مرضیه از بین ما رفت… مرضیه راه خویش را برگزید و رفت.
یادش گرامی باد
و اما سخنی چند با هنرمندانی! که در بین ما هستند و یا به بیانی بهتر در بین خودشان هستند!
ستارهی پر آوازهی ایران و آخرین اخگر نسل دلکش و الهه و… از میان ما رفت.
واقعیت این است که پس از “قمر”، این مرضیه بود که به دنبال او راه حضور زنان را در عرصهی موسیقی هموار کرد. بانویی که مردمی بود و با مردم زیست، برای آزادی مردم سرزمین خویش تلاش کرد و همچنان که نسبت به مرگ گلسرخی و یارانش واکنش نشان داد، نمیتوانست نسبت به ستم مستبدان حاکم بر سرنوشت مردم ایران، قرار از کف ندهد و چارهی این بی قراری را در صف سازمان مجاهدین دید.
مرضیه سیاسی بود، سیاسی خواند و سیاسی مرد.
کسی که با دف برای چشمان گلسرخی آواز خواند و میلیونها انسان در همراهی صدایش، برای خسرو اشک ریختند و یادش را گرامی داشتند.
داشتن اندیشهی سیاسی در بین بزرگان ایران سابقهی تاریخی دارد. از ابو علی سینا و حافظ و حلاج … تا سیاوش کسرایی، سلطانپور و…..تا ابر مرد آواز ایران شجریان. آنچه که عارف قزوینی را در تاریخ فرهنگ موسیقی ما ماندگار کرده است، تنها هنر نوازندگی و خوانندگی و اشعارش نبود، بلکه موضع استوار وی و ایستادگیاش در مقابل استبداد بود.
و اینک چگونه است که در صف اول مراسم خاکسپاری این بزرگ زن آواز ایران جای هنرمندان ما خالی میماند؟
هنرمندانی که همگی خود را مدافع آزادی میدانند و سنگ یک حکومت دمکراتیک را در ایران به سینه میزنند ولی حق انتخاب را برای خانم مرضیه در مسیر زندگیاش بر نمیتابند؟
به نظر من، آزادی نه گرفتنی و نه دادنی است بلکه فهمیدنی است! و به یقین هر یک از ما در زندگی فرصتهایی را به دست میآوریم که میتوانیم میزان درک مان را از آزادی دستکم برای خودمان محک بزنیم.
اینکه هنرمندان ما اینگونه فرصتها را فقط در پشت دوربین تلویزیونهای ماهوارهای میبینند و با مردم و در میان مردم بودن را فراموش کردهاند، جای بسی تأسف است.
در دنیای موسیقی ایرانی هیچکس نمیتواند مرضیه باشد و به یقین نسل ما و شاید نسلها پس از ما مرضیهی دیگری را نخواهد دید. مرضیه، اشکهایش را در اشک من هویدا شد ریخت و ساغر شکستهاش را در کنار جوی مولیان به من و شما داد، زمانی به من و شما گفت که محبت شده فسانه و دل بیقرارش را در دیدی که رسوا شد دلم برایمان خالی کرد، برگ خزاناش را ماندگار و سنگ خارا را گواه دل شیدایش گرفت و مرگ نازنین دخترش را با آوای بهارم دخترم فریاد کشید و به ما گفت از من بگذرید و…
آری مرضیه اینگونه بود که رفتنش درد مشترک همهی مردم شد ولی هنرمندان ما که سینه چاکان آزادی نیز هستند با ما همدرد نشدند!
هنرمندان ما در پشت شیشههای قصر بلوریشان، لباس پوشیده و با زیورآلات جدید (دستبند سبز!) به انتظار آزادی ایران نشستهاند و فقط در حرف از خیزش مردمی ایران حمایت میکنند، ولی در عمل آنجا که باید باشند، نیستند و این درست همانجایی است که جهل و تعصب بیمارگونهای که سالهاست در آن دست و پا میزنند آشکار میشود.
در اینجا باید به مردم ایران درود بفرستم که با این خیزش مردمی در راه آزادی و خونهایی که فدا کردند نه تنها سر تعظیم جهانیان را در مقابل خود فرود آوردند، بلکه تلنگری هم به شما زدند. ولی افسوس که شما آن را درک نکرده و مثل همیشه از روی فرصتطلبی شروع به خواندن ترانهها و سرودهای انقلابی کردید و آن هم با این انگیزه که اگر ایران یک شبه آزاد شد، شما از صف عقب نمانید. مانعی نیست ولی آیا واقعا شما در صف مردم و در دل مردم جای دارید؟ شما که در مصاحبههایتان برای مردم و آزادی مردم سینه سپر میکنید آیا میدانید دمکراسی و آزادیخواهی یعنی چه؟
اگر میدانید پس چگونه است که حتی برای نوشتن یک بیانیه در مرگ بزرگ بانوی آواز ایران کاسهی چه کنم چه کنم به دست گرفتید؟ نه شما باید هنوز باید در کوچه پس کوچههای آزادی، کورکورانه راه بروید شاید روزی دست بیمارگونهتان را گرفت و تکانی داد و به خود آمدید!
این درست است که مرضیه عضو سازمان مجاهدین و عضو شورای ملی مقاومت بود ولی حضور شما در این مراسم بیانگر وابستگی شما به سازمان مجاهدین نبود، بلکه وابسته بودن به پیش کسوتتان را نشان میداد. من نه مجاهدم و نه از آنها طرفداری میکنم و نه با حضور خود به آنها وابسته شدم! من برای مرضیه رفتم و بر پیکر خستهی خاموش او اشک ریختم و ادای احترام کردم. کاری که در درجهی نخست وظیفهی هنری و مردمی شما بود!
افکار آزادیخواهانه را هر کسی میتواند در سر بپروراند و داد سخن دهد ولی رفتار آزادیخواهانه از هر کسی برنمیآید و متأسفانه بین این دو فاصله بسیار است.
در پایان به هادی خرسندی، گیسو شاکری، رضا دقتی، مرتضی رضوان و تنی چند از دیگر هنرمندان درود میفرستم، این بزرگان آمدند و با ما بودند و همراه با ما بر خاک اسطورهی آواز ایران ادای احترام کردند.
ی. صفایی
۲۰ اکتبر ۲۰۱۰