مارکسیسم عاشق قدرت از شورای سوسیالیستی گوتنبرگ تا میز کتاب آمستردام

اخیرآ و در سایت آزادی بیان مطلبی از آقای نادر خلیلی در مورد شورای سوسیالیستی گوتنبرگ، منتشر شد که ضمن دست گذاشتن بر دردهای مشترک چپ مارکسیست ایرانی نکاتی را مطرح کرده بود که شایسته توجه است. ایشان ضمن توجه به یک سری نکات ضعف چپ مارکسیست ایرانی و برجسته کردن آن، برای رفع این این مشکلات از خود می پرسند: ( … مسلم می گیرم این پرسش را که: پس راه چاره چیست؟ از نظر من می بایستی«مارکس» و آثارش را دوباره بخوانیم. در متن ها ی مارکس چیزهایی هستند که بایستی مجدادا دوباره خوانی بشوند تا  بتوان«واقعیات» موجود طرح شده در مجموعه ی آثار مارکس، را بهتر و بهتر «فهم»نمود …) بدینترتیب به نظر ایشان مشکل چپ مارکسیست ایرانی، یک مشگل معرفتی و ناشی از درک غلط از اصول مارکسیسم است!! اما ایشان در ابتدای مطلب خویش چنین نوشته است: ( … و احزاب موجود، دقیقا کارهای خود را، به تقلیدی ناشیانه از بورژوازی و سیستم سرمایه داری، بر گرفته اند. این تقلید  از بورژوازی، در هر کدام از عمل ها و عکسلعملهای ایشان، به روشنی روز هویداست. سیستم هرمی و رهبری وهمچنین برتری دادن پدیده ها، بر یکدیگر، دقیقا از ساختاری سنتی و مطلق گرایانه، که مختص بورژوازی است، آب می خورد و این در حالی است که نیروهای چپ کمونیستی، می بایستی این سنت و این ساختار را از اساس ورد نقد و بنیان فکنی قرار می دادند….) و بر این اساس این نوشته می توان گفت که تشکیلات های مارکسیست ایرانی، در گفتار و رفتار خود بورژوا هستند زیرا عمل معیار شناخت حقیقت است. البته از آنجا که آقای نادر خلیلی نیز یک مارکسیست هستند و مارکسیستها را کمونیست نیز می دانند ایشان از خود نمی پرسند که مارکسیستها چگونه کمونیستی هستند که در یک جامعه سرمایه داری و بر اساس معیارها و ارزش های سرمایه داری زندگی می کنند و با کار خود و پرداخت مالیات، چرخ سیستم سرمایه داری را می گردانند و در همان حال کمونیست نیز می توانند باشند؟ بر اساس استدلال ایشان تمام احزاب مارکسیست در جهان مانند حزب بلشویک روسیه، حزب مائوئیست در چین، حزب توده در ایران و دیگر احزاب در ویتنام، کوبا و اروپای شرقی، اینها همه به دلیل نخواندن آثار مارکس، دچار درک انحرافی از مارکسیسم بوده اند و لنین نیز می بایست مجددآ آثار مارکس را می خواند تا دچار انحراف نمی شد؟! اما من به آقای نادر خلیلی اطمینان می دهم که تلاش رابین هودی ایشان در به اصطلاح شورای سوسیالیستی گوتنبرگ اولین تلاش از نوع خودش نیست بلکه هر از چند گاهی در گوشه ای از خارج از کشور چند نفر آدم بیکار برای سرگرمی به خودشان نیابت پرلتاریا را می دهند و دور هم جمع می شوند تا شاید برای سکت مربوطه سیاهی لشگر جمع کنند و پرلتاریایی که ایشان نیز این چنین برایش دلسوزی می کنند وقتی که قادر نیست تا امور خودش را سامان بدهد و به اشگ تمساح مارکسیستها نیاز دارد معلوم می شود که دارای یک ایراد اساسی است! بگذارید چند نمونه از این مورد مثال بزنم. چند سال پیش در شهر آمستردام در کشور هلند از طرف یکی از هواداران اتحادیه کمونیستها که من او را در ایران و در زندان اوین می شناختم از من دعوت کرد تا در یک گردهمایی برای تشکیل کانون زندانیان سیاسی در هلند شرکت کنم. این جلسه با شرکت نه نفر آغاز شد، اما دوستان هوادار چریکهای فدایی با برنامه ریزی قبلی مسئول جلسه و دستور جلسه را تعیین کرده بودند و می خواستند که کنترل جلسه را بدست بگیرند اما من ضمن اعتراض به این رفتار باندبازی در وسط جلسه از جلسه خارج شدم. موضوع دوم این بود که در همان زمان از طرف چند گروه برای تشکیل “اتحاد چپ کارگری” جلساتی برگزار می شد و دوستی که من او را نمی شناختم و بعدآ فهمیدم که نماینده “سازمان اتحاد فدائیان کمونیست” در این گردهمایی بوده است از من نیز برای شرکت در این جلسه دعوت به عمل آورد ولی من به او گفتم که او خیلی لیبرال است زیرا بدون آنکه مرا بشناسد از من دعوت می کند ولی از آنجا که او فقط می خواست سیاهی لشگر جمع کند فورآ ناراحت شد و قهر کرد و دیگر خبری از او نشد!! و بعدآ نیز بساط  به اصطلاح “اتحاد چپ کارگری” برچیده شد. اخیرآ نیز من با سازمان فدائیان کمونیست که در اینترنت بطور هفتگی برنامه بحث و گفتگو ترتیب می دهد تماس گرفتم و برای همکاری با آنان اعلام آمادگی کردم و با چند نفر از هواداران این تشکیلات در هلند و فردی که از سوئد آمده بود برای چند روز رفت و آمد کردم اما نتیجه آن شد که این رابطه برقرار نشد زیرا من با نظرات آنان در مورد تئوری “دیکتاتوری پرلتاریا” و ” حق تعیین سرنوشت ملیتها” و چند مورد دیگر مانند فمینیسم مخالفت کردم و از آنجا که در فرهنگ چپ مارکسیست ایرانی مانند آخوندها فقط خواستار مقلد و نوکر هستند و تفاوت فکری را قابل تحمل نمی دانند برای دیگران هیچ نوع شخصیت مستقل فکری قائل نیستند. آنان طوری با من رفتار می کردند که گویی من برای استخدام در یک اداره آمده ام!! آری آقای نادر خلیلی، مشکل چپ مارکسیست در ایران و جهان مشگل معرفتی و عدم آگاهی از اصول مارکسیسم نیست بلکه احزاب مارکسیست نیز به عنوان بخشی از جامعه سرمایه داری صحنه جنگ طبقاتی هستند و هر فرد در حالیکه سنگ پرلتاریا را به سینه می زند اما برای تأمین منافع خودش زور می زند و احزاب مارکسیست یک جزیره در یک کره دیگر نیستند بلکه در آنان نیز قوانین و ارزش های بورژوایی حاکم است. به شما یادآوری می کنم که تمام انحرافات تا کنونی در احزاب و دولتهای مارکسیست در تمام جهان از طرف رهبران احزاب حاکم تئوریزه و اجرا شده اند و اینها هیچوقت طرفدار کارگر و دهقان نبوده اند و نخواهند بود و بطور مثال در شوروی سابق اولین قربانیان حکومت بلشویکی، کارگران پتروگراد و کارگران کرونشتاد و شوراهای آنان بودند!! اگر از مارکسیستها دورنمای کسب قدرت سیاسی و منافع آن گرفته شود آنان دیگر هیچ انگیزه ای برای مارکسیست بودن نخواهند داشت و مانند برف در زیر گرمای آفتاب محو خواهند شد! ما سوسیالیسم را با مارکسیسم شناخته ایم و آن را با آن تداعی می کنیم اما سوسیالیسم با مارکسیسم شروع نشده است و به آن نیز خاتمه نخواهد شد و شکست تمام تجربه های مارکسیستی در تمام جهان ثابت می کند که لازم است تا شما تابوی فکری خود را بشکنید و افق دید خود را از حریم خصوصی مارکسیسم فراتر ببرید تا حقایق را بهتر درک کنید. مارکسیسم چیزی بیش از یک سرمایه داری دولتی توتالیتر و غیر دمکراتیک نیست که باید با لیبرتارین سوسیالیسم، یعنی سوسیالیسم مردمی و از پائین جایگزین شود. مشگل مارکسیسم ایرانی عدم شناخت کافی از اصول مارکسیسم نیست بلکه انان از فقر فرهنگی و عدم رشد یافتگی فکری و فقدان تمرین دمکراسی و احترام به همدیگر در رنج هستند! مارکسیستهای ایرانی محصول جامعه ای هستند که به قول احمد شاملو: در این جامعه مزد گورکن از جان ادمی افزونتر است و هزاران سال است که در اشغال فرهنگ و ارزش های عربی- اسلامی و فرهنگ انتقام و فرهنگ عاشورا و روضه خوانی و گریه و زنجیرزنی است! آری مشگل مارکسیست ایرانی مشگل معرفتی و فقدان آگاهی از اصول مارکسیسم نیست بلکه مارکسیست ایرانی از فقر فرهنگی و عقب ماندگی فکری رنج می برد. بر این اساس است که همانطور که یک حزب الهی ایرانی به خاطر یک عرب به نام امام حسین در رو.ز عاشورا بر سر و هیکل خود گل می مالد و زنجیر زنی می کند، یک مارکسیست ایرانی نیز برای دفاع از مارکس و سکت خودش به ایرانیان دیگر فحش می دهد و مخالفان خود را با اعدام تهدید می کند. آری یک مارکسیست ایرانی به خاطر مارکس و پرلتاریا نمی تواند با همگروه خودش متمدنانه و بدون اتهام زدن و صادقانه بحث و گفتگو کند و به خاطر دفاع از اصول مارکسیسم که  حتا آن را نخوانده است از این حزب و ان سازمان انشعاب می کند و جالب اینجاست که تمام کسانی که مانند آقای نادر خلیلی که منتقد گروههای مارکسیسم هستند وقتی که برای حل معضلات خود نیز راه حل ارائه می دهند همان تراوشات فکری گروههای مارکسیستی که خودشان منتقد انان هستند را تکرار می کنند گویی که درد مارکسیسم یک درد بی درمان است!! و آنان قادر نیستند تا تابوی فکری مارکسیسم را بشکنند و به دنیای اطراف خود و افکار دیگران نیز نظری بیاندازند. آری در فرهنگ مارکسیسم ایرانی مانند مسلمانان هرکس که در تقدس و اصالت مارکسیسم شک کند، ضد سوسیالیسم و طرفدار سرمایه داری و کافر و مرتد است و همین باعث می شود تا مارکسیست های ایرانی جرأت شک و تردید در اصول مقدس!! مارکسیسم را نداشته باشد و به جای درمان ریشه درد به درمان شاخ و برگ ها بپردازند و به جای شک در اصول مارکسیسم به شک در حقانیت پیروان آن توجه کنند. ابته همانطور که اسلام به پیروان و شهدای خود وعده بهشت و حور و غلمان داده است مارکسیسم نیز به پروان خود، حکومت انحصاری، مطلق و بی چون و چرا را به پیروان خود وعده داده است و به همین دلیل است که برای مارکسیستها نیز دل کندن از مارکسیسم و وعده حکومت و وزیر و وکیل شدن بسیار سخت است و آنان فدایی مارکسیسم هستند!  به امید یک دنیای بدون استثمار انسان از انسان.
نادر احمدی
‏‏چهار شنبه‏، ۲۰۱۰‏/۱۲‏/۱۵
www.rahaii.weebly.com