کمانگر و نه کمانگیر (در رابطه با انتشار کتابی بنام آرش زمانه)

مدتی است که دوست گرامی سیامک موید زاده با استفاده از آدرس ای مایل هائی که دراختیار دارند در باره  کتابی به نام “آرش زمانه” ( شامل نامه های معلم جان باخته فرزاد کمانگر، پیام ها و نوشته هائی در باره او ودر مخالفت با رژیم انسانکش سرمایه اسلامی ، یک پیشگفتار از خود سیامک موید زاده و مقدمه ای از رضا مرزبان)  تبلیغ و ترویج  می کند واز هر وسیله ای در حد امکان برای معرفی این اثر استفاده می نماید. البته قبل از هر چیز بگویم این کارها نه تنها ایرادی ندارند بلکه از اینکه تلاشی شده که دیگران از ثمره کار ش اطلاع یافته و بهره ببرند بجا خواهد بود . من هم در این رابطه چندین بار هم قبل از انتشار و هم بعد از انتشار  مورد خطاب قرار گرفته ام. لذا مایلم که در این جا  کمی گسترده تر نظرم  رادر مورد این نشر آن هم در شرایط  کنونی البته در رابطه با قسمت کوچک ولی به باور من مهمی از آن  بدهم.

 

من کلن این نوع  کارها را به این شکل و شمایل و یال و کوپال به نفع جنبش کارگری و مبارزه اش بر علیه سرمایه و دولت حاکم اش نمی دانم و مضر می دانم. یا بهتر گفته باشم به نفع مبارزه طبقه کارگر که میهن ندارد که هیج بلکه به نفع مبارزه توده های رنج و زحمت در کل بویژه در این شرایط که هر نه نه قمری به حق و یا ناحق خود را پیرو “مکتب ایرانی”  می داند و به گردن مجسمه منتسب به کوروش شال گردن و چفیه سبز، تیرو کدر می اندازد، یا اینکه به گردن خویش شال نمای کورش می افکند و با آن پز می دهد، نمی دانم و نمی بینم. من این کارها را خاک پاشیدن بر چشم کارگران و زحمتکشان می دانم.

  بازهم همه گویا با یکدیگر این بار اما  در رابطه با ایرانیت و سمبل های جعلی و حقیقی اش مسابقه گذاشته اند. درست مثل دوران دهه ۱۳۵۰ و خرافات اسلامی مانند ( اسلام ناب محمدی، جامعه بی طبقه توحیدی، اسلام سرخ علوی) و غیره شده است ، اما این بار ایران باستان است  و اساطیر بی رگ و ریشه  یا با ریشه آن.  در اصل قضیه اما چیز دیگر ی و آن هم مثل همیشه جز منحرف کردن مبارزه کارگران و توده به پا خاسته و شکنجه شده و بارها قتل عام شده نیست. بورژواها و نمایندگانشان شامه قوی طبقاتی دارند و می دانند که چه کار دارند می کنند. آنها با تمام امکانات خواسته اند و می خواهند که مبارزات طبقاتی انجام نگیرد و به جای آن مبارزه برای منافع ملی، مبارزه بر علیه دیکتاتوری ملاها ، امنیت ملی تو بخوان امنیت سرمایه شان و غیره جانشین کنند. زیرا که آنها می دانند وآگاهند و صد البته تنفر ذاتی دارند به قول  آن لم داده بر صندلی مجلس ارتجاع، احمد توکلی که اگر جنبش کارگری با برنامه و استراتژی خویش و متشکل به میدان بیاید چه اتفاقی رخ می دهد، ولی “ما” چرا؟ البته احمد توکلی ازجنبش ” یقه آبی ها” نام می برد. چون همواره کسانی مانند او  از نام کارگر ترس  و کینه ای عمیق و قابل فهم داشته و دارند.

 

 حتمن می پرسید، چرا؟ مگر فرزاد کمانگر یک انسان انقلابی و مبارز نبود؟ مگر تا لحظه آخر در برابر زورگوئی های رژیم ضد کارگر و ضد انسان مقاومت نکرد؟ مگر نوشته هایش نیز از آن مقاومت سرچشمه نمی گیرند؟ مگر معلمی نبود که نان شب اش را با ماست و قاتخ دانش آموز زحمتکش اش در دهات کردستان تقسیم می کرد؟ از جانب من با کمی اغماض جواب تمام این سئوال ها می تواند مثبت باشد. با کمی اغماض نوشتم، زیرا که همین الآن محتوای تمامی نوشته های این مبارز مقاوم  و بویژه پیام ها و مقدمه ها در ذهنم نیستند و نمی توانم در رابطه با تمامی کتاب ومحتوای آن نظر صریحی داشته باشم.

  صحبت من فعلن و در این جا روی نمای کتاب است و  نه محتویات آن. این نوشته با نامی تداعی و تزئین شده است که حداقل ربطی به دوران ما ندارد، اما با وجود اینکه ربطی ندارد و اما صد البته می تواند تأثیر منفی روی مبارزه طبقه کارگر ایران داشته باشد . این هم مانند آن چاه جمکران  تلاشی می تواند باشد برای انحراف ایجاد نمودن. چون با دمیدن روح ناسیونالیسم (آرش زمانه) و یا ” آرش وار”  جز مسدود کردن ذهن کارگر و زحمتکش و لذا منفی و مضر بودن، کاری انجام نمی دهد.  آخر برای انسانی مثل فرزاد که بوسیله همین هم وطنان شکنجه شد و تیز باران گردید و یا اینکه کارگر کمونیست- سوسیالیست که دارد بوسیله سرمایه دار ایرانی سفره خالی اش خالی تر می شود، کودکان اش به جای مدرسه و داشتن یک زندگی کودکانه در سر چهار راهها به گل  فروشی و ماشین شوئی واداشته می شوند و مورد شکنجه و شماتت  مأموران همین سرمایه داران به بهانه های مختلف  و روزانه قرار می گیرند و توده های رنج دیده آیا گسترش مرز کشور ایران بر علیه یک کشور دیگر  می تواند اصلن مطرح باشد؟ مگر کارگر داریوش همایون وزیر اطلاعات و جهانگردی شاه مرحوم و رایزن حزب مشروطه کنونی  است که برای نگه داشتن مرزها و احیانن گسترش آن و جدا نشدن تکه ای از آن، از روی جنازه خویش گذشتن را مد نظر قرار دهد که می دانید معنی واقعی اش چیست؟ و حتا شاه خود را( پسر شاه) سرزنش کند و با دولت جمهوری اسلامی مایل به همکاری باشد.( نگاه کنید به سخنرانی های  ایراد شده درکنگره اخیر حزب شان) البته  بخش کوچکی ازچپ ایران حتا در همین رژیم ضد کارگر و در ایام جنگ  ایران و عراق مرتکب چنین اشتباهی شد. به بهانه دفاع از میهن!!! کارگر را از اعتصاب منع نمود و تولید بیشتر را تبلیغ کرد و در برابر پناهنده افغانستانی ایستاد گی نمود و آنها را تا سر حد ضد انقلاب نامید.  بدنبال شعار نه شرقی و نه غربی خمینی و دار و دسته هایش روان گردید. کارگر  اما در این خرافات چه منافعی می تواند داشته باشد؟ کارگری که قدری با منافع طبقاتی خویش آشنائی داشته باشد به نظرم  بیش از همه چیز خواست اش این می تواند باشد که سر به تن هیچ کشور و مرزی نباشد، تا نه برایش به کشتش دهند و نه کسی را بکشد و دست آخر نیز امنیت ملی  و توهین به فلان مقدسات نکبت بارشان را بهانه نمایند برای به زندان انداختن و شکنجه و حتا اعدامش. کارگر می داند و یا نمی تواند که نداند، چون با گوشت و پوست خود هر روز لمس می کند که همان چفیه پوشان با کروات و بی کروات، با عمامه و کت و شلوار  هر لحظه چه بروزش می آورند. آری برای کارگر این می تواند مثمر ثمر و یاری کننده باشد که بداند، در جامعه سرمایه داری ایران نیز مثل تمامی جوامع امروزی طبقات متفاوت و با منافع کاملن متفاوت  و آشتی ناپذیرموجودند و در این میان، مبارزه طبقاتی طبقه کارگر بر علیه بورژوازی و دولت اش و سرنگونی آن و گرفتن مالکیت ابزار تولید که عده ای به نام سرمایه دار غصب کرده اند، می تواند تعیین کننده باشد. پیروزی این مبارزه نیز زمانی میتواند در دسترس باشد  که به تواند یاری کارگران و زحمتکشان بین المللی وبویژه منطقه را جلب کرده باشد. همبستگی طبقاتی کارگران و نه نیزه و کمان مرزبانی که جز دشمنی بین طبقه کارگر منطقه و به نفع سرمایه وظیفه ای ندارد. یا به زبان دیگری در جامعه تنها یک کشتی نیست که همه سوار آن شده باشند، بلکه طبقات مختلف اجتماعی در کشتی های مختلف نشسته اندکه اتفاقن در کوچکترین و ناامن ترین آنها، اکثریت مردم یعنی طبقه کارگر و دیگر یاران او نشسته اند که اگر به خود نیایند و نجنبند کشتی آنها غرق خواهد شد.  مگر کموناردها ی پاریس نبودند که بیانیه دادند که ” میهن(وطن و یا بهر اسم دیگری مختارید بنامید- نویسنده ) یک خرافه است و انسانیت یک واقعیت”. حالا بعد از نزدیک به۱۵۰ سال تازه برای« اسطو ره ای »ارزش قائل باشیم که می خواسته مثلن مرز ایران را در برابر توران تعیین کرده و گسترش دهد؟ اگر از” دایه سلطنه”مادر جان باخته فرزاد نیز بپرسید  که دوست دارید کشور ایران  مثلن بر ضد افغانستان همان توران اساطیری  بزرگ شود؟ و یا اینکه پسرت را با کسی تداعی کنند که می خواسته این کار را بکند،به نظر من فورن جوابش منفی خواهد بود چون که دیده است که در خیابانهای کابل و جلال آباد زحمتکشان افغانستان “ما همه فرزادیم”را شعار می دادند. در آخر شاید بگوید  خوب آرش می خواسته این کار را بکند و  کرده و جان اش را نیز مثلن گذاشته،  ولی این به من و فرزند دلبند من که زندگی را برای همه می خواست  چه؟ به شما و کارگران چه ارتباطی دارد؟  به گذارید این را هم بگویم که  اگر این کار را یک ناسیونالیست ایرانی، کرد و ترک یا… می کرد قابل فهم بود، یا اینکه آثار و نوشته های کشته شده داریوش فروهر که در سخنرانی ها و … به یاد میهن بزرگ باستانی اش می افتاد و گرجستان و غیره را جز ایران می دانست، گذاشته می شد،باز هم انسان می توانست درک کند، ولی این کار را  اولن کسی به نام  کمونیست انجام داده و تبلیغ هم می کند و آن هم در میان فعالان کارگری، نهادها و سازمانهای چپ و سوسیالیستی!! که  می بایست همواره فعالیت و وظیفه اصلی و ماهوی خویش را بر پشتیبانی و تقویت جنبش کارگری ایران و جهان و تقویت رابطه بین آنها قرار هند. که در دو عرصه مهم به نظرم می بایست پیش ببرند که دارند کمابیش و لنگ لنگان و با هر اشتباه و ندانم کاری ای پیش می برند. کارگران ایران نیاز دارند متشکل و متحد شوند،  اما بر علیه سرمایه و دولت اش و نه متحد با دشمنان خود یعنی سرمایه داران  هم “میهن” و برای گسترش مرزها و بر علیه و ضرر کارگر آن طرف مرز. آیا این اثر با چنین تزئیناتی می تواند به این امر هیچ کمکی برساند؟  جواب من راست اش یک نه بزرگ است.

این اثر در بهترین حالت اش خواننده درد آشنا را به یاد واقعه ای تلخ،  به یاد آن  مبارز وانقلابی خسرو گلسرخی می اندازد که ایستاد و حرف زد و جان داد، ولی متأسفانه کمونیسم را گویا از مولایش علی آموخته بود، علی را با مارکس مقایسه میکرد،حسین فرزند علی را اولین شهید راه آزادی خلق های خاورمیانه می شناخت، اسلام را با سوسیالیسم؟ درست در زمانی که کسانی مانند دکتر شریعتی حراف و مرتجع همان کار را با در اختیار داشتن کرسی دانشگاه و از همه مهمتر حسینیه ارشاد در بهترین خیابان تهران  می کردند. او یعنی شریعتی اگر حافظه یاری دهد همزمان با ترویج خرافات مذهبی که زن غربی و متجدد را نکوهش می کرد که کلمه ی خیلی نرمی است، برای القابی که شریعتی برا ی انسان زن قائل بود و فاطمه و زینب دختران محمد و علی را زن نمونه! به مقایسه علی با لنین و محمد با مارکس مشغول بود و دیگران را شماتت می کرد که می پرسیدند این ها با یکدیگر چه ارتباطی دارند و انتقادات را  ضربه “هولناک” به وحدت خلق می دید،( دکتر علی شریعتی سخنرانی در دانشگا نفت آبادان) . مطهری و دار دسته اش نیز با پول و پله دربار  که بوسیله ساواک هدیه می شد و هم یاری بازاریان پر آز و حریص، ولی دوراندیش میلیونها نسخه مجله مکتب اسلام را و آنهم در جلد های زیباتر از جلد روی پشت این کتاب که هیچ در هم و برهمی نیز نداشت، منتشر و پخش می کردند. افکار سازی می کردند و دیگران را فریب می دادند. شاه نیز خویش را کمر بسته حضرت خضر می دید و دست نداشته حضرت عباس را نجات دهنده خود! جوانانی نیز که ما باشیم، مارکسیسم را با چنین درکی آموختند و به کار بردند که  در واقعیت امر نمی توانستند به کار برند، نصیبمان رژیم جمهوری و اعدام های دسته جمعی و جنگ، کشتار، تجاوز  و یورش هایش شد که به حلقوممان ریختند و بهار آزادی مان را خزان ارتجاع کردند. گل های نشکفته مان را پرپر.  آیا این بار در لفافه اساطیر ایران باستان مانند آرش کمان انداز و … نمی خواهیم همان بلا را به سر خودمان و جوانانمان  و آیندگان مان بیاوریم؟ چرا نمی خواهیم از روزگار بیاموزیم؟  مرا ببخشید، چرا این قدر گیج و منگیم؟ آیا به راستی این مثال نمی تواند در باره  ماصادق باشد : “دستی که دو بار از یک سوراخ گزیده بشود شایسته قطع کردن است.”  راستی بین خرافات مذهبی که خدا را مبنا قرار می دهد و چنین هزیانات اساطیری که برایشان خاک و بزرگی و کوچکی اش اصل هست چه فرق ماهوی و اساسی وجود دارد؟ آیا هیچ ذره ای از انسانیت در این ها وجود داشته و دارد؟ کدامیک از این ها می توانند بویژه برای کارگری منافع طبقاتی ای داشته باشند؟ برای بچه اش نانی و قلمی شوند؟ آیا هنوز هم با تمامی جنایات ناسیونالیستی وطنی و مذهبی که در حق کارگران و زحمتکشان  انجام گرفته است ، کشوری، میهنی و خاکی می تواند مقدس و یا قابل احترام باشد که سمبل های آن چنین ارزشی داشته باشند؟ به راستی این آرش کیست که  هنوز چنین خویش را بر اذهان ما حاکم کرده و می بیند؟ آخر چه چیز فرزاد را با آرش تیر انداز یکی کرده است؟ به باور من جز ناسیونالیسم کور گردآورنده نمی تواند باشد.  به نظر می رسد که باید یک خانه تکانی عمیقی بکنیم. به قولی این طویله اوژیاس احتیاج به لایروبی عمیقی دارد تا بتوانیم در راهی که در پیشرو داریم قدمی هر چند کوچک به جلو در کنار کارگران بر داریم.  نه مذاهب و نه ناسیونالیسم جز ضرر و خسران های جبران ناپذیر نه توانسته و نمی توانند منافعی برای توده های رنج دیده و عزیز از دست داده مانند مادران عزیز و مهربان فرزاد و شیرین و… داشته باشند.

در خاتمه هر چند که من هنوز در باره محتوای نوشته ها چیزی نه گفته ام که اگر وقت نمایم و دانش و آگاهی به من اجازه دهد در آینده در این مورد نیز سخن برای گفتن بسیار هست، ولی اگر هم قبول کنیم که نوشته ها تمامن محتوای سوسیالیستی دارند و منافع کارگران را پاس می دارند، نوشتم کارگران، چون در عصری که زندگی می کنیم منافع کارگران یعنی منافع کل تحت ستمان یعنی منافع آن بیشماران!! در این صورت آیا با انتخاب چنین  نامی برای این اثر  و مزین نمودن آن به کمان دار، آن هم بالای کوهی که بیشتر “عیاران” گردنه بگیر را به یاد می اندازد که فقط  به نظر من نقطه اشتراک این فرزاد و آن آرش در  نام فامیلی و آن هم نه همه نام بلکه یک کلمه “کمان” و حرف ر درآخر نام فامیلی است، به جان باخته فرزاد و اندیشه هایش ظلم روا نداشته ایم؟ و  آیا حتا صمد بهرنگی را نیز به بازی نگرفته ایم؟ آیا فقط در این کار نفس زیبائی و جذابیت داشتن مورد نظر بوده است؟ آیا نه خواسته ایم از احساسات عقب مانده ناسیونالیستی بهره بگیریم؟  آیا خود نوشته های فرزاد نمی توانستند جوابگوی نیاز مان باشند؟ و …..

 

دوستدار تمام کسانی که با اشکال و بی اشکال برای رهائی طبقه کارگر و در کنار این طبقه،که رهائی همگانی است، تلاش می کنند.

 

حمید قربانی

۳۰ مهرماه ۱۳۸۹