تزها درباره فوئر باخ و آشفتگی حسین مرادیگی

حسین مراد بیگی با چهارماه تاخیر ، در نوشته ای  طولانی با جملاتی تکراری وخسته کننده والبته کاملا غلط ومملو از وارونه فهمی وشاید بهتر باشد بگوییم  بسیار ضعیف در درک ماتریالیسم پراتیک  مارکس،بسیار ضعیفتر در درک مبارزه طبقاتی وتعبیر کمونیزم کارگری از آن،وناتوان در ارائه هر گونه برداشت از تزها در باره فوئرباخ، یکبار دیگر ضعف تئوریک مدعیان حکمتیسم را به نمایش عمومی گذاشته است .حسین مرادبیگی  با تکرار طوطی وار یک نقل قول از انگلس بدون آنکه فقط کمی دقت بکند مدعی شده  که تزها علیه فوئر باخ نه فقط هسته ای اصلی انقلاب فلسفی ۱۸۴۲-۱۸۴۵نبوده  که علیه این انقلاب هم بوده است!! حسین مرادبیگی با خلط مبحث  و بعد از این انتساب و وارونه نمایی تاریخ، سوسیالیستهای خلقی و بورژوایی نقد شده در مانیفست کمونیزم را صاحبان “انقلاب فلسفی” معرفی کرده است و از اینجا و با این تاریخ سازی دروغین وکذب ، تلاش کرده که برای لعن و نفرین واقعیات امروز جامعه ای ایران عبای تئوریک بتراشد  .
      داستان  –همانطور که پاینتر خواهیم دید – آدمهایی که سالها در صف کمونیزم کارگری بوده اند ،والبته سالها ی سال از تئوری چیزی ننوشته اند و حالا  هر بار که متن تئوریک مینویسند کند می زنند خودش مسئله جداگانه ای  است. یکشان گفت  “انتگره شناختش  دیدن فهمیدن وتغییر است و مدل مارکسیستی دوقطبی های معروف متافیزیک مثل جبرو اختیار را کشف کرده است” و این یکی هر چه دلش خواسته به هم بافته تا به نتایج دلبخواهش برسد! مختصر ومفید این نتایج را میشود اینطور فرموله کرد: “مارکس تزها علیه فوئر باخ را در ایدتولوژی آلمانی کاملا بسط داده” “تزها علیه فوئر باخ نه فقط هسته ای اصلی انقلاب فلسفی ۱۸۴۵-۱۸۴۲ نبوده که علیه این  انقلاب فلسفی هم بوده” “هر جا لازم باشد از مارکس وایدئولوژی آلمانی نقل قول میآوریم” “تزها علیه فوئر باخ چندان هم مهم نیستند واگر کسی آنها را مهم وخیلی مهم جلوه بدهد متافیزیک است”…..وبعداز این تعابیر دلبخواهی نتیجه هایی  گزفته مثل “تزها در باره فوئر باخ نه درانقلاب اکتبر ونه در انقلاب ۵۷ ونه امروز روی میز کسی نبوده ونیست  ” ” آنچه امروزدر جامعه ی ایران  روی میدهد سبز است وارتجاعی “……
     نه،نه  دوست گرامی ممکن است کسی به کسی نباشد ولی  تاریکی نیست . سر هر کدام از این ادعاهای پوچ یقه ای شما گیر است و ما رهایتان نمی کنیم . باور کنید نمیشود تا ابد با اسم منصور حکمت و حکمتیست مردم فریبی کرد ،گیر می افتیدو رسوا میشود ونهایتا باید خانه نشین  بشوید.والبته باقی در رفته باشند یا نه،اما  شما یکی گیر افتاده اید .باید مثل کورش مدرسی سکوت پیشه کنید واین البته همان خانه نشینیست!

     ایدئولوژی آلمانی مارکس،و لودویگ فوئرباخ و ایدئولوژی آلمانی انگلس بهمراه چند نوشته و پیشگفتار از پلو خانف  در یک کتاب –توسط مترجمی بنام پرویز بابایی-  به فارسی ترجمه شده است و خوانندگان ساکن ایران می توانند به آن مراجعه کنند .در اینترنت ترجمه ای دیگری از این متون هست که این نسخه ها تفاوت چندانی  با هم ندارند وبه هر حال تفاوتهایشان  به هیچ وجه توجیه کننده ای نفهمی های حسین مراد بیگی نمی شوند.  درست که مارکس سالها پیش و برای همیشه زندگی را بدرود گفته است اما نوشته هایش هستند نمی شود هر کسی هر جور دلش خواست آنها راتعبییر و تفسیر بکند ،ما کمونیستهای کارگری نبودیم شاید میشد ولی با حضور ما چنین چیزی غیر ممکن است . همگان دیدند که کورش مدرسی نشریه ای تئوریکش را سر بند چه مسائلی تخته کرد؟ وضعیت  حسین  مرابیگی هم بهتر از آن نخواهد شد و همگان خواهند دید که ایشان هم مثل کورش مدرسی مجبور می شود کار وبار تئوری تراشی  را تخته کند و برود تا الفبا بیاموزد .  ما ایشان را به این کار مجبور می کنیم .
  ظاهرا پایه ای همه کج فهمی های حسین مرادبیگی از نقل قول زیر از انگلس  در کتاب لودویگ فوئر باخ وایدئولوژی آلمانی شروع میشود:
            در آلمان سده ی نوزدهم نیز مانند فرانسه ی  سده ی هژدهم ،انقلابی فلسفی پیش در آمد یک دگر گونی سیاسی بود .ولی این دو جریان چه متفاوت می نمودند! فرانسویان باتمامی علم رسمی ،باکلیسا وغالبا با دولت به نبرد آشکار برخاسته بودند؛نوشته های ایشان در فراسوی مرزها- در هلند یا انگلستان به چاپ میرسید در حالی که خودشان همواره در خطر زندانی شدن در باستیل بودند . از سوی دیگر آلمانی ها استادانی بودند که در مقام دولتی مربی جوانان، آثارشان،زیب صفحات کتب درسی رسمی بود ،ودستگاه پایان بخش سرتاسر تکامل-دستگاه هگل- حتا به یک معنا، به مقام فلسفهء دولت پادشاهی پروس ارتقا یافت. آیا ممکن بود انقلاب خود را در پشت این استادان ،درپس عبارات فضل فروشانه ودوپهلو ،جملات ملال آور وثقیل ایشان پنهان کند؟
  در حالی که انگلس از دو انقلاب فلسفی  با صد سال فاصله وبا تفاوتهای  ماهوی یاد می کند، در حالی که سر تیتر متنی که    همین نقل قول از آن گرفته شده  “انقلاب علیه هگل” است حسین مرادبیگی  میگسر بدست ضمن خلط این دو انقلاب منکر انقلاب فلسفی ای میشود که اتفاقا هسته ای اصلی اش تزها علیه فوئر باخ است! منکر انقلاب فلسفی میشود که اساسا باعث  همه گیر شدن نگرش مارکس شد و به  دلیل همین همه گیر شدن نگرش مارکس  هم  بود که “دستنویس –منظور اید لوژی آلمانیست- در وستفالی به انتقاد جوندهء موشها رها شد” چرا که مارکس وانگلس به هدفشان که همانا مطرح شدن نگرششان در جهان بود  رسیده بودند. اما درست بر عکس  آنچه که رخ داده است   حسین مرادبیگی می گوید که تزها درباره فوئر باخ  علیه انقلاب فلسفی بودند! حسین مراد بیگی انقلاب فلسفی ۱۸۴۲-۱۸۴۵ آلمان را  با  انقلابی که  صد سال پیش از آن در فرانسه رخ داده بود یکی کرده  و هر دو را به یک چوپ تکفیر میکند! . تازه    سیاه روی سفید میگذارد تا گذشته را وارونه کند و به ما القا کند  که این انقلاب فرانسه بود که روی ادبیات وهنر و فلسفه ی … اروپا وآلمان اثر گذاشت و انقلاب هگل وفوئر باخ هم تحت تاثیر آن روی داد! البته مدعی هم میشود که این ادعا هایش نیاز به توضیح ندارند و خوانند خودش اینها را می فهمد! حسین مرادبیگی اساسا بعد از چهار ماه تلاش و فلسفه خوانی باز هم متوچه نشده است که اهمیت تزها علیه فوئر باخ و ایدئولوژی آلمانی  در مطرح شدن  مارکس و نگرش متفاوتش به جهان و به تعبیر بهتر وصحیحتر  تغییر در نگرش بشریت متمدن است،در روی دادن یک  انقلاب علیه فلسفه ونگرشهای تا آن زمان بشریت است !
    در دنیای خیالی  حسین مراد بیگی از اول مارکس و مارکسیزم حی وحاضر بوده اند!لذا  تزها علیه فوئر باخ هم به همین دلیل اهمیتش را از دست می دهد . مارکس که از اول بود حالا دیگر اهمیت تزها چیست؟ . حسین مراد بیگی به همین سادگی  یادش میرود که اهمیت تزها علیه فوئر باخ  و ایدئولوژی آلمان در تغییر نگرش بشریت متمدن ومطرح شدن شخصی بنام کارل مارکس ونگرشی نو به جهان  است . تزها در باره فوئر باخ  هسته ای اصلی انقلاب فلسفی ۱۸۴۵-۱۸۴۲ هستند . و البته از بخت بد حسین مرادبیگی  مارکس در ایدئولوژی آلمانی  انقلاب  فلسفی این سالها را با انقلاب فرانسه قیاس می کند ومینویسد :
    این انقلابی بود که انقلاب فرانسه در برابر آن بازی کودکانه ای بیش نبود،پیکار جهانی بود که نبردهای «دیادوکی» در برابر آن ناچیز جلوه می کند.
    وباز از بخت بد حسین مراد بیگی که مدعی شده “مارکس تزها درباره ای فوئر باخ را در ایدئولوژی آلمانی بسط داده است”  انگلس در پیشگفتار لودویک فوئر باخ و ایدئولوژی آلمانی مینویسد:
    دستنویس- منظور ایدئولوژی آلمانی است- درعین حال،هیچ گونه  انتقادی هم از اصول فلسفه فوئرباخ  در برندارد”
  ایدئولوژی آلمانی سه قسمت است و وفقط قسمت اول آن  به نقد فوئر باخ مربوط است،وانگلس هم بصراحت تصریح  می کند که در ایدئولوژی آلمانی مارکس چندان به فوئر باخ نپرداخته است اما  با این حال حسین مرادبیگی مدعیست مارکس تزها در باره فوئر باخ را در این کتاب بسط داده و نویسنده ای حزب کمونیست کارگری دروغ می گوید وقتی که “ارزو میکند که کاش مارکس تزها را کاملا  بسط داده بود” اگر چه میشود ادعا کرد متن ایده ئولوژی آلمانی نگر ش وبینش موجود در تزها را با خود دارد.ولی مارکس خود تک تک این تزها را در هیچ کجایی تشریح نکرده است و برای کسی که اولین بار تزها  را می خواند موجر بودن و فشردگی  کار درک آنها را سخت وتشریح جداگانه تزها را ضروری می کند.
  آنچه حسین مرادبیگی را بیش از هر چیز  برآشفته کرده ارتباط تزها با انقلاب بطور کلی است. آنچه او کورش مدرسی و بعضا آذر ماجدی وباقی دوستانشان را برآشفته    این واقعیت است که انقلاب همه ی حساب کتابهای چپ “کتابی” را به هم میریزد .حجاب اختناق که کنار برود تازه معلوم میشود که الله  چقدر اصغر است، تازه معلوم میشود سبز چقدر سرخ است،در یک کلام   تازه در ایران و خاور میانه روح مطلق خواهد مرد. واین دنیای چپهای “کتابی”   دوران ما یعنی کسانی که جزء به منجی عالم بشریت – پرولتاریا- به هیچ چیز برای تغییر باور ندارند را به هم میریزد . در دنیای  اینان اهل تغییر ،ذینعفان در تغییر،مخالفین وضعیت موجود،  معنایی ندارند فقط پرولتاریا! موجودی آسمانی که ما هیچ کجا شرایط ظهورش را-حتی به قدر مهدی موعود!- از دوستان ندیدیم و نشنیدیم . دوستانی که عین فوئرباخ می خواهند انسانها را از زیر یوغ اوهام ،پندارها،جزمیات و موجودات تخیلی خلاص کنند ،بی آنکه واقف باشند که برای  این خلاصی   انقلاب و تغییر در ایده های انسانها ضروریست . نگرش مارکس و تزها در باره ای فوئر باخ  پایان فلسفه بطور کلی هستند .پایان جدل بین ایده آلیسم و ماتریالیسم . آغاز درک این حقیقت که بشر به دلیل وجود وتولید اجتماعی اش  این تفکرات  را خلق کرده است ونباید میدان ایده وتفکر انقلابی را به ایده الیسم واگذاشت.وقتی که مارکس در پیشگفتار ایدئولوژی آلمانی نوشت:
   انسانها تاکنون همواره پنداشتهای نادرستی در باره خودشان داشته اند ، در باره آنچه هستند وآنچه باید باشند
دقیقا به همین اشاره می کند .بیگ بنگ مورد اشاره ای مصطفی صابر هم به اهمیت انقلاب فلسفی سالهای ۱۸۴۵-۱۸۴۲ است ،به این است که اتفاقا از همین مقاطع است که دیگر انسانهای بسیاری  می توانند پندارهای صحیحی در باره ای خودشان داشته باشند . اگر میلاد مسیح ویا بعثت محمد مبنای تاریخ  پناشتهای نادرست بشر اشند آنوقت انقلاب فلسفی ۱۸۴۲-۱۸۴۵ آغز تاریخ بشریست که پنداشت صحیحی از خود دارد و میداند که چه باید باشد. هر چند آدمهای مثل حسین مرادبیگی ما را نامید می کنند. حسین مرادبیگی در نوشته اش هر جا هم که دو کلمه حرف حساب می زند کلمه به کلمه بی آنکه امانتداری را رعایت بکند از منصور حکمت نقل قول می کند . نوشته ای او خط به خط مارکسیسم نقل قولی چپ سنتی را تداعی می کند،لکنت اندیشه وقلم  او را وا میدارد که مدام به مراجع تقلیدش مراجعه بکند ، بی ربط وبا ربط برای خودش نقل قول میآورد . ودر این دنیای ذهنی در هم بر هم است که انقلاب فلسفی بشریت متمدن را قربانی می کند تا انقلاب اجتماعی سده  ی هژدهم اروپا را منکر شود .انقلابی که برای اولین بار پرولتاریا در آن حضور داشت. در ذهنی او عالم   عرصه ای تاخت وتاز سوسیالیسم خلقی و بورژوایی شده است و ایشان نالان وگریان پی سوسیالیسم پرولتری می گردد. مبارزه ای مردم را عین خامنه ای، ارتجاعی و فتنه می بیند . در حالی که سر تا پای جمهوری اسلامی را وحشت مرگ فرا گرفته و ده روز قبل ازعاشورا – همانکه با آن زنده بود*- فیلترینگ اینترنت و پارازیت ماهواره را به شکل بی سابقه ای افزایش داد است ومیلیا ردها تومان برای عاشورا هزینه کرده است تا  زنده بماند! ایشان و دوست همفکرش  کورش مدرسی حکومت را تثبیت شده و جنبش و تلاش انقلابی مردم را شکستخورده  میفهمند .
   خوب بود حسین مرادبیگی کمی صبر میکرد و با خواندن قسمت دوم نوشته ای مصطفی صابر تازه به درک تزها علیه فوئر باخ میپرداخت ،تا با سر به دیوار سخت نخورد.حالا شاید بهتر بشود خوانندگان را به داوری خواند کدام اباطیل فلسفی است ؟ انکار انقلاب فلسفی بشریت متمدن یا پا فشاری بر اهمیت آن؟
    بر خلاف ذهن حسین مرادبیگی و دوستانش  زیر پوست این جامعه جنبشی  در حال انفجار است . به عنوان طنز باید گفت : بر کناری وزیر خارجه در حالی که جناب وزیر در حین ماموریت ودر خارج است ،فقط وفقط از حکومتی سر میزند که وحشت سر تا پایش را گرفته باشد.این فقط انعکاس کشمکش در عرصه اجتماعی وفشار این پایین در آن بالاست.
*”این محرم وصفر است که اسلام را زنده نگهداشته” خمینی!
                                                                                                            ادامه دارد