پردازش مدرسیزم- نیهیلیزم و ادامه ماجرای حزب “حکمتیست”!

مقدمه:
چند سال پیش وقتی در شیکاگو زندگی می کردم، تلاش داشتم یک گروه برای حمایت از مبارزات مردم ایران تشکیل دهم طبعا رفتم سراغ تک تک آدمهائی که از جهت سیاسی بودن شناخته شده بودند. یک شب در رستورانی کوچک با یک رفیقی آشنا شدم که تا بحال نمونه اش را ندیده بودم! راننده تاکسی بود و سیگار پشت سیگار می کشید. چهره ای تکیده و نگاهی خسته. دوستان می گفتند که “خیلی مارکسیست لنینیسته” مجموعه مقالات را چند بار خورده و از بر شده…
از سازماندهی تظاهرات حمایتی از جنبش مردم ایران برای سرنگونی گفتم. از فعال بودن در عرصه جامعه آمریکا. از اینکه ما می توانیم در کنار جنبش کارگری آمریکا قرار بگیریم و اول ماه مه ها را سازمان دهیم…. این بحثها را طبیعی می دانستم فکر نمی کردم دیگه مقدمه لازم داشته باشه!
اما بعد از چند لحظه نگاه عاقل اندر سفیه کردن به من، این رفیق خیلی کمونیست در حالیکه پکی به سیگار می زد گفت:
” کجای کاری؟ کو طبقه کارگر؟ طبقه کارگرو بمن نشون بده توی این دعوا! خیر عزیز. اینها جنگهای طبقات بالای جامعه است. در ایران که ما اصلا نمی تونیم از مبارزه طبقه کارگر حتی حرف بزنیم. کو حزب طبقه کارگر؟ اینها همه حرفهای خرده بورژواها در لباس کمونیزم است.”
گفتم: ” آخه ما چی می شیم؟ ما چه تکلیفی داریم؟”. بلند شد و با بی حوصلگی گفت:” شما رو کاری ندارم اما من می رم سرکارم”! این عین داستان! طی چند سالی که در شیکاگو بودم هیچوقت او را در هیچ کمپینی ندیدم. حاضر بود که ساعتها بحث “تئوریک بکند” اما دریغ از یک کار جدی برای حمایت از جنبشی یا تغییر چیزی در روی زمین. کمونیست بودن برایش یک اعتقاد و باور بود.
آنها که با کمونیزم کارگری آشنا هستند، موافق یا مخالف حداقل در عمل دیده اند که کمونیستهای کارگری با دغدغه تغییر شرایط موجود مشخص می شوند. اساسا تئوری کمونیزم کارگری از سوی منصور حکمت مطرح شد برای اینکه چرت تاریخی چپ مالیخولیائی و بیرون از زندگی را پاسخ بگوید و چپ کمونیستی را به ابزار تغییر زندگی انسانها تبدیل کند. برای من و شاید بسیاری ، دور از انتظار بود که کمتر از چند سال بعد از منصور حکمت، بشود به این سرعت، عده ای را از درون همین کمپ کمونیزم کارگری تبدیل کرد به همان رفیق نهیلیست ما در شیکاگو!
شاید بشود شاهکار کوروش مدرسی را همین دانست که با تئوری منصور حکمت توانست همان کاری را بکند که مثلا شعبده بازان با تیدیل آب به آتش می کنند!
کوروش مدرسی با کمونیزم کارگری همینکار را کرد و دارد ادامه می دهد. چرا بررسی کردن مسیر او مهم است؟ برای اینکه هنوز تعدادی از کمونیستهای کارگری که آمده بودند دنیا را تغییر دهند دنبالش هستند ! اگر او کنار همان رفیق من در شیکاگو می رفت سرکارش طبعا موضوع نقد و پاسخگوئی نبود.
از این مقدمه بگزیریم و ببنیم کوروش مدرسی بعد از تغییر موقعیت تشکیلاتی و چله نشینی های تئوریک به چه اکتشافاتی دست یافته(۱و ۲):
(۱)سیاست لغو تدریجی رایانه ها و لاسیدن اوباما با رژیم اسلامی یعنی متعادل شدن رژیم اسلامی!
الف:

کوروش مدرسی تحلیل درستی از دلیل سیاست لغو تدریجی رایانه ها ارائه می دهد. او بدرستی این روند را روندی جهانی می داند و بدرستی حکومت احمدی نژاد را تنها عامل این پیشروی نظام سرمایه داری در ایران ارزیابی می کند. رژیم اسلامی و احمدی نژاد بهترین امکان نظام سرمایه در ایران برای پیاده کردن طرح حذف رایانه هاست. این روند نیاز به سرکوب در ایران دارد و بدون سرکوب این طرح پیش نمی رود. از همین روست که رژیم مرتب دارد خودش را در حد یک حکومت نظامی مجهز می کند تا مبادا بالارفتن قیمتها با شورش وسیع کارش را تمام کند.
کوروش مدرسی بدرستی هدف سیاست لغو یارانه ها را با پائین بردن سطح زندگی و تلاش برای بالا نگه داشتن نرخ سود در نظام سرمایه داری پیوند می دهد. اینها همه پایه های درستی است در بحث او.
ب: ربط دادن تلاش برای پیشبرد طرح رایانه ها و لاسیدن اوباما به “متعادل شدن رژیم اسلامی”!
شعبده بازی کوروش مدرسی اینجا شروع می شود که تلاش برای پیشبرد تدریجی طرح رایانه ها و لاسیدن اوباما با رژیم اسلامی را به کشقی بنام “متعادل شدن رژیم اسلامی” وصل می کند!
اجازه بدهید این شعبده را بکاویم:
اولا:
 آیا طرحی اینچنین مشکل زا برای حکومت نمی تواند دقیقا بخاطر به بن بست رسیدن وضعیت تاکنونی اش و بخاطر فشار نظام سرمایه جهانی که چند دهه است روابطش را با سازماندهی تعدیل مشروط کرده ، روی میز گذاشته شده باشد؟ آیا طرح تعدیل را نمی توان بخاطر تلاش به “متعادل شدن” دانست و نه “علامت متعادل شدن”؟ بین این دو حکم تفاوت از زمین تا آسمانست! اینکه رژیم اسلامی نمی تواند به شیوه یک حکومت توتالیتر راهش را ادامه دهد و نمی تواند بعنوان پخش کننده منابع مادی از روی سر سرمایه داری عمل کند، امری مسلم است. اما وضعیت موجود را باید وضعیت بحرانیش نامید و نه وضعیت متعادلش! وضعیت متعادل ، یا وضعیت حکومت مقتدر توتالیتر بود بعد از سرکوبهای اول انقلاب و یا حکومت مشابه ترکیه در سر دیگر. اینکه حکومت اسلامی الان با اینهمه جنگ درونی قدرتش بهش دچار است همانست که توسط پلنوم ۳۵ حزب کمونیست کارگری ایران به دقت فرمول بندی شده(۳و۴)
دوما:
 اینکه حزب دموکرات و اوباما سیاستهای دوگانه دوره ای با رژیم اسلامی پیش می برند چه ربطی به ادعای سازش حکومت آمریکا با رژیم اسلامی و پذیرش آن دارد؟ مگر در حکومت بوش غیر از این دوره ها را شاهد بودیم؟ مگر “نئوکانیزم” فقط سیاست حکومت بوش بود؟ چه کسی گفته که حکومت اوباما سیاستهای نئوکان ها را در شکل دیگرش دنبال نمی کند؟ مگر در سطح منطقه اوباما همان سیاست نظامی گری را توسعه نداد؟ مگر چند هفته در میان اوباما و شرکاء از طرح تحریم و توسعه عملی آن حرف نمی زنند؟ مگر سیاست هویج و چوب همچنان از سوی حکومت آمریکا دنبال نمی شود؟ اینها چه ربطی دارد به اینکه غرب و حکومت آمریکا پذیرفته باشد که حکومت اسلامی بماند؟ کجا حکومت اسلامی توانسته یا خواسته با استراتژی غرب در خاورمیانه به سازش برسد؟
سوما:
علائم این “تعادل رژیم اسلامی” چیست؟ آیا روابطش با جنبش مطالباتی مردم تغییر کرده؟ آیا نارضایتی در ایران کاهش پیدا کرده؟ آیا جنگ جناح های درون رژیم تخفیف یافته؟ آیا حکومت نظامی عملی که این رژیم ذر خیابان و دانشگاه و کارخانه از سال پیش اعلام کرده کاهش یافته؟ آیا اعدامها، شکنجه ها و دستگیریها تمام شده و رژیم در حال آزاد کردن مخالفینش هست؟
بالاخره یک جوری کوروش مدرسی باید بما نشان دهد این “متعادل شدن رژیم اسلامی را؟!
(۲)”ثبات سیاسی” در ایران؟!
کوروش مدرسی  برای اثبات ادعای عجیبش که “ثبات سیاسی” در ایرانست، مدعی می شود که یک جنبش سرنگونی طلب در ایران بوده که اسمش جنبش سبز بوده و علامت ثبات سیاسی اینست که این “جنبش سبز” شکست خورده و درست به همین خاطر است که رژیم اسلامی توانسته سیاست تعدیل را پیش ببرد! ملاحظه بفرمائید:

“(علتی که الان یارانه را می زنند اینست که): ثبات سیاسی هست، شکست جنبش سرنگونی زیر پرچم ناسیونالیسم پرو غرب، پذیرش جمهوری اسلامی به عنوان ظرف دولتی حکومت سرمایه داری از جانب غرب و بورژوازی پرو غرب ایران”.

ملاحظه بفرمائید که کوروش مدرسی ، جریانهای حکومتی و لیبرال را که خودشان را سبز نامیدند، اول با یک شعبده بازی ، سرنگونی طلب می نامد و بعد شکستشان می دهد و بعدش هم مدعی می شود که ایران ثبات یافته و بعدش و بخاطر این ثبات، رژیم اسلامی دارد طرح تعدیل را پیش می برد!
اولا:
طبق چه آدرسی، این جریانات “سبز” سرنگونی طلب بوده اند؟ آیا ایشان موسوی یا کروبی یا داریوش همایون و جریانت توده ای –اکثریتی و تازه لیبرال شده هائی مثل سازگارا و گنجی را سرنگونی طلب کرد؟! لطف کند به هوادارانش پاسخ دهد!
دوما:
آیا بطور واقعی در ایران فقط دو جریان بودند؟ یکی احمدی نژاد و یکی “جریان سبز”؟ اجازه بدهید بیانیه دانشجویان سوسیالیست را بمناسبت ۱۶ آذر امسال بررسی کنیم ببینیم این دانشجویان چه می گویند(۵):
“… در بیانیه های قبلی مان به این نکته مهم اشاره کرده ایم که دوره جدیدی از مبارزات آزادی خواهانه و عدالت جویانه آغاز گردیده است که این مساله مستقیما تحلیل ما از شرایط و استراتژی ما برای مبارزه را تحت تاثیر مستقیم خود قرار می دهد.

اما کماکان شاهد هستیم که علی رغم تلاش های مستمر لیبرال- رفرمیست ها برای ایجاد سرخوردگی از ادامه اعتراضات، نیروهای سیاسی در عرصه اپوزسیون راست و حتی چپ حضور دارند که مداوما به توجیه سران سبز، بیانیه ها و مواضعشان پافشاری می کنند و در جنبش دانشجویی نیز، عملا می کوشند که با واسطه بازوهای اجرایی شان (که جدی ترین آنها دفاتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه هستند) سنت رزمندگی، ضد دیکتاتوری، ضد امپریالیستی و پیوستگی مبارزات دانشجویان با فرودستان و طبقه کارگر و زحمتکش جامعه را مخدوش کرده و به انحراف بکشانند.
، کما اینکه سازمان ادوار تحکیم وحدت با صراحت و وقاحت بیان می دارد: : “… آذر این سال ها دیگر سرخ نیست… آذر این سالها سبز است و سبز یعنی تحمل، آگاهی، صبر، استقامت، نستوهی و بخشش… یعنی مدارا، یعنی حق گویی یعنی حقیقت جویی و یعنی خواستن روزگار نیک و شرافتمندانه برای هر کس و همه کس و جنبش دانشجویی امروز حاملان اصلی تمامی این مفاهیم والا و زیباست…”

مساله گره خوردن مطالبات اقتصادی با بحران سیاسی حکومتی که در یک سال و اندی اخیر شدت گرفته است، ویژگی دوره پیشِ رو است. با توجه به شرایط اقتصادی ویژه ای که وجود دارد و در پیوند با بحران سیاسی موجود، وضعیت معیشتی مردم روز به روز وخیم تر می شود و سیاست های نئولیبرال دولت در اقتصاد فقر و فلاکت فزاینده ای را در پرتو تورم، بیکاری وگرانی به طور روزانه بر مردم و به ویژه طبقه کارگر و زحمتکشان تحمیل می نماید که عمیقا وصف ناپذیر است.
این در حالی است که رهبران سبز از جمله میرحسین موسوی عملا سرکوب هرگونه اعتراضی علیه وضعیت ناگوار معیشتی به دست حکومت را به رسمیت شناخته اند و حکومت نیز طبعا پا فرا تر گذارده و در درون آن بحث هایی حول تعیین اشّد مجازات اعدام برای معترضین به طرح هدفمند سازی یارانه ها و راه اندازی اردوگاه کار اجباری برای کسانی که به اسم اراذل و اوباش (بخوانید مردم معترض) دستگیر می شوند، در جریان است.
دانشجویان چپ و سوسیالیست باید برای شرایط جدید قدم های جدی به سوی سازمان یابی های نوینی بردارند که به لحاظ سبک کاری طبعا با گذشته تفاوت هایی دارد. استراتژی ما در دوره جدید نیاز به تاکتیک های متناسب با پیشبردن این استراتژی ها نیز دارد.

۱۶ آذر این سال نیز چون هر سال خونین و سرخ است… در کوران مبارزات، سنگر آزادی بهای بسیار پرداخته است… عزیزانمان در بحبوحه مبارزات به خون نشستند و جایشان در نیمکت های کلاس خالی است… اکنون رفقا و هم دانشگاهی های بسیاری در زندان داریم، با اتهاماتی واهی و احکامی سنگین… اخراج ها و تعلیق ها و انواع محرومیت های تحصیلی که از شمار خارج اند…

به احترام همه خون های ریخته و برای آن که به ارتجاع حاکم بار دیگر نشان دهیم که حلقه های این زنجیر از هم نگسسته اند، در ۱۶ آذر امسال نیز، مشت هایمان را گره خواهیم کرد و فریاد انسانیت را در سراسر دانشگاه های ایران سر می دهیم!”
همانطور که خواننده گرامی ملاحظه می کند، دانشجویان سوسیالیست، بدرستی گرایش “سبز” را جزئی از نظام موجود می دانند و افشایش می کنند و در مقابلش مدعی هستند که جنبش سرخی در ایران هست و تلاش دارند که این جنبش امسال بتواند با منزوی کردن راست و اتحاد به جنبش طبقه کارگر، کار رژیم اسلامی را بسازد. دانشجویان سوسیالیست برخلاف کوروش مدرسی، جنبش آزادیخواهانه دوران اخیر را به راست و لیبرالها هدیه نکردند و در آن شرکت کردند و تلاش کردند که رادیکالیزه اش کنند. دانشجویان هرگز نگفتند که حکومت اسلامی متعادل شده. به بحرانش اشاره کردند. به ضعقهایش و برای متحد شدن جنبش سرخ آزادیخواه فراخوان دادند.
همین بیانیه دانشجویان سوسیالیست گواهی است بر اینکه کوروش مدرسی نتوانست ادعاهایش را به کرسی بنشاند. شعبده بازیش برای بیرون آوردن خرگوش از کلاه ناموفق بود. سرنگونی طلب خواندن جنبش سبز، ادعای کوروش مدرسی بود کسی به بازیش نگرفت. تعادل رژیم را کسی جدی نگرفت! همه دارند از عدم تعادل رژیم در ایران حرف می زنند!
(۳)”تاکتیک چپ بورژوائی” آکسیون علیه احمدی نژاد!
کوروش مدرسی در سخنرانیش بنام “تحزب کمونیستی طبقه کارگر”(۳) مدعی می شود که کمونیزم در ایران هنوز نتوانسته به جامعه و طبقه کارگر پیوند بخورد. مدعی است که کمونیستها هنوز محافل جدا از جنبش هستند و بعدش هم می گوید که او راه حلی هم برای حل این مسئله ندارد! فقط دارد صورت مسئله را می گوید!
بعد از تحلیل کشافش در مورد “متعادل شدن” رژیم اسلامی و شکست “جنبش سبز سرنگونی طلب”، مدعی می شود که یک چپ بورژوائی بوده که :
“… کل تاکتیک چپ بورژوایی ایران آکسیون علیه احمدی نژاد است. راه حل عملی هم که جلوی طبقه می‌گذارد این است که اعتراض کن، آکسیون کن! شلوغ کن! بیا توی خیابان یا در خیابان کشته شو یا از گرسنگی بمیر. آکسیونیسم پوچ کمونیسم بورژوایی، طبقه کارگر را مستأصل تر میکند و در نهایت به تسلیم میکشاند. گفتم پیام این‌ها این است که یا در خیابان کشته بشو یا در خانه ات از گرسنگی بمیر. این تبیین ها و راه حل‌ها راه به جائی نمیبرد. “

البته این حرفهای کوروش مدرسی تازه نیست! او اساسا مخالف اعتراض طبقه کارگر است! مخالف اکسیونست! مخالف شلوغ کردنست! آن رفیق من در شیکاگو را یادتان هست؟ !  او آمدن در خیابان و اعتراض کردن را “آکسیونیزم پوچ کمونیزم بورژوائی” می نامد! من تا همین امروز فکر می کردم که کمونیزم یعنی اعتراض به وضع موجود و ساکت ننشستن! فکر می کردم که کمونیستها با ایجاد شورش بر علیه وضع موجود شناخته می شوند! فکر می کردم بر عکس، کمونیستهای بورژوائی طبیعتا باید بروند دنبال اعتراض نکردن و حداکثر کنار دفتر تحکیم وحدت مثل توده ای- اکثریتیها از “جناح مخالف احمدی نژاد و رفرم رژیم حمایت کردن”! تا بحال اینطور فکر می کردم!
فکر نمی کردم جند سال بعد از مرگ منصور حکمت ، یک رهبری که حالا رهبر نیست بیاید و بگوید که طبقه کارگر نباید بیرون بیاید نباید اعتراض بکند چون کشته می شود! فکر نمی کردم کسی اعتراض اجتماعی جامعه و طبقه کارگر بر علیه وضع موجود را “استیصال” بداند!
کوروش مدرسی با این حرفهایش دقیقا همان رفیق من در شیکاگو را یادم انداخت! او بعد از حرفهای عجیبش رفت دنبال کارش تا آخر هفته دیگر تا در گوشه کافه ای ، سیگاری دود کند و حرفهای گنده بزند! کوروش مدرسی هم همینجور است! همان کمونیزم را دارد باز سازی می کند!

خلاصه:
مدرسیزم- نیهیلیزم ایدئولوژی است که دارد قدم به قدم در کارگاه کوروش مدرسی شکل مدونتری می گیرد. حزب کوروش مدرسی تبدیل شده به حزب بی وظیفه ها(۶). برای نگه داشتن این حزب در وضعیت تعلیق لازمست که تئوری تعلیقش نوشته شود. تئوری تعلیق همینست که وضعیت موجود در ایران را “ثبات” بنامی و مخالفت را “به کشته دادن” طبقه کارگر از سوی “کمونیزم بورژوائی”! یک دنیائی خلق کنی در ذهنت و ذهن دنباله روانت همانطور که مریم مهر تابان و رجوی برای حواریونشان سالهاست خلق کرده اند. در این دنیا برای خودت احساس آرامش کنی. احساس داشتن دستهای تمیز، احساس کمونیست پاستوریزه بودن. احساس منزه بودن از هر خطائی. احساس داشتن همه پاسخها وقتی با زبان می گوئی که بی پاسخی!
این دنیا را کوروش مدرسی با نیهیلیزمش دارد خلق می کند. برای همین است که به خلوت تئوریک پناه برده! چقدر باید متاسف بود که او بتواند عده ای هوادار منصور حکمت را اینطور سرکار بگذارد!

منابع دیگر:
(۱)یارانه ها، جمهوری اسلامی، بورژوازی ایران، طبقه کارگر و کمونیسم بورژوائی (کوروش مدرسی)
http://www.azadi-b.com/2009/12/post_3.html
(۲) تحزب کمونیستی طبقه کارگر – کوروش مدرسی (نوامبر ۲۰۱۰)
http://www.koorosh-modaresi.com/Farsi/tahazob.html
(۳)اسناد قطعنامه ای پلنوم ۳۵ حزب کمونیست کارگری ایران
http://www.wpiran.org/fa/component/content/article/42-mags/287-1389-09-15-14-54-55.htm
(۴)قطعنامه پلنوم ۳۵ نوامبر ۲۰۱۰ حزب کمونیست کارگری ایران
http://www.wpiran.org/fa/etelaeye/35-pelenums/286-1389-09-15-14-48-59.html
(۵)بیانیه دانشجویان سوسیالیست دانشگاههای ایران در آستانه ۱۶ آذر
http://www.facebook.com/#!/album.php?fbid=474938035824&id=177505310824&aid=250371
(۶) سعید صالحی نیا: کنگره حزب بی وظیفه! در حاشیه کنگره چهارم “حزب حکمتیست”
http://rowzane.com/fa/articles-archiev/80-saeed-salehi/4390-1389-07-19-07-33-28.html