حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . ۴۵
اسلام دموکراتیک = دموکراسی اسلامی
قسمت چهل و پنجم
hoshyaresmaeil@yahoo.com
در نشستهای طعمه که بسیار سنگین، فشرده و پر تلاطم بود، برای اولین بار در تشکیلات سازمان مجاهدین، قوانین و ضوابطی را مدون و تصویب کردند . بخشی از آن قوانین به صـورت شـفاهی ، بعضـآ از سـوی عده ای از مسئولین سـازمان شنیده شده بود . اما در آنجا به قـول خودشـان قانون اساسی برآمده از انقلاب ایدئولوژیک را نوشته، تصویب و برای همگان لازم الاجرا کردند. بیشتراز ۵۰ قانون را ابتدا در نشستی عمومی و با اجرای مسعود رجوی نوشتند و به قول خودشان شکافهای انقلاب را بستند و بعد هم همان قوانین را در دفترچه ای کوچک و جیبی چاپ و تکثیر کردند و آن را در اختیار همه ی نیروها قرار دادند تا به صورت آموزشی بند به بند ِ آن را مرور کنیم. اشاره به دو مورد از آن قوانین یا ” مرز سرخ مجاهد خلق” ضروری است:
افرادی که می خواهند از مجاهدین جدا شوند ابتدا باید ۲ سال در زندان انفرادی قرارگاه اشرف (خروجی) بمانند و پس از ۲ سال آنان را تحویل دولت صدام می دهیم . ۸ سال هم در زندان ابوغریب خواهند ماند و سپس دولت عراق باید آنها را تحویل رژیم ولی فقیه بدهد.
تمام کسانی که از خارج و با پاسپورت پناهندگی و یا اقامت کشور دیگری آمده اند، باید فرمی را پر کنند مبنی بر لغو داوطلبانه ی اقامت یا پناهندگی خودشان تا سازمان از طریق وکلای خودش به صورت قانونی ، پناهندگی یا اقامتهای خارج را باطل کند و از نظر مجاهد خلق، به این شکل، هرگونه شکافی برای همه و همیشه بسته خواهد شد. البته این قانون شامل حال مسسولین وراهبران پاکباز نمیشد!!
تشریح فضا و جو حاکم بر نشستهای طعمه کار ساده ای نیست. حداقل در آن لحظه اگر وحدت کار نمی کردی، همان بلایی را به سرت می آوردند که بر سر امیر موثقی آوردند .
امیر در یکی از روزها سوژه نشست می شود. من خودم شخصآ در آن نشست نبودم اما از حال و هوای دیگر نشستهای طعمه برایم مشخص بود که قرار است یک نسق کشی سنگین تشکلاتی انجام شود تا همه ی نیروها ذهنها را ببندند و فکر رفتن یا سوالی باقی نماند . آن روز هنگامی که امیر به همراه تعدادی دیگر ، از نشست برگشتند ، امیر به سالن غذاخوری نیامد . با هم در یک یگان بودیم . جـویای حالش شـدم . گفت که سـردرد دارد و میل به غـذا ندارد ؛ حالـش خوب نیست . ۳ روز تمام امیر از آسایشگاه بیرون نیامد. کسی هم حق نداشت تا با او حرف بزند چرا که در گزارشی نوشته بود نمی خواهد بماند و می خواهد از تشکیلات خارج شود . پس از ۳ روز، یکی از مسئولین بالای قرارگاه نفرات یگان را جمع کرده و با خودش نزد امیر در آسایشگاه برد تا به اصطـلاح مشکل را با او حل کند . بعد از لحظـاتی صحبت و سر و صدا، امیر در همان آسایشگاه گفت : من خسته شده ام و می خواهم بروم . مسئول مربوطه هم نهایتآ به امیر گفت: وسایلت را جمع کن و بیا در سـالن غـذاخـوری بنشـین تا ماشـین بیاید و ترا ببـرد . امیر را به داخـل سـالن آوردند . دو تن از فرماندهان یگان هم در چپ و راست امیر نشسته بودند . دقایقی گذشت و ماشین نیامد. امیر بی تابی می کرد نگاه سنگین دیگران برایش سخت بود. بعد از حدود۲۰ دقیقه امیر پرسید : پس چرا ماشین نمی آید؟ هنوز حرف و سوال امیر تمام نشـده بود که ناگـهان فـریاد بلـندی در سـالن شـنیده شـد . صـدا شـبیه نعـره ی الله..اکـبر بود و به دنبـال آن جماعتی دور امیر حلقه زدند . عرصه ای خلق شد که خودجوش نبود بلکه باید در ذهن همه ثبت و ماندگار می شد. به جمعیتی حدود ۳۰۰ نفر خط می دادند که امیر را تف باران کنند.
صحنه بیشتر از یک ساعت طول نکشید و آن روز جمعی که قرار بود معجزه کند تیر خلاص امیر را زد. و من مستمراً با سـوالات ذهنم کلنجار می رفتم . تف باران امیر یک اتفـاق نبود و چـرا چنین خطی را پیش گرفته بودند؟ (شیرازه ی تشکیلاتی مجاهد خلق مورد تهدید بود!!)
پس از حدود یک ساعت تف کردن و ناسزا گفتن به امیر، او را از وسط جمعیت بیرون کشیدند و به اتاقی بردند. با غروب آفتاب نفراتی از رده های مختلف را در اتاق جداگانه جمع کردند. یک دوربین فیلمبرداری هم آوردند و امیر را جلوی دوربین نشاندند . به امیر گفته شد روال خروج و رفتن را طبق قوانین باید انجام دهد که شامل پرکردن و امضای فرمها در برابر جمع و دوربین بود ؛ فرمهایی مبنی بر دو سال زندان انفرادی (خروجی) و سپس تحویل به دولت عراق برای هشت سال حبس در زندان ابوغریب و سپس تحویل وی به رژیم ایران از سوی دولت عراق . آن روز امیر، کادر ۱۳ ساله ی تشکیلاتی مجاهدین بود . سرانجام گفتند اگر کسی از امیر سوالی دارد بپرسد . یکی از نفرات حاضر در جمع به نام مهران از امیر پرسید: آیا قبول داری که رفتن تو و بر زمین گذاشتن سلاح، خیانت به رهبر عقیدتی (مسعود رجوی) است و حق تو اعدام است؟! امیر زهرخندی زد و گفت: پس چرا این کار را نمی کنید؟ تیر باران برای من خیلی بهتر از تف باران است. باور کنید راحتتر است.
نمی دانم کسی در آن نشست شنید امیر چه گفت و رفت یا نه؟ اما من شنیدم و طاقت نیاوردم وهمان شب گزارشی نوشتم و مختصر و مفید اعلام موضع کردم . نوشتم : “امیر از لحظه ای که اعلام کرد می خواهد برود، نفر بیرونی حساب می شد و چنین برخوردهای تهوع آور و فاشیستی با هیچ فردی درست نیست. با هیچ دلیل و قانون و عُرفی هم قابل توجیه نیست . اولین بار است که شاهد چنین روش و شیوه هایی برای جلوگیری از ریزش نیروها هستم. برای اولین بار است که می بینیم قوانین جدیدی را برای خروج تصویب می کنید و با دلایل به غایت پوشالی افراد را به زندان محکوم می کنید و بعد هم تحویل دشمن می دهید … که با این شرایط و قوانین اگر همین امروز بخواهم وارد سازمان و ارتش بشوم و بدانم که چه خبر است، قطعآ در انتخابم تجدید نظر خواهم کرد. اما چون از من امضا گرفته اید و راه دیگری ندارم تلاش خواهم کرد تا خودم را با شرایط جدید منطبق کنم. ” گزارش را دادم و هرچند در ظاهر با من برخوردی نشد، اما از فردای همان روز مستمر تحت نظر بودم و مانیتور می شدم ؛ حتی هنگام رفتن به سرویس!
بالاخره در آبانماه ۱۳۸۰ به قرارگاهها برگشتیم و سرگرم آموزشها شدیم. در عید نوروز سال ۸۱ دوباره همه را در قرارگاه باقرزاده جمع کردند و ضمن مراسم عید نوروز و تحویل سال نو، این بار سلسله نشستهایی تحت عنوان پرچم را برایمان اجرا کردند . در انتهای نشست پرچم ، مسعود رجوی که خالق تمام بحثها و نشستها و قوانین بود گفت :
در قوانین مصوب تابستان گذشته (۸۰) مواردی را باید اصلاح کنم . از جمله اینکه کسانی که پاسپورت پناهندگی دارند و یا از خارج آمده اند، اگر پاسپورت را سازمان برایشان گرفته که پاسپورتها باید سوزانده شود. اگر هم خودشـان گرفته اند که می تـوانند آن را نگه دارند . اگرچـه حق پناهـندگی سـیاسی یا پاسپورت پناهـندگی فقـط محصول خون مجاهد خلق و عملکرد مجاهدین است و هر غیر مجاهدی که پناهنده است، از خون ما مجاهدین سوء استفاده می کند ولئ ما فعلآنمی توانیم سر این موضع اعلام رسمی داشته باشیم.
چنین حرف و اعلام موضعی در آن نشست فقط بوی عقب نشینی می داد و ما بعدها فهمیدیم که یکی از اعضای بالای مجاهدین موفق به فرار شده وانبوهی سند و مدرک هم با خودش برده است! و حالا رهبر عقیدتی تلاش داشت با چنین موضعی به روی چه تناقضی سرپوش بگذارد ! البته همان موضع گیری سال ۸۱ هم در حد حرف بود و در عمل همان قوانین سال۸۰ اجرا می شد و تحویل دادن افراد جداشده به دشمن را درست وانقلابی می دانستند.
نشستهای طعمه در سال۸۰، یک کار سنگین و فشرده ی نیرویی بود تا به هرشکل از ریزش نیروها جلوگیری کنند. وضع قوانین سرکوبگرانه و موانع سختی مانند زندان انفرادی و زندان ابوغریب که با سس ایدئولوژیکِ مرزبندی با بورژوازی، به آن قوانین رنگ و لعاب می زدند !! از تابستان ۱۳۸۰ به بعد و در زیر ضرب نشستهای طعمه ( محاکمات)، دیگر کسی جرآت نداشـت حرفی از رفتن بزند. خیلی ها را پشیمان کردند و عده ای هم در سکوت منتظر فرصت مناسب بودند و بعضآ موفق می شدند. این نتیجه به راحتی از اقدامات موفق فرار از قرارگاهLNA قابل لمس بود.
البته طبیعی است که ارتشی را در بی تحرکی و بی عملی سرپا نگه داشتن ، با ادعاهای داوطلبانه و آگاهانه کار ساده ای نیست . اما از ابتدا هم قرار نبوده و نیست که برای حفظ نیروهای داوطلب و آگاه از روشـها و شیوه هایی استفاده کنند که هیچ ذهنی توان باور کردن آن را ندارد و متاسفانه به اعمال و رفتارشـان افتخار هم می کردند و به خودشان انتقاد داشتند که چرا زودتر از اینها همه چیز را در ذهن نیروها به انعقاد نکشاندیم ؟! از جمله مریم رجوی یک بار در نشستی صـراحتآ گفـت: اگر ما نمی گذاشتیم بعد از عملیات فروغ ۱۳۶۷، بخشـی از نیـروها به راحـتی از تشکیلات و عراق خارج شوند، الان آمار کل مجاهدین دو برابر بود!! فقط به روی نامبارکشان نمی آوردند که مشکل مجاهدین کمبود نیرو نبود و نیست . در مسیر و خطی انحـرافی و با اندیشـه های ارتجـاعی، حتی اگر نود هزار هم با شما باشند، باز هم نهایتآ سرنوشت ولی فقیه در انتظار شماست!
بعد از تابستان ۸۰ و محاکمات دستجمعی “طعمه” ، دیگر چیزی به نام داوطلب یا آزادانه برایم بی معنی شده بود و از طرفی مطمئن شـده بودم که داستان سرنگونی سرابی بیش نیست ! و ما باید منتظر روزی باشیم که در مسیر ترکستان و سوار بر اصول اپُورتونیستی ، به حماسه هایی خاموش تبدیل شویم ! اما در تشکیلات مجاهدین جرم هر سوال و یا حرفی درباره ی غلط بودن خط و استراتژی، سنگینتر ازهر جنایتی بود. پس امکان وارد شدن به چنین موضوعاتی صفر بود و من باید همچنان منتظر فرصت مناسبی می ماندم و بعد هم آنطور که مجاهدین دوست دارند اعلام می کردم خسته ام، بریده ام و برایم سخت است و ….
ادامه دارد…..
اسماعیل هوشیار
www.tipf.info