درباره گزارش پزشکی کوروش مدرسی به کنگره

تا کنون در مورد گزارش های مختلف به کنگره شنیده بودیم اما “گزارش پزشکی” کمی تازگی داشت. کنگره چهارم “حزب حکمتیست” قسمتی باعنوان “گزارش پزشکی” داشت که توسط کورش مدرسی، نه به عنوان گزارشگر پزشکی بلکه به عنوان کسی که گزارش پزشکان در مورد خود را به کنگره اعلام می داشت؛ خبر بد “انفجار بمب ساعتی” در مورد نارسایی های مربوط به بینایی خویش را ارائه کرد:   کورش مدرسی به نقل از متخصصان چشم پزشک که به قول خودش شاید ۹۹ درصد از آدمها از آنها محروم هستند می گوید  که این بمب هر لحظه ممکن است منفجر شود و بینایی اش را از دست بدهد، شاید دو سال یا بیست سال دیگر …” درنتیجه لازم دانسته که دوره ای را خارج از ظرف حزب حکمتیست به فعالیت بپردازد. در هر حال او این  تصمیم را در قسمتی از نوشته ای با عنوان ” نقطه سر خط” که ضمناً معرفی وب سایت خود است اینگونه توضیح داده است:                                                                                            
« دوره جدید تنها یک نقطه سر خط در زندگی سیاسی من خواهد بود و بس»  
اما این گونه اشارات نه چیزی را توضیح می دهند و نه چیزی به کسی می آموزند. اینگونه اشارات بیشتر توضیحاتی برای توضح ندادن محسوب می شود. پس باید به سراغ بخش های اصلی تر گفته های او رفت تا شاید توضیحات بهتری دریافت شود.                                                                          

مثلاً او در جایی دیگر از منبع فوق می گوید:                                           
« رابطه من با حزب حکمتیست زیاد مربوط به موقعیت تشکیلاتی من نبوده است. تا کنون نشریات و اسناد حزبی هرچه که میگفتند یک طرف بود، بیش از آن‌ها دنیای بیرون، و خود حزب، حزب حکمتیست را خوب یا بد با نوشته‌ها و گفته‌های من تداعی میکردند.»                                                             
در اینجا نیز روشن نیست که وزن حزب حکمتیست از خاصیت وزن کورش مدرسی است یا کیفیت این حزب است که در ادای دین به کورش مدرسی وزن می دهد. اما این به خوبی روشن است که محتوای کمونیستی که یک حزب را وزین می کند نمی تواند بدون ظرف حزب وزن متمرکزی داشته باشد.           
به هر حال به نظر می رسد که می توان با رجوع به این بخش از توضیحات کورش مدرسی دریافت واضح تری از توضیحات او داشت:                        
« در کنگره چهارم حزب حکمتیست تصمیم گرفتم که کاندید عضویت در کمیته مرکزی و دیگر کمیته ها و نهاد های حزبی نباشم. دلائل این تصمیم را در همان کنگره چهارم توضیح دادم که در همین سایت قابل دسترس است. در کنگره توضیح دادم که این تغییر تنها تغییری در ظرف فعالیت سیاسی من است و نه در محتوای آن.»                                                                                   
در همین سایت کورش مدرسی لیستی در ستونی با عنوان “در دست تهیه” اعلام و ابراز امیدواری کرده که تا دو سال آینده به آنها بپردازد. در این لیست با ۲۶ عنوان، از عناوین ” کمونیسم کارگری یک جمعبندی” گرفته تا “طبقه کارگر و مبارزه دمکراتیک: از تئوری انقلاب مرحله ای تا انقلاب غیر طبقاتی” و در نهایت با عنوان ” فعالیت کمونیستی چیست” قرار می گیرد.                         
اگر این تحقیقات تنها زمانی که ذهن کورش مدرسی را به خود مشغول کرده است که مستقیماً به خود او مربوط می شود پس چرا همان محتوای فعالیت حزبی معرفی شده و اگر محتوای فعالیت حزبی است چرا باید به صورت انفرادی و خارج از ظرف حزبی انجام شود.                                            

این سبک کار باعث شد بدون انتظار دو ساله و برای فهم “فعالیت کمونیستی چیست”، قبل از پایان دو سال و در واقع همین امروز به نکاتی پیرامون آنچه که میتوان آنها را “فعالیت کمونیستی چه نیست” نامید، بپردازیم.                       
اولین موضوع، واکنش خارج از پرنسیپ یک حزب واقعی کمونیستی، توسط کورش مدرسی است؛ که اتفاقاً تا قبل و تا پایان کنگره چهارم ” لیدر” این حزب محسوب می شد. او خود معتقد است حزب حکمتیست با نام وی تداعی می شود؛ در نتیجه او می بایست روش تعویض ظرف فعالیت خود را در چارچوب و پرنسیپ های یک حزب کمونیستی ارائه کند تا معلوم شود، اولاً ادامه فعالیت های او در ظرف دیگر فعالیت کمونیستی محسوب شده؛ ثانیاً تکلیف ظرف قبلی به عنوان یک ظرف کمونیستی، به دلیل خروج وی از آن؛ که منطقاً باید دیگر چنین ظرفی نبوده باشد نیز معلوم گردد. به عبارت ساده، نمی توان از یک ظرف کمونیستی خارج شد تا فعالیت های کمونیستی را در ظرفی غیر از آن انجام داد و ظرف قبلی را همچنان کمونیستی توصیف کرد. یکی از این دو ظرف می بایست غیر کمونیستی باشد تا لازم شود محتوای فعالیت کمونیستی به ظرف دیگری منتقل گردد.                                                                  
نظر کورش مدرسی این است که “این تغییر تنها تغییری در ظرف فعالیت سیاسی من است و نه در محتوای آن”.                                                   
در اینجا از طرح سوال رابطه ظرف و محتوی و رابطه دیالکتیکی بین آنها  صرفنظر کرده تا مستقیماً وارد مباحث فلسفی نشویم. اما اشاره به این موضوع ضروری به نظر می رسد که محتوی فعالیت است که ظرف آن را تعیین می کند. مثلاً برای مبارزه تردیونیستی باید ظرف سندیکا ساخت و نه حزب بلشویکی؛ و برای هدایت انقلاب جهت تسخیر قدرت سیاسی باید حزب بلشویکی ساخت ونه سندیکا و اتحادیه. درست به همین دلیل است که یک طبقه نیازمند یک حزب انقلابی به مثابه هدایت کننده مبارزات کارگری به سمت تسخیر قدرت است و نه یک دوجین ظرف موازی اما با اسامی متمایز از هم.  کسی که نمی خواهد مبارزه انقلابی کند باید خود را در ظرفی غیر حزبی متشکل کند و کسی که قصد دخالت گری در امر سازماندهی انقلابی دارد می بایست انرژی خود را در ظرف حزب انقلابی طبقه کارگر قرار دهد. اگر محتوای فعالیت کورش مدرسی خارج از آن ظرف است اما همچنان کمونیستی است، باید دید آیا بقیه اعضا حزب حکمتیست هم حق دارند به طور منفرد ظرف فعالیت خود را تغییر داده و محتوی آن را حفظ کنند و یا اگر در گذشته چنین می کردند آیا برای آن عنوان انحلال طلبی یا “ضد تحزب” تعیین نمی شد؛ و یا این حق تنها متعلق به یک لیدر است.                                                                                 
فعالیت کمونیستی نباید بر پایه تصادف استوار باشد، این فعالیتی است آگاهانه و در نتیجه یک حزب انقلابی کمونیستی ظرفی برای مبارزه آگاهانه است و رفتار کادرهای آن لزوماً در تائید آگاهانه بودن این مبارزه است. انشعاب البته بخشی از یک رفتار آگاهانه است. انشعاب همیشه جنبه منفی ندارد مشروط به اینکه اهداف و اصولی که در مغایرت با ساختار کلی حزب قرار گرفته مانع از فعالیت انقلابی شود؛ و از این گذشته، اکثریت حزب نپذیرند که فرد یا گروه منشعب می تواند در چارچوب فراکسیون، تا حل اختلاف، بر اساس موضوعیت آن در درون حزب باقی بمانند. اما رفتار کورش مدرسی یک انشعاب تمام عیار محسوب می شود که شاید برای حفظ “انسجام”، با عنوان انشعاب معرفی نشده است و به جای آن با یک خداحافظی حاملتی و شاعرانه و تا حدودی رمانتیک فرمول بندی شده است.                                                                       
چرا انشعاب و نه مرخصی پزشکی؟                                                      
پزشکان وضعیت بینایی “لیدر” حزب حکمتیست را بحرانی اعلام کرده اند و از اینجا به بعد این وظیفه حزب است که راهی برای حل این مشکل پیدا کند و نه خود فرد دچار بحران( حتی اگر لیدر باشد). مثلاً کسانی از اعضای این حزب، چنانچه از قبل در جریان این مشکل قرار می گرفتند ( نه در کنگره)، در این رابطه می توانستند پیشنهادهایی به حزب دهند. مثلاً می توانستند پیشنهاد کنند کورش مدرسی برای دو سال (با احتمال تمدید) از فعالیت های حزبی که سرو کاری با سلامت وی داشته باشد معاف شود تا سلامت خود را باز یابد. یا مسئولیت هایی داشته باشد که مخل سلامت وی نگردد. خلاصه اینها یا هر پیشنهاد دیگری ارائه می شد که محتوای فعالیت آینده کورش مدرسی در چارچوب و ظرف کمونیستی مربوط به این محتوی قرار گیرد. اما تناقضی که در اینجا مشاهده می شود این است که کورش مدرسی این محتوی را به طور فشرده، برای دو سال لیست کرده؛ اما محتوای خارج از ظرف قبلی و وظایفی کاملاً انفرادی. این تناقض خود آغازگر یک سری تناقضات دیگری است که در نتیجه نهایی آن، نوع برخورد کورش مدرسی را به کلی از مدار یک فعالیت کمونیستی تعریف شده خارج می کند.                                                     
در اینجا بحث مطلقاً با مفروض دانستن ظرف حکمتیست به مثابه یک ظرف کمونیستی نیست بلکه پرنسیپ های کمونیستی فرض محک رفتارهای خارج از مدار کمونیستی حزب حکمتیست و لیدر آن است. این پرنسیپ ها کدام ها هستند.
کورش مدرسی لیستی از منابع و موضوعاتی که باید در طی دو سال به آنها بپردازد معرفی کرده است. اولین نقض آشکار پرنسیپ کمونیستی در امر تحقیقات مورد نیاز یک جنبش در همین جا صورت می گیرد. اگر انجام این تحقیقات و مطالعات و جمعبندی ها ” محتوی کمونیستی” فعالیت دو سال آینده کورش مدرسی را تعیین می کند، لابد ظرف قبلی بدون این تحقیقات، در بیان یا ادعای ظرف کمونیستی کم و کسری های مهمی داشته است و در این صورت کورش مدرسی با این کار دست و پای خود را از مدار تنگ غیر کمونیستی ظرف سابق باز کرده تا بتواند در مدار فعالیت غیر حزبی ( و لابد کمونیستی) آینده باز بگذارد.                                                                               
اما نکته اصلی در خود امر تحقیق و بررسی و سیر مطالعات مورد نیاز یک جنبش است. کورش مدرسی نمی تواند به سلیقه شخصی و یا برای سرگرمی به سراغ پروژه تحقیقی خود که بخشاً معرف تعیین «اهداف و اصول» یک جریان سیاسی است برود. یک کمونیست با تجربه فعالیت حزبی باید خوب بداند که هر تحقیق و بر رسی و مطالعه و نوشتن برای یک کادر از متن پراتیک جنبشی که به آن متعلق است استنتاج می شود و نه از میل روشنفکری برای افزایش سواد سیاسی. اشتباهی که به کرات روشنفکران خارج از مدار مبارزه مارکسیستی مرتکب شده و همچنان می شوند این است که یک رابطه انتزاعی بین موضوع تحقیق و مطاله با امر مبارزه انقلابی تعیین کرده و در دو مسیر سر به هوای مختلف اقدام می کنند. آنها برای اینکه نشان دهند اهل مبارزه کمونیستی هستند به طبقه کارگر رجوع کرده و بدون کمترین رابطه ارگانیک با آن، این طبقه را موضوع فعالیت خود معرفی می کنند؛ و در نتیجه انواع کارهایی که از نظر خودشان ربطی به طبقه کارگر پیدا می کند را انجام داده اما حاصل نهایی، انجام امیال گرایش خود به بهانه طبقه کارگر از آب در می آید و نه نیاز جنبش طبقه کارگر به مواردی که آنها به آن می پرداختند. ساختن حزب طبقه کارگر به جای طبقه کارگر تیپیک ترین مثال دراین رابطه است.                                      
و اما در رابطه با مطالعه و موضوعات مربوط به آن نیز به سراغ منابع بی ربط و یا کمتر مربوط به پراتیک طبقه کارگر رفته و این موضوعات را به انتزاعی از آن پراتیک تبدیل میکنند. تیپیک ترین مثال در این رابطه کلاس های کاپیتال خوانی و دل مشغولی های این چنین به عنوان مطالعات مارکسیستی است. در این رابطه اغلب رابطه کاپیتال با مارکس و مطالعه آن به عنوان رجوع مارکسیستی به منابع مطالعاتی تلقی می شود. در حالی که خود مارکس از ازدیاد دانش تلنبار شده در مغز خود نبود که به نتیجه مکتوب کردن مبحث کاپیتال رسید بلکه او ضرورت مکتوب کردن این دانش را از دخالت گری های خود در پراتیک انقلابی کارگران استنتاج کرد. و اگر چنین نباشد لابد تا حالا باید بارها در کل جهان انقلاب کارگری صورت گرفته باشد چون کتاب کاپیتال به طور میانگین هر ساله پر فروش ترین کتاب جهان است.                         
یا گزینه های تحقیقی و مطالعاتی که مطلقاً مرتبط با نیازهای جنبش کارگری نیست اما به بهانه ارتباط با این جنبش معرفی و انجام می شود. مثلاً نقد « پوپر» کدام نیاز روی زمین مانده جنبش کارگری را می تواند از روی زمین برداشته تا ضمناً از این طریق، نقد کننده را به جنبش کارگری مرتبط کند!                    
سرو کله زدن با مضامین کارگری و سوسیالیستی لزوماً درک صحیح از نیازهای جنبش کارگری برای ارتقاء آن نیست که هیچ، مطلقاً وسیله مرتبط شدن با این جنبش ها نیز محسوب نمی شود. کشف نیازهای تئوریکی که بتواند یک جنبش را حتی یک قدم به جلو برد نیازمند دخالتگری های مرتبط و مستمر در این جنبشها از طریق ارتباط ارگانیک با آنها است. هر اقدامی به این بهانه اما بی ربط به جنبش، اقدامی جهت غول سازی شخصی به بهانه ارتقاً جنبش است که نطفه آن در میل و نیاز وافر فرقه ای و تلاش برای قرار گرفتن در محور آن بسته می شود.                                                                                  

در رابطه با تعیین منابع تحقیقی و مطالعاتی کورش مدرسی که در ظرف دو سال باید آنها را به صورت مکتوب یا شفاهی ارائه دهد، صرفنظر از ناپرهیزی از دستور پزشک، باید گفت که قسمت هایی از این موضوعات بخش های برنامه ای و در جهت تعیین اهداف و اصول یک حزب محسوب شده و بدون طی منطقی و اصولی آن، یک حزب اساساً امکان شکل گیری و ساخته شدن نخواهد داشت. از اینجا به بعد است که سلسله تناقضات حزب حکمتیست و در اینجا به طور اخص کورش مدرسی آشکارتر می شود.                               
هرچند حضور مولفه های اساسی نظیر مفهوم انقلاب، مفهوم سوسیالیسم و تز استالینیستی سوسیالیسم در یک کشور، مفهوم دوران گذار، مفهوم برنامه انقلابی حزب و یا مفهوم دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر از این لیست خارج است و بدون رجوع و جمعبندی این مفاهیم ساختن یک حزب غیر ممکن خواهد شد ( چه رسد پس از ساختن، تازه این مفاهیم به یاد سازندگان بیفتد) اما در لیست معرفی شده توسط کورش مدرسی یکی دو مورد از مفاهیم پایه ای و اساسی نیز به چشم می خورد که بدون رجوع به آنها نمیتوان در سطح رهبری جنبش انقلابی قرار گرفت. یکی از مهمترین آنها موضوع “از تئوری انقلاب مرحله ای تا انقلاب غیر طبقاتی” است.                                                               
دراینجا با تناقضی دیگری آشنا می شویم و آن عبارت است از رسیدن به درک صحیح از مفهوم انقلاب مداوم یا مرحله ای آن پس از دوره فعالیت نسبتاً طولانی حزبی و اکنون به صورت منفرد است. بدون حل این موضوع پایه ای نمی توان برای فعالیت های یک حزب معیار روشن مبتنی بر اهداف و اصول آن حزب قائل بود. یک حزب اگر نداند مبتنی بر کدام استراتژی تاکتیک های خود را تعیین میکند، اصلاً نخواهد توانست تاکتیک تعیین کند؛ از اینرو اغلب دنباله رو مواردی می شود که نه در شکل گیری آنها دخالتی داشته و نه در دنباله روی از آن قادر به تاثیر گذاری بر کل آن روند خواهد بود. این قضیه یک رابطه معکوس نیز دارد و در نهایت حزبی بدون داشتن چنین استراتژی اساسی مدام یا در بالای سر تحولات اجتماعی و از موضع بزرگ نمایی آن قرار گرفته و یا به کلی به آن پشت کرده زیرا که تصویر روشنی از استراتژی خود ندارد.           
چنین وضعیتی در رابطه با حزب کمونیست کارگری از یکسو به صورت معرفی اعتراضات مردمی به عنوان یک انقلاب و از سوی دیگر بی اعتنایی حزب حکمتیست به این اعتراضات به دلیل، از نظر این حزب ارتجاعی بودن آن متبلور می شود. حککا بدون داشتن درک روشن از مفهوم انقلاب، هر اعتراضی نظیر مراسم یاد بود ۱۸ تیر را یا دریچه ورود به انقلاب معرفی کرده و یا اعتراضات اخیر در ایران را خود انقلاب می شناسد. ( احتمالاً این درک غلط است که موضوع “انقلاب مرحله ای” و نقد به آن را در لیست کورش مدرسی قرار داده است  و نه انجام کار برنامه ای جهت تعیین استراتژی انقلابی در یک برنامه انقلابی).                                                                     
واکنش بی اعتنایی حزب حکمتیست به اعتراضات اخیر نیز جنبه دیگری از درک مغشوش از مفهوم انقلاب مرحله ای و یا انقلاب مداوم به نظر می رسد. بر اساس درک صحیح از انقلاب مداوم و آغاز آن از سطح آگاهی فعلی میتوان تعیین کرد که اعتراضات عمومی دارای پتانسیل لازم برای ورود به یک فاز بالاتر و انقلابی می باشد مشروط به حضور ملموس حزب طبقه کارگر در میان این اعتراضات و جهت ارتقای آن به این فاز. اگر حککا ناچار می شود به دنباله روی از حوادث و به سبک و سیاق روزنامه نگارانه دچار شده و نهایتاً در صف بندی برای نزدیک شدن به این تحولات در کنار مرتجع ترین گرایشات قرار گیرد به این دلیل روشن است که در چنین خیزش هایی به عنوان حزب طبقه کارگر ایران شناخته نشده است.                                                            
و اما حزب حکمتیست نیز با درک مغشوش از مفهوم انقلاب، مداوم یا نوع مرحله ای آن، به هر آنچه که منطبق با درک نارو شن خود از این مفاهیم نباشد پشت میکند. در صورتی که یک حزب انقلابی با استراتژی های از قبل روشن، بی هیچ تردیدی در درون اعتراضات موجود قرار گرفته و سعی در به دست گرفتن رهبری آن می کند. یک حزب انقلابی با استراتژی انقلابی که درک از مفهوم انقلاب تنها بخشی از این استراتژی را تعیین میکند، در هر جا که توده ها حضور دارند حضور خواهد داشت، حتی اگر معتقد باشد آنها اشتباه کرده و به دنبال ارتجاع به راه افتاده اند. اگر چنین نباشد پس لابد باید راهی جادویی برای اجتناب توده ها از اشتباه یافت. از این گذشته اگر توده ها چنین اشتباهاتی نکرده و حزبی در کنار آنها نبوده باشد تا اشتباهات آنها را متذکر و در پروسه عملی صحت خود را جهت کسب اعتماد آنها به اثبات رساند، پس اساساً چه نیازی به حضور حزبی وجود دارد. توده هایی که اشتباه نکنند چه نیازی به حضور و رهبری یک حزب دارند. آیا آنها باید فعالیت بدون اشتباه خود را ادامه داده و از حزب حکمتیست دعوت کنند لطف کرده و رهبری مبارزات بدون اشتباه آنها را بپذیرد!؟                                                                                         
یک مثال تاریخی در این رابطه شورش کارگران و ملوانان مسلح در روز سوم  ژوئیه ۱۹۱۷ در مقابل کاخ کرنسکی و برای در مسیر درست قرار دادن شوراهایی بود که جناح راست بر آن مسلط شده بود. حزب بلشویک با تمام تلاش خود به آنها می گفت که این اعتراض به موقع نبوده و توازن قوا به نفع آنها نیست و میتواند به زیان آنها تمام شود اما کارگران گوششان بدهکار نبود. حزب بلشویک در حالی که می دانست این اشتباهی فاحش است اما نمی توانست آنها را در این تظاهرات تنها گذاشته یا در تقابل با آنها قرار گیرد. حزب بلشویک نیز با حفظ نقد و اشکالات خود به این حرکت در کنار آنها قرار گرفت، اما نه برای رهبری اشتباه آنها بلکه برای هدایت آنها در مسیرهایی که کمترین تلفات و ضربه به این تظاهرات وارد شود. این حزب با این تاکتیک خود توانست در کنار آنها صحت خود را ثابت و اعتماد وسیع آنها را جلب کند.                 
ارزش و واقعی بودن یک حزب پیشرو زمانی محک می خورد که در زمینی که توده ها ایستاده اند ایستاده باشد و اشتباهات و توهمات آنها را گوشزد کرده تا از خطر شکست در امان نگاهشان دارد و درست به همین دلیل رهبری حقیقی انقلاب پیش رو را تضمین می کند. اما سردرگمی و دودلی های روشنفکری حزب حکمتیست در وقایع اخیر به آنها اجازه نداد تا رخدادهای اخیر مردمی را فراتر از اعتراض ببیند. این حزب برای سهولت “تحلیل سیاسی” از آن و در راه فرار به جلو، کل منافع درهم بافته معترضین را یک کاسه کرده و نام “ارتجاعی” بر آن نهاد. توده های معترض نیز که راهی به جز سوزاندن دست های خود برای تجربه گرم و سردی مسائل خود را نداشتند، در مرکز حوادثی قرار گرفتند که منطق آن این تحلیل ها را به حساب نمی آورد.                      
در نقطه مقابل، حزب کمونیست کارگری بود که این فراتر از اعتراضات را کمتر از انقلاب نمی دید و ضعف بی ارتباطی خود با آن را در پشت دنباله روی دیپلماتیک مصادره کنندگان آن پنهان کرد تا شاید قطعه ای از رهبری آن نصیبش شود.                                                                                  
اینها نکاتی است مرتبط با نیاز به اهداف دقیق برنامه ای و استراتژی و تاکتیک های آزمایش شده در پراتیک توده ها. واضح است که هر خیزش تازه ای در جامعه، صحت و سقم و یا بی ربطی آن را، قبل از هر کس به خود جریانات با یا بدون این استراتژی و تاکتیک های مارکسیستی گوشزد می کند و آنها را منزوی یا در مرکز تحولات قرار می دهد.                                                        
اگر این قسمت از بحث طولانی شد بیشتر به این دلیل بود که رابطه مشخص تحقیقات و مطالعات برنامه ای جهت تعیین استراتژی و تاکتیک انقلابی با پراتیک مورد نظر چنین تحقیقاتی روشن شود. در صورتیکه چنین پروسه ای هرگز در حیات حزب کمونیست کارگری ایران، از بدو تشکیل تا کنون وجود نداشته و اکنون گرایشات مختلف پراکنده از این حزب مشغول بروز تناقضات در رفتارهای خود که ناشی از همین ضعف است می باشند.                         
احزاب کمونیست کارگری در یک نقطه اشتراک و توافق دارند و آن “برنامه یک دنیای بهتر” است، اما تدوین این برنامه به کلی به دور از مراحل شکل گیری یک برنامه انقلابی بوده است؛ در نتیجه با وجود نقطه اشتراک اعتقاد به این برنامه مشترک در احزاب یاد شده، رفتارها و واکنشات متفاوت با یک دیگر مشاهده می شود.                                                                              
اگر برنامه “دنیای بهتر” یک برنامه موقت یا برنامه ای “حداقل” است، بنابراین نیازمند اعتقاد عملی به تئوری منسوخ شده انقلاب مرحله ای می باشد و در نتیجه حزب کمونیست کارگری می تواند بگوید مبتنی بر همین برنامه و در این مرحله از انقلاب اعتراضات کنونی را یک انقلاب دیده و مسیر آن را پیروزی برنامه دنیای بهتر به عنوان مرحله ای از انقلاب ( مثلاً مرحله دمکراتیک) می داند. و اگر از نظر حزب حکمتیست این یک برنامه سوسیالیستی است که در اینصورت نیازمند توضیحات سوسیالیستی پیرامون مولفه های اساسی و مفاهیم بنیادینی نظیر مفهوم دوارن گذار به سوسیالیسم می باشد که در آن چگونگی استقرار سوسیالیسم روشن شده باشد و نه به قول منصور حکمت از فردای انقلاب و آنهم در یک کشور!                                                               
این نارسایی باعث میشود که حزب حکمتیست اعتراضات کنونی را به کلی ارتجاعی معرفی کند زیرا که به خوبی می داند از این اعتراضات انقلابی حاصل نخواهد شد که از فردای آن بتوان دنیای بهتر را مستقر کرد. نتیجه این تناقضات که تنها بخشی از مجموعه رفتارهای متناقض این گرایش است این خواهد شد که هر از چندگاهی انشعابی صورت گیرد که اختلاف آنها نه بر اساس برنامه بلکه روش کار و تاکتیک ها باشد. از آخرین این انشعاب ها میتوان به انشعاب کورش مدرسی اشاره کرد که طی آن قصد تحقیق و مطالعه برنامه ای دارد که آن را محتوای فعالیت یک حزب با خرد جمعی می داند اما در ظرفی منفرد وبا خرد فردی.                                                                
اگر این محتوای فعالیت یک حزب است، کورش مدرسی می بایست نشان دهد کدامین ضرورت های حزبی، وی یا حزب حکمتیست را به نتیجه این تحقیقات رسانده است. در اثر کدام بحران نظری درونی این حزب بود که کورش مدرسی لازم دانسته در مورد مفهوم انقلاب مرحله ای تحقیق کند. و اگر این موارد نتیجه یا نیاز حزب حکمتیست نبوده پس چرا کورش مدرسی برای فعالیت منفرد خود توجیه محتوای حزبی قائل می شود. از این گذشته، این تیپ مطالعات و تحقیقات اگر از درون نیازهای یک حزب بیرون نیامده باشد قطعاً از امیال فردی و روشنفکری خواهد بود؛ زیرا که نیازمند توضیح ضرورت تحقیقات پیرامون آنها، مبتنی بر پراتیک انقلابی حزب یا حتی فرد محقق است؛ در غیر اینصورت کمترین تفاوتی با یک مطالعه آکادمیک و انتزاعی نخواهد داشت. چنین روندی نیز ربطی به محتوای کمونیستی نخواهد داشت و در نتیجه به  محتوای غیر کمونیستی تبدیل شده که با ظرف غیر کمونیستی خود بالانس می شود.            
علیرضا بیانی                                                                                  
بیست و هشتم مهر ۱۳۸۹ برابر با بیستم اکتبر۲۰۱۰
ardeshir.poorsani@gmail.com