده است که دنبال بورژوازی خودی نیفتند؟ آیا این بدان معنا نیست که در این دیدگاه، مسئله ملی اساسا در معنای تصفیه حساب بورژواهای محلی وسراسری با هم فهمیده میشود؟ بگذریم که وارد شدن به این بحث خودش کتابی میشود.
قطعنامه
مقدمات
درهمین کنگره نهایتا قطعنامهای درباره”استراتژی ما درجنبش کردستان” به تصویب رسید. اشاره به نکاتی ازآن درتکمیل آنچه که تا اینجا گفته شده ضروری است.
باید به این نکته ظریف توجه کرد که این استراتژی ما درجنبش کردستان است. یعنی اینکه این معنا را میرساند که کومهله در این جنبش بدنیال تحقق اهداف خودش بمثابه یک تشکیلات است. همین تأکید روح معینی به این قطنعامه می دهد. درنظر اول این هیچ ایرادی ندارد، چرا که هرتشکیلاتی در هر جنبشی بدنبال تامین اهداف سیاسی خودش است. اما وقتی میبینیم،تحقق این اهداف با انقلابی دریک جامعه معین تامین میگردد و این جامعه فرضی، ایران است، باید ازخود بپرسیم پس چرا از جنبش کردستان صحبت میشود؟ آیا این ناشی از یک حسابگری ساده و از سر ناچاری است؟ یا خیر در این دیدگاه خود جنبش کردستان نیز فقط درچهارچوب یک انقلاب سراسری است که معنا دارد.
دربند اول تأکید میگردد که فعالیت کومهله درکردستان نیز جزئی از فعالیت عمومی”حکا” برای برقراری حکومت کارگری در مقیاس سراسری است.
در بند دوم گفته میشود بنا به عوامل گوناگون . . .:
« اوضاع سیاسی پس از انقلاب۵۷ درکردستان سیری متفاوت از سایر نقاط ایران داشته است. »
سپس به جنبش مسلحانه و نام گذاری و مراحل آن اشاره شده و درآخر نیز آمده است:
«طبقه کارگر و کمونیسم درکردستان با شرایط ویژه و لاجرم وظایف ویژهای رویرو است که درصدرآن رهبری جنبش انقلابی درکردستان و تبدیل این جنبش به عاملی درگسترش و تقویت مبارزه کمونیستی طبقه کارگرقرار دارد. »
آیا نمیتوان این تفسیر را داشت که درکردستان هیچ خبردیگری نیست. فقط اینکه سیر رویدادها شکل دیگری داشته است و کومهله درآنجا با یک شرایط ویژه روبرو است، اما این شرایط ویژه به تحقق هیچ هدف ویژهای منجرنمیشود؟ آیا میشود که آدم از سیر متفاوت رویدادها به دلیل وجود “سنتهای” مبارزه علیه ستم ملی حرف بزند و درآخر نیزتأکید کند که این سیر متفاوت در همان مسیر تقویت مبارزه کمونیستی طبقه کارگراست؟ آیا این بدان معنا نیست که از نظرآنها سیرمتفاوت رویدادها دارای معنای متفاوتی نیست؟ طبعا نویسندگان ما نه چنین تفسیری را میپذیرند، نه سؤالات را شایسته پاسخ میدانند. خواهند گفت که طرف تحریف کرده است. چون درآن نقل قول، هم از شرایط ویژه و هم از وظایف ویژه حرف زدها ند وتأکید شده که در “صدر این وظایف، رهبری جنبش انقلابی کردستان ” قرار دارد. درعین حال گفته نشده که وظایف دیگری ندارند. که طبعا توجیه غیرقابل قبولتری است. چرا که در صدر وظایف، رهبری جنبش انقلابی کردستان بگونهای ویژه مورد نظراست. ویژگی آن در این است که میخواهند با بدست گرفتن رهبری، این جنبش را به عاملی درگسترش وتقویت مبارزه کمونیستی طبقه کارگر تبدیل کنند، که فرض میکنیم اشکالی ندارد. چون کمونیست هستند و دارند به وظایف روتین خود درهرشرایطی عمل میکنند..اما با درک ارئه شده، بدست گرفتن “رهبری جنبش انقلابی کردستان” مشکل است وکارساده ی نخواهد بود. اگر رهبری کردن وظیفه اصلی است و این در صدر وظایف قراردارد. چرا؟ چون بدست گرفتن رهبری دریک جنبش و یا هرجای دیگری نیز وقتی ممکن است که بدوا درک درستی ازآن داشته باشیم. این حداقل است. درک درستی ازآنچه که قراراست رهبری شود. اینکه با نتایج آن چگونه برخوردمیکنی، این مسئله بعدی است.
درضمن،وقتی گفته میشود “تبدیل این جنبش به عاملی درگسترش و تقویت مبارزه کمونیستی طبقه کارگر” و این وظیفه اصلی کومهله در این جنبش است، باید این را در معنای تغییرمسیر جنبش کردستان فهمید؟ اصلا چگونه این جنبش به چنین عاملی تبدیل میشود؟
تازه مگر کومهله نمیتواند کل جنبش را در راستای تحقق شعار حق تعیین سرنوشت ملت کرد، به چنان عاملی تبدیل کند؟ مثلا برای جدائی کردستان مبارزه کند. این را هدف اصلی خود قرار دهد و از این طریق یعنی رهائی ملی خلق کرد به آن امر مورد نظرخدمت کند؟ مگرنمیشود؟ مثلا بگوئیم که رهائی طبقه کارگر در ایران تنها درگرو رهائی ملت ستمدیده کرد است. مارکس این را نهایتا در مورد ایرلند گفت. چرا که نهایتا به این نتیجه رسید که چنین اتفاقی باید افتاده باشد تا شرایط برای رهائی طبقه کارگر انگلیس فراهم شود. چرا نمیشود؟
بند سوم نیز ادامه منطقی بند دو بوده و اثبات ارتباط تنگاتنگ با مبارزات سراسری وتأکید براین موضوع است که جنبش انقلابی در دوره اخیر از درون یک انقلاب سراسری۵۷ زاده شده است و تاثیرات متقابل پیشروی درکردستان و تحرک انقلابی درمقیاس سراسری که باید مد نظر باشد (برمنکرش لعنت). اینکه کردستان یک جزء ارگانیک ازکل جامعه ایران است. آیا بدان معنی است که اهداف جنبش کردستان از جنس همان اهداف جنبش انقلاب سراسری است؟ حکم دیگری هم صادرمیشود.:
«وجود یک اختلاف فاز تعیین کننده میان پیشروی انقلاب درمقیاس سراسری و کردستان نامحتمل است. هرجند شرایط ویژه وجنبشی درکردستان وجود دارد «که :» باید استراتژی خود را برای پیشروی این جنبش طرح و ارائه کرد. »
این درحالی نوشته شده که درکردستان و بمدت ده سال یک مبارزه تودهای مسلحانه وجود داشته است و در بقیه ایران انقلاب شکست خورده بود. کسی نمیگوید که اگر این اختلاف فاز نبود، پس چه بود؟چون آن دوران گذشته است. میتوان نادیدهاش گرفت؟
با سه بند با محتوائی که از آن صحبت کردیم، بخش مقدمات پایان مییابد. به این میگویند توجه به ویژگیهای جامعه کردستان بگونهای خاص، که چیزی جز نادیده گرفتن و دور زدن آن نیست. که اساسا نپرداختن به مسایل پیشاروی کومهله است. به “وجود ستم ملی و مقاومت و مبارزه علیه آن درکردستان، وجود سنتهای مبارزه مسلحانه وحتی بطور ویژه، قابلیت کمونیستها درتبدیل شدن به یک وزنه مؤثر درصحنه سیاسی”اشاره میشود که موجب شدند تا سیر اوضاع سیاسی به شکل متفاوتتری درکردستان پیش برود، و بر این اساس ضرورت یک استراتژی برای پیشروی دراین جنبش را هم بیرون میکشند و از عبارت “جنبش انقلابی” هم به وفور استفاده میشود تا نهایتا بما گفته شود که “رهبری جنبش انقلابی کردستان” را باید درجهت تقویت جنبش کمونیستی در ایران در دست بگیریم. آنجا نیزکه میگوید بدوا باید ازوظایف کومهله شروع کنیم تا بعد به مسئله ملی برسیم معنایش درهمین راستا است. میگویند، به آن بی توجه نیستیم. برایش هم برنامه داریم، رهبریاش هم را در دست میگیریم. اما و ازآنجا که نباید اجازه دادکه کارگران کرد به سموم ناسیونالیسم کردی آلوده شوند، باید جنبش انقلابی را به عاملی درتقویت جنبش کمونیستی تبدیل کرد. اما در اینجا برای من یک سؤال بی پاسخ پیش میآید، که دراین متن به آن نمیرسم. آنهم اینکه ما برای انجام آن وظیفه روتین کمونیستی و همیشگی چرا باید از مسیرآلودهای که “ناسیونالیسم کرد” درآن فعال است، عبور کنیم؟ این تنها سرنوشت محتوم ماست؟
در خود سند نیز نه اشاره و نه توضیحی داده میشود که خود این به اصطلاح ویژهگیها چه تحولاتی را از سرگذراندهاند.کومهله چه تاثیری عملا بجایگذاشته است و آنچهکه جنبش انقلابی نامیده میشود درچه وضعیتی است. مقدمات طرح یک استراتژی درست درجنبش کردستان قاعدتا تنها این نباید باشدکه جنبشی هست، بایدگفتکهخود ما، همین جنبش را تا کجا آوردهایم تا پاسخ دهیم بهکجایشمیبریم.
به تاریخ صدور این قطعنامهها توجه کنیم. این قطعنامهها ده سال بعد از انقلاب ۵۷ نوشته شدهاند. یک تجربه تاریخی ده ساله را باید پشت سرداشته باشند. پروسهای پر از فراز و نشیب و تحولات بمثابه یک تجربه تاریخی که میتوان آنرا مثبت یا منفی ارزیابی کرد. این تجربه تنها بما نمیگویدکه “کمونیستها درکردستان قدرتی شدهاند”. این دیگرخیلی خود خواهانه است. این نشد حرف که جنبش انقلابی کردستان از دل انقلاب ۵۷ بنا بدلایلی ویژه (ازجمله فعالیت کمونیست ها وتبدیل شدنشان به یک نیروی اجتماعی) شکل گرفت. یا “وجود اختلاف فازتعیین کننده میان پیشروی انقلاب درمقیاس سراسری و درکردستان نامحمتل است”. اگر این ده سال مبارزه تنها تاثیرش نفوذ کمونیستها بوده وتنها این مبنای تدوین این استراتژی است ( نکات دیگری هم اگر درنظر گرفته شده باشد نهایتا مبنا قرار داده نشدهاند)، آیا نباید توضیح داد که همین کمونیستها چگونه توانستند درآن شرایط ویژه ده سال دوام بیاورند.
یادم نمیآید که درکومهله و درتمام این ده سال حتی یک سمینار در مورد تحلیل و بررسی جنبشهای ماقبل خود درکردستان داشتهایم (برای راحت کردن خیال رفقای” کمونیست ” منظورم سمیناری است که عدهای کمونیست میگیرند تا درآن تحلیلهای مارکسیستیشان را درباره جنبشهای اجتماعی تقدیم حضارکنند.). آیا این را نمیتوان به حساب کج فهمیمان گذاشت؟ اگر انگلس هم چون ما فکر میکرد؛ نسبت به تاریخ بورژوازی برخورد سهل انگارانهای داشت، آیا آنهمه مقاله و نوشته را در مورد جنگهای داخلی آمریکا وجنگهای دیگر مینوشت؟ آنهم با آن همه کار علمی که از فلسفه تا مسایل اقتصادی و فرهنگی و غیره را در برمیگرفت. تحلیل جنبشهای ماقبل ما درکردستان پیشکش که اهلاش هم نبودیم، چون خوراک ایدئولوژیک مناسبی برای ما خشکه مقدسها نبود. من حتی یادم نمیآید که یک سمینارهم (درآن ده سال) درمورد جنگ مسلحانه ۲۴روزه سنندج گرفته باشیم که آنهمه به آن افتخار میکردیم.
ارکان استراتژی
بند یک، نیروی طبقه کارگر وزحمتکش نیروی محرکه اصلی جنبش انقلابی درکردستان است. پیشروی جنبش” به درجه پیشروی رشد جنبش سوسیالیستی” واعمال رهبری طبقه کارگر بستگی دارد و…
کارگران نباید بپرسند که نیروی محرکه کدام جنبش هستیم . “جنبش انقلابی” که حرف نشد. البته پاسخ درخودش مستتراست. جنبشی که نیروی محرکهاش طبقه کارگر است و درجه ارتقااش را نیز با رشد جنبش سوسیالیستی اندازه میگیرند، باید جنبشی سوسیالیستی باشد. با توجه به آنچه که درمبانی و مقدمات آمد، باید درعرصه یک انقلاب اجتماعی در ایران که آنهم سوسیالیستی است، پاسخ بگیرد.”جنبش انقلابی” در اینجا باید همین معنا را بدهد. یا خیراین جنبشی دموکراتیک با ماهیت انقلابی است؟ باید چیزی باشد. اینکه نمیشود با استفاده مجانی از اصطلاح ” انقلابی” ماهیت آنرا پوشاند.
بند دوم، شهرها کانون اصلی هستند. باید گفت زحمت کشیدهاید و دیگر زیادی فکرتان را جولان دادهاید تا این را کشف کنید.
معلوم است که نیروی محرک کارگران باشند. شهرها کانون هستند.
بند سوم، شرط است:
«شرط لازم پیشروی جنبش انقلابی جدائی تودههای کارگر و زحمتکش از افق،آرمانها و سیاستهای احزاب بورژائی درکردستان و تقویت کمونیسم درقبال ناسیونالیسم درمقیاس اجتماعی است. »
اگر در نقل قول بالا صراحتا مینوشتند، شرط لازم پیشروی “جنبش سوسیالیستی” درکردستان، و نه “جنبش انقلابی”، بحثی نبود. یعنی اینکه بجای جنبش انقلابی از جنبش سوسیالیستی حرف میزدند. اگر از ویژگی و رفع ستم ملی و وظایف ما درقبال آنها در شرایط کردستان، در همین اسناد حرفی زده نمیشد. بازهم میشد ازکنارآن گذشت. یا اگر بحثی بود، این میشد که جنبشی برای رفع ستم ملی درکردستان وجود دارد، چرا درآن فعال نیستید یا دخالت نمیکنید. یعنی بحث چیز دیگری میشد. اما وقتی که هیچ یک از اینها نیست. نقل قول فوق مشکل ساز میشود. در اینجاست که پاراگراف فوق را نمیتوان درجهت انجام وظایف کمونیستی تفسیر کرد. این درعمل چیزی جز این نیست که به کارگران کرد فراخوان داده شود دنبال مسایل ملی نباشند. احزاب بورژوائی درکردستان کدامها هستند و چه میخواهند؟ کارگران کرد باید خود را از کدام آرمانها و چه احزابی جدا کنند؟ این شامل آرمان تشکیل دولت کرد هم میشود؟ اگرچنین است، چرا صریح و شفاف بیان نمیگردد؟!.
به مبارزه برای تحقق شعار حق تعیین سرنوشت مردم کرد درکردستان و موجودیت جنبش کردستان ، همه جا تحت عنوان مبارزه علیه رفع ستم ملی اشاره میشود، نه برای آنکه بمثابه شرایط ویژه مبارزاتی ما مورد نظر باشد و تحلیل شود، بلکه تا در پناه “رشد جنبش سوسیالیستی و به اعتبار فعالیتهای کومهله در فازهای پیشروی” نادیده گرفته شود. گوئی که نویسنده میخواهد بما بگوید که نمیتوانیم نادیدهاش بگیریم. باید برای آن برنامه داشته باشیم، اما تنها با رشد جنبش سوسیالیستی است که میتوانیم خود را از شر آن بمثابه افکار و اندیشههای بورژوازی و افکار ناسیونالیستی خلاص کنیم. کسی هم نیست بگوید که بمثابه کمونیستهائی که بفکر انقلاب در ایران هستید، (ازنظر من حق طبیعی خودتان نیز هست)، چرا لقمه را از پشت سر به دهان میگذارید. چرا این همه اذیت وآزار؟ چرا مستقیما مردم کرد را به پیوستن به “انقلاب سوسیالیستی” برای رهائی از هرنوع فکر و اندیشه و سیاست بورژوائی فراخوان نمیدهید؟ هرچند اگرانصافی درکار باشد، باید از آنها سؤال کرد که دراین صورت کارگران کرد چگونه میتوانند در برابر افکار شوینیستی که آن نیز در زمره افکار بورژوازی است واکسینه شوند.
البته سؤتفاهمی نباید پیش بیاید. بدیهی است که جدال همیشگی با افکار واندیشههای بورژوائی یکی از وظایف اصلی و روتین کمونیستها است. اما درعین حال باید دیدکه ما درکردستان تنها با جدال بین اندیشهها روبرو نیستیم. درهیچ جای دنیا نیز چنین نیست. در اینجا بحث بر سر یک جنبش معین با سابقه تاریخی آن است. مبارزه ما در شرایطی خاص و در جامعهای با مشخصات منحصر بخودش روبرو است. در این جامعه به فرض نفود و اعتبار اجتماعی کمونیستها (اگر فرض درستی هم باشد) باز هم اوضاع زیاد بر وفق مراد نیست، گویا هرچه دلمان بخواهد میکنیم. بعد از بیست سالی که از صدور داهیانه آن قطعنامه گذشته، باز هم خبر زیادی نیست. همان جدال اجتماعی نیز صرفا در اذهان صورت نمیگیرد. بالاخره توازن قوائی هم هست. مسایل حل ناشدهای پیشاروی چنان جامعهای قرار دارد، سیری تاریخی وجود دارد، وضعیتهای خاص و ناخاصی هست که برکارمان تاثیر میگذارند و این بمعنای وجود یک دنیای زندهای است که ما درآن فقط مشغول تخیل در مورد عقایدمان نیستیم، بلکه درعین حال درگیر یک مبارزه عملی هستیم. نمیشود که اینها را نادیده گرفت و تنها به عقایدمان بچسبیم. بالاخره گور بابای بورژوازی، فعالیت خودمان که بوده و هست. درطول این بیست سال چنین فعالیتی اثرات خود را (چه مثبت یا منفی) برجای گذاشته است. همهاش نیز پیشروی بسوی سوسیالیسم و طرح ایدههای ناب غیر بورژوائی نبوده است و… دهها موضوع دیگر که اشاره بدانها ازحوصله این نوشته خارج است. نمیشود درخلاء زندگی کرد. تنها مدعی بود و در اوج بحران و بی چشم اندازی واقعی نیز همه چیز را با این توضیح داد که “رفقا انقلاب سوسیالیستی اجنتاب ناپذیراست. ”
بندهای ۷، ۸ و ۹ درباره وقوع انقلاب درکردستان است. بنظر میرسد که با توجه به ویژگیهای درنظر گرفته شده، خصوصا وجود نیروئی کمونیستی چون کومهله، این تحولات اجتماعی درخود کردستان است که به چنان انقلابی منجرمیشود. اما بببنیم که انقلاب درکردستان دارای چه ماهیتی است. اتفاقا این روشن میکندکه تا چه اندازه ویژگیهای جامعه کردستان مورد نظر بوده است.که آیا چنین انقلابی ریشه درتحولات اجتماعی درخود کردستان دارد، یا خیرچنین رویدادی متاثر از وقوع انقلاب در ایران و وابسته بدان است.
دربند ۷ به ترکیبی از قیام شهری، به دنبال یک برآمد تودهای و”پیشروی نیروهای نظامی گسترش یافته” اشاره شده، که به “بیرون راندن قوای سرکوبگر حکومت ازکردستان و افتادن کنترل امور به دست قیام کنندگان و نیروی مسلح زحمتکشان به رهبری کومهله” ختم میشود. دربند ۸گفته میشود که رفتن نهادها و نیروهای حکومت مرکزی پایان کار نیست، این با “قدرت گیری ارگانهای قدرت تودهای” و “سازمان یابی یک ساختمان قدرت درکردستان ” کامل میشود.” قدرت نوین فورا مطالبات و برنامههای انقلابی کارگران را به مورد اجراء در خواهد آورد” و… می بینیم که نه تنها خیلی کردستانی است، خیلی هم کمونیستی وکارگری است. اما دربند ۹ آمده است که:
«تضمین نهائی تداوم پیروزی، درهم شکستن قطعی قدرت بورژوازی درسطح سراسری است. کردستانی که درآن جنبش انقلابی قدرت حکومت مرکزی را درهم شکسته باشد برای نگهداری دست آوردهایش نمیتواند به چیزی جز یک انقلاب سراسری درایران اتکاء نماید. پیروزی برای ما درکردستان حلقهای درتحقق استراتژی سراسری کارگران در ایران است»
وقتی که تشکیلاتی استراتژیاش را در جنبش تنها براساس عقاید و موجودیت خودش بنویسد، دست آخر همین میشود که میبینیم. یعنی هم جامعهای را که درآن زندگی میکند وهم کلیت جنبش را وهم کل ظرفیتها وامکاناتی را که به یک انقلاب دریک جامعه مشخص منجرمیشوند نادیده بگیرد، دارای ارزیابی غلطی هم ازاین امکانات وظرفیتها باشد، عاقبتاش این میشود که هم خواب انقلاب کردن درکردستان را می بیند (آنهم ازجنس کارگری اش)، هم بلافاصله نیزدرک میکند که زیادی گفته است. باید پایداری خود را برمتن انقلاب دیگری معنی کند.
بند۷ و ۸ در مورد امکان وقوع انقلاب درکردستان است، انقلابی که ازآن چند کار بزرگ برمیآید. یکی اینکه “نیروهای سرکوبگر حکومت مرکزی را بیرون می اندازد”، یکی اینکه “فورا مطالبات انقلابی کارگران را به اجرا در میآورد” (یعنی قدرتش درحدود انقلاب اکتبر است)، میتواند از احزاب بورژوازی کرد هم جلوگیری کند که نهادهای “قدرت حکومت مرکزی” را با “ا رگان های فوق مردمی بورژوازی محلی” جایگزین کنند و… این همه قدرت را درخود دارد، اما نهایتا انقلابی نیست که بتواند دوام بیآورد! چرا؟ چون تضمین نهائی با درهم شکستن قطعی قدرت بورژوازی درسطح سراسری ممکن است. باید گفت که اگر این چنین است چرا همین انقلاب باید درکردستان و نه در ایران اتفاق بیفتد؟ اگر درکردستان اتفاق میافتد وآن همه قدرت دارد، چرا نمیتواند درمقابل بورژوازی سراسری، بطور مستقل ازخودش نیزدفاع کند؟. یا خیر اینها همهاش حرف است و بیخود ما مسئله را جدی گرفتهایم.
برای درک موضوع، باید تمامی نقل قولهائی راکه آوردهام یکجا در نظر بگیریم،که ازسیرمتفاوت رویدادها شروع میشود، به وجود یک نیروی کمونیستی میرسد که درصدر یک جنبش انقلابی قرار دارد که از این جنبش باید برای نزدیک کردن کارگران به قدرت سیاسی استفاده کند، و در این مسیر بعنوان شرط حتی باید از رواج افکار بورژوازی به بهانه وجود مسئله ملی ممانعت بعمل بیآورد، و میتواند کارگران را ازافقهای احزاب بورژوازی جدا کند، و مانع تبدیل شدن آنها به نیروی ذخیره گردد و… منطقا باید هم انقلابی شبیه انقلاب اکتبر را درکردستان سازمان دهد، اما دست آخرهم باید بداندکه پیروزی نهائی تضمینی ندارد، مگر اینکه انقلاب سراسری به دادش برسد. که باید پرسید که اگرتمامی آنچه که گفته شد، در جامعه کردستان ممکن است و این بنوعی پوشیده وقوع انقلاب “سوسیالیستی” درکردستان است، اولا چرا ماهیت انقلاب درکردستان سوسیالیستی است، دوما چرا پیروزی نهائیاش تضمین ندارد. نکند که همچون بلشویکها فکرمیکنند که باید انقلاب جهانی نهایتا به کمک آنها بیاید والا شکست میخورند. اما تزهای ما این تفاوت را دارد که ایران قبل ازجهان برایمان وجود دارد. کسی هم نیست که بگوید درعالم واقع ما که هنوز از ایران جدا نشدهایم، منتظر میمانیم، تا همه با هم و در همین ایران که پیروزی انقلاب سوسیالیستیاش تضمین شده است، انقلاب کنیم. منتظر ماندن که عیب و ایرادی ندارد.
اشاره به بندهای دیگرجز آنکه بر خستگی خواننده بیفزاید، چیزی در برندارد. مثلا گفتن اینکه “تنها یک مبارزه همه جانبه اقتصادی، سیاسی، و نظامی میتواند جمهوری اسلامی را درکردستان در منگنه قرار دهد”. یا “تفکیک شرایط انقلابی از غیر انقلابی مهم است”. مثل اینکه کسی گفته بود مهم نیست. که تازه وقتی به شرح وظایف برسیم (بعد از دو دهه فعالیت کمونیستی پرمدعا)، از”تحکیم رابطه کمونیسم و طبقه” بعنوان وظیفه اصلی بنویسیم و نقطه شروع مان درتعیین وظایف در “رهبری این جنبش “همین باشد. کسی نیست بگوید اگر نتیجه فعالیتهای بیست ساله ما بمثابه کمونیست این بوده، آنهم، درآن همه “رشد جریان سوسیالیستی“، این دیگر چیست که باید برویم از اول شروع کنیم.
برای بستن این بخش، تنها به یک نکته دیگراشاره میکنم و بحث را در این باره میبندم. هرچند میشد که صفحات بسیاربیشتری را به آن اختصاص داد. در بازخوانی این نوشته، متوجه شدم که در این باصطلاح استراتژی، به هیچ وجه بحثی درباره جنبشهای اجتماعی دیگر نیست. اینجا وآنجا به جنبش تودهای اشاره شده اما به خود این جنبشهائی که جنبش تودهای را میسازند هیچ اشارهای نگشته است. طبعا در دیگر اسناد حزبی از این جنبشها حرف زده شده است. مثلا بارها درمورد جنبش زنان اطلاعیه و قطعنامه صادر شده است. یا خواستهای دموکراتیک بارها مطرح شده و در مورد آنها حجم زیادی کار تبلیغی صورت گرفته است. اما دراین سند باصطلاح استراتژیک، نه از مبارزه برای کسب دموکراسی درکردستان که کل جنبش کردستان برآن سوار است، و نه ازجنبش زنان بطور مشخص که یکی از ستونهای هر استراتژی موفقی درکردستان است صحبتی به عمل آمده است. فقط در بند ۶وظایف گفته شده:
« تضعیف افق ناسیونالیستی جنبش به نفع افق سوسیالیستی ودموکراتیک انقلابی.»
و در بند ۸ آن نیزآمده:
«گسترش مطالبات و ایدهآلهای کارگری و دموکراتیک درسطح جامعه»
انتظار بیهودهای است. چرا وقتی کلیت یک جامعه معین، تاریخ آن، تجارب حاصله از آن به بهانه وجود یک “جنبش انقلابی” موهوم (موهوم ازتفسیر آنها درمیآید) نادیده گرفته میشود، نادیده گرفتن ارکان واقعی یک استراتژی موفق نیز امری طبیعی است،که میتواند مجموعهای از جنبشهای اجتماعی در دل همان جامعه باشد. تازه من نخواستم موضوع را زیادی عمق بدهم والا براساس همین مصوبات نشان میدادم که در این مصوبات، این تنها کلیت جامعه کردستان نیست که نادیده گرفته میشود، بطور مشخصتر نیز این اتفاقا طبقه کارگر درکردستان است که نادیده گرفته میشود. هم در ارتباط با انجام وظایف طبقاتیاش، هم بطور مشخص در رابطه با حل مسئله ملی که گویا طبقهای نیست که در این رابطه موضع طبقاتی دارد، بلکه طبقه علیلی است که مدام در معرض مسموم شدن به بهانه وجود مسئله ملی است.
حقیت مسئله این است که کل نوشته چیزی جز “پز دادنهای کمونیستی” درآن دوره و نوید “انقلاب درایران” نیست. نتیجهاش را هم عملا دیدهایم. که بعد از آن، از آبیدر رفتن های کارگران سنندجی در روزهای اول ماه مه و پخش شیرنی، چه افسانههائی که برای ما بعنوان پیشروی “جنبش سوسیالیستی” نساختند. این تنها درسازمانی میتواند اتفاق ییفتد که خود شناسیاش (کمونیست بودناش محرز است) بر اثر ناملایمات روزگار افت کرده است. سازمانی که در دل یک جنبش معین آن همه قربانی بدهد، برای خودش عظمتی باشد، اما معنای موجودیت تاریخی خود را آنگونه که بوده وهست درک نکند.
ازآن تاریخ تقریبا بیست و دو سالی گذشته است. در این مدت ما شاهد جنب و جوشهای زیادی در ایران بودیم. کردستان نیز تحولات خود را داشت. اما نه تحولات در ایران و نه مشخصا درکردستان به انقلاب مستتر در این سند منجرنشدند. کردستانی که (حتی بنا به تعابیر موجود در این سند) یعنی با وجود “رشد نیروی کمونیستی وجنبش سوسیالیستی” نیز تاکنون شاهدتحولی اساسی نبوده است. اما در همین مدت شاهد انشعابات زیادی بودهایم. سؤال این است که بعد از این همه، ما نباید به این نتیجه برسیم که آن ادعاها ربطی به دنیای زنده نداشتند؟ یا اینکه استدلال خواهیم کردکه انقلاب در ایران بوقوع خواهد پیوست و خواهیم دید. من میگویم که حتی اگرچنین اتفاقی نیزهمین امروز بیفتد،که با توجه به شرایط ایران یکی از احتمالات است. باز هم آن سند، سندی عقیدتی است و ربطی به هیچ یک از تحولات بعدی درکردستان و درکل ایران نداشته و ندارد. این یک حکم شخصی نیست. تاریخ بیست سال گذشته و سیر تحولات در ایران وکردستان آنرا اثبات کرده است.
٭ ٭ ٭
درحواشی موضوع موردبحث
درنقد چنان مصوباتی، هم مجبور شدهام که ادعاهای نویسندگان را در نظر داشته باشم، هم راهی را که این سند بما بعنوان راه برون رفت ازآن وضعیت نشان میدهد. بر همین اساس چند بار نشان دادهام که این استراتژی کومهله درجنبش کردستان نمیتواند باشد، چرا که ضمن اشارات مکرر به ویژگیها نهایتا آنها را نادیده میگیرد و نهایتا بما میگوید که راه حل این جنبش در وقوع انقلابی در ایران است که تلویحا “انقلابی سوسیالیستی” است. که من با آن موافق نیستم. فکرمیکنم که ماهیت انقلاب درایران دموکراتیک است، حتی اگر بر اثر آن کمونیستها بقدرت برسند. وظیفه ما نیز درآن، تعمیق این دمکراسی و استفاده ازآن بنفع تحقق خواستههای تودههای محروم جامعه، کارگران و زحمتکشان، زنان و… پا دادن و نهادینه کردن دموکراسی از پائین است (هر چند در هر انقلابی _ اگر اتفاق بیافتد_ این خود انقلاب است که در مورد خودش حرف میزند). با این وجود، بحث من دراینجا این نبود. درجای خودش میتوان درباره ماهیت انقلاب در ایران بحث کرد. حرف من این بود که اگر چنان است و انقلاب سوسیالیستی درایران راه حلی واقعی و برای “جنبش انقلابی کردستان” تنهاپاسخ است، چرا صراحت ندارد. البته این تنها موضوعی مربوط به صراحت نیست. معتقدم که آنها درعرصه انقلاب در ایران نیزتحلیلشان واقعی نیست. در این باره نیزحرفی برای گفتن ندارند. من با کسی که بخواهد جایگاه جنبش کردستان و به این اعتبار کومهله را در انقلاب ایران مشخص کند. مشکلی ندارم. بحث من این بود که آنها در این زمینه نیز جدی نیستند. اما باید به نکته دیگری نیز توجه داشت. استراتژی کومهله درجنبش کردستان، اگر استراتژیکومهله درجنبش کردستان است، ازتحلیل جامعه کردستان، نیروهای اجتماعی درآن، جنبشهای اجتماعی موجود، واتکاء عملی به امکانات تاریخی درخود جامعه کردستان ایران و منطقه بیرون میآید. درتدوین این استراتژی این باید مبنا باشد. بدیهی است که درچنین حالتی نیز باید به رابطه این جنبش با انقلاب در ایران پرداخت و این وجه مهم از قضیه را نیز روشن ساخت.
در نوشته دوم به موضوع مهمی اشاره کرده بودم. نوشته بودم که هدف این نوشته این نیست که مفاهیم بکارگرفته شده درگزارش به کنگره شش زیر سؤال بروند. مفاهیمی که کاربردشان در چنین عباراتهائی خود را نشان میداد: “درکردستان مناسبات سرمایهداری وجود دارد “، “طبقات وجود دارند”، “جدال کارگر و سرمایهدار یک واقعیت اجتماعی است”، “این طبقات از زاویه منافع خود به مصافهای سیاسی وارد میشوند”، “وجودگرایشات سیاسی درجامعه کردستان یک واقعیت است”، و… نشان میدادند که جامعه کردستان درچهارچوب دولت ایران وارد مناسبات جدید سرمایهداری شده است. بحث من درمورد محتوای این مفاهیم و یا زیر سؤال بردن عبارات فوق نبود، بلکه مشخصا در رابطه با چگونگی کاربرد وکارکرد این مفاهیم درعبارات و بیان عقایدی بود که درخدمت شناخت متافیزیکی قضایا قرارداشتند.که گویای درکی اختیاری ــ انتزاعی از چنین جامعهای بودند و نه اینکه در خدمت درک واقعیت مشخص جامعه کردستان بکارگرفته شده باشند. این نتیجهگیری تلویحی سادهلوحانه که رشد مناسبات سرمایهداری در کردستان “ملی گرائی را از صحنه رانده و در حاشیه قرار داده یا فرعی کرده است”، از نتایج منطقی آن بود،که با استفاده از مفاهیم و عبارات فوق، یک داستان ساختگی و تخیلی از تاریخ کومهله، بدست دادن درکی سراپا ایدئولوژیک از عملکرد و موجودیت کومهله بمثابه تشکیلاتی کمونیستی بدست داده شده بود. اگرسوال میشد که(اگراین ادعاها درست است) پس کومهله در”مالومه”(محلی درکردستان عراق) چه میکند؟ پاسخ داده میشد که درک شما ضعیف است، کومهله تنها نیروی پیشمرگ آن نیست، کومهله در بطن جامعه وجنبش کارگری قرار دارد. اگر کسی قبول میکرد و میگفت پس چرا همه چیز در دنیای واقعی به فعل و انفعالات مبارزه مسلحانه و سرنوشت آن گره خورده است؟ پاسخ ساده بود. مسئله را باید درک کرد. یعنی باید به خلسه رفت و با کمک عقاید کمونیستی، و اعتماد به نفوذ اجتماعی کومهله که بطور طبیعی باید کارگران را در برگرفته باشد، و اعتقاد به تصور یک جنبش کارگری که میآید و همه چیز را تغییر میدهد، مسئله را برای خود قابل فهم کرد . اگر ممکن نشد، حتما اشکالی درکاراست. باید پیش یک ایدئولوگ حزبی و معتقد رفت تا بتوان به کمک او “جن نفوذی ناسیونالیسم” را از روح آلوده شدهمان فراری دهیم تا به کشف حقیقت نایل شویم.
شکی نیست که رشد مناسبات سرمایهداری درکردستان بگونهای اتوماتیک مترادف با رشد ناسیونالیسم نبوده است. طبعا باید در بررسی این موضوع فاکتورهای عینی و ذهنی دیگری را هم در مجموع به حساب آورد. بدون شک یکی از این فاکتورها خود کومهله است. اتفاقا، هیچ چیز از این متافیزیکیتر نیست، اگرادعا شودکه چون کومهله یک سازمان کمونیستی بوده است، پس نمیتوانسته موجب رشد تفکر ناسیونالیستی درکردستان بوده باشد. چه آنجا که حیات کومهله را به شکلی انتزاعی مورد توجه قرار دهیم. چه آنجا که بمثابه یک پدیده کنکرت به آن بنگریم. اتفاقا این بخشا نتیجه فعالیتهای خود کومهله در عرصه مبارزه برای کسب حق تعیین سرنوشت است که شرایط رشد “ناسیونالیسم” را نیز ممکنترکرده است. ناسیونالیسم موجودی نامرئی نبود که درکومهله بمثابه یک روح سرگردان هر باره ظاهرمیشود، یا گویا این نتیجه فشار افکار طبقات دیگر برکومهله است، بلکه برعکس واقعیتی اجتماعی بود که خود کومهله نیز درگسترش آن بمثابه یک جنبش اجتماعی نقشی اساسی ایفا کرده بود. اینکه کومهله بمثابه یک جریان کمونیستی چگونه با یکی از نتایج کار خود برخورد میکند و یا نمیکند، به خود مدال میدهد یا نمیدهد، از خود در محضر”جنبش کمونیستی” عذرخواهی میکند یا از عملکرد تاریخی خود دفاع میکند، بحث دیگری است . اما بدون شک انکار این واقعیت، نقطه آغازی کاملا غلط برای تدوین یک استراتژی واقع بینانه درجنبش کردستان برای کومهله است. کمونیست بودن کومهله دلیل محکمه پسندی برای نادیده گرفتن این واقعیت تاریخی نیست و نمیتواند باشد.
تاریخ را براساس تمابلات و انگیزههای آکتورهای آن توضیح نمیدهند، صرفا براساس ارزش گذاریهای اخلاقی درمکاتب گوناگون توجیه نمیکنند، بلکه براساس عملکردها و واقعیتهای عینی و پروسههائی توضیح میدهند که نه در دنیای ذهنی ما، بلکه در دنیای واقعی پراتیک شدهاند. بدیهی است که درک چنین موضوعی تنها در پرتو فرا تر رفتن ازتحلیلهای صرفا انتزاعی به چنین جامعه ای و درک موجودیت کومهله ممکن است. نه در معنای صرفا معرفتی موضوع، بلکه در شناخت خود پدیده بمثابه یک عامل مشخص اجتماعی که هم قابل درک و محاسبه، هم دارای معانی زمانی ـ تاریخی و مکانی است.
از نظر من “ناسیونالیسم” نیز نهایتا نتیجه پراتیک تاریخی نیروهای اجتماعی دربطن یک جامعه معین است. در موضوع مورد بررسی ما این جامعه، کردستان با ویژگیهایش است، که نه تنها قابل انکار نیست بلکه در همان سند نیز بارها و بگونهای مشخص و بالاجبار ازآن نام برده شده است. در بطن چنین جامعهای، این چیزی جز تلاش برای اثبات ملت بودن مردم کرد وحق این ملت برای تعیین سرنوشت ملی درجهت تشکیل دولت خودی در کردستان و مبارزه برای آن نیست و نبوده است، که خود ما نیزبمثابه یک جریان کمونیستی پرچماش را بلند کرده بودیم. خود طرح و ضرورت یک استراتژی مستقل نیزکه دراین گزارش نهایتا عنوان “استراتژی ما درجنبش کردستان” را بخود گرفته است تنها از این واقعیت سرچشمه نگرفته، اما بشدت ازآن متاثر است.تا ما درعین حال بتوانیم که هر نوع پیشرفت و پس رفت خودمان با توجه به این تاثیرپذیری را نیز مورد توجه قراردهیم و از اثرات تاریخی آن ارزیابی درستی بدست دهیم.که البته و نهایتا منبعث از حرکت اجتماعی خود ما در بطن همین شرایط تاریخی معین و نه نتیجه عقایدمان است. چیزی که اتفاقا درگزارش مورد بحث دیده میشود، اما بدرستی و درتمامیت عینیاش آنرا قابل درک نمیکند، بلکه عامدانه به آن شکلی انحرافی میبخشد. این هم درست نیست که بلافاصله این نتیجهگیری سادهلوحانه را بگیریم، که پس کومهله جریانی ناسیونالیستی بوده است.
بدون شک ما نیز تافته جدابافتهای نبودهایم وعملکردهای اراده گرایانه خود را همچون هرگرایش سیاسی دیگری داشتهایم. اما این عملکردی اراده گرایانه (چه بمثابه یک جمع کمونیست یا ناسیونالیست یا هرچیز دیگری) بمثابه آکتورهائی بوده است که دریک شرایط تاریخی معین در یک جامعه معین بوقوع پیوسته است و درک آن و نتایج برآمده از آن نیز به درک و تحلیل خود همین جامعه وابسته است. چرا؟ چون خود ما نیز پدیدهای جدا از این جامعه نبوده و نیستیم (همراه عقایدمان). خود ما نیز محصول طبیعی آن هستیم. جامعهای که درآن تنها مناسبات سرمایهداری وطبقات جدید بوجود نیامده بودند بلکه یک مبارزه وجنبشی برای کسب حق تعیین سرنوشت، و بطور مشخصتر مبارزهای مسلحانه (درچند دهه گذشته) نیز وجود داشت که محصول عملکرد خود ما بود خارج از اینکه بر ما تحمیل شد یا خیر، این حرکت استراتژیک و آگاهانه خود ما برای رسیدن به یک هدف سیاسی معین بود. ما بودیم که ادعا کردیم: “رهبری جنبشهای تاکنونی در دست عشایر و فئودالها و بورژوازی بوده با آمدن طبقه کارگر این دوران تمام شده است”بمثابه عملکردی تاریخی که دریک شرایط تاریخی معین اتفاق افتاده و ممکن شد. مهمتر اینکه شرایط جدیدی را نیز برای ما آفرید، موضوعی که تعمدا و در همان گزارش نتایج آن نادیده گرفته شده است. البته در این گزارش ازمبارزه مسلحانه بعنوان یکی ازعرصههای مبارزه نام برده میشود، بدون آنکه اعتراف کرده باشد که ازیک دهه قبل ازآن،اتفاقااین آن عرصهای است که کل شرایط مبارزاتی ما را میساخته است، و نه جنبش کارگری که بنا به قاعده می بایست میساخت. که البته چرائی آن توضیح تاریخی خود را دارد. توضیحی که از دل تحلیلهای ایدئولوژیک و ذهنی گرایانه بیرون نمیآید، بلکه نتیجهی مشاهده عینی است.
بحث من درآن گزارش این نبودکه موضوعات فوق مطلقا درنظرگرفته نشده و نادیده گرفته شدهاند. اتفاقا درجاهائی به این نکات توجه شده، اما بگونهای تناقض آمیزدرخدمت تثبیت این نظریه عمل کردهاند که مثلا “ناسیونالیسم” درکومهله نیروئی نفوذی است. ادعائی که البته بعنوان یک ادعای سیاسی از طرف یک جریان ” کمونیستی” قابل فهم است و از این نظر زیاد مشکل ساز نیست و چه بسا که هرکسی نیز چنین برخوردی را از جانب یک نیروی چپ طبیعی بداند، اما مشکلی پیش میآید. این ادعای بی پایه و اساس رابطه کومهله را با این “ناسیونالیسم” که ناسیونالیسم کرد است عامدانه و بگونهای اراده گرایانه به یک رابطه انحرافی تنزل میدهد، بدون آنکه توضیح بدهد که اگر چنین است توجیه جنگ مسلحانهای که کومهله سالها سازمانده آن درکردستان بود برچه اساسی استوار بود. قابل قبول نیست که سازماندهندگان چنین شکلی از مبارزه همیشه همین استدلال را داشته باشندکه سنت آن در کردستان وجود داشته است، بدون آنکه توضیح دهند، رابطه آنچه که ما انجام دادیم با این سنت چه بود. اگر استدلال شود که هیچ ارتباطی وجود نداشت،آدمهای کنجکاو از دل مصاحبههای “رهبران کمونیست” کومهله هم در میآورندکه همین رهبران قبل از وقایع سال۵۷ درایران با اتحادیه میهنی تماس گرفته بودند و… بالاخره میدانندکه نام رزمندگان کومهله نیز”پیشمرگ “بود و… آیا اینها هیچ ربطی به حرکت عینی و تاریخی ناسیونالیسم کرد در کردستان نداشتهاند؟ درکمال تعجب میبینیم که درگزارش نیز این رابطه تحت عنوان وجود سنت و تاثیر آن دیده میشود که یکی ازدلائل سیر متفاوت اوضاع درکردستان است، اما بلافاصله درتوهمات ما پیچانده میشود، تا بمثابه روحی کثیف که مانع ابراز وجود روح تمیز کمونیستی ماست تظاهرش لعن و نفرین شود.
دید حاکم برگزارش کنگره ششم درک کاملا متفاوتی را ارائه میدهد. نه تنها دارای این درک سطحی یکجانبه است که فعالیتهای کومهله ملی گرائی درکردستان را تضعیف کرده، بلکه این نیز هست که مسئولیتهای تاریخی کومهله درقبال ملی گرائی درکردستان را هم قلم میگیرد. که اتفاقا و برعکس ادعاهای سوسیالیست مآبانه در این گزارش و برخورد سطحی گرایانه با “ناسیونالیسم کرد” درآن، یک نتیجه گیری کاملا غلطی است که با واقعیت نمیخواند. (اگر ادعا میشد که بر اثر فعالیتهای کومهله، صف چپ و سوسیالیست درکردستان درمقابل صف ناسیونالیستهای کرد تقویت شده و این سیمای سیاسی کردستان را تغییر داده است. این تاثیرات خود را برجنبش کردستان داشته و درآینده نیزخواهد داشت.که این تحولی صرفا سازمانی نبود، بلکه درسطح صف بندی اجتماعی درکردستان بروز تاریخی یافت. آن وقت ایرادی نبود. من این را تبیین وتفسیر درستی دانسته که با واقعیات میخواند). اما در دیدگاه حاکم برگزارش، هر پدیدهای رنگی ایدئولوژیک دارد و جدالهای اجتماعی به جدالهای نظری تقلیل داده میشوند و به همین اعتبار نیز خوب یابد هستند. ازطرف دیگر و برخلاف تمامی اشاراتی که به “جهان سرمایهداری” و “انقلاب سوسیالیستی” و “رسالت پرولتری” و به اصطلاح “برخوردهای مارکسیستی ” و “پیشرفتهای تئوریک ــ نظری”و غیره میگردد. تحلیلها درعمل ازتوجیه وتوضیح سیاستها و دیدگاههای حزبی درهرمرحلهای و اساسا دنیای محدود تشکیلاتی و منافع جزئی فراتر نمیروند
از دید من تنها به بررسی این وجه از مسئله محدود نمیشود که “ناسیونالیسم” درکردستان چه به مثابه یک گرایش فکری و چه یک جنبش اجتماعی رشد کرده است یا خیر و برعکس کم رنگ شده است (هرچند این یک بحث بسیار ضروری و راهگشاست). حتی اشاره من به اینکه تمامی بنیانگذارن کومهله”کرد” بودند و سازمانی را تاسیس کردند که درکردستان نفوذ داشت (معنای خود را دارد و درگزارش به آن توجهی نشده است) در این راستا قرار نداشت، که بگویم این آدمها اساسا تحت تاثیر تاریخ مردم کرد به مبارزه روی آوردهاند. آنچه گفتهام حتی در راستای اثبات کردستانی بودن کومهله در بدو تولد نبود. بلکه درجهت پاسخ دادن به سؤالات اساسیتری بود. اینکه آیا جامعه کردستان یک اجتماع متفاوت را تشکیل میدهد یا خیر؟ کردستان بمثابه یک مفهوم سیاسی شده، تاریخ خود را دارد یا خیر؟ این تاریخ موجد یک ذهنیت تاریخی هست و یا نیست؟ اجتماع متفاوت مردم کرد،تاریخ و فرهنگ متفاوت این مردم ، آیا بر محیط روانی این مردم (از هرقشروطبقهای ) اثر گذاشتهاند یا خیر؟ ما تفاسیر علمی خود را از این اجتماع متفاوت داریم یا خیر؟ این یعنی توجه دادن به حجم سؤالهای بی پاسخ درطرح یک استراتژی درست و راهگشا، چه استراتژی کومهله بطورمشخص باشد یا خیر استراتژی خود این جنبش باشد. هرآنجا نیز به این عرصه وارد میشویم از یک طرف ذهنیگرائی میکنیم وعقاید خود را بجای واقعیات میگذاریم، یا بر عکس ازتعابیر وتفاسیر ناسیونالیستهای کرد دنباله روی میکنیم و نهایتا اینکه استراتژی خود را نه برمبنای حرکت تاریخی خود مردم کردستان، بلکه براساس عقایدی تدوین میکنیم که عاریتی است. گرچه ظاهری بسیار کمونیستی دارد، و از مفاهیم کمونیستی استفادههای بسیار (بهتر است گفته شود که سؤاستفادههای بسیار) میشود، اما این هیج رابطهای با عینی گرائی کمونیستی ندارد و در بهترین حالت چیزی جز ذهنی گرائی کمونیستی نیست و …
درگزارش به کنگره شش، البته از ویژگیهای جامعه کردستان نیزصحبت میشود. وجود یک جنبش متفاوت در اینجا این را تحمیل میکند و اجازه انکار آنرا به کسی نمیدهد، بخصوص به سازمانی که درهمین جنبش خود را دارای حق آّب وگل میداند.اما با تأکید بر همین ویژگیها و اعتراف به آنهاست که اصل موضوع نیز فرعی میشود. چرا که در دنیای واقعی، ویژگی امتیازی نیست که بعضی جوامع دارند و بقیه ندارند. هر جامعهای دارای ویژگیهای خود است. هر پدیده اجتماعی قابل مطالعهای دارای ویژگی است. ویژگیها میتوانند منشاء حرکات اجتماعی متفاوتی باشند یا نباشند. تا حدودی علل رویدادها را توضیح دهند یا ندهند. درک ماهیت حرکات اجتماعی را قابل فهمتر کنند و یا نکنند.لذا با تأکید بر ویژگیها نیز میتوان درجهت دو رزدن و نادیده گرفتن واقعیتها حرکت کرد. کاری که عملا درکنگره ششم کومهله صورت گرفت. یا حتی میتوان برعکس آن عمل کرد. برکردستانی بودن کومهله پافشاری کرد و اما به کومهله و به مسائل پبشاروی کومهله وجنبش کردستان نپرداخت، باز هم واقعیا ت را دور زد. امری که اتفاقا در درون ما ریشه دار بوده و همین نیز زمینه را برای دخالتهای غیر ابژکتیف درکومهله فراهم کرده است.
نقدم از کنگره ششم را نباید در این معنا فهمیدکه گویا من این کنگره و مصوباتاش را علت آغاز بحران درکومهله میدانم. خیر چنین نیست. از نظر من مصوبات این کنگره درجهت دور زدن چنین بحرانی عمل کرده ومیکند. درضمن من هیچ یک از کنگرههای کومهله را منشاء آغاز هیچ بحرانی ندانسته و نمیدانم (در این رابطه کنگره هشتم کمی متفاوت بود. بحثهایش بهانهای برای شدت یابی مجدد مناقشات درون تشکیلاتی شد). بدیهی است که مصوبا ت کنگرهها میتوانند منشاء اختلاف و بحران باشند، اما این در مورد هیچ یک ازکنگرههای کومهله و مخصوصا کنگره ششم صدق نمیکنند. هریک از ما ممکن است که بعد ازگذشت سالها بگونهای دیگرفکرکنیم و ارزیابی متفاوتی ازکنگرههای این تشکیلات داشته باشیم و چنین نیز هست، اما این نمیتواند بمعنای جایگزین کردن افکار جدیدمان بجای رویدادهای تاریخی باشند.
رویدادها را باید آنگونه که اتفاق افتادهاند بازگو کرد و ارزیابی احتمالی و متفاوت امروزمان را به جای واقعیات آن دوران نگذاریم. در این مورد قضیه روشن است. مصوبات کنگره ششم درآن مقطع با اتفاق اراء تصویب شدند و درصفوف کومهله نوعی وحدت نظری نیز بوجود آوردند. فاکت این است که درآن مقطع هیچ کس (حتی یک کلمه) در مخالفت با آن مصوبات نگفت که حتی موجب ابهام پراکنی گردد، تا چه رسد به اینکه بحرانی را دامن زده باشد. طبعا کسانی درآن موقع بودهاند که ارزشی برای این مصوبات قائل نبودهاند. کسانی که دنیا را بگونهای دیگر دیده و تجربه وآرزو کردهاند، اما چنین کسا نی درآن مقطع، منشاء هیچ حرکت متفاوتی درکومهله نبودند که بتوان از وجود اختلاف درآن مقطع صحبت کرد. بدیهی است که زمینههای بحران وجود داشت و اتفاقا وظیفه اصلی این کنگره پاسخ به آن بود. به همین دلیل نیزمصوبات این کنگره ازطرف تشکیلات پذیرفته شد. کنگره شش اتفاقا در این زمینه (درآن مقطع) کنگره موفقی بود. چراکه رهبری هنوز بر اوضاع و احوال تشکیلات مسلط بود. مخا لفان و ناراضیان موجود و احتمالی را منزوی کرده بودند. اعتماد به رهبری کومهله هنوز و تاحدودی (گرچه نه چون گذشته) سرجایش بود. جنگ ایران و عراق هنوز ادامه داشت. درتقابل با رهبری کومهله آلترناتیوی بوجود نیامده بود. چرا که امکان آن فراهم نشده بود و… علاوه براین، قبل از برگزاری این کنگره و در درون تشکیلات بطورمداوم تبلیغ میشد که “محدودیتهای جنبش کردستان محدودیتهای ما نیستند“، “ما به جنبش دیگری تعلق داریم“،که مورد قبول همه از ریز و درشت قرارگرفته بود. درضمن برای “تغییر ریل” زمینههای عینی و ذهنی وجود داشت، و این به تمایلی عمومی در سطح تشکیلات تبدیل شده بود. اینکه هرکس ازآن چه چیزی رامیفهمید، بحث دیگری بود. این در رویداهای بعدی بود که روشن شد درک مشترکی وجود ندارد.
رهبری کومهله با فرمول “تغییرریل” موافقت کرده بود، گرچه احتیاط میکرد و شم “کرد” بودن به آنها میگفت که اینجا کردستان است، در شرایط بدهم میتوان خود را به جائی آویزان کرد که طوفان همه را با خود نبرد و…
رهبری نیز بنوعی موافق این بود که بایدکشتی نجاتی (درآن شرایطی که چشم اندازها بسیارتاریک شده بودند) را در چشم انداز قرار داد و تصویرکرد. توافق تشکیلات با مصوبات این کنگره در این راستا بود. اکثریت تشکیلات نیز با شوق بسیارآنرا پذیرفت و این اتفاقا کل تشکیلات را بگونهای ذهنی به سمت دل مشغولیهای دیگری سوق داد و قضیه ظاهرا حل شد. مدتی طول کشید تا بالاخره واقعیات سرسختی خود را نشان دادند و ثابت کردند که چنان مصوباتی نیز دردی را ازکسی دوا نمیکنند .
رهبری کومهله درآن موقعیت تا چه اندازه معنای این دور زدن را براساس ساختن یک دنیای ذهنی درک میکرد؟ یا تا چه اندازه به عوارض عملی و متعاقب این مصوبات (درجریان عمل و در دنیای واقعی) واقف بود و به آن توجه داشت، برکسی آشکار نیست. اما در سیر رویدادهای بعدی وگذشت زمان و بیشترمحدود شدن دامنه فعالیتهای تشکیلات علنی و مسلح، بدنبال اولین ارزیابی منفی ازکومهله براساس چنان مصوباتی بود که معلوم شد که بخشی از رهبری کومهله درآن مقطع نمیتوانسته زیاد آگاهانه عمل کرده باشد. یا اگرهم آگاهانه عمل کرده محاسبات دیگری داشته است.
تقریبا یکسالی بعد از کنگره شش (با گسترش محدودیتها درفعالیتهای روزمره علنی و مسلح تشکیلات کومهله همراه بود) است که جا برای اولین ارزیابی متفاوت از کومهله بر اساس این مصوبات باز شد و به اولین دعوای درون رهبری (درسطح حزب کمونیست ایران که کومهله سازمان کردستان آن بود) دامن زد. قضیهی جالب نیز این بودکه چه موافقان و مخالفان آن ارزیابی، چه هریک از صفبندیهای بعدی حول آن، هر دو طرف به یکسان خود را درآن مقطع به مصوبات کنگره ششم و حقانیت و درستی آنها حواله میدادند. در یک کلام، حتی در مقطع شروع اختلاف در مورد ارزیابی از فعالیتهای کومهله نیز، این مصوبات کنگره ششم نبودند که اختلافی را دامن میزدند، بلکه چگونه پراتیککردن این مصوبات بود که ظاهرا منشاء اختلاف بودند (این شیوه برخورد نشان میداد که رهبری کومهله از درک موقعیت خود در بعد از کنگره شش هنوز ناتوان است. چراکه دیگر از درک تناقض این مصوبات با عملکرد کومهله و دنیای واقعی ناتوان بود).
رهبری کومهله از یک طرف در تدوین چنین مصوباتی و ایجاد یک دنیای غیر واقعی برای کل تشکیلات، نقش اصلی را بازی کرده بود (قانون بازی را خود با دست خود تغییر داده بود)، از طرف دیگر نمیخواست نتایج داوری و ارزیابی از کارهایش را درچنین دنیای خود ساختهای بپذیرد. این رهبری حتی براین تصور بودکه عدهای دارند به آنها خیانت میکنند (بعضی از آنها بعد از بیست سال هنوز چنین میاندیشند)، اما حقیقت ماجرا این است که خیانتی درکارنبود. آنچه که بود حکایت از تناقضی تاریخیتر داشت که از همان بدو حیات کومهله در خود پراتیک آن نهفته بود. این اتفاقا ربطی به کنگره ششم و مصوباتاش نداشت، بلکه برعکس در خود شناسی کومهله بمثابه یک تشکیلات و یک جریان اجتماعی نهفته بود و اینکه کومهله با درک جایگاه تاریخی خود در یک جامعه مشخص مشکل داشت.
نظرات ارائه شده درکنگره شش این خاصیت را داشت که آخرین تلاش مشترک همه گرایشات موجود درکومهله برای دور زدن بحران بود. همانگونه که دیدیم این دیدگاه مشترک همه جناحها دریک مقطع تاریخی معین بوده است. یا بهتر است که گفته شود پاسخ مورد توافق و مشترک همهی جناحها به لحاظ سیاسی درآن مقطع بود که نه در انشعاب اول و نه درانشعاب دوم نیز مورد نقدی اساسی قرار نگرفت. اینکه رهبر یکی ازجنا حها سالها بعد از انشعاباش اعلام میکند که درآن مقطع نیز آنرا قبول نداشته هیچ سندیتی ندارد. حتی اگرما اعتماد کاملی هم به طرف وگفتههایش داشته باشیم و از او قبول کنیم که حتما راست میگوید،احتمالا به پهلو دستیاش گفته باشدکه “این مصوبات با مواضع تاکنونی کومهله خوانائی ندارند وآخرش کار دستمان میدهد”. اما آنچه که سندیت دارد این است که رسما و بعد از شروع اختلافات نیز همه به این مصوبات رجوع میدادند و مشکل را در عدم درک طرف مقابل از این مصوبات میدیدند. اینکه همهی این جناحها درآن شرایط درجلوگیری از بحران عمل مشترکی داشتند و در اتحاد با هم عمل کردند را تنها در پرتو منافع مشترک درآن شرایط میتوان قابل فهم کرد.
بحث من بدون شک این نبودکه دنیای واقعی کومهله را به “اردوگاههای کومهله”، به “کردستان” یا یکی از عرصههای مبارزاتی یا پروژهای کومهله،یا حتی حاصل جمعی از این عرصهها خلاصه کنم وکومهله را بمثابه یک جریان اجتماعی و شناخته شده (که درآن موقعیت در ارتباط با دولتها بعضا عمل میکرد) محدود کنم و چنین تفسیری ازآن بدست بدهم. یا بدتر بگویم “کردایه تی” واقعی، “کمونیست بازی” غیر واقعی است، یا تلاش برای تشکیل دولت کرد واقعی و تلاش برای سوسیالیسم غیر واقعی است، بلکه منظورم نقد دیدگاهی انتزاعی در کومهله بمثابه جریانی بود که خود را سوسیالیست وکمونیست میدانست. یعنی اینکه من مشکل را در ایدئولوژی این جریان نمیدانم، بلکه مشکل را در متد و شیوه برخورد آدمهائی زنده به شرایط مبارزاتی وکل موجودیتشان میدانم. ما میتوانستیم ناسیونالیست باشیم و همین شیوه برخورد را داشته باشیم. طبعا درآن چنان حالتی، مفاهیم دیگری را بکار میگرفتیم، اما شیوه برخوردها به همین شکل انتزاعی میبودند.
طبعا این نیز برداشت نادرستی خواهد بود اگر تصورکنیم که مشکل معرفتی است. یا مشکل مشخصا درانتزاعی برخورد کردن است. یا بدتر، این نتیجهگیری نادرست که گویا ما برای تحلیل و شناخت درست نباید به انتزاع دست بزنیم. برعکس، هرنوع شناخت قابل قبولی بدون انتزاع و منتزع کردن پدیدهها ممکن نیست. درک روابط پیچیده بدون شک نیازمند انتزاع است. اما خود را به این سطح از برخورد محدود کردن، نتایج مخربی برای پراتیکی دارد که معتقد به ایجاد تغییر و پا دادن به تحول اجتماعی است. درک واقعیت بمعنای درک محدود و غیر تاریخی واقعیات اجتماعی نیست.
درصمیمانهترین ارزیابی میتوان گفت که رهبری کومهله در این کنگره با قبول این مصوبات و ارائه تصاویر و تفاسیر متفاوتی از کومهله و با ساختن دنیائی ذهنی برای خود، تلاش میکند تا کومهله را به دنیای دیگری انتقال دهد که به زعم رهبران کومهله در آن مقطع، دنیای مطلوبتر و بهتری بود (این را تحت عنوان “تغییر ریل” پذیرفته بودند). اما این نمیتوانست اتفاق بیفتد، (یا حداقل درکوتاه مدت اتفاق بیفتد) چرا که واقعیات روزمره با سرسختی در مقابل تحقق آن قرار داشتند. واقعیاتی که در جهت شناختشان تلاشی نشده بود یا نادیده گرفته میشدند. چنین مصوباتی در بهترین حالت زمینه را برای تبدیل شدن کومهله به یک سازمان صرفا آرمان گرا فراهم میکردند. یا در بدترین حالت و آنگونه که تجربه کردیم، زمینه ساز توجیهه انشعابات بعدی میشدند. چرا؟ چون کنگره ششم با خود فریبی بحران را دور زد، بجای آنکه به شناخت درستی از ماهیت آن دست یابد و راه برون رفت از آن را بما نشان دهد.
کنگره شش، هم این ادعا را درخود داشت که آغازگر دوران جدیدی برای کومهله وجنبش چپ درکردستان و راهنمای عمل در این راستاست، و هم اینکه درخود فرمولبندیها و افکاری دارد که حرکت گرایشات دیگر به راست را نیز بخوبی توجیه میکند؛ این کنگره نقطه عطفی درکومهله در اتخاذ دیگاههای انتزاعی حتی در راست زدن است. به همین دلیل و اهمیتی که مباحث مطرح شده در این کنگره داشت، مکث بیشتری روی مصوبات این کنگره داشتم.
٭ ٭ ٭
علل بحران درکومهله
من در نوشته اول تلاش کرده بودم تا با اشاره به شرایط مبارزاتی کومهله و عرصههای فعالیتی این تشکیلات (آن عرصههائی که نقش اصلی را درحیات کومهله بازی میکردند)اذهان را متوجه زمینههای بحران بکنم و اینکه هر پاسخی به بحران کومهله در مرحله اول به شناخت واقعیاتی مربوط میگردند که حیات سیاسی و موجودیت اجتماعی ما را بطور واقعی و نه انتزاعی میسازند. میبایست، میتوانستیم بین موجودیت انتزاعی خود بعنوان “لشکری از ارتش پرولتاریای جهانی”و واقعیت مشخص خود بمثابه “چندگردان پیشمرگه” درکوههای کردستان (در شرایطی که به اردوگاههای خود درکردستان عراق عقب نشسته است) تفاوت قائل شویم (گرچه می پذیرم که ما یک جریان شناخته شده با نفوذ اجتماعی بودیم و این موقعیت تاریخی و ذهنی ما را میساخت و هنور میسازد. چیزی که اتفاقا درآن موقع نه تنها بنفع ما عمل نکرد بلکه بعنوان داروئی مخدر در این خود فریبی نیز نقشی منفی بازی کرد، و هنوز نیز چنین خاصیتی را داراست). چرا؟ چون درجهان واقعی این نه ادعاهای ما بلکه این پراتیک واقعی ماست که درتعیین سرنوشت ما نقش اصلی را خواهند داشت. چرا که نفوذ اجتماعی بدست می آیند و از دست میروند. خاطرات خوش بر اثر اشتباهات سیاسی به سرعت به خاطرات تلخ تبدیل شده و در اذهان جا بازمیکنند.
اما بحران درکومهله پاسخی یک علتی نداشت. اتفاقا این کنگره شش است که بگونهی ضمنی بما القاء میکندکه دور شدن کومهله از”فعالیت ناب کمونیستی” است که کومهله را با مشکل مواجه کرده است. به همین دلیل نیز راهحلاش یا ایدئولوژیک است، یا در فراتر رفتن ذهنی از محدودهای عینی است که به پراتیک کومهله تا آن مقطع شکل داده بودند. این نه پاسخی یک علتی دارد، و نه نقطه شروعهای اختیاری که هرکسی بنا به مرام وموقعیت سیاسی امروزیناش برای آن مقطعی را تعیین کند. بعضیها بگویندکنگره دوم و عدهی دیگرکنگره ششم را منشاءآن بدانند. یا اینکه کسانی وجود ایدئولوژی کمونیستی درکومهله را علت بدانند، یا خیر کسانی ازکمبود دموکراسی حرف بزنند، یا نه به مبارزه مسلحانه بچسبند، یا علت را در نفوذ گرایش ناسیونالیستی درکومهله تشخیص دهند. خیر، مدعی شوند که چون کومهله افکار دیگری را پذیرفته از فلان مقطع عرصه ملی را به بورژوازی کرد سپرده و رهبری جنبش کردستان را شایسته آنها دانسته و بدینوسیله جایگاه کومهله مخدوش شده است و…
در این شکی نیست که تفکرات گوناگون برکومهله تاثیرات خود را داشتهاند. در این شکی نیست که گرایشات سیاسی درسطح جامعه،کومهله را همچون یک تشکیلات درگیر در یک جنبش اجتماعی معین تحت تاثیر الزامات خود قرار دادهاند.یا کومهله در مقاطعی درعرصهای فعال یا نا فعال بوده است. در این شکی نیست که عرصههای گوناگون فعالیت کومهله در خود این تشکیلات نیز بازتاب داشته و این تشکیلات را با فعل و انفعالات معینی در درون خود مواجه کرده که اثرات مطلوب یا نامطلوبی بر سرنوشت کومهله بر جای گذاشته و… که هرکدام درجای خود قابل کندوکاو و بررسی هستند. اما کل مسئله با توجه به همه این مؤلفهها، در کلیت آن در یک بررسی تاریخی و با استناد به تاریخ زنده جامعه و جنبش کردستان، اشکال بروز و افت وخیزهای آن، پاسخ میگیرد. تاریخ واقعی کومهله برمتن این جامعه و این جنبش قابل بررسی است. تاریخی که همه آن عوامل را نیز در بر میگیرد. بررسی تاریخی کومهله بمعنای بررسی صرف تاریخ کومهله درخلاء نیست. بررسی آن در یک جامعه معین با تاریخاش و کل فعل و انفعالات درونی آن است.
تذکر این نکته هم ضروری است که برای تشکیلات کومهله هیچ چیز از این طبیعیتر نبود که در تمام طول حیات اش، تشکیلاتی باشدکه با بحران دست و پنجه نرم کرده و از دل این بحرانها راه پیشروی خود را پیدا کند. ایراد در وجود بحران در کومهله نیست. در چگونگی برخورد به آن مربوط است.که یک بار دورش میزنیم. یک بار از آن برای توجیه تغییر عقایدمان استفاده میکنیم و نهایتا نیز به مسئله پاسخ نمیدهیم. یا به شکلی انتزاعی باسازی کومهله را هدف خود قرار میدهیم که گویا بحران درکومهله پاسخی صرفا نظری و معرفتی دارد و…
برای درک موضوع به یکی از نتایج بحران در صفوف کومهله اشاره میکنم. چه بسا که انشعابات متعدد و پرداختن به چنین رویدادهائی در صفوف کومهله در زیر پوشش نظریهپردازی این یا آن رهبر، موجب شده است که به آن اهمیت کافی ندهیم. درحالی که همه نیز بر آن واقفیم. این موضوع حتی تبدیل به جدالی روزمره دربین همه ما (تشکیلاتی وغیرتشکیلاتی) شده و سالها است که ادامه دارد. آنهم بحران هویت است (کسانی شاید فکرکنندکه چون روزانه صد بار به خود میگویند”کمونیست” یا خیر بر”کرد” بودن خود پافشاری میکنند، با خود تعیین تکلیف کرده و دیگر با موضوع هویت مشکلی ندارند. اما واقعیت این است که در جدال هویت، اتفاقا اینها کسانی هستندکه از ترس رو در رو شدن با خود بعنوان موجوداتی اجتماعی به گوشهی خزیده و از آنجا به همه سنگپرانی میکنند.). اگر برخوردی تاریخی به این مسئله داشته باشیم، تا ببینیم که موضوع هویت درکومهله در ده پانزده سال اول فعالیت کومهلهیها چگونه بود، در مییابیم که درآن سالهاکومهلهیها با خود بعنوان انسانهائی که دریک جامعه معین کار و فعالیت میکنند و میدانندکه چه کسی هستند و چه میکنند، با خود مشکلی نداشتند. با کمونیست بودنشان،کرد بودنشان،کردستانی بودنشان و ایرانی بودنشان و بعدها پیشمرگ شدناشان که به آنها هویتی میداد، مشکلی نداشتند. زندانی سیاسی بودنشان و زن و مرد بودنشان و… را میدیدند و میفهمیدند و با آن مشکلی نداشتند. اما با تغییر زمینههای مادی و عینی شریط مبارزاتی، با برجسته شدن جدالهای ایدئولوژیک (عمدتا کمونیستی یا ناسیونالیستی)، با دورشدن ازجدالهای واقعی اجتماعی و… موضوع هویت به موضوع غامضی برایشان تبدیل شد. این امروز یکی ازعلل تداوم بحران درکومهله وصف چپ در کردستان ا ست. پاسخ درست به این مسئله پاسخی ایدئولوژیک نیست. پاسخی یک وجهی نیست. در این بحث موضوع تنها این نیست که ما چه هستیم، درعین حال این است که با آنچه هستیم چگونه برخورد میکنیم. البته این بدان معنی نیست که باید از اینجا شروع کنیم، بلکه این است که این یک وجه مهم از موضوع است که باید پاسخ درست خود را درکنار پاسخ های دیگر پیدا کند. که پاسخی یک وجهی نیست. این گرچه یکی ازنتایج بحران بود، اما اکنون به یکی ازعلل تداوم بحران تبدیل شده است .
موضوع دیگر، شناخت جامعه کردستان بعنوان جامعهای است که مشخصات خود را دارد. یعنی هم تاریخ خود را دارد. هم مفهومی درحال تغییر است و ساختار ویژه خود را دارد. سخن گفتن از ویژگی جامعه کردستان تنها این نیست که درآن مسئله ملی مطرح است. بلکه در عین حال این است که چنان مسئلهی(مسئله ملی)در بطن یک جامعه ویژه پیش میرود،که “اجتماع مردم کرد”درکردستان به آن شکل داده است. یعنی ویژگی آن فراتر از این حرفهاست. این مبارزهای برای رفع ستم ملی در”چین” نیست. دراین شکی نیست که در چهارچوب ایران، کردستان به لحاظ سیاسی یک ویژگی دارد، آنهم وجود مسئله ملی است. اما این تنها با پیش فرض وجود جامعه ایران معنی میدهد. درحالیکه جامعه کردستان بطور مستقل و بمثابه یک جامعه دارای ویژگیهای مربوط به خود است. تا مادام که این نادیده گرفته شود (که درآن اسناد بخوبی نادیده گرفته میشود)، هرحرفی از استراتژی و بدست دادن راه حلی برای بیرون رفتن از بحران، بحثی غیر واقعی است. خیلی ساده، حتی اگر تنها کارگران و زحمتکشان کردستان نیروی تحقق اهداف استراتژی ما هستند، باید دید که این چه طبقهای با چه مشخصاتی و درچه وضعیتی است و…اما مسئله این نیست که ما هیچ شناختی ازجامعهی که به آن تعلق داریم، نداشتهایم.اما چند مسئله هستندکه چنین شناختی را پا درهوا کردهاند. یکی جایگزین کردن عقایدمان بجای واقعیات اجتماعی است. فرق نمیکند چه کمونیست یا ناسیونالیست، یا هرچیزی دیگری که دوست داریم باشیم. بحث من اینجا در مورد ایجاد رابطهی منطقی و در عین حال دیالکتیکی بین سیاست و دادههای اجتماعی است. یعنی چپ باید بتواند بار دیگر خود را در متن تحولات اجتماعی بیابد و با آن رابطهی اصولی برقرارکند.تنها این نیست که بداند از چه حرف میزند، بلکه دریابدکه خود بخشی از ماجرا است و خواهان تغییرآن است. وقتی میتواند خود را چنین بداند، که خود را بر متن تحولات اجتماعی مجددا بازیافته باشدو…
کومهله در۵۷با تاریخ مردم کرد و جنبشهای ماقبل خود مشکل نداشت، با رهبران جنبشهای قبلی درکردستان وشکستهای پی درپی مشکل داشت و این موضوع خود را در ادبیات آن زمان نشان میداد. اما کمکم با کل این تاریخ مشکل پیداکرد. از دل کومهله حتی جریاناتی بیرون آمدند که ضدیت با این تاریخ را پیشه کردند، و این را بعنوان مواضع به اصطلاح “کمونیستی” رواج دادند. جمعی دیگر درجهت مخالف حرکت کردند و در تقابل با آن، حتی از مواضع قبلی خود درگذشته (نسبت به این تاریخ) عقب نشینی کرده واتا آنچا پیش رفتند که پای منبر ناسیونالیستهای کرد و تعابیر تاریخیشان نشستند. این روند باید بمثابه یک گفتمان سیاسی مهم سرجای خودش مجددا قراراداده شود. هرکردی باید بداند که برخورد سوسیالیستها و چپهای کرد به این تاریخ چگونه است. در اینجا منظورتاریخ دان و مورخ شدن نیست، همانگونه که در پاراگراف قبلی منظور این نبود که برویم جامعه شناس بشویم، بلکه ایجاد رابطهی منطقی با این تاریخ است. تاریخی که بخود شناسی این مردم در مبارزهشان علیه ستم ملی کمک کند.
هیچ یک ازسه موضوعی که به آنها اشاره کردم، علت بحران درکومهله را توضیح نمیدهند، بلکه خود از نتایج آن هستند. بحران هویت، دور شدن ازمسایل اجتماعی، برخورد غیرمنطقی به تاریخ مبارزات مردم کرد و موجودیت تاریخی این مردم،تاریخ سازی جعلی بنام این مردم، چه در لباس سوسیالیسم یا ناسیونالیسم، از عوارض چنین بحرانی هستند که دیگر نمیتوانیم نسبت به آن بی تفاوت باشیم. اینها موضوعاتی هستندکه ما را ازبحران درکومهله فراتر میبرند. البته، انتظار پاسخ گوئی به این مسایل، آنهم ازطرف جریاناتی که خودشان دچار بحران هویت هستتد، شاید انتظار بیهودهای باشد. جریاتاتی که با مسایل اجتماعی بیگانه شده، و با تاریخ مبارزات این مردم مشکل دارند و فاقد نقدی دیالکتیکی و پیشبرنده از این تاریخ هستند. اما این بمعنی آن نیست که جریانات کومهلهی دیگر قادر به باسازی واقعی خود نیستند. دیگر نمی توانند جریان مؤثری در سیر رویدادهای آینده باشند، اما بدان معنا است که این امر نیازمند یک خانه تکانی اساسی است.
در نوشته اول یکی از عرصههائی که به آن توجه داده بودم و از نظر من بیش از هر پدیده دیگری برکومهله تاثیرگذاشته است، عرصه مبارزه مسلحانه بود. مبارزه مسلحانهای که در تداوم خود به یک مبارزه طولانی با تمامی عوارضاش تبدیل شد، تاثیرات بسیار بیشتری از”حکا” بر کومهله برجای گذاشت. یا خود جنبش ملی که فعالیت درچنین عرصهای برای یک نیروی چپ چون کومهله بطور طبیعی نه تنها مشکل ساز، بلکه همراه با یک جدال ایدئولوژیکی همیشگی بوده است. درآن نوشته تأکید کرده بودم که این عرصهها برای یک تشکیلات کمونیستی ماهیتا بحرانزا هستند. برای شناخت بحران درکومهله باید جنبش ملی را شناخت. مبارزه مسلحانه و عوارضاش را شناخت. بخش عمده بحران از فعل و انفعالات خود این عرصهها میآید. درهر مرحلهای مسئله این است که با این عوارض برخورد درستی داشته باشیم. کومهله همچون یک تشکیلات، هم از این عرصهها تاثیر پذیرفته و هم برآنها تاثیرگذاشته است. مثبت یا منفی، اینها را درتحلیل بحران کومهله نمیتوان نادیده گرفت و… یکی از دلایل بحران درکومهله این بوده است که رهبری درتحلیل این عرصهها ناتوان بوده است. اهمیت جدی دادن به این عرصهها یکی از راه حلهای رفع بحران درکومهله میبود.
در اینجا باید اعتراف کرد که بر اثر رواج دیدگاه مستتر در مصوبات کنگره ششم و برعکس رواج ایدههای دنباله روانه از ناسیونالیستهای کرد در دو دهه اخیر، چپ سوسیالیست نهایتا دارای گفتمان سیاسی سازنده و درعین حال انتقادی درجنبش کردستان نیست. البته این درعین حال حکم مطلقی هم نیست. به نسبت عقلاتیت سوسیالیستی موجود درجریانات گوناگونان، این فرق میکند .این خود موضوعی گرهی درحل بحران درسطح چپ است. چگونگی این پدیده، یکی از عرصههای جدال برانگیز است، که باید مستقلا به آن پرداخت. من در اینجا فقط خواستم روی آن بمثابه یک مورد اساسی انگشت بگذارم.
تا آنجا که به “حکا” مربوط است، نظرم این بود وارد شدن کومهله به این پروژه، این خاصیت را برای کومهله در برداشت که بروز بحران درکومهله را (بدان شدتی که رویداد) برای مدتی عقب انداخت. درعین حال نظرم این بوده و هست که این رویداد شیوه برخورد رهبران کومهله به مشکلات رویاروی کومهله را تغییر ماهوی داد. تغییر روشی که آنرا درنهایت نمیتوان مثبت ارزیابی کرد. اما بر این اساس نمیتوان کل پروژه را نیزمنفی دید.
ازطرف دیگر (خارج از بحث بحران درکومهله) تشکیل”حکا” و ادامه حیات و عاقبتی را که تجربه شد، میتوان درچارچوب تلاش تعدادی کمونیست بمثابه یک پروژه سیاسی دید که بر پایه یک سری تئوری و برداشت معین از مارکسیسم پراتیک شد، اما نهایتا پروژهای شکست خورده از آب درآمد و بحران در کومهله را بجای “حل ” بناجار عمیقتر کرد. از نظر من این پروژه وتاثیرات آن برکومهله را درهمین سطح باید (دربحث بحران درکومهله) مورد توجه قرار داد. تبدیل کردن “حکا ” به عامل اصلی درجهت توضیح تمامی مشکلات کومهله وتوضیح چرائی بحران در این تشکیلات را از این منظر باید به حساب گرایش ناسیونالیستی درتوضیح پدیده بحران درکومهله گذاشت.
درضمن”حکا” بدست تعدادی کمونیست ساخته شدکه درصد بالائی از آنها از رهبران کومهله بودند. آنها در تبدیل کردن تشکیلات کومهله به سازمان کردستانی این حزب نقش اصلی را بازی کردند؛ قضاوت نهائی من این است که عملکرد این رهبران در وارد شدن به این پروژه نهایتا بنفع کومهله تمام نشد. تشکیل حکا (در دراز مدت) نه تنها در بیرون آوردن کومهله از چنان بحرانی مؤثر نبود، بلکه خود نیز نهایتا به یکی از عوامل تشدید بحران در کومهله تبدیل شد.
درچهارچوب نظریه و باور من (خوب یا بد) این کومهله و افت و خیزهای آن است که درمقاطع گوناگون نقش اصلی را بازی کرده و نه حکا که اساسا بر دوش کومهله و موقعیت اجتماعی و موجودیت سیاسی آن ساخته شده بود. تشکیل”حکا ” بدون شک تاثیرات خود را بر پراتیک کومهله داشت، اما سرنوشت کومهله در افت و خیزهای خود کومهله و درهمان شرایط مبارزاتی رقم خورد که کومهله بربطن آن تکامل پیدا کرد که شرایطی کاملا ویژه بود.
مسئله مهم تری نیز وجود دارد. بحران درکومهله موضوعی مربوط به گذشته است، این دیگرتاریخ گذشته است. باید درهمین معنا نیز بحث آنرا فهمید. بمثابه درسی از تاریخ و پاسخ به این سؤال که کمونیستهای کرد متشکل درقالب تشکیلات کومهله چگونه با مسایل مبارزاتی پیشارویشان برخورد کردند وچه درسهائی ازآن گرفتند. بطور واقعی نیز ما هم اکنون با چند تشکیلات روبرو هستیم که بنام کومهله فعالیت میکنند. هریک ازآنها خود را در مسیری قرار داده و دارد کارش را میکند. بحث بحران درشرایط کنونی بحث بحران در چپ کردستان است. چپی که سوسیالیست است.
بدیهی است که کومهله درگذشته و بمثابه یک وحدت تشکیلاتی، تنها وحدت موثرچپ در رویدادهای کردستان بود. نتیجه کارش تاریخا قابل بررسی است. خصوصا در ایجاد بحرانی که درصف چپ کردستان وجود دارد. تحلیل این نقش در ایجاد شرایط کنونی مهم است. به همین دلیل مراجعه به این گذشته ونقد اصولی پراتیک کومهله یک درس بزرگ برای شناخت بحران امروزین درصف چپ سوسیالیست درکردستان و جلوگیری از تکرار اشتباهات گذشته است.
اما نهایتا پاسخ درست، در شناخت اصولی مبارزهای نهفته است که امروزه چپ درکردستان پیشاروی دارد. این بدون تحلیل سیر رویدادهای گذشته، بدون زمینههای مادی موجود برای پیشروی و بدست دادن یک استراتزی واقع بینانه ( نقدکنگره شش نیز تنها در این راستاست که اهمیت دارد) ممکن نیست. اما این رویدادها هرچه هستند در دل یک جامعه معین اتفاق افتادهاند. درعین حال همین جامعه و تحولاتاش است که باید مورد توجه قرارگرفته و تحلیل گردد. راهحلهای بحران نیز از درک فعل و انفعالات این جامعه بیرون میآیدکه چپ بمثابه یک گرایش اجتماعی در درون آن و تشکیلاتهای موجود از اجزاء تفکیک ناشدنی آن هستند .
نهایتا اینکه راهحلی جز یک آغاز نوین وجود ندارد. چه بخواهیم با نام کومهله به فعالیت ادامه دهیم، یا نام دیگری برای خود برگزینیم. حل بحران نهایتا در این است که موانع ذهنی و عملی پیشاروی یک حرکت تاثیرگذار را از پیش پای برداریم اما این مقدمهای دارد. این بنوعی خود شناسی و باور بخود نیاز دارد. به مثابه کسانی که در یک جامعه معین با تاریخ خودش زندگی میکنند. جامعهای که درساختن آن سهم داشتهاند. اما باید درعین حال مواظب بود. این خود شناسی به همان اندازه که راهگشاست خطرناک است. اگر این خودشناسی درکوچه پس کوچههای محدود نگرانه روستائی اتفاق بیفتد، خودشناسی نیست. خود فریبی عوامانهای در دنیائی است که بسیارتغییرکرده است. این خودشناسی در پرداختن به افتخارات موجود نیست. این خود شناسی بدوا در شناخت اصولی آن چیزی است که تجربه شد. با تمام دستاوردها و معایبی که داشت. اما اشتباه است اگر و صرفا در چهارچوب چنان تجربهای محدود شود. این باید درعین حال نتیجه شناخت شرایط کنونی و درک وظائفی باشد که امروزین است.
من ازخودآگاهی مجدد آدمهائی حرف میزنم که سوسیالیست بودند. در دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان به مبارزه روی آورده بودند. میدانستند ازکجا میآیند و به چه جامعهای تعلق دارند و ازآن شناختی تاریخی داشتند و درعین حال میدانستند که در چه دنیائی زندگی میکنند و تلاش میکردند تا در حد امکاناتی تاریخی که دراختیار دارند چگونه عمل کنند. آدمهائی که افتخارشان این نیست تغییری نکردهاند، بلکه مشخصهشان این است که تلاش خواهند کرد درک درست وهمه جانبهای از دنیای امروز داشته باشند.
٭ ٭ ٭
دراین نوشته از دو جزوه زیراستفاده شده است
أ. “ارزیابی ازکومهله وحزب کمونیست ایران، اسنادی ازکنگرههای ششم، هفتم وهشتم کومهله”۱۳۷۸
ب. استراتژی ما درکردستان، اختلاف برسرچیست؟ پاسخی به رفیق عبدالله مهتدی۱۳۷۹ ابراهیم علیزاده