آن پل قدیمی


فریدون گیلانی
gilani@f-gilani.com

سواربرمژگان دل انگیزت
که لحظه ها  را
مثل باغ باقی مانده از پائیز
و بوسه های نیمه کاره در من تکرار می کرد
لابه لای گذشته ها به دیدن خاطره ها رفتم
آسمان بی ریای جنوب را
که ستاد ستاره های نزدیک بود
چنان در آغوش گرفتم که کارون لبخند زد
و آن شب مهتابی که در چشم هایم شعر می خواند
آنقدر بوسه بارانم کرد که پل قدیمی اهواز
با من از مرزهای قدیمی گذشت
و در شیطنت موج ها پارو زد

اگر پایم دو باره به شب های مهتابی کارون برسد
شعرهایم را به رودخانه می ریزم
و به آن پهلوان پهناور
که خواب هایم را پر از دیروز کرده
و در دغدغه ی نخل ها به نگاه من دلبسته
مثل آن پل ، سلام می کنم
شاید که شب از قدم های تو سرمست شود

سوار بر انتظار شرجی های شبانه
و آسمان به آن بزرگی
که تمام تنم را پر از لبخندهای آبی کرده بود
در بام ها می گشتم که ستاره بردارم
و هوای گرم  را
مثل شکوفه به سینه بزنم

چشم هایت را
لحظه ای به من بسپار
که در شمال و جنوب ایران
شانه به شانه حرف بزنیم
و آنقدر به ماهی ها نگاه کنیم
که عشق دو باره مرا به نام صدا بزند

از آن همه ساقه چگونه بنویسم
از آن همه زیبائی چگونه بگویم
به آن همه ترانه چگونه گوش بسپارم
با آن همه پل
چگونه سخن بگویم
وقتی که قایق ها را
از مهتاب جدا کرده اند
و آسمان جنوب را
در حسرت ستاره به گریه انداخته اند

از آهنگت دو باره برایم بنویس
صدایت مرا به یاد خاطرات سبز می اندازد .

بهمن ماه ۱۳۸۵