بنیادگرایی اسلامی در کردستان

بنیادگرایی اسلامی یا اسلام سیاسی یکی از جنبش های زنده در خاورمیانه است.در یکصد سال گذشته این پدیده مقاطع مختلفی را طی کرده است: این جنبش در اساس  در دهه ۱۹۲۰ و در مقابله با مدرنیته و سکولاریسم پاگرفت؛درباتلاق سیاسی اسرائیل ـ فلسطین رشد کرد؛ در دوران جنگ سرد از آن به عنوان ابزاری مهم برای مقابله با ” خطر کمونیسم ” علی الخصوص در ایران و افغانستان استفاده شد و در بیست سال اخیر نیز متناسب با نیازهای سرمایه داری جهانی فراز و فرود خود را داشته است. به جرأت می توان گفت هیچ بخشی از جغرافیای سیاسی خاورمیانه از طاعون اسلام سیاسی در امان نمانده است. مناطق کردنشین ایران و بویژه مناطقی از آن که به ” سنی نشین” معروف است نیز علیرغم وجود یک سنت قوی چپ،در سی سال گذشته یکی از جاهایی بوده است که ویروس اسلام سیاسی در آن ” رشد ” کرده یا حداقل منطقه ای ” مستعد ” برای چنین پدیده ای بوده است. کمترین نفوذ اسلام سیاسی می تواند بیشترین تهدید برای بشریت متمدن و بویژه جنبش کمونیستی باشد. از این رو نگاهی دوباره به این پدیده و دیدن سایه روشن های آن برای ما ضروری و عاجل است.
عواملی در ایجاد بنیادگرایی دینی در کردستان ایران دخیل بوده اند که از آنها می توان به همجواری با کردستان عراق و تأثیر گرفتن از فضای سیاسی و ” فرهنگی ” آن در دوره های مختلف،پدیده جمهوری اسلامی وظهور طالبان و القاعده در دو دهه گذشته نام برد که به اختصار به هر یک از آنها اشاره ای می رود.اولین شاخه اخوان المسلمین در کردستان عراق به عنوان اصلی ترین نهاد  بنیادگرایی دینی پیش از ظهور القاعده، در سال ۱۹۵۲ در حلبچه شکل گرفت.از دیر باز و بطور سنتی افرادی از کردستان ایران برای کسب خرافات اسلامی به عراق می رفتند و از طریق این افراد قرائت اسلام سیاسی به یکی از روندهای فکری در میان ” نخبگان ” دینی تبدیل شد.به دلیل نفوذ قابل ملاحظه چپ در محیط های روشنفکری کردستان تا مقطع انقلاب ۵۷ این دیدگاهها نتوانست خود را بروز دهد. اواخر سقوط رژیم پهلوی، مهندسان افکار عمومی بورژوایی که به نقش دین در تحمیق بیشتر مردم ـ و در واقع برای ایجاد سنگر در برابر چپ و کمونیسم ـ پی برده بود به جریانات اسلامی میدان بیشتری داد تا بساط خود را دایر کنند.بگونه ای که محیط فرهنگی ایران در سالهای ۵۶ و ۵۷ از نظر گسترش خرافات بسیار چشمگیرتر از سالهای قبل از آن بود (چیزی که زمینه عروج خمینی را فراهم نمود).در کردستان نیز علاوه بر قرائت سنتی اسلام در میان توده های بیسواد و فقیر،برای مقابله با جریان چپ، ” نسخه روشنفکری اسلام” را که همان بنیادگرایی دینی و در مقایسه با قرائت سنتی اندکی ” شیک تر ” بود به جلوی صحنه رانده شد. چنین ورژنی شبیه با اسلام شریعتی بود که تحت فشار کمونیسم ناچار بود ماسک ” سوسیالیستی ” بر تزهای التقاطی خود بزند.عبارت ” مارکسیست های اسلامی ” که پیش از هر چیز دهن کجی به کمونیسم و برابری طلبی ومریض الاحوال بودن چپ خلقی آن دوران است از دستگاه شریعتی بیرون آمد.در همین دوران و در سال ۵۶ در شهر مریوان و بعداً در سنندج  توسط احمد مفتی زاده، اصلی ترین مهره بنیادگرایی در کردستان ایران، نهادی به نام مدرسه قرآن تأسیس شد.مدرسه قرآن بعداً به مکتب قرآن تغییر نام داد و به یکی از اهرمهای جمهوری اسلامی برای مقابله با آزادی و انقلاب در کردستان تبدیل شد. واقعیت این است که به دلیل قدرت چپ در مقطع انقلاب ۵۷،مکتب قرآن و جریان مفتی زاده هیچوقت نتوانست به جریانی اصلی در جامعه کردستان تبدیل شود اما همین جریان ضعیف توانست در شناسایی کمونیست ها و سپردن آنها به جوخه های اعدام و مسلح کردن تعدادی مزدور با نام پیشمرگان مسلمان کرد به جمهوری اسلامی خدمت کند.در اینجا بخشی از سخنان حسن امینی از عوامل مکتب قرآن و همپالکی مفتی زاده توجه کنید که ” صادقانه ” مفتی زاده را توصیف کرده است:
” آخر چگونه می شود مأموران حکومت انقلاب به منزل کاک احمد هجوم آورند؟!! چرا که کاک احمد دارای آن همه سابقه ی کار و فعالیت برای اسلام و مملکت بود.حال چرا و چگونه منزل این شخصیت بزرگ دینی و ملی را مورد هجوم قرار می دهند؟!در دوران انقلاب خود سران و رهبران انقلاب از کاک احمد تعریف و تمجید می کردند  و شخصیت او را می ستودند.حتی عکس وی را همراه عکس امام خمینی میان مردم پخش می کردند.حتی شعارهایی مثل صل علی محمد،خمینی و کاک احمد را درست کرده بودند و ….(از نشریه راه ما، ارگان مکتب قرآن کردستان شماره ۱۱).
بهرحال پدیده مفتی زاده و مکتب قرآن در مزدوری برای جمهوری اسلامی به پدیده ای ناآشنا نیست.بعد از اشغال کامل کردستان  توسط جمهوری اسلامی نقش علنی مکتب قرآن به عنوان نیروی مزدور کمرنگ می شود، اما به عنوان جریانی که مخالف آزادیخواهی و کمونیسم است باقی می ماند و در جبهه ” فرهنگی ” به خدمت به جمهوری اسلامی ادامه می دهد.ذکر یک نکته در اینجا ضروری است که نباید مکتب قرآن و جریان مفتی زاده را بیرون از چهارچوب جمهوری اسلامی و ” در مقابل آن ” بررسی کرد.مفتی زاده کاریکاتوری از خمینی در کردستان بود که ” خودمختاری اسلامی ” را هم از امامش دریافت کرده بود. او و گروهی از مزدوران رده بالا که نتوانستند در مقابل رادیکالیسم انقلابی مردم در کردستان مقاومت کنند، از منطقه فرار کردند وتعداد دیگری از مزدوران رده پایین را به سپاه پاسداران تقدیم کردند. بعدها اندک طرفداران مفتی زاده سعی کردند که به خاطر”دستگیری و زندانی شدن مفتی زاده ” و مرگش  و با کمک مظلوم نمایی از وی چهره ای کاریزماتیک وضد جمهوری اسلامی بسازند.(هر چند صرف مخالف جمهوری اسلامی بودن به خودی خود در دفاع از آزادی و برابری چیزی را ثابت نمی کند، چه رسد به جریانات ارتجاعی مانند مفتی زاده که در مقابل آزادی و برابری قرار گرفته اند).
بعد از عروج طالبان و القاعده خونی تازه دررگهای نیمه جان بنیادگرایی دینی از نوع مکتب قرآن دمیده شد و با استفاده از فضای سیاسی مساعدی که در دوران خاتمی برای جریانات ملی ـ مذهبی فراهم شده بود،مکتب قرآن  فاز جدید فعالیت خود را شروع کرد.در دوره جدید علاوه بر کارهای ” فرهنگی ” مانند تشکیل جلسات و انتشار نوار  و کتاب و … بخشی از سرقفلی مسأله ملی که قبلاً به نام حزب دمکرات ثبت شده بود را از سایر مزدوران جمهوری اسلامی مانند فراکسیون نمایندگان کرد در مجلس و … تحویل می گیرند و با استفاده از احساسات ملی قشر ملی ـ مذهبی که عمدتاً خرده بورژوازی کرد هستند، خود را تقویت می کند تا هم ننگ دوران انقلاب را در مزدوری آشکار برای جمهوری اسلامی کمرنگ کنند و هم نیرویی تازه گرفته باشند.در این دوره باز تحت تأثیر ظهور القاعده و نفوذ آنها در کردستان عراق و تشکیل ” امارت اسلامی ” در منطقه حلبچه،جناح تندروتر بنیادگرایان اسلامی در هیأت پدیده ای به نام ” سلفی ” ها ظاهر می شوند که بازگشت به اسلام دوران محمد یعنی بربریت اسلامی را آشکارا تبلیغ می کنند و جهاد، یعنی ترور مخالفان حکومت اسلامی را به عنوان کوتاه ترین مسیر بازگشت به اسلام محمدی انتخاب کرده اند.
 علاوه بر موارد بالا،چند نکته مهم در برخورد با بنیادگرایی دینی در کردستان وجود دارد که اشاره به آنها ضروری است.
بنیادگرایی اسلامی مانند هر پدیده دیگری پدیده ای یکدست نیست.حتی تندروترین بخش بنیادگرایان دینی که سلفی ها می باشند به سه گروه محافظه کار،رادیکال سیاسی و جهادی یا سلفی تکفیری تقسیم می شوند که از میان آنها گروه سوم به ترور و قتل دست می برند و دو گروه دیگر در واقع پشت جبهه آنها را تأمین می کنند.بنابراین هیچ گونه توهمی نسبت به چهره ظاهراً آرام برخی از شاخه های آنها ـ مانند جریان مکتب قرآن، نباید داشت.
بعد از حوادث ۱۱ سپتامبر و تعقیب گروههای تروریست اسلامی همه آنها رنگ و اسم خود را عوض کردند به گونه ای که کمتر با نام القاعده تداعی شوند.دقت کنید که اسمی که گروهها بر خود می گذارند و اختلافات ظاهری آنها چندان مهم نیست.ساده ترین و سرراست ترین راه برای شناخت گروههای بنیادگرای اسلامی این است که  بپذیریم هر فرد یا گروهی که برای تشکیل دولت اسلامی تبلیغ یا فعالیت می کند،ناگزیر تندرو است وبسته به توان خود و بسته به منافع بورژوازی در باز گذاشتن دست آنها یا محدود کردن آنها، خشونت و ترور مخالفان و بازگشت به بربریت دوران محمد را در دستور کار خود قرار می دهد.
در چند سال اخیر بنیادگرایان دینی توانسته اند چهره ای اجتماعی تر به خود گیرند،مثلاً قشری از مردم زحمتکش را با تطمیع و طرحهای اقتصادی به سوی خود جلب کنند.هدف از این کار در درجه اول تأمین سوخت آتش تروریسم اسلامی است و در درجه دوم داشتن چهره ای “خیراندیش و نیکوکار”.توده های مردم فقیر و زحمتکش نباید در آتش این جریانات بسوزند.
امروزه بنیادگرایی دینی در کردستان ملغمه ای از ناسیونالیسم و بنیادگرایی است.”ملت مسلمان کرد ” و تبلیغ ملی گرایی بخشی از فعالیتهای آنها را تشکیل می دهد.این رابطه ای دو سویه هم از جانب اسلامی ها و هم از سوی ناسیونالیسم کرد است.نفوذ بنیادگرایی دینی در جنبش ناسیونالیستی کرد یا در واقع ادغام این دو نیرو با هر شکلی که به خود گرفته باشد برای مقابله با مدنیت و کمونیسم است.چند سال پیش گروهی به نام عقابهای کردستان که از دنباله های پژاک به شمار می رفت در بیانیه اعلام وجود خود آشکارا کسانی را که “فرهنگ و آداب کردی و آیین مقدس اسلام” را زیر سؤال می برند،تهدید کرده و برای نشان دادن ضرب شست خود چند نفر از جوانان شهر اشنویه را سلاخی کردند.فشار بنیادگرایی دینی روی شانه های ناسیونالیسم کرد به حدی قوی است که دو سال قبل حزب دمکرات کردستان ایران ناچار شد برای حفظ بالانس با جریانات مرتجع دینی، نهادی به نام ” یزاکا ” یعنی اتحادیه مرتجعین دینی کرد را در حزب خود اعلام کند.
راه مقابله با این طاعون هوشیاری بیشتر در مقابل تحرکات آنهاست. در غیاب نیروی چپ و رادیکال به راحتی گروههای تروریست اسلامی جامعه را در قبضه خود می گیرند.در سی سال گذشته پدیده جمهوری اسلامی در ایران،حماس در فلسطین،حزب الله در لبنان و دسته جات اسلامی در عراق به خوبی نشان می دهد که در غیاب رادیکالیسم کمونیستی دنیا به چه منجلابی تبدیل می شود.در کردستان به خاطر نزدیکی بیش از حد دو جریان ملی و اسلامی تا سطح اتحاد آنها علیه رادیکالیسم،شانس این جریانات برای پاشیدن خون  و تباهی به جامعه بیشتر است و به همین میزان کار انسانهای مبارز و انقلابی در مقابله با آنها سخت تر است.وجود هر درجه از تشکل در میان نیروهای مترقی و چپ تا حد زیادی راه  مقابله و خنثی کردن توطئه های شوم آنها را تسهیل می کند.تشکیل واحدهای گارد آزادی به میزان زیادی فضا را بر آنها تنگ می کند و از تباهی و زوال جامعه جلوگیری می کند.
۲۰۱۰-۱۱-۰۷