کسوف خونین تر نظم نوین

ایرج فرزاد : طی سالهای پس از فروپاشی اردوگاه شوروی سابق، ما با یک تجدید تقسیم در میان بلوکهای سیاسی- اقتصادی جهان معاصر روبرو بودیم. اولین پس لرزه های ناشی از فروپاشی اردوگاه "شرق" با عوض شدن صورت این مساله: "هژمونی" کدام دولت وکدام سیاست و اقتصاد  بر خود بلوک غرب؟ تلاقی کرد. آمریکا که پس از جنگ دوم جهانی، طراح بازسازی اقتصاد ویران شده اروپا و ناشی از جنگ بود و در طول دوران جنگ سرد سرکردگی سیاسی – اقتصادی کارتلها و تراستها و سرمایه های آمریکا، بازار پول و سرمایه و بورس را در قبضه خود گرفته بود، با اولین نشانه های فروپاشی دیوار برلین از همان دوران یکه تازی ریگانیسم و تاچریسم، سیر رو به افول را آغاز کرد. سیاست "نظم نوین" که طلوع خونین اش را در بمباران بغداد به بهانه و توجیه "اشغال کویت" توسط رژیم صدام به جهانیان اعلام کرد، اولین تلاش برای جلوگیری از سیر رو به انقراض سرکردگی آمریکا بود. بانیان نظم نوین در آن سالها، سال ۱۹۹۱، تا حدودی توانستند بخش زیادی از کشورهای بلوک "غرب" را به دنباله روی از سیاست نظم نوین بکشانند. متعاقب آن، در سیررویدادهای یوگوسلاوی پیشین، راه انداختن و سازماندهی دستجات قومی و بنای گورهای جمعی، آمریکا هنوز "ابتکار عمل" را دردست داشت.

طی سالهای پس از فروپاشی اردوگاه شوروی سابق، ما با یک تجدید تقسیم در میان بلوکهای سیاسی- اقتصادی جهان معاصر روبرو بودیم. اولین پس لرزه های ناشی از فروپاشی اردوگاه "شرق" با عوض شدن صورت این مساله: "هژمونی" کدام دولت وکدام سیاست و اقتصاد  بر خود بلوک غرب؟ تلاقی کرد. آمریکا که پس از جنگ دوم جهانی، طراح بازسازی اقتصاد ویران شده اروپا و ناشی از جنگ بود و در طول دوران جنگ سرد سرکردگی سیاسی – اقتصادی کارتلها و تراستها و سرمایه های آمریکا، بازار پول و سرمایه و بورس را در قبضه خود گرفته بود، با اولین نشانه های فروپاشی دیوار برلین از همان دوران یکه تازی ریگانیسم و تاچریسم، سیر رو به افول را آغاز کرد. سیاست "نظم نوین" که طلوع خونین اش را در بمباران بغداد به بهانه و توجیه "اشغال کویت" توسط رژیم صدام به جهانیان اعلام کرد، اولین تلاش برای جلوگیری از سیر رو به انقراض سرکردگی آمریکا بود. بانیان نظم نوین در آن سالها، سال ۱۹۹۱، تا حدودی توانستند بخش زیادی از کشورهای بلوک "غرب" را به دنباله روی از سیاست نظم نوین بکشانند. متعاقب آن، در سیررویدادهای یوگوسلاوی پیشین، راه انداختن و سازماندهی دستجات قومی و بنای گورهای جمعی، آمریکا هنوز "ابتکار عمل" را دردست داشت. آمریکا میتوانست باریگادهای ضد کمونیست را برای سازماندهی وسرهم بندی دستجات فالانژ قومی، چون ارتش آزادیبخش کوسوو و مقدونی، تامین مالی کند، بودجه و پرسنل و امکانات لجستیکی اختصاص دهد و نبض آن باندها را در قبضه کنترل خود در آورد. فروپاشی یوگوسلاوی به درجه زیادی طبق نقشه ها و طرحهای سیاستمداران و نظامیان دولت آمریکا و "ناتو" پیش رفت. داشتن ابتکار عمل و کنترل سیر تحولات از جانب آمریکا حتی در مورد چگونگی سربرآوردن کشورهای "آزاد شده" در محدوده حاکمیت مستقیم شوروی سابق فاکتی قابل مشاهده و غیر قابل انکار بود. انقلاب مخملی و یا نارنجی اگر قرار بود در جریان باشد، این ناظرین پیمان ناتو در منطقه و نمایندگان و سفرای آمریکا در کشورهای همجوار بودند که "عدم مشروعیت" انتخابات جاری را در آن مناطق اعلام میکردند. کنترل آمریکا بر سیر وقایع، گاه تا گسیل نماینده برای نظارت بر انتخابات تداوم یافت.
اما علیرغم در دست داشتن این ابتکار عمل در این تقسیم بندیهای جدید در جغرافیای سیاسی کل منطقه تحت سلطه اردوگاه سابق شرق، آمریکا از نظر جمع آوری دستاوردهای اقتصادی و اعمال همزمان هژمونی سیاسی بر بلوک غرب، بر خود روسیه، بر ژاپن و چین، با هر تغییر، ابتکار عمل را از دست میداد. برندگان    مناقصه ای که دولت آمریکا اعلام کرده بود، رقبای دیگری، و کشورهای مقتدرتری از نظر اقتصادی، اروپای واحد و در راس آن آلمان، چین، ژاپن و خود دولت روسیه بودند. این آخری البته عمدتا از نظر سیاسی قدرت ابتکار عمل را در تعرض آمریکا به درون قلعه خود سد کرد.
سیر برگشت و افول و از کف رفتن همان ابتکار عمل، در جنگ دوم آمریکا علیه عراق، مارس ۲۰۰۳، در چندین عرصه با سرعتی باورنکردنی آغاز یافت. در این جنگ، از آن صف "متحدین" در جنگ سال ۹۱، خبری نبود. تنها دولتی که تقریبا متحد بوش باقی ماند، دولت بلر بود که خود این سیاست و بانیان آن به همین دلیل از جانب بورژوازی انگلیس زیر فشار انتقادی قرار گرفت. بحث کناره گیری و استعفای بلر و انتقادات شدت یابنده حتی در صفوف حزب لیبر، از این تنها متحد وفادار سیاستهای بوش تقریبا چیزی باقی نگذاشت.
بی ثباتی "باثبات"؟
در سطحی دیگر، اگر برای مثال جنگ آمریکا در سال ۹۱، چه جریان حزب الدعوه و چه مجلس اعلای انقلاب اسلامی و چه احزاب و جریانات ناسیونالیست کرد، در موقعیت "بندگان" رها شده توسط آمریکا ظاهر شدند، در جنگ ۲۰۰۳ همین ها مدعی و طلبکار و منتقد و گاه متعرض به آمریکا و بوش از آب درآمدند. بخشی از اپوزیسیون اسلامی رژیم بعث، بعلاوه پس از این جنگ به "جبهه مقاومت" های انتحاری پیوستند. اگر آمریکا پس از بمباران بلگراد و برکناری و دستگیری میلوسویچ و تحویل او به دادگاه هاگ، و تشکیل "دولتهای مبتنی بردمکراسی" در یوگوسلاوی، قدرت کنترل جریانات قومی را تا سطح خلع سلاح آنها دارا بود، در عراق شیرازه کنترل بر نیروهای "مقاومت" و ناتوانی مطلق در کنترل بر سیر پاکسازیهای سکتی و مذهبی و باندهای معمار این جنایات، چنان از هم گسیخت که تمامی استرتژیسینها و تاکتیسین های نظامی و سیاسی دولت آمریکا را هاج و واج و گیج و وامانده کرده است. عراق، به معضلی تبدیل شده است که حکومت بوش هنوز نمیتواند چگونه خود را از آن خلاص کند. طلوع نظم نوین بوش پدر، در دوران صدارت بوش پسر به کسوف خونین تری گرفتار شده است که دامن خود دولت آمریکا را گرفته است. نتایج این پریشانی سیاسی و این استیصال در سیاست نظم نوین و "رژیم چنج"، به یک تشتت جدی در میان کلیه احزاب و گرایشاتی که سرنوشت خود را به سیاست دولت آمریکا گره زده بودند، منجر شده است. انشعاب در حزب دمکرات کردستان ایران، شکاف و انشقاق در میان احزاب ناسیونالیست حاکم در کردستان عراق، و بیش از دیگران در میان اتحادیه میهنی کردستان، بر هم خوردن اوهام جریانات قومی شبیه به سازمان زحمتکشان و قرار گرفتن آنها در آستانه اضمحلال و فروپاشی، که همگی نشان تاریک شدن دورنمای حل "نظم نوینی" مساله کرد در عراق اند، و تشکیل یک دولت مستقل را در کردستان عراق با معضلات جدی روبرو ساخته است، سایه ای از یاس، در
ماندگی و بلاتکلیفی را به این احزاب و مردمی که به این احزاب توهم دارند و یا در توهمات ناسیونالیستی با آنها شریک اند، گسترده است.  
اما این وضعیت، بلافاصله به نتایج و عواقبی میرسد که باید به دقت از نظر گذراند. بازتاب بن بست و کسوف سیاست نظم نوین در دو زمینه میتواند عواقب زیانباری برای مردم منطقه، شامل ایران، در برداشته باشد.
اولین بازتاب قرار گرفتن سیاست نظم نوین در محاق، در درجه اول در عراق، و به دنبال آن در منطقه خاورمیانه، یک وضعیت بی ثباتی سیاسی و اقتصادی ناشی از این استیصال و بلاتکلیفی است. اگر تجدید تقسیم جغرافیای سیاسی در کشورهای اردوگاه سابق شوروی بالاخره به یک "نظم" سیاسی و اقتصادی رسیده است و زیربنای جامعه بر اساس اقتصاد سرمایه داری بازار آزاد و زیر سیطره اروپای غربی، با یک نظم روبنائی ناشی از دمکراسی پارلمانی و سر برآوردن دولتهای "آزاد" و مدافع "دمکراسی" ساختار اقتصادی این کشورها را بر اساس "نظم" و روتین اقتصاد استوار کرده است، در عراق ما با افول سرکردگی آمریکا، فقط با یک "آشفتگی" و استیصال در معنی سیاسی و اقتصادی آن روبرو هستیم. اگر نتایج شکست آمریکا در عراق به یک ساختار سیاسی و اقتصادی، تحت سلطه و هژمونی اروپا و یا چین و ژاپن و روسیه، منجر و توام بود، آنگاه ما میتوانستیم برای مثال با یک دولت، یا حتی چند شبه دولت، مبتنی بر دمکراسی پارلمانی از نظر روبنائی و یک اقتصاد بازار آزاد، از نظر ساختار اقتصادی روبرو باشیم. در چنان حالتی میشد تصور کرد که مثلا کردستان عراق به یک کشور مستقل، مشابه همه دولتهای مستقل در اقمار شوروی سابق، تبدیل شده است و اقتصاد سرمایه داری بازار آزاد را در پیش گرفته است و در عراق، با یک یا چند دولت دیگر سرو کار داریم. اما وضعیت فعلی چنین نیست. آمریکا شکست خورده است، یا لااقل به بن بست رسیده است بدون اینکه حتی آلترناتیو اقتصادی و سیاسی کشورهای بالکان و یا کشورهای استقلال یافته بلوک سابق شوروی را شاهد باشیم. اروپای واحد، چین، و یا ژاپن و روسیه در این اوضاع استیصال و آشفتگی، موفق به برداشت  حاصل جنگ آمریکا در عراق و به یک معنی در کل خاورمیانه و بویژه فلسطین و اسرائیل نشده اند. این وضعیت پر از ابهام و آشفتگی میدانی برای یک دوره ناپایدار و نامشخص از بی ثباتی های بیشتر سیاسی و عرض اندام نیرهای سیاسی "غیر متعارف"، مثل جمهوری اسلامی و جریانات اسلام سیاسی، که بر هیچ نظم و روتین سیاسی و اقتصادی استوار نیستند، بوجود آورده است. اوضاع عراق، و به تبع آن منطقه خاورمیانه، تا مدتها، شاهد جولان جریانات اسلامی، و در راس آن جمهوری اسلامی، برای بقا و تحمیل حضور و نفوذ سیاسی خود خواهد بود.
آیا جریان و گرایش کمونیستی و سوسیالیستی و احزاب آن خواهند توانست در تقابل با این بستر آشفتگی و سرگردانی، راهی برای خروج از این بن بست و اوضاع مستاصل تامین کنند؟
ژانویه ۲۰۰۷