جنبشهای سیاسی/اجتماعی و تاثیرات فضای بحران زده دنیا بر آنها!

مقدمه!

من د رنوشته های قبلی خود تلاش کوچکی کردم تا یک دریچه به بحث فضای سیاسی امروز موجود دنیا را باز کنم.  در این راستا مطالعات گسترده ای برپایه اصول روانشناسی اجتماعی تغییر و تحولات سیاسی، اقتصادی و مابه ازائ اجتماعی آنها در زندگی جامعه را مورد دقت قرار داده ام. بر همین منوال بحث حکومتهای دوران بحران در مورد فضای سیاسی موجود دنیا، بحث بحران و هویت کشورهای و دولتهای بحرانی را پیش کشیدم.  به این اشاره کردم که دولتهایی مثل جمهوری اسلامی در ایران، پاکستان، افغانستان عراق و امثالهم یک پدیده دنیایی در فضای سیاسی موجود است که با روند نظم نوین جهانی خودرا نمایان و آشکار کردند. نشان دادم که این نوع دولتها هیچگونه نرم و ابزار کلاسیک سیاسی را برای حاکمیت خود نمیشناسند و خود دم و دستگاه حاکمیت بر پایه و اعتبار ملکو الطوایفی، قبیله ای و غیر دمکراتیک بنیاد نهاده اند. در سیستم این حکومتها افکار عمومی و نیز بکار گیری نیروهای موجود جایگاهی ندارد بلکه خود بانی فرهنگ لمپنیسم، بی اعتباری و نیز بنوعی غیر متمرکز کردن سیستم اداری و اجتماعی تکیه دارند. البته همه شاهدیم که خود پدیده نظم نوین جهانی از دهه ها قبل برایش کار شد مثلا ایجاد کمربند سبز در خاورمیانه، مسلح کردن بی دغدغه اسرائیل به انواع و اقسام سلاحهای پیشرفته، ایجاد تشکلهای اسلامی در منطقه و بخصوص سرکار آوردن و مطرح کردن گروههای تروریست در جنبش فلسطین، و جنبشهای اجتماعی در جنوب شرقی آسیا در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی. باز گذاشتن دست کلیسای کاتولیک در قتل عام رواندا در اوائل دهه ۲۰۰۰ و خلاصه فضای سیاسی مسموم در کل دینا، تلاش برای ایجاد شکاف در جنبش فلسطین و معامله های پشت پرده در مورد کل سیاست غرب در خاورمیانه.  همه و همه تلاش سرمایه برای یک دست کردن دنیا بنفع خود بود. متلاشی کردن کمپ رقیب( شوروی سابق و کشورهای متحدش) ایجاد پایگاههای تروریستی برای گروههای تروریست اسلامی و مذهبی. فضا را برای علنی شدن نظم نوین آماده کرد. دهه ۱۹۹۰ میلادی با این ترفند شروع شد و آمریکا بعنوان قلدر در سیاستهای جهانی شیپور شروع این فضای را با جنگ در عراق آغاز کرد. یعنی سرمایه از آنجا که رشد و هویت خودرا در گرو استثمار میداند در نتیجه برای ایجاد بازار و استثمار هر چه بیشتر به جنگ، تجاوز و سرکوب احتیاج دارد. زیرا سرمایه مالی برای گرفتن سود بیشتر نباید خودرا مقید قوانین و رسومات دوران قبل از پست مدرنیسم کند. همین مسئله حرف تاریخی مارکس را و نظرات این دانشمند مبتکر را برای هزارمین بار به ثبوت میرساند که سرمایه مالی است هویت امروز سرمایه داری را نمایندگی میکند. ربا، سفته بازی میتواند آخرین تکه نان کارگران و مردم زحمتکش را از سر سفرشان برباید بدون اینکه آب از آب تکان بخورد.

بحران مالی اخیر که بیش از ۵ سال است ادامه دارد به وضوح نشان میدهد که سفته بازان بانکها خانه و کاشانه مردم را به تاراج میبرند و برای حتی آینده فرزندانشان هم نقشه حی و حاضر دارد. بهره بانکی مردم را به نابودی میکشاند ولی صاحبان بانکها از قبل آن ثروتمند تر میشوند. در همین اروپا و نمونه بارز در شمال اروپا در آلمان و فرانسه حقوق بگیران با نان بخور و نمیر زندگی میکنند، اما روئسای بانکها و صاحبان سرمایه میلیارد میلیارد حقوق خودرا بالا میبرند. حتی دولتهارا مجبور میکنند که از ثروت ملی جامعه ضرر های آنهارا جبران کنند( نگاه کنید به بدهی هایی که دولتها به بانکها میدهند. کشور ایسلند، یونان، پرتقال و ایرلند در مرز نابودی اقتصادی قرار دارند. دولت ایسلند خودرا ورشکسته اعلام کرده ولی بانکهای آن کشور دارند تمام ذخایر مالی ایسلند را بالا میکشند. کارگران یونانی دارند برای لقمه نان سفر بچه هایشان در خیابانها جنگ تن به تن با نیرو های مزدور سرمایه میکنند اما بانکها و صاحب سهام در بانکها کلیه ثروت و ذخایر موجود جامعه را قبضه کرده اند و دارند در بازار مناقصه مالی شرکتهای و کارتلهای بانکی به خراج میگذارند. این تصویر کوچکی است که برای یاد آوری خوانندگان عزیز به آن دوباره اشاره کردم. در بحث کنونی میخواهم بر تاثیر بلاعوض این فضا بر جنبشها و جریانهای سیاسی در جامعه امروز اشاره کنم. بحث من دادن یک تصویر در مورد موقعیت امروز سیاسی جهانی است و مابه ازائ آن در حرکتها و جریانهای اجتماعی سیاسی است.   

 

 

الف : صورت مسئله

امروز فضای سیاسی دنیا تحت شرایط و روند خاصی است که باطبع نتیجه بلاواسطه نظم نوین جهانی است. این فضا همچنانکه در مقدمه اشاره کردم بر روند زندگی انسانها تاثیر گذاشته است. پس بر فعالیتهای سیاسی و اجتماعی آنها سایه انداخته است و تصویر و درکی دیگر از زندگی را روبروی آنها گذاشته است. بنابراین فرهنگ و منش و رفتار آدمهارا با آنچه که دهها سال پیش بود تغییر داده . ارزیابی ها، نگرش به زندگی سیاست، تفکر و نیز حتی روش زندگی دیگری را بر جامعه معمول کرده است. فضای سیاسی جامعه و نیز طرز تلقی آدمها از سیاست، نیرو های فعال در سیاست و نیز فاکتورهای دیگر که نمیشه همه را اینجا اشاره کرد دخیل خواهند شد. مسئله چپ و راست نیست، وقتی فضا آلوده است همه را در بر میگیرد. مثلا در همین جوامع اروپایی که بنظر ما دمکراسی است انواع و اقسام رشوه خواری، باند بازی سیاسی وجود دارد. به جنبشها و حرکتهای اجتماعی در دو دهه اخیر نگاه کنید، نتیجه آنها انقلابات نارنجی، مخملی و سرکار آوردن مترسکهای آموزش دیده از آمریکا هستند. چه در کشورهای بالکان، و یا کشورهای جدا شده از شوروی سابق. در خود اروپا که زمانی به مهد آزادی معروف بود امروز از قبل فضای موجود روشن است چه بلایی سر انسانها می آورند و احزاب راست و فاشیستی قلدر میدان شده اند. اکنون احزاب دستراستی و فاشیستی رسما در تمامی پارلمانهای اروپایی کرسی دارند و حتی در توازن قوا وزن سنگینی بدست آورده اند. اگر زمانی طرفداران احزاب فاشیستی انگشت شمار بودند امروز در همین کشور سوئد ۶ در صد مردم در انتخابات پارلمانی سپتامبر به حزب دستراستی و فاشیستی دمکراتهای سوئد رای دادند و حال نمایندگان احزب فاشیستی دمکراتهای سوئد در پالمان هستند.

از نظر اقتصادی ضمن پایمال کردن دستاوردهای اجتماعی مردم در هر کشوری بنحوی سن بازنشستگی را بالابردن، بیمه های بهداشتی و دارویی را بحد پائین رساندن و نیز فضا را آلوده کردن برای تمامی حرکتهای کارگری و آزادیخواهانه. حتی بحدی وضعیت جنبش کارگری و آزادیخواهانه تحت فشار است که خواستهای جدی و اساسی را از برنامه خود برداشته اند و حالت دفاعی و تلاش برای نگهداشتن آنچه که امروز دارند را در دستور گذاشته اند. مثلا در مبارزات اخیر اتحادیه ها و مردم فرانسه مسئله نگداشتن سن بازنشستگی در موقعیت کنونی را خواستار بودند که دولت جنایتکار سرمایه تحمیل سن بازنشستگی بالا را به مردم و کارگران و مزد بگیران بالخره تحمیل کرد. یعنی سطح مبارزات اجتماعی نه در حالت تعرضی بلکه در حالت دفاعی کامل قرار دارند. یا کارگران و مردم یونان دارند تن تن در خیابانها میجنگند که وضع موجود را نگهدارند و زیر بار قرض بیشتر نروند. دولت فاشیستی ایتالیا با رشوه و تقلب دارد به حیات خود ادمه میدهد و دنیا هم یک مشت دزد و مافیایی را بعنوان نماینده مردم ایتالیا برسمیت شناخته است. مسئله همین حالای مردم زلزله زده هایئتی این است که یک رئیس جمهور مزدور را برشان تحمیل نکنند. این صورت مسئله ای است که مابهازائ فضای سیاسی سیاهی است که امروز بر جهان گسترانده اند.

 سیر تحولات اجتماعی میتواند تاثیر جدی بر روند فکری  انسانها بگذارد و میتواند در تربیت اخلاقی و سیاسی آنها نقش بلاواسطه داشته باشد. بهر اندازه انسان با محیط کار و زندگی قاطی باشد بهر اندازه انسان با نرم و مسائل جامعه درگیر باشد بهماان اندازه هم میتواند روابط انسانها را عینی تر ببیند. امروز به یمن فضای سیاه سیاسی راست که در جامعه حاکمیت میکند. خیانت و زیر پا گذاشتن حرمتهای انسانی به سبک روز و روش ادامه زندگی تبدیل شده است. فضای سیاسی امروز دنیا فضایی ضد انسانی و بغایت ضد دمکراتیک است. اگر زمانی کشورهای آزادیخواه دنیا برای نجات انسان نهایت تلاش را میکردند. امروز با غرق شدن هزاران انسان در آب دریاهای  سواحل کشورهای اروپایی ( انسانهایی که از دست دیکتاتوری کشورهایشان میگریزند وتلاش میکنند به کشورهای آزادیخواه پناه بیاورند)، با به صلابه کشیدن آدمها در بازار کار و فشار بر اینکه از حقوق نا چیز خود باید بگذرند تا بحران سرمایه داری را نجات دهند، امروز انسانهای فقیر برای چرخاندن زندگی خود قطعات جسم خودرا میفروشند تا شکم خود و بچه هایشان را سیر کنند. هر روزه و هر لحظه میدیای جامعه سرمایه تکه تکه شدن جسد انسانها را بر صفحه تلویزیون، کامپیوتر و حتی تلفن موبایل به کوچک و بزرگ نشان میدهند؛ اینها تاثیرات روحی و روانی جدی بر روش و طرز تلقی زندگی آدمها خواهد گذاشت. با وجود فضایی که بر شمردم قطعا روش زندگی ما و طرز تلقی ما از زندگی تحت تاثیر این فضا قرار گرفته و میگیرد. تنها با متعهد بودن به حرمت انسانها میتوان خودرا در مقابل این فضا محفوظ کرد. این مشکلی است که متاسفانه سازمانها و تشکلهای سیاسی کمتر بدان میاندیشند و خود قربانی این اوضاع هستند. بازار و خرید و فروش بر همه چیز حاکم شده است. همه چیز با معیار پول سنجیده میشود. همه چیز با معیار معامله و بده و بستان عمل میکند. در نتیجه خود سازمانهای سیاسی در این گرداب گیر کرده اند. اخلاق و ارزشهای رفتاری امروز بعضی از گروهها و سازمانهای سیاسی و جنبشهای اجتماعی موجود تاثیر مستقمی از این فضا را با خود دارند. همین باعث شده که تلاش انسانهای آزادیخواه و برابری طلب به عیان سرکوب شود بدون اینکه کسی در این رابطه جوابگو باشد. البته این بحث بغایت ظریف و جدی است شاید کسی این استنتاجات را حمل بر این کند که نه باید کاری کرد و اگر هم کاری کنیم بجایی نمیرسیم. که این بحث اساسا بر این طرز تفکر بنیاد نشده بلکه تلاش این بحثها نشان دادن عمق ماجرا و طلب تلاش بیشتر و پافشاری بیشتر بر حرمت و مبارزات انسانهاست و بخصوص تاکید مجددی بر ضرورت اتحاد و مبارزه متشکل است.

ب تاثیر شکسته های سیاسی و موقعیت سیاسی

 

فضای سیاسی جامعه تاثیر بلاواسطه ای بر جنبشها و تشکلهای سیاسی میگذارد. مسئله دیگری که دخالت دارد اوضاع سیاسی خود جامعه و سر خوردگی سیاسی در جامعه امروز ایران است. جنبشهای موجود و تشکلهای سیاسی ایرانی در سی سال گذشته مرتب دچار تلفات شده اند. تهاجم دد منشانه جمهوری اسلامی ایران به کوچکترین دستاوردهای مردم، تحمیل بی حقوقی به جامعه و ایجاد فضای آپارتایید جنسی در ایران، اعدام بیش از صد هزار انسان آزادیخواه در یک مقطع معین زمانی و کلا فضای پلیسی را بر جامعه حاکم کردن. همه و همه انسانها را به تناقض و اختلاف با خواستهای سیاسی خود میاندازد. سازمانهای سیاسی در چند دهه اخیر مرتب عقب نشینی بهشان تحمیل شده و در نتیجه روحیه پرخاشگری سیاسی جای متانت و منطق را گرفته است. ما انسانهای سیاسی در طول این سه دهه مرتب شاهد اعدام عزیزان و همسنگرانمان بودیم . در نتیجه جنبشهایی هم که راه می افتد بارقه این اوضاع را با خود دارد. بجای کار سازمان یافته و اصولی اساسا بر آکسیونیسم و کار مقطعی سرمایه گذاری میشود. البته این خود نتیجه فضای موجود است اما برای ما انسانهای یی که به اتحاد و مبارزه متشکل فکر میکنیم باید بیشترین نیروی خودرا صرف بوجود آوردن تشکل و سازمان یافتگی بگذاریم. جنبشهای موجود بیشتر خود جوش و در بهترین حالت خودرا به نیروهای درون حکومتهای که در جنگ خانوادگی با هم هستند آویزان میکنند. بدلیل اینکه این را مفری میدانند اما این بحث در مقابل این نوع کارها نیست ولی میخواهد بر آن تاکید کند که استفاده مقطعی جواب مسئله نمیتواند باشد. بدلیل این فضای سیاسی جهانی یک فاکتور دیگر هم متوسل شدن به قدرتهای جهانی است. این شاید در یک شرایط برابر کار بدی نباشد اما هم و غم جنبش را بدان گره زدن خطرناک و نا مناسب است. در جریانهای اخیر در ایران کشورهای سرمایه داری تلاش کردند و جنبش داخلی هم قبل از اینکه خودرا بر اتحاد و تشکل داخی محکم کند بیشترین هم خودرا بر کمک از بیرون گره زده بود. رهبرانی مثل موسوی و هواداران خارجی شان نمونه بارز این معادله هستند که بضرر مردم شد و دست رژیم را در سرکوب بیشتر باز گذاشته است. موفقیت جنبشهای زرد در بالکان و دیگر جاها نشان داده که این حرکتها اساسا در جهت برانامه کشورهای سرمایه داری پیشرفته اند و آجا که نتوانسته اند خواستهای غرب را برآورد کنند به ورشکستگی سیاسی و اقتصادی رسیده اند. نمونه کشورهای لیتوانی، اکراین و روسیه سفید تاجسکستان و خلاصه کشورهایی مثل کوسو که رهبرش جزو قاچاق چیان فروش قطعات بدن انسان در بالکان معرفی شده. در خود ایران امروز کسانی که ادعای رهبری میکنند خود در سرکا آوردن جمهوری اسلاممی و هویت دادن به حاکمیت جمهوری اسلامی نقش جدی داشته اند. رهبران واقعی جنبشهای کارگری، زنان و جنبشهای اجتماعی در زندان بسر میبرند و یا تبعید و سر به نیست شده اند. نه تنها مسئله ایران نیست که اتفاقات در کل دنیا روندی است که با نظم نوین و پست مدرنیسم بوجود آمده است و بنظر من این شروع یک دوره سیاه سیاسی است که تنها با تکانهای جدی سیاسی اجتماعی میتواند جواب بگیرد.

ج آنچه باید مورد توجه قرار گیرد!

نه؛ همیشه گذشته چراغ راه آینده نیست. زیرا در هر دوره ای فضای سیاسی جامعه و آگاهی فعالین و مردم جامعه بدان تاثیر گذار است. در نتیجه جا دارد هر دوره اوضاع سیاسی و نقش بازیگران در آن را بطور ابژکتیو بررسی و کنکاش کرد.  این وظیفه ای است که نوشته های من تلاش میکند داشته باشد. برای مثال در مورد راسیسم در جامعه خیلی نوشته شده اما اکنون راسیسم در جامعه کنونی حضور فعال دارد. اگر چه کیلومتر ها فیلم در مورد نقش فاشیسم ساخته شده، اسناد و فیلمهای مستند زیادی درست شده. هزاران تن کتاب و متن به انواع زبانهای دنیا در موردش منتشر شده. جالب اینکه هر دولتی هم ادعا میکند که برای مبارزه با راسیسم برنامه دارد و انواع و اقسام سازمانهای ضد راسیستی راه انداخته اند. اما راسیسم در جامعه هنوز وجود دارد، سیستماتیک تر و موذی تر عمل میکند، فعال است و زندگی هزاران و میلیونها انسان را به نابودی میکشاند. سر کار آمدن دوباره راستها در کل اروپا نمونه زنده در سیاست جهانی است. یا در مورد مسائلی مثل قتلهای ناموسی، تجاوز و بیحرمتی به زنان، ختنه کردن دختران و پسران همه و همه نوشته و اطلاعات کم نیست. اما اینها سنتهای جان سختی هستند که فقط با رهایی بشر از قید بردگی سرمایه خاتمه مییابند. البته آنهم نه به یکباره بلکه کار هرکولی میخواهد. سرکوب و تعقیب مخالفین در جامعه امروز حتی در سازمانهای سیاسی یک سنت تاریخی پشت سر خود دارد. من اولین کس نیستم که در مورد مسئله وضعیت موجود سیاسی دنیا و سرکوب در جامعه و حتی سرکوب اعضا و فعالین در سازمانهای سیاسی مینویسم و اولین کس نیستم که این این مسائل را دنبال میکنم. نوشته های منهم هیچ گونه تعهدی نمیدهد که این مسائل تکرار نشود. اما یک پیام مهم دارد و آن این است ” نباید سکوت کرد و نشان داد همه چیز عادی است و این هم نیز بگذرد”.

سنتی که امروز بر جنبشهای اجتماعی و کارگری در دنیا گسترده شده نتیجه بلاعوض اوضاع سیاسی در جامعه است. فعالین این حرکتها در گیر یک سری مسائلی هستند که انسان فکر میکند سالهاست حل شده اما جان سخت دارند عمل میکنند. مثلا سنت آکسیونیسم، سنت دور زدن مسائل سیاسی و طبقاتی در خود جنبش و همه چیز را گره زدن به رفرم. اینها نمیتوانند بد باشند. بالاخره در جنبش اجتماعی رفرمیسم، آکسیونیسم و دیگر طبقات میتوانند شرکت داشته باشند ولی هم و غم را برآن گذاشتن و کار تشکیلاتی و متشکل شدن را از یاد بردن قدرت و توان جنبش را به هرز میبرد. همیشه در طول تاریخ آکسیونیسم و رفرمیسم مورد معامله قرار گرفته و این متاسفانه در فضای نبود یک تشکل و سازماندهی قدرتمند طبقاتی فقط انرژی بهدر دادن است. امروز وظیفه همه انسانهای آزاده و برابری طلب این است که بر تشکل و اتحاد طبقاتی تاکید مجدد کنند. باید و میتوان با کار آگاه گرانه و متشکل بر این فضا غالب شد و این دوران را پشت سرگذاشت. جواب به اوضاع سیاسی کنونی تلاش بیوقفه برای برجسته کردن خواستهای طبقاتی طبقه کارگر و زحمتکش جامعه و متشکل کردن آنها بدور شعارهای اصلی آزادی / برابری در کلیه عرصه های اجتماعی و زندگی فردی است. مسئله تاکید مجدد بر آزدیهای بیان، اعتقادات و ایجاد فضای سالم سیاسی در جامعه است. جواب فضای موجود تنها با کار متشکل و نقش عمل روشن سیاسی طبقاتی میتوان داد.

زنده با آزادی/ برابری