حماسه های خاموش درسرابی تاریخی۵١

 حماسه های خاموش درسرابی تاریخی.۵۱
اسلام دموکراتیک  دموکراسی اسلامی
قسمت پنجاه و یکم . آخر
 
hoshyaresmaeil@yahoo.com
 
       با تاریک شدن هوا عـادل و اصغر به سلولم خزیدند و بازجویی شـروع شد . چرا این کار را کردی ( خود کشی )؟ چرا دنبال دردسر می گردی؟ چه هدفی داری؟ و…. حوصله ی پاسخ دادن نداشتم وگرنه حرف برای گفتن زیاد بود . تا آن روز ۱۰ ماه درسلول انفرادی، هر آنچه را که باید می گفتم، گفته و نوشته بودم! نرود میخ آهنین بر سنگ.با ایدئولوژی ناب اسلام ، که  نمی شود بحث کرد. یا باید در آن ذوب شوی یا محکومت می کنند. فرقی هم نمی کند که سال ۵۸ و جلوی دانشگاه تهران باشد یا سال ۸۰ در غار اشرف و یا هزار سال بعد یا هزار سال پیش! محمد و علی و حسن و حسین ، نامهـایی بیش نیستند . خـمینی و صـدام و رجـوی، کامشان سیراب باد ! دیگـران هم خـب به درک که چه بر سرشان می آید!  
       آن روز عادل با پررویی تمام گفت: چرا این همه بی تابی می کنی و خودت را عذاب می دهی؟ بالاخره ۱۰ ماه صبر کرده ای! حتی اگر ۵ سال دیگر هم طول بکشد مگر در جای بدی هستی؟! با خودم گفتم اینکه اینجا  خوب است یا بد را بگذارید  دیگران قضاوت کنند . اما  انصافاً  آدمهای  بی شـرم و بی حیایی هستید !  به هر حال با احترام به بازجو گفتم: اصلآ بهشت که می گویند اینجاست.اما من نمی خواهم در بهشت شما بمانم؛ حالم را بد کرده است. شما لطفآ مرا از این برزخ آزاد کنید. شرایط هر جهنمی را با دل و جان می پذیرم.
 طی چند روز بازجوها مرتب به سلولم می آمدند و هـر بار هم تلویحاً می گـفتند که حال مـن بد نیست و فقـط دارم تظـاهر می کـنم ! و یک روز هـم  بالاخره بازجوی رابط گفت : تو می خـواهی  با این کارها از سازمان باج بگیری ! مانـده بودم بخـندم یا گریه کنم ! من فقـط می خواستم دست از سرم بردارند و آزاد شوم و پذیرفته بودم که انرژی هم از آنها نگیرم و ادعایی هم نداشتم. البته اینکه  به من  و امثال من می گفتند  که از سـازمان باج می خـواهیم ، نشانی ِ غـلط و عـلامتی انحرافـی است. رهبر عقـیدتی سالهاست که در این مسیر است ؛ با یک استراتژی مرده و تکیه گاهی چون صدام ؛ و خیلی موارد دیگر که باید زیر نورافکن تاریخ گذاشته شود تا روشن شود که چگونه خیانت تاریخی ِ حزب توده ی ایران رنگ باخته است. فعـلاً که استاد تاریخـی ِ بای دادن، همین جناب نایب امـام زمـان “رهبر عقـیدتی” هسـتند!  حـزب توده ی ایـران یک تشکر تاریخی به رجوی بدهکار است. حزب توده ی ایران روسفید شد.
        سه روز پس از زدن خودم و مرور آن ماجرا برای چندمین بار، گفتگوی کوتاهی با بازجوی رابط انجام شد تا بالاخره قـول  دادند  که به زودی با مسئولان آمریکایی ملاقات خواهم کرد، به این شرط که در متنی با خط و امضای خودم بنویسم که در جریان حادثه ی خودزنی، خودم مقصر هستم و مسئولیت کامل آن را خود به گردن بگیرم . آنچه را خواسته بودند انجام دادم و منتظر ماندم. چند روز آینده به دو هفته ی دیگر و سپس به دو ماه دیگر کشید!
هرگاه هـم پرسش و پیگیری می کـردم پاسخ می دادند که آمـریکایی ها  وقت ندارند. در اواخر مهـرماه بالاخـره ملاقاتی  با افسـر ارشـد آمـریکایی انجام شـد . افسـر مربوطـه گفـت کـه به زودی مصاحبه ای با همه ی اعضای مجاهدین انجام می شود  که  باید منتظر بمانم . در آنجـا بود کـه برای نخـستین بـار متوجه شدم با گرفتن کارتی که ارتش آمریکا با علامت P.M.O.I صادر کرده بود، تمام کسانی که این کارت را دارند، تا تعیین تکلیف نهایی  نباید از قرارگاه خارج شوند و من باید تصمیم می گـرفتم که این مدت زمان نامعلوم را در هـمان سلول لعنتی سرکـنم و یا به کـمپ نیروهای امریکایی (تیف) بروم.
        هنوز جملات بتول رجایی در گوشم بود که می گفت: گرفتن این کارت شناسایی خیلی اهمیت دارد و ما فقط به تو امکان استفاده از این کارت معـتبر را می دهـیم . این کارت محصـول خـون شهـدای مجاهدین است و با این کارت تردد تو در عراق آزاد بوده و کارهایت سریع حل خواهد شد . سالها از آن زمان گذشته است و من هنوز پاسخی برای  حرامـزادگی  فراوان مجاهـد خلق ندارم ! در فاصـله ی  اردیبهـشت تا شهـریور ۱۳۸۲ که کـارت اسیری برایم گرفتند، ترددات بی وقفه ای از قرارگاه اشرف و از عراق به بیرون جریان داشت. راه بسته نبود و برای من هم مهم نبود که چگـونه و در ابتـدا به کجـا بروم . به هزار زبان به مدعیان دروغین گفته بودم که فقط آزادم کنید . اما… چه سود؟
در تاریخ۴ آبان۱۳۸۲ بعد از۱۱ ماه حبس در انفرادی به جرم خروج از حصار اندیشه ی کهنه و بدوی اسلام رجوی که با دل بستن به سـراب سرنگونی ِ  رژیم  آغـاز شده بود، مرا تحویل ارتش آمریکا دادند. زندان تیف جای خوب و راحتی نبود ، انتظار طـولانی هم سخت بود ؛ اما هـرچه بود از بهشت موهـوم رهبر عقیدتی و سلول انفرادی اسلام انقلابی بسیار راحتتر بود و فرصت مناسبی  برای اندیشیدن به کل عملکرد سازمان مجاهدین خلق ایران که بالاخـره  واقعـیت  چـه بـود و چـه شد و چرا؟
 از کودتای تشکیلاتی سال ۶۴ (خلق رهبر عقیدتی) گرفته تا حلوا حلوا کردن نعش تئوری ِ جـنگ آزادیبخش پس از آتش بس در سـال ۱۳۶۷ (بن بست استراتژیک)، تکـیه کـردن و پیـوند استراتژیک با صدام، زندان و شکنجه و قتل افراد ناراضی در سال ۷۳ (پروژه ی رفع ابهام)، خودکشی های عیان و نهان، تحویل افراد جدا شده به دشمن، رسمی کردن سرکوبهای تشکیلاتی به طور مطلق در تابستان ۸۰ و نشستهای طـعمه که به دنبـال  بـارز شـدن  بن بست اسـتراتژیک  برای همـه ی نیـروها ؛ که  با  فریب ِ بی مایه ی مـرزبندی بـا بورژوازی شکـل گرفت ، پافشاری  رهـبر بر دوشیدن بز نَر که همانا در فریادهای بی سرانجام ِ سرنگونی سرنگونی دیده  می شد ، سواستفاده  از خون جوانان ایران، تمام توان و اعتماد و احساسات و همه چیز دیگر که هزینه شد تا مسعود رجوی به قول خودشان به حق ِ ولایت خودش برسد.
      چه به حاکمیت سیاسی برسند – که نمی رسند و این حکم تاریخ است- و چه نرسند که به حکم قانون نخواهند رسید ، چه هنوز هم اصـرار کـنند که تنها آلـترناتیو رژیم ایران هستند و منتظر کـرامت غرب بمانند و …، چه شهامت پاسخگویی در برابر تمـامی خطـاها و انحـرافات خودشان را داشته باشند و چـه  نداشته باشند ، واقعیت  این است که عمر چنین اندیشه  ها و تفکرات و این گونه نظامهای فکری به پایان رسیده است. مجاهدین  فکر می کردند که صـدام تا ابد ماندگـار اسـت و با ساخـتن یک  بنـای شیشـه ای که با نمـای زیبای “اندیشـه ی برتر” آن را عرضه می کردند ، تلاش داشـتند تا به قـول خودشان بعد از سرمایه داری به تنها نقطه ی امید بشریت تبدیل شوند! (بیچاره بشریت!)
 البته ادعا داشتن جرم نیست . استالین هـم خیلی ادعاها و کارها کرد. خـودش را به حق می دانست و برای رویاها و تفکرات احمقانه ی خودش، پشت سنگر ارزشهای انقلاب سرخ شوروی کاری کرد که بعدها هنگامی که به شکست انجامید، دریغ از یادی واعتمادی!
اسماعیل هوشیار  . به پایان رسید این دفتر….حکایت همچنان باقی ست…متاسفانه
             ۶۹۵      TIPF                                                         Hoshyar.Esmaeil
         ۱۲ فوریه ۲۰۰۷                                                            
  www.tipf.info