حماسه های خاموش درسرابی تاریخی۴١

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی . ۴۱
اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی
قسمت ۴۱
hoshyaresmaeil@yahoo.com
 
 
 چه کسی به چشم مریم عینک زد؟ (جذب نیرو)  
 
پرسیدم: به نظر تو روی سخن باید با چه کسانی باشد؟ آیا تنها برای اهل فن و یا بیانی همگانی؟ نمیشود گفت: انشاا… گربه است و یا همه اهل فن هستند! برای نمونه بسیاری از افراد بر سر معنی تغییر یا استحاله سالیان درجا زدند و ناخواسته در بیراهه هایی راه پیمودند که در انتهای آن هیچ نبود؛ حتی نقطه ای!
 یادش به خیر. آن قدیمها، مادربزرگ من و دیگرانی در همان سن وسال، از تجربه های عملی دفاع میکردند و در عالم خودشان تصویر دیگری نداشتند. مادربزرگ خنده بقال محله را نشانه تغییر نمیدانست و هرگز به زبان نمی آورد که مش قاطر تغییر کرده است! بیشترین امتیازی که به بقال محله می داد این بود که مش قاطر، امروز کمی خوش اخلاق شده است زیرا حاجی لبخند زده بود. مادربزرگ هرگز در پایان حرفش یک “چرا”ی پرمعنا را فراموش نمیکرد. چون میدانست بقال محله بی دلیل لبخند نمیزند. سخن از یک تغییر بنیادین یا دگرگونی، در ذهن مادربزرگ واژه هایی گنگ بیش نبود. اما نظر خاص خودش را داشت. بیان کاملاٌ عامیانه تغییر را از بر داشت و از ته دل از آن دفاع می¬کرد.
اگر مُردار سگی را به مدت ۷ سال در نمک زار دفن کنی، تغییر کرده و پاک خواهد شد. همین بیان ساده و مختصر به ۲ موضوع اشاره دارد: ۱- گذشت زمان ۲- شرایط دشوار؛
 دو عاملی که زمینه های تغییر و عملی شدن آن را در هر پدیده ای اجتناب ناپذیر خواهد کرد. حتی آنهایی که مدعی تغییرناپذیری هستند ناچار خواهند شد که در برابر واقعیتها زانو بزنند به گونه ای که تصویر آن برای خودشان هم سخت و دشوار است. همانهایی که در حوزه های فقهی عربده کشان از محکمات، ترانزیت رسیدن به بهشت را برای عوام رسم میکنند و از متشبهات غولهای خنجر به دستی ساخته اند بربالای سر عوام با زوزه های وااسلاما تا مبادا خشم و عرش خدا از یک چشمک یا تار مو و یا هم آغوشی به لرزه درآید !!
پدیده های دیگری هم هستند که مدعیانی مسلط و خودشان را درنوک پیکان تکامل می بیتند، از انعطاف پذیری خودشان میگویند و در نهایت هم به شکلی ماهرانه به تن همه تئوریهای خودشان لباس علمی و عملی می پوشانند. معمولاٌ به پرسشها پاسخ نمیدهند زیرا برای آنها اهمیت ندارد و معتقدند که با گذشت زمان و در بستر مبارزه به پاسخ خواهند رسید.
روزی که داستان رضا را از زبان خودش طی ۵ سال عضویت در مجاهدین می شنیدم بسیار سفت و سخت، جملات و حرفهای رضا از من عبور میکرد. حس میکردم و میدانستم که هیچ دروغ یا افراطی در گفته هایش نیست به همین خاطر ناچار شده بودم که همزمان با شنیدن داستان رضا در تشکیلات مجاهدین، روی یادآوری های ذهن خودم تامل بیشتری داشته باشم و همواره در ذهنم به گذشته میرفتم، بدون خستگی از تکرار معادله ای که به آن اشاره کردم. گذشت زمان به همراه شرایط سخت به اجبار راه به تغییر خواهد برد. اگر قانونمندی های حرکت رعایت شود:
اهل سیاست یا نخبه علم و فرهنگ نبودم. جوانی ۱۸ ساله که دوره خدمت سربازی را به ناچار در پلیس مرزی میگذراندم. مرا با یک سرباز و گروهبان دیگر در ۲۶ بهمن ۷۶ و ۲۰ کیلومتری درون ایران اسیر کردند. تیمهای عملیاتی مجاهدین به درون خاک ایران نفوذ کرده بودند و ما راکه مشغول گشت زنی بودیم به کمین انداختند. در آغاز ورود به کمین من اقدام به فرار کردم که از پشت هدف قرار گرفتم و زخمی شدم. مجاهدین در پایان هر سه نفرما را به درون خاک عراق و قرارگاه خودشان در کوت منتقل کردند.
مراحل نخستین بازجویی را در زندان قرارگاه کوت و به صورت انفرادی گذراندم و سپس ما را به زندانی در قرارگاه اشرف منتقل کردند. در زندان قرارگاه اشرف هم ۳ ماه در انفرادی بودم و سپس یک سال زندان را هر سه نفر با هم بودیم.
 محل زندان قرارگاه اشرف در انتهای جاده ای بود نزدیک بشاگرد یا پشت فرماندهی ۱۲ که به بیابان میرسید؛ با دیوارهای دولایه ۸ متری از بتن و سیمهای خاردار. مجاهدین این زندان را پس از سرنگونی صدام با شتاب ویران کردند و حتی مصالح ساختمانی آن را هم جمع کردند و بردند.
 در سه ماه نخست بازجویی در زندان کوت در ظاهر فقط اطلاعات میخواستند، با همان روشهای شناخته شده در همه جای  دیگر. اما مدتی که در زندان قرارگاه اشرف بودیم زبان راهنمایی و ارشاد ضمیمه کتکها شده بود! برای نمونه، یک روز بطول رجایی به ما گفت: ” اگر شما به مجاهدین بپیوندید قانوناٌ دیگر زندانی یا اسیر به شمار نمی آیید وگرنه ما شما را تحویل دولت عراق خواهدیم داد و چون با اتهام جاسوسی روبرو هستید شک نکنید که اعدام خواهید شد”!
 حکم آزادی با امضای مسعود رجوی را هم که به دستمان دادند، مضمونی جز این نداشت. بالای صفحه حکم نوشته شده بود: آزادی مشروط. یعنی چنانچه به سازمان بپیوندید آزاد هستید.
مجبور شدم یک بار دیگر با رضا مرور کنم:
رضا گفت: ما را درون خاک ایران اسیر کردند و به عراق آورده شدیم. این یک بیان قانونی است و در مورد اسیران هم قوانین بین¬المللی همه چیز را تعریف و مشخص کرده است. به جز این دیگر بحث اسارت معنا ندارد و درستتر آن است که آن را آدم ربایی بنامیم!
پرسیدم آیا شما هیچگاه پرسش یا تردیدی درباره وضع حقوقی خودتان مطرح کردید تا مجاهدین به شما توضیح دهند که بالاخره اسیر هستید یا زندانی جنگی یا جاسوس؟
رضا گفت: “در اواخر دوران زندان و پیش از آزادی مشروط، روزی این بحث مطرح شد که درست نمی دانم چرا مجاهدین اجازه صحبت دراین باره را دادند. حدس خودم این بود که مجاهدین برای نشان دادن حقوقی بودن کارشان و متقاعد کردن ما این بحث را باز کردند تا اگر در آینده حرف و حدیثی پیش آمد، پیشگیری لازم را کرده باشند. حتی تا آنجا بر سر این داستان صحبت کردند که گفتند از سوی صلیب سرخ و وزارت خارجه عراق برای ملاقات با شما خواهند آمد. اما هرگز چنین نشد و همه داستان ساختگی بود. پیش از هر چیز آنها از پایه منکر دستگیری ما میشدند و نفراتی که به نام کارمندان وزارت خارجه  و صلیب سرخ عراق به ما معرفی شدند، بعدها در بیشتر جشنها و مراسم در قرارگاهها هم حضور داشتند! ما قانع نبودیم اما ساکت شده بودیم و میدانستیم که دیگر جایی برای پرسش نیست
ادامه دارد
اسماعیل هوشیار
 www.tipf.info