فرصتهای بسیار کلانی از دست رفته است و به جرأت میتوان اذعان نمود که وقوع اعتراضات مردمی در حد و قوارهی بعد از انتخابات هشتاد و هشت، برای همهی سازمانها و احزاب خارج از کشوری، غیر قابل تصور بود؛ همچنین میتوان اذعان نمود که همواره جنبشهای اعتراضی از کمیت بالایی برخوردار نبوده و در تندوپیچهای تاریخی، جامعه، شاهد به خیابان آمدن و درگیریهای تن به تن و خشونتآمیز، فیمابین انبوهی مردمی با ضد انقلابیون مسلح نیست. جدا از اینکه هدایت و رهبری اعتراضات بعد از انتخابات بر گردهی چه کس و یا کسانی بوده است؛ جدا از اینکه آیا تحرکات بدون رهبری سالم ره بجائی خواهد بُرد، یا نه؟ جدا از اینکه نتایج و سرانجامی هر خیزش مردمی را باید و میبایست به نقش آفرینیها و دخالتگریهای سیاسی – عملی نیروهای مدافعی کارگران و زحمتکشان مربوط دانست، جدا از اینکه باید اشراف داشت، هرگونه تغییر و تحولی از بالا در خدمت به منافعی میلیونها تودهی محروم نیست و ثمرهای ببار نخواهد آورد؛ بنابر این و لازم است تا یکبار دیگر این سئوالات را در مقابل خود قرار دهیم که تا چه اندازه از این فرصتها – و آنهم در عرصههای متفاوت – استفاده شده است و تا چه اندازه سازمان و حزب مدافعی جنبشهای اعتراضی از آن وقایع آموخته و قادر گردیده است تا هم بر باورهای محدود خود جامهی عمل بپوشاند و هم بر دامنهی توهمات و پراکندگیها بکاهد؟
بیگمان پاسخ صحیح بموارد فوق مستلزم پایبندی عمیق به قواعد بدیهی و ابتدائی اصول مارکسیست – لنینیستیست. در حقیقت مستلزم آن استکه ملاک و پایههای قضاوت خود را نه بر اساس منفعتهای فردی، گروهی – حزبی بلکه با منافعی عمومی جنبشهای اعتراضی رادیکال منطبق سازیم و دریابیم که در خارج از کشور، بر چه نظر بودیم، چه کردیم و وظایف تعریف شدهیمان در کدامین مسیر، در گشت و گذار بوده است؟ لازم است تا در خلوت خود به این سئوال پاسخ دهیم که تا چه اندازه به مقولهی اتحاد و یگانگی باور داریم؟ این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم که دلائل نافرجامیها و عقبگردها در چیست؟
حقیقتاً که کمتر کسیست از رفتن میلیونها انسان به پای صندوقهای رأی و بدنبالهی آن اعتراضات بعد از انتخابات ریاست جمهوری هشتاد و هشت، در حیرت فرو نرفته باشد و یا کمتر جریان، حزب و فردی تصور بر چنین رخدادهایی را داشت. آن اعتراضات جدا از خشم فروخفتهی چندین دهه، یکبار دیگر نظام، رهبر و تمامی ارکانهایاش را مورد خطاب قرار داد و بدلیل فقدان سر, سالم و تمام کننده نتوانست مسیر صحیح خود را باز یابد و در نهایت فروکش نمود. به بیانی روشنتر این خاصیت هرگونه اعتراضات خیابانی و جمعی بدون سر, سالم و همچنین جنبشهای خودبخودی بدون سازمانیافتهی انقلابی – کمونیستیست. این در ذات جنبشهای بدون هدایتِ نیروهای بالنده است. بیتردید نتایج، ایندست اعتراضات قابل رویت میباشد و جدا از دستآوردهای معین و غیر قابل انکار، منتهی به عقب و شکست است.
امّا چرا نیروهای موجود در خارج از کشور قادر به اتصال و وصل حلقههای بُریده نبودند و در حد و وسع خود نتوانستند، به حمایت گستردهتر، جمعیتر و سازمانیافتهتر اعتراضات داخل بپاخیزند؟ چرا شُک واردهی اعتراضات، تلنگُری بر ذهنها وارد نساخت و تلاش نورزیدند تا منافعی گروهی – سازمانی خود را در چهارچوبهی منافعی عمومیتر تعریف نمایند؟ براستی که دلائل پسرفتها در چیست و چپ موجود در خارج از کشور دارد افق خود را چگونه تعریف مینماید؟
دیر زمانیست که چپ در داخل حضور ندارد و فقدان حضورش دارد از مرز سی سالگی میگذرد و بموازات آنهم سی سالیست که جنبشهای اعتراضی کارگری – تودهای دارند بدون حمایت و پشتیبانی عملی نمایندگان سیاسی خود، رژیم را در عرصههای متفاوت به چالش میکشند. تعرض به جان و مال کارگران و زحمتکشان از جانب ارگانهای سرکوبگر نظام فضای جامعه را در نوردیده است و ظاهراً پایانی در آن نیست. رژیم دارد همچنان از جنبشهای اعتراضی هزینه میگیرد و استثمار میکند و در مقابل ثمرهها بسیار و بسیار محدود است. این نشانهها قابل انکار نیست و بر روی میز همهی جریانات و سازمانها قرار دارد. مشاهده شده استکه هر زمان اعتراضات دُور تازهای بخود گرفته است بخشهایی از جناحهای حکومتی از موقعیت بوجود آمده سود جسته، پرچم و سیاست خود را در درون جامعه علم نمودهاند تا بر منافعی حاکمیت امپریالیستی خدشهای وارد نگردد؛ جناحهایی که علیرغم اختلاف بر سر چگونگی استثمار و حکومتداری در تقابل با منافعی میلیونها تودهی محروم، متفقالقولاند. اینها جزء ذاتی مدافعین طبقات استثمارگر است و همواره و همواره در تقابل با جنبشهای اعتراضی و خواستههای رادیکال به صف شدهاند – و میشونند – تا حیات سرمایه پا بر جا بماند.
دشمن در مقابل میلیونها انسان محروم متحد است و بیتردید انقلاب هم بمنظور رشد و بقای بالندهی خود نیازمند وحدت و یگانگی در صفوف نیروهای کمونیستی – انقلابیست. این رویهی پایهای و پذیرفته شدهی هرگونه فعالیت کمونیستی پیشرونده است. به عبارتی حقیقی انقلاب ایران بدون اتحاد نیروهای کمونیستی و آنهم حول مبانی عمومی جنبش ناممکن میباشد و وظیفهی کمونیستهاست تا با اتخاذ سیاستهای صحیح، این امر مهم را تا سر حد نابودی سلطهی سرمایه به پیش ببرند؛ امّا متأسفانه نگاه چپ در این حوزه از کار – یعنی کار مشترک – بسیار محدود است و اکثریت قریب باتفاق آنان – و در حقیقت همهی آنان – به جای اندیشیدن به سیاستِ کلانتر، غرق در سیاست گروهی – سکتیاند. بی دلیل هم نیست که در انجام کارهای پایهای خود ماندهاند و ما در خارج از کشور شاهد پیشرفت نیروهای چپ نیستیم؛ چرا که ذهنیتها و خوشباوریها بر عینیت و واقعیات سیطره انداخته است.
این درد، کرخت و مزمن شده است و درمان آن سخت ولی امکانپذیر میباشد. پیش شرطهایی دارد و نیازمندِ بدور انداختن سیاستها و راههای منفعتجویانهی سازمانی – حزبی و کار بست سیاستها و راههای کمونیستیست. این پایهایترین و پائینترین فعالیت انقلابیست و روشن استکه در شرایط کنونی انتظار عمومی، تعرض چپ، به دشمنان کارگران و زحمتکشان و یا عملی نمودن سیاستهای حداکثری نیست بلکه وفاداری عملی به قواعد و اصول مارکسیست – لنینیستیست. به این دلیل که تعرض به دشمنان کارگران و زحمتکشان، با حضور و نیروی سازمانیافته معنا مییابد و مسلم استکه انجام برنامههای کلان بدون تدارک و سازماندهی ناممکن میباشد. در حقیقت اتحادهای سیاسی – تئوریک، نیازمند تبادل نظر و جدلهای سالم میباشد و بدون پایداری و اعتقاد عمیق به پرنسیبهای اولیهی کمونیستی نمیتوان در جهت رفع ناهمگونیهای نظری گام بر داشت و سازمان و حزب واحدی را پای ریخت؛ سازمان و حزبی که جامعهی ایران و میلیونها کارگر و زحمتکش بدان نیازمندند. این خواست باطنی و سیاست حداکثریست. امّا در کنار خواست و سیاست حداکثری آیا میتوان سیاست حداقلی را پیشهی خود ساخت و مانعی پراکندگی و سرخوردگی بیش از این در صفوف نیروهای خارج از کشور نگردید؟ آیا چپی که – بنابه هر دلیل – قادر به ایجاد فرصتها نیست، نباید و نمیبایست از فرصتهای بوجود آمده و تحمیلی سود جوید و در جهت یگانگی هر چه بیشتر گام بر دارد و پایبندی و وفاداری خود را حول اتحادِ فیمابین نیروهای کمونیستی بنمایش بگذارد ؟
بیگمان کمونیزم پاسخ روشن خود را در این عرصه از فعالیت داده است و متأسفانه پراتیک نیروهای کمونیستی ایران در خلاف توضیحات و توصیههای آرمانهای کمونیستیست. یعنی اینکه نظر با عمل هیچگونه همخوانیای ندارد و نگاهها و سیاستهای نیروهای خارج از کشور بگونهی ناباورانهای در حوزهی سکتاریستی قابل تعریف است. اندیشهی سازمانها در خلاف آرمانهای مارکسیست – لنینیستی قرار گرفته است و درکها در حوزهی اتحادِ گروهی – سازمانی بسیار عقب افتاده و غیر اصولیست. عملاً منافعی عمومی جنبش به کنار گذاشته شده و همواره و همواره، منفعت سازمانی سوار بر آن گردیده است. دیدهایم که اعتراضات داخل نیروی بسیار وسیعی را – در خارج از کشور – به میدان کشانده و بر شور و شوقها افزوده است. دیدهایم که آن یگانگیها الهام دهندهی نیروی بیرونی نبوده و هر یک و بنابه روال سابق، مشغول نواختن، ساز خود بودند؛ سازی که توجهای را بر نیانگیخت و فاقد جاذبه بود. نمیتوان از یکسو سخن از منافعی عمومی جنبش به میان آورد و از سوی دیگر تلاش ورزید تا سیاستها، خواستهها و شعارهای خود را به دیگران تحمیل نمود؟ جنبشهای اعتراضی – انقلابی از بافتهای گوناگونی تشکیل شدهاند و بدون کمترین شک و شبههای هر یک از آنان بدنبال سیاست و منفعت خودیاند. پذیرش این موضوع اگر چه ساده است ولی در عمل دارد نقش بس سنگینی را در معادلات سیاسی سازمانها و احزاب بازی میکند. سازمانها و احزاب عملاً در نیافتهاند که انقلاب ایران نیازمند یگانگی و اتحاد واقعی بخشهای متفاوت جامعه است.
به بیانی دیگر اعتراضات بعد از انتخابات بنوبهی خود میتوانست زمینهی نزدیکیها و به تبعی آن منجر به اتحاد نیروهای چپ خارج از کشوری گردد؛ میتوانست فضای کدورت را پس زند و نیروی عمل بیشتری را در تقابل با نیروهای مدافعی سرمایه به صف کند؛ میتوانست به جای اندیشیدن به منافعی حزبی – سازمانی، منافعی عمومی جنبش را مدنظر قرار دهد و بر شور و شوقهای بوجود آمده بیافزاید و یکبار دیگر انگیزهی واقعی کمونیستها را حول اتحاد با نیروهای مخالف بنمایش بگذارد؛ میتوانست فرصتهای بوجود آمده را به هدر ندهد. امّا متأسفانه، اینبار هم بمانند گذشته فاصلهها بر نزدیکیها و سوخت بر ساخت چیرگی داشت و جامعهی خارج از کشوری بجای رفع و حل کدورتها، شاهد پراگندگیها و خودمحوربینیهای هر چه بیشتر سازمانها و احزاب بوده است. سیاستی که در خدمت به انقلاب و نیازهای عمومی جنبشهای اعتراضی کارگری – تودهای نیست و به اثبات رسیده استکه این نگاهها فاقد جاذبه است و چپ را از موقعیت کنونیاش پس خواهد زد و نیروی باقیماندهاش را خواهد سوزاند.
براستی که تا چه زمان جوانان، کارگران، زحمتکشان و عناصر آزادیخواه میبایست ناظر و شاهد کشمکشهای بیمایه و ناچیز سازمانها و احزاب باشند؟ تا چه زمان میبایست ناظر و شاهد از هم پاشیدن، حذف نیرو و تفکرات سکتاریستی در درون چپ باشند؟ چرا سی سالیست که سیاست دافعه سوار بر سیاست حاذبه است؟ آیا پایانی متصور است و میتوان از این درد مزمن خلاصی یافت؟
خلاصهی مطلب اینکه درمان این درد در نفی و پس زدن منفعتِ حقیر گروهی – سازمانی نهفته میباشد. سازمان سیاسی، سازمانی که معتقد به خلاصی اقشار متفاوت انقلابی از زیر ستم میباشد در عمل میبایست، از سیاست کلانتری پیروی نماید و نیروهای گوناگونی را حول شعارهای واحد گرد هم آورد و زمینه کار گستردهتر و وسیعتر را فراهم نماید. میبایست بمنظور تقویت و پشتیبانی از جنبشهای اعتراضی نیروهای وسیعتری را به میدان آورد و بر دامنهی فعالیت دشمنان کارگران و زحمتکشان بکاهد. دشمن در مقابل با خواستهها و مطالبات میلیونها تودهی محروم هوشیار و آگاه است و جای دارد تا نیروهای مدافعی کارگران و زحمتکشان هم بر هوشیاری خود بیافزایند و از خود بردباری و متانت کمونیستی بخرج دهند. چرا که در تقابل با دشمن افسار گسیخته و مسلح، نیاز به نیروی سازمانیافتهی وسیعتری در صحنهی عمل است. این از قواعدِ اولیهی مبارزهی طبقاتیست و بدون پایبندی به چنین امر ثمربخشی نمیتوان، وظایف خود را به پیش بُرد و توجهی جامعه را به سمت آرمانهای کمونیستی جلب نمود.
۲۴ اکتبر ۲۰۱۰
۲ آبان ۱۳۸۹