مثل پرواز

به ناصر پیمان
جاده در کمانه ی دره از من می گذشت
موسیقی از تالار می گریخت
مسافر آن گونه در شب فرو رفته بود
که راه بندان را رساله می پنداشت
و دریاچه ها مطمئن بودند
که من از کمند ابر نمی گذرم

نمی دانستم به پرواز صبح می رسم
یا شبانه در قله ای فرود می آیم

رفیق قدیمی من به خانه رسیده بود
و من
هنوز در مدرسه دنبال تخته ای می گشتم که سیاه باشد

وقتی به خداحافظی غروب فکر می کردم
در سطرهای به هم ریخته می دویدم
مگر که صدای تابستان را بشنوم
و به عنوانی برسم که حروفش حصیری نباشد

آنقدر به پرواز اعتماد داشتم
که نمی توانستم سقوط را نقاشی کنم
و روزهائی را که گم کرده بودم
به یاد بیاورم

پیچ دلنشین کوهستان
چنان بلند نگاهم می کرد
که فکر می کردم هر دره ای سرود ملی من است
و برج و باروهای قدیمی فروریخته اند

فردا که با صدای پرنده برخاستی
به کوه رو به روی خانه ات  سلام کن
اگر پائیز هنوز در انتظار بود
به کوه بگو که صخره هایش را کنار بزند
و چشم مرا که در چشمه هایش جا مانده
به دامنه ی روز پس بدهد
من نمی خواهم با زمستان یخ بزنم
و یادم برود که لاله ها
هنوز می توانند شقایق را به شهر برسانند

اگر من مثل بارانی نباشم
که در برگ های خزان زده دنبال خانه می گردد
وطنم را باید به روزهای مقوائی بسپارم
و از فرودگاه بخواهم
که پروازم را به مسافران فربه بفروشد.
آذر ۱۳۸۹