گرگ و میش انسان

فریدون گیلانی
gilani@f-gilani.com
به رفیق هنرمندم انگین چلیک
که زخمه اش  رزم  رهائی انسان است

کرد بودم
کرد پیچ و خم های سرخ جامه ی کردستان
کرد آفتاب و برف کوهستان
کرد سرود زنده در هجوم سربازان
نه پیشمرگه ی سربازان آن سوی جهان
که دریاها را به قصد چیدن من پیموده اند
و کردستان یانکی ها شده اند

کرد بودم
نوازنده ی چیره دست تیغه های بلند
خواننده ی دشت هائی به بزرگی دریا
پیشمرگه ی گندم های بی قرار روستا
که یکسره بر طبل می کوفتم
و در دمدمه های عشق
دروازه ها را باز می کردم
که باران و برف بر اندامم بپیچند
و راه را
برتفنگداران شب ببندند

وقتی مرا به درخت بستند
و پدرم را گلوله باران کردند که مادرم
جوانه های سرخ را صدا بزند
سازم را چنان کوک کردم
که بغاز بسفر به رقص در آید
و یارانم در گرگ و میش انسان
از بلندی ها سرازیر شوند

خواهرم را نفروختم که زمین
به حریم صبح راهم بدهد
خواهرم
خود سپیده آزاد بود 
مادرم را نبوسیدم که دیوارها فرو ریزند
مادرم
خود سوار شرزه ی کوهستان بود

ترک بودم
قدم به قدم به کردها سلام می دادم که سربازان گیج شوند
و از کتاب سر به مهر
چاپخانه های استانبول را
در کوچه های آنکارا به صف کردم
که در نطفه ی توفان
خانه ای بسازند به بلندای آزادی

وقتی زبان تند « دوریسم »  را
در مرزهای قونیه
ممنوع کرده بودند
و مرا به نام مستعار صدا می زدند که ژرمن ها هم شکارم کنند
کوه ها
به کلاه سربازان هجوم بردند
و بادهای آن سمت اقیانوس
برچکمه ها نوشتند که انتظار من از باران
دانه های درشت پنجره ی باز است .

همسایه ام به صدای بلند می گفت 
که اگر قرار باشد گیلان در شمال ایران
از موج ابرهای فریبنده بترسد
من پنجه های ترکمنستان را
برخواب های پریشان خراسان و سیستان می پیچم
تا در نوار مرزی انسان
دریائی از درخت بسازیم
و از پرندگان گرسنه ی دریائی
در چشم ناوگان های جنگی
چنان باروئی بسازیم
که عشق پنجره را بشکند
و کوچه های جهان را گلباران کند .

کرد بودم
نوازنده چیره دست کوه های بلند.
بهمن ماه ۱۳۵۸
a