درسهائی که من از انقلاب اکتبر می گیرم ٬ در حاشیه سالگرد انقلاب اکتبر

مقدمه:
باز هم سالگرد انقلاب اکتبر فرا رسید و فرصتی است برای دوست داران آزادی ، برابری و سوسیالیزم که از این فرصت استفاده کنند و توضیح دهند که چه درسهائی از انقلاب اکتبر گرفته اند. فکر می کنم بشود کل تاریخ را کلاس درسی دانست که تمام روزهای هفته و تمام شبانه روز باز است تا دانش آموزان واقعی که درس گرفتن برایشان تمامی ندارد فرصت پیدا کنند و ازش یاد بگیرند. البته از شما پنهان نیست که اکثر دانش آموزان، کلاس درس و مدرسه را اینطور نمی بینند. اکثرا کلاتس درس بهشان تحمیل شده. “شغلی” است تحمیلی مثل سایر شغلها که بخصوص در دوران کودکی باید سر و ته اش را هم بیاورند تا مورد گوشمالی بزرگترها قرار نگیرند! اینجور می شود که کلاسهای درس باز می شوند و بسته می شوند و دانش آموزان می آیند و می روند و بسیاری از درسها گرفته نمی شود با اینکه هزاران بار تکرار می شود. عده ای حتی این درسها را از بر می کنند و سر امتحان روی دستشان و هرجای دیگر که بتوانند می نویسند تا شاید از تجدیدی و رفوزگی به ضرب یک نمره ده قلابی نجات یابند و شماتت در و همسایه و پدر و مادر نکشند و با خیال راحت با سپری کردن تعطیلات به “مدارج بالاتر” علمی دست یابند.
تاریخ هم ماجرای همان کلاس درس است که متاسفانه اکثر شاگردهایش از فهمیدنش غافل می شوند. گاهی سر کلاس چرتشان گرفته یا حواسشان جمع نبوده، یک چند کلمه ای پراکنده از تاریخ را می گیرند و طبیعتا هنگام پس دادن امتحان معلوم می شود که واقعا نیاموخته اند! این روایت همه واقعیت نیست اما منظورم را شاید بتواند برساند!
در مورد انقلاب اکتبر هم داستان همینطور است. آن عده که از انقلاب اکتبر درس گرفته اند که در مقابل حاکمان و سرمایه دارن بیخودگی شاخ و شانه تمی توان کشید را اگر احتراما کنار بگذاریم می رسیم به شاگردانی از این تاریخ که واقعا قلبشان گیر افتاده به جنبشی که در انقلاب اکتبر خواست بالاخره این دنیا را عوض کند و انسانیت و آزادی و نان و برابری و زندگی را بین همه تقسیم کند.
در میان این دسته از شاگردان تاریخ، متاسفانه، اکثریت با گروهی است که بیشتر زمان کلاس ، خواب تشریف داشته اند و یک چند کلامی از معلم تاریخ شنیده و با پریدن از چرت سر کلاس هنگام به صدا آمدن زنگ تفریح، شده اند راویان کلاسی که بطور واقعی درش حاضر نبودند!
در میان چپ ایران این خیل ” غایبین حاضر” متاسفانه اکثریت دارند و ماجرا زمانی خطرناک می شود که ما یک انقلاب بسیار مهم پیش رو داریم که اسمش انقلاب ایران است و دارد از این شاگردان می پرسد که از انقلاب اکتبر چه درس گرفته اند! مشکل تر این است که همین شاگردان “غائب حاضر” تلاش داشته باشند در انقلاب قرن بیست و یکمی که در حال وقوع است، روایتهای نیمه خواب و نیمه بیداری خود را از انقلاب اکتبر بگذارند جلوی انقلاب ایران!
و بیچاره انقلاب ایران اگر این روایتهای “ساده شده” را بخواهد بگیرد و ازش مدل برداری کند! امیدوارم تا اینجا با من آمده باشید تا قدم بعدی را نشانتان بدهم:
(۱)نمونه درسهای “ساده شده” انقلاب اکتبر:
رفیق عزیزم ناصر اصغری در مصاحبه با جوانان کمونیست (*) تلاش دارد درسهای انقلاب اکتبر را برای انقلاب ایران برشمرد:
ایشان می گوید:
“..: درس اول و ساده آن این است که بدون پیوستن به حزب طبقه کارگر، امکان پیشروی یا وجود ندارد و یا هم خیلی محدود خواهد بود. درس مهم دیگرش این است که حتی اگر قادر باشیم جمهوری اسلامی را در شکل کنونی اش شکست بدهیم، اگر قدرت سیاسی را از دست طبقه سرمایه دار در نیاوریم، بورژوازی با چهره دیگری و برای یک دوره دیگر همان بساط استثمار و مناسبات طبقاتی را پهن خواهد کرد. بورژوازی امروز حتی یک وجب آزادی به کسی وعده نمی دهد. وعده می دهد که پس از فردای جمهوری اسلامی، به شما امکان می دهد که با رأی خود کسانی را انتخاب کنید که شیوه استثمار را آنها تعیین کنند. یعنی چیزی مثل پاکستان و مصر و هند را وعده می دهد. انقلاب اکتبر نه تنها اینگونه کلاهبرداریها را قبول نکرد و از آنها پرده برداشت، بلکه رسما به آنچه که به رفاه انسان ربط مستقیم دارد، وفادار ماند و انسان را به آینده خود امیدوار کرد. اگر انقلاب ایران امیدی در دل کسی زنده کرده است، همین جنبه آن است که روزنه ای به دنیای بهتر باز شود. همان امیدی که انقلاب اکتبر به جهانیان داد.”
اینطور که من از رفیق ناصر فهمیدم، بعد از نزدیک به خداد سال از انقلاب اکتبر گذشته و شکست این انقلاب، دو عدد درس را ما باید از انقلاب اکتبر برای انقلاب ایران که حتما مهمترین حادثه اجتماعی قرن بیست و یکم خواهد بود باید یاد بگیریم:
اول: حتما باید حزب طبقه کارگر باشد تا انقلاب پیش برود
دوم: قدرت سیاسی باید از دست بورژوازی حتما گرفته شود وگرنه این طبقه حتی بعد از رژیم اسلامی نظام بهره کشی را بازتولید خواهد کرد.
سوال من اینست که آیا اینها قبل از انقلاب اکتبر حداقل روی کاغذ مطرح نشده بود؟ مثلا درک مارکس بعد از بررسی کمون پاریس همینها نبود؟ اگر بود چرا ما باید بعد از همه این دوران درسهای کلاس پائنتر را بجای درسهای انقلاب اکتبر تحوبل انقلاب ایران بدهیم؟ مقل اینکه در امتحان کلاس ششم، شاگردی پاسخ سوالا کلاس پنجم یا کلاسهای پائینتر را درس کلاس ششم معرفی کند! طبعا معلم او را به همان کلاسها هدایت خواهد کرد!
اجازه بدهید ادعا کنم که درسهای انقلاب اکتبر برای آنها که می خواهند جامعه ایران قدمهای جلوتری از انقلاب اکتبر بردارد باید بسیار عمیقتر و رو به روزتر باشد از این دو عدد درسی که رفیق اصغری دارد می گوید. امیدوارم رفیق عزیزم از دستم ناراحت نشود و به شاگرد بودن من ببخشد.
اما ممکنست بگوئید که خوب اگر اینها درسهای انقلاب اکتبر نبود پس چه بود؟ من تلاش می کنم پاسخ خودم و درسهائی که من از انقلاب اکتبر گرفتم بازگو کنم و ادعا هم نمی کنم که اینها همه درسهاست. در ضمن ادعا هم می کنم که بهترین درسها را در ادبیات کمونیزم کارگری در چپ می توان جست و من اگر کاری می کنم امروز شاید بنوعی فرمول بندی باشد و حد اکثرش ارائه متدی برای کارهای جدی تر بعد:
(۲) قاز بندی انقلاب اکتبر برای سازمان دادن کلاس درس های گرفته شده:
پیشنهاد من اینست که از خودمان بپرسیم که چه مرحله ای از کلاس را داریم بررسی می کنیم تا بتوانیم سری درسهائی که ازش گرفته ایم ، خوب فرموله کنیم. مثلا می شد مدعی شد که انقلاب اکتبر دو مرحله اصلی داشت: مرحله یورش برای گرفتن قدرت و مرحله تلاش برای تثبیت و حقظ و تداوم و گسترش و تعمیق
در مرحله اول که مرحله طولانی تدارک انقلاب در شرایط غیر انقلابی است و مرحله سازماندهی انقلاب در شرایط انقلابی می توان وارد ریزه کاریهای زیاد شد و مرحله به مرحله درسهائی که ما فعالین کمونیست می توانیم بگیریم بازگو کرد. این درسها طبیعتا شامل اشاره به موارد مثبت و موارد منفی و ضعفها می شود. درسهائی که نشان می دهند که تا چه حد درک واقعیت و شناختن و شناساندن آن بدون گرفتار شدن در ذهنیتهای ایدئولوژیک اهمیت داشته و چقدر نقش ذهنیت و تفکر درست و نقشه کشی درست بعنوان عامل ذهنی در تغییر واقعیت موثر بوده.
در مورد مرحله اصلی دوم یعنی مرحله جهش برای بدست گیری فدرت و حفظ آن از طریق بسط قدرت و تفویضش به جامعه هم می شود و باید اجزاء تاریخ را با هوشیاری کاوید. اینکه مثلا چگونه لنین توانست “امر مشترک” را در نقظه زمانی درست نشانه بگیرد و تبدیلش کند به خواست جامعه و روی این خواست جامعه که اصلا هم کلمات قلمبه سلمبه ای مثل دیکتاتوری پرولتاریا و سوسیالیزم و دولت گذار و غیره نبود، جامعه را زیر شعار ساده و صلبی خودش به صف کند. جامعه اکثرا دهقانی و کمتر متمرکز روسیه را در چند شهر اصلی و توسط چند ده هزار فعال انقلابی در نقطه ضعیف شده و از کار افتاده حکومت بورژوازی که رمقش را هم جنگ و هم نمایندگان احمق و بی برنامه اش گرفته بودند، بشکند و کار گرفتن قدرت را به جهت فیزیکی ممکن سازد.
اما ماجرای دیگری که باید زیر ذره بین قرار گیرد اینست که بعد از این کسب قدرت توسط عده دای معدود، ماجرا چه شد و در چه مسیر پیش رفت و چرا هر چه زمان گذشت، تفاوت بین “آمال پیش از انقلاب” با بازده معین این پراتیک در خیابان بیشتر و بیشتر شد تا آنجا که خود آشپز یعنی لنین هم بارها دادش در آمد و تکرار کرد که آشش شور شده و نمی خواسته اینطور بشود!
اینها را من اسمش را می گذارم سر تینرهائی که دانش آموز خوب تاریخ، آنکه جمعه هم به مکتب می رود، باید مورد بمورد برشمرد تا بشود بهش نمره قبولی داد! امروز هم نمی خواهم تمامی این درسها را دوره کنم و اجازه می خواهم طی سال قدم به قدم به درسهای انقلاب اکتبر که من یاد گرفتم بپردازم. در این مقاله سعی من اینست که تصویری کلی و راه اصلی فرموله کردن درسهای انقلاب اکتبر را ارائه دهم و بقیه اش را آرام آرام در مقاله های بعدی باز کنم.
(۳) تیترهای اصلی درسهائی که من از انقلاب اکتبر گرفتم:
در ابتدا بگویم که من انقلاب اکتبر را با تئوری و پراتیک لنین یکی می گیرم. این انتخاب منست و برایش استدلال هم دارم و مخصوصا هم وارد آن در این بحث نمی شوم. این دو، لنین و انقلاب اکتبر را نمی شود از هم جدا دانست:
الف:اگر من بخواهم درسهائی که از انقلاب اکتبر گرفتم، واگو کنم، ابتدا روی درک درست لنین از یک مسئله اصلی تکیه می کنم و آن اینست که لنین کپیه بردار مارکس نبود. بلد بود که مستقل و روی پای خودش، واقعیت را تحلیل کند و نترسد اگر نتیجه گیریش با مارکس در تضاد می ایستاد. معنی این ادعایم اینست که شروع انقلاب اکتبر را مرتبط می دانم با یک نتیجه گیری بسیار درخشان لنین. اساسا انقلابها را من جنگ بین ذهنی می دانم که در فردی شروع می شود و همه گیر می شود و آن ذهن جمعی شده می رود به جنگ واقعیتی مادی که سرسختانه دارد انسان را له می کند. انقلاب نبرد بین اراده انسان است با واقعیتی که پاهایش را در منجلاب فرو می کشد.
از لنین می گفتم و اهمیت کارش. مارکس در اواخر عمرش بدجوری در “تقدم زیر بنا بر روبنا” گیر افتاده بود و با اصطلاح خودمان، جبری شده بود. او رسما مدعی بود که انقلاب سوسیالیستی باید در کشورهای سرمایه داری پیشرفته انجام شود و طبعا روسیه در این گروه “آماده برای سوسیالیزم” از دید مارکس جائی نداشت!
لنین را من اینجا می ستایم بخاطر شکستن این درک جبرگرای مارکس و عدم هراسش از خبل مفتیان اعظم مارکسیست! همینجا انقلاب اکتبر به جهت فکری نطفه اش بسته می شود! لنین اعلام می کند که ابزارهای انقلاب را که نارضایتی مردم است اگر بشود با اراده انقلابیون کمونیست پیوند زد، سوسیالیزم را می شود در “حلقه ضعیف سرمایه داری” سازمان داد! این یعنی انقطاب از مارکس و لنین این انقطاب را با شهامت پذیرفت به نفع آنچه می دید می شود و دیگران “پیش بینی کرده بودند نمی شود”! نبوغ لنین در مرحله بعد این بود که توانست زمان و مکان حمله برای کسب قدرت سیاسی را درست ببیند و مدیریت کند. با نیروئی بسیار اندک توانست گل و گشاد ترین ارتش بورژوازی جهان را که تحت احتیار دولت موقت روسیه بود به سادگی بشکند و حکومت انقلابی را اعلام کند. اینها را من درسهائی می بینم بسیار مثبت. شهامت و گستاخی که ما کمونیستها باید داشته باشیم و به جامعه متقل کنیم!

ب:درس بعدی را من باز از لنین می گیرم. اینکه لنین بین کسب قدرت و توزیع قدرت، حد اقل در تئوری رابطه ایجاد کرد.
بورژوازی، کسب قدرت را با تمرکز قدرت و بیرون راندن مردم از حوزه تصمیم گیری پیوند می زند. لنین در تئوری نشان داد که سوسیالیزم باید عکسش را انجام دهد. این شد که در تئوری، مهمترین دستاورد لنین را من همین ارتباط دادن قدرت سیاسی با سازماندهی شوراها و توده ای کردن اعمال مشارکت مردم می دانم.
ج: هر قدر در پراتیک، مرحله تدارک و سازماندهی تسخیر قدرت سیاسی، انقلاب اکتبر درسهای مثبتی از لنین دارد، همانقدر وقتی پای روند حفظ و تعمیق و گسترش انقلاب می شود، لنین با اشتباهاتش به ما درس می دهد! یعنی اینجا ما باید تدوری و پراتیک لنین را در مرحله بعد از پیروزی اکتبر ۱۹۱۷ بگردیم و ببینیم چگونه او بخاطر عقب افتادنش از نیازهای جامعه و نداشتن طرح عملی درون اقبانوس مسائل مطروحه و نیروهای متضادی که دورش را از دوست و دشمن که نوع عاثل و احمق هر دو بسیار یافت می شود!، چیز گیجه ای بزرگ گرفت و کج و راستی که می رفت احتمالا در خفا خودش را هم به خنده و وحشت انداخت!
انقلاب قرار بود نان و آزادی بدهد. هیچکدام را نداد که هیچ، بزرگترین فحطی را ببار آورد. عده ای خواستند دلیل قحطی را بگردن “امپریالیزم و بورژوازی بگذارند” که نمی شود! فحطی بخاطر سیاستهای اقتصادی لنین بود همانطور که عین این فحطی در چین هم در زمان مائو پیش آمد و ملیونها کشته گرفت! آزادی را هم که گفتم قیلا! تئوری لنین این بود که آزادی بعد از برابری محقق می شود. آزادی را یک جوری مرتبط به برابری کرد که حفظ حکومت سوسیالیستی بشود معادل برابری که بیضه اش را باید با عقب انداختن آزادی حفظ نمود! تئوری دیکتاتوری پرولتاریای لنین، جامعه را از حول انقلاب پراند و دولت را مجبور کرد مرتب روی سمبه زور بکوبد. کمونیستهای صدیق را که ناراضی شدند یا فراری بدهد یا به گولاک بفرستد یا بخاطر “نوکری امپریالیزم” به مجازات اعدام انقلابی مفتخر کند!
این شد که در پائین قدرت سیاسی، شعبان بیمخها شدند”کمیسریای خلق” و کارچاق کنهای چکا و دار آن بالاها درست کنار دست لنین، شدند رفیق گرمابه هائی مثل استالین و تروتسکی که لشکرکشی می کردند و سرکوب انقلابی برایشان شد نردبان قدرت سیاسی. برخلاف ادعای رفیق ناصراصغری، استالین “از اوئل حکومتش” بد نشد، بلکه بنا به تمامی مدارک، اوائل حکومت استالین قبل از مرگ لنین پایه داشت و اینرا کلاس درس تاریخ گفته منتها بعضی دانش آموزان ظاهرا آنموقع خواب بودند!
اینجا تاکیید می کنم که از بزرگترین درسهای انقلاب اکتبر اینست که حفظ قدرت سیاسی در سوسیالیزم با متد بورژوازی غیر ممکنست. مسیر سوسیالیزم بر عکس باید باشد. تفویض قدرت به مردم معنیش تقویت شوراهاست و بسط آزادی و نه سازماندهی انتخابات فرمایشی در جامعه تک حزبی و حقنه کردن نمایندگان حزب به مردم در شوراها آنطور که در زمان لنین انجام شد!
د-درس دیگر انقلاب اکتبر اینست که نمی شود اول سلامانی را شروع کرد و بعد بفکر افتاد که مو را از کجا بزنیم! نمی شود با تغییر فصل اقتصاد کمونیزم جنگی ساخت و بعد عقب نشست به نپ و بعدش هم که اوضاع از دست رفت در سال ۱۹۲۴ در کنگره شوراها گفت” “اوپس ببخشید این سوسیالیزم نبود!”. لنین متاسفانه در عرصه نظری دچار یک ایراد بزرگ شد و آن این بود که فکر کرد همانطور که کسب قدرت سیاسی را توانست تقریبا یک تنه تدوریزه کند، مرحله تثبیت قدرت و بسط و گسترش سوسیالیزم را هم می تواند یک تنه “تئوریزه کند”. اینجا هم او تاوان توتالیتاریزم خود ساخته را پرداخت و جامعه اش بیشتر پرداخت! آزادی و کسب مشارکت مردم یک نتیجه اش همینست که جامعه با افکار گوناگون می آید به کمک رهبرش تا کمتر خطا کند!
خطاهای مکرر لنین بعد از کسب قدرت نتیجه مستقیم متمرکز کردن قدرت سیاسی بود. اینکه اینهمه روی آزادی تایید می کنیم دلیلش “اخلاقی بودن” امر آزادی نیست. نتیجه اش اینست که ازادی به ما راه برابری را هم نشان میدهد. راهکارها همیشه در تداحل تفکر ملیونها فکر بیرون می آیند و شکوفا می شوند. عقل یک آدم در بلند مدت عقل یک آدم است حتی اگر لنین باشد!
خلاصه کنم:
فکر نکنید من اینجا همه درسهای انقلاب اکتبر را بر شمردم! خیر! فقط خواستم بگویم که درسهای انقلاب اکتبر دو تا نیست! اصلا مهمترینش مربوط به مرحله کسب قدرت سیاسی هم نیست. خیلی ها توانستند قدرت را در یک بارانی کسب کنند اما مشکل از فرادیش شروع می شود!”که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها” را طبعا شاعر ما فردای کسب قدرت سروده است!
انقلاب اکتبر یک کلاس درس است که هنوز کمتر کمونیستی رفته سراغش بدون اینکه کنارش مرثیه سرائی نکند! بدون اینکه نخواهد این تاریخ را تبدیل به تاریخ معادلش مثلا در شیعه نکند و نخواهد بگوید گه “انقلاب اکتبر خیلی خوب بود کاشکی ما هم یکیش را داشتیم می آمد روی تخم چشممان می ایستاد!”
اینست که تا موقعی که درس واقعی از انقلاب اکتبر نگیریم، تا موقعی که سالگرد انقلاب اکتبر بشود زمانی که حداکثرش برایش مرثیه ای بخوانیم و برویم گریه ای بکنیم برای شادی روح لنین که “فرشته ای بود که مثل علی شیعیان عامل رحمت است”! باور کنید هیچی نمی شویم! جامعه و همان طبقه کارگری که سینه اش را به سینه می زنیم هم ما را جدی نمی گیرد. سوته دلان معبد سرخ تاریخ، نوحه خوانان زیردستی هستند که سالی یکبار سالگرد اکتبر را جشن گرفته اند! اما زندگی را نتوانسته اند تغییر دهند! آن چیزی که در لنین مثبت بود در آنان غائب است! غائب!

منبع:
• مصاحبه با ناصر اصغری: انقلاب اکتبر و ایران
http://rowzane.com/fa/articles-archiev/74-nasser-a/4496-1389-08-05-01-09-59.html