به من نگو، شاعر!

به من نگو، شاعر !
نه، رفیق!
من شاعر نیستم
من زحمهای کهنه عفونی شده ام
من درد طبقاتی،
……… رنجهای نسل سوخته ام
کودک خیابانیم،
و مادرم زنی است تن فروش در بارگاه قانون
کودک ناخواسته (بدنیا آمده)، منم
جرمیست در احادیث خدا
گناهی است در کتابهای آسمانی
و من جزو نفرین شد گانم
زین رو طغیانم، آتشفشانم!

به من نگو شاعر!
نه، رفیق!
من شاعر نیستم
مادر فرزند اعدامیم،
من مرد قوی هیکل کارم که شبها
بعد از ۱۲ ساعت کار برسر سفر تهی مهمانم

نه رفیق من شاعر نیستم
سخن شاعر زیبا و ، از گل و بلبل است
از لب یار و شوق دلبر است.
و من رنجم و درد
آزرده و طغیان،
مستم،
شعله ام
غرق در یک اندیشه ام
که در آن یک برابر است با یک
               شمی صلواتی