سازمان اتحاد فدائیان کمونیست مروج پان ترکیسم و تنفر قومی

اخیرأ کمیته آذربایجان سازمان اتحاد فدائیان کمونیست!؟ بیانیه ای با نام:” تشریح سیاست کمیته آذربایجان د ر باره ی مسئله ی ملی” منتشر کرده است که در چهارچوب فرهنگ رابین هودیسم مارکسیستی چیز جدیدی نیست اما مظلوم و تحت ستم دانستن آذریها براستی برای هر انسان بی طرفی تعجب برانگیز است! آیا براستی در فرهنگ و تفکر مارکسیستی هر فرد و هر سازمان حق دارد تا اصول اولیه انسانی را زیر پا بگذارد تا به هدفش برسد، یعنی ماکیاولیست باشد! سازمان اتحاد فدائی در بیانیه خود چنین می نویسد: “…کمیته آذربایجان سازمان بخاطرهمین واقعیت عینی موجود درجامعه است که ضمن تاکید بر موضع سازمان درباره برسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت تا جدائی کامل مندرج در برنامه سازمان برای تمام خلقها، تحت هر لوا و با هر نوع مرام و بینشی، اعلام میکند که مبارزه با شوونیسم عظمت طلبانه و انواع گرایشات ناسیونا لیستی از اهم وظایف ما در شرایط کنونی میباشد. کمیته آذربایجان اتحاد فدائیان کمونیست دامن زدن به دشمنی میان خلقهای دوست وهمسرنوشت درایران را از سوی هر فرد و نیروئی که صورت بگیرد شدیدا محکوم میکند و برعلیه آن مبارزه خواهد کرد…” سازمان اتحاد فدائی گویا مفهوم کلمات و جملاتی را که می نویسد بخوبی نمی داند! و درک نمی کند که تجزیه طلبی ریشه در تنفرهای قومی و ملی و مذهبی دارد و تشویق این تنفرها از طرف سازمانی مانند اتحاد فدایی، بنزین ریختن بر روی آتش است در حالی که این سازمان بجای بنزین می تواند آب بر روی این آتش بریزد!؟ آیا سازمان اتحاد فدایی که در بیانیه خودش نگران ” .. دامن زدن به دشمنی میان خلقهای دوست وهمسرنوشت…” است نگران تضعیف طبقه کارگر جهانی که مانند این سازمان ملی گرا نیست نیز می باشد؟ آیا سازمان فدایی می تواند خود را کمونیست بداند و خواستار تیکه پاره کردن صف طبقه کارگر بر علیه دولتهای سرمایه داری نیز باشد؟ جالب اینجاست که برای سازمان اتحاد فدایی ماهیت تجزیه طلبان مهم نیست و برایش مهم نیست که در کشور تازه تأسیس چه بر سر طبقه کارگر خواهد آمد و می نویسد: … موضع سازمان درباره برسمیت شناختن حق تعیین سرنوشت تا جدائی کامل مندرج در برنامه سازمان برای تمام خلقها، تحت هر لوا و با هر نوع مرام و بینشی، اعلام میکند….” آیا براستی یک سازمان مارکسیست مانند سازمان اتحاد فدایی با مردم صادق است و براستی مردم ترک آذری در ایران تحت ستم فارس ها هستند یا بر عکس، مردم فارس تحت ستم ترکها هستند؟! مگر احمدی نژاد و موسوی تبریزی و موسوی اردبیلی و صدها دولتمرد جمهوری اسلامی ترک نیستند؟ مگر بازار تهران و اقتصاد ایران در کنترل ترکها نیست؟ آیا شهرهای فارس نشین مانند کرمان، دزفول و رفسنجان شرایط بهتری نسبت به شهرهای ترک نشین مانند تبریز، مراغه و یا ارومیه دارند؟ شهر تبریز بعد از تهران بزرگترین و صنعتی ترین شهر ایران است! مگر سازمان اتحاد فدایی نمی داند که تسلط ترکها بر حکومت ایران در دوران حکومت صفویه باعث رسمیت دادن به مذهب ارتجاعی شیعه و رسمیت دادن به آن در ایران شد؟ از طرف دیگر سازمان های ماکیاولیست- مارکسیست با کپی کردن تز ارجاعی “حق تعیین سرنوشت” از حزب ارتجاعی و ضد سوسیالیستی بلشویک، و انطباق آن با شرایط ایران به کمک دولت ارتجاعی جمهوری اسلامی شتافته اند و به آن اعتبار می بخشند زیرا وقتی که یک سازمان مدعی می شود که مردم فارس با در کنترل داشتن حکومت مرکزی به دیگر اقلیتهای قومی ستم می کنند، در واقع دولت جمهوری اسلامی را نماینده و مدافع مردم فارس و دشمن دیگر اقوام معرفی می کنند و مردم فارس را مسئول عملکردهای دولت جمهوری اسلامی معرفی می کنند! بدینترتیب ماکیاولیسم مارکسیستی در پراتیک به کمک نظام سرمایه داری می شتابد و با دامن زدن به تنفرهای قومی که نتیجه عملکرد دولتهای سرمایه داری است به کمک این دولتها می شتابند و با تضعیف وحدت طبقه کارگر در درون کشور واحد ایران، مبارزه کارگران فارس را در درون کارخانه ها از حمایت کارگران کرد و ترک و بلوچ و مانند آن محروم می کنند!! و مبارزه با دولت جمهوری اسلامی را تضعیف می کنند!! تداعی کردن حکومت فاشیستی جمهوری اسلامی که تحت تسلط ترکها است با مردم فارس بهترین هدیه ای است که یک سازمان مارکسیست می تواند به حکومت جمهوری اسلامی بدهد. من خودم فارس نیستم و به اقلیتهای قومی تعلق دارم اما بشدت مخالف تنفر پراکنی گروههای قدرت طلب مارکسیست هستم که به مردم دروغ می گویند و در هیچ کشوری که به قدرت رسیده اند مانند شوروی سابق و چین کنونی به اقلیتهای قومی تحت اسارت آنان “حق تعیین سرنوشت” اعطا نکرده اند! آیا لنین و استالین و ترتسکی بعد از اشغال حکومت شوروی سابق نمی دانستند که آنان وارث سرزمینی هستند که ارتش تزار با زور سرنیزه آنان را به خاک روسیه منضم کرده است؟ آیا بلشویکها به مردم جمهوریهای سابق شوروی اجازه دادند تا در یک رفراندوم آزاد در مورد سرنوشت خودشان تصمیم بگیرند؟ چین در اشغال مائوئیستها چطور؟ آیا مائو و پیروانش مانند استالین که مردم چچن را به خاک و خون کشید، جمهوری های مسلمان نشین و تجزیه طلب چین را به جای اعطای حق تعیین سرنوشت به خاک و خون نکشید و هنوز نمی کشد؟ چگونه کسانی می توانند در حالیکه مدعی انترناسیونالیسم کارگری باشند و خود را جهان وطن بدانند اما در خدمت اشاعه تنفر پراکنی های قومی قرار بگیرند و حرف دل تجزیه طلبان را تکرار کنند تا در نزد آنان عزیز و محبوب شوند!؟ آیا یکی کردن ماهیت مردم فارس و دولت جمهوری اسلامی و ظالم نشان دادن تمام مردم فارس و مظلوم نشان دادن تمام اقلیتهای قومی منجر به دامن زدن به تنفرهای قومی به نفع حکومت جمهوری اسلامی نیست؟ آیا اگر سازمان های مارکسیست براستی خواهان سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی هستند، با حمایت متحد تمام اقوام ایرانی این کار میسر است یا با اقوام متخاصم و پراکنده و دشمن با همدیگر این کار یعنی سرنگونی حکومت اسلامی ممکن است؟ آیا بهتر نیست که مارکسیست ها بجای پاشیدن بذر تنفر در بین مردم ایران، برای ایجاد وحدت در بین آنان بکوشند؟ و آنان را بر علیه دولت اسلامی متحد کنند؟ در حالیکه بورژوازی در اروپا با ایجاد اروپای متحد در حال حذف مرزهای اقتصادی و سیاسی و قومی است، مارکسیست های ایرانی مانند مسلمانان اصول گرا که خواهان بازگشت به صدر اسلام هستند، خواهان تقلید و تکرار یک تاکتیک ورشکسته لنین ولی  به قول سازمان اتحاد فدایی، خردمندانه!! هستند تا افکار صد سال پیش لنین را در ایران کنونی پیاده کنند! و بجای حذف مرزهای بین ملتها، قصد ایجاد مرزهای جدید و ملیتهای جدید و کشورهای جدید را دارند!

جالب است که سازمان اتحاد فدایی و دیگر سازمان های مشابه مارکسیست قصد تکرار تئوری و پراتیکی را دارند که همه ما از نتایج مخرب و شکست آن در شوروی سابق آگاه هستیم. حال ببینیم که رزا لوکزامبورگ در کتاب “انقلاب روسیه” که در شوروی لنینی انتشار آن ممنوع بوده است در مورد تز ارتجاعی لنین در مورد “حق تعیین سرنوشت ملیتها” چه گفته است: ” ……لنین و رفقایش حساب کردند که هیچ وسیله بهتری برای وابسته کردن ملل بیگانه ای که در محدوده قلمرو امپراتوری روسیه بسر می برند تا آنها را به انقلاب روسیه وابسته کند وجود ندارد مگر به نام انقلاب و سوسیالیسم به این ملل آزادی نامحدودی در زمینه تعیین سرنوشت خود داده شود. این کار دارای مشابهت زیادی با سیاستی است که بلشویکها در برابر دهقانان روسیه پیاده کردند که برای رفع ولع آنها برای بدست آوردن زمین، شعار اشغال مستقیم اراضی اشراف را مطرح کردند تا انها را بزیر پرچم خود در آورند. اما متاسفانه سیاست آنها در هر دو مورد شکست خورد. در حالیکه لنین و رفقایش قاعدتأ انتظار آن را داشتند که خود را به عنوان مدافعین آزادی ملل و آن هم تا حد تشکیل دولت مستقل، در فنلاند، اوکراین، لهستان، لیتوانی، کشورهای بالتیک و قفقاز جا بزنند و بدینترتیب متحدین وفاداری را برای خود ایجاد کنند اما در تمام موارد نتیجه معکوس بود…….بلشویکها بجای نص صریح سیاست طبقاتی انترناسیونالیستی که تا آن زمان از آن پیروی می کردند که خواهان تجمع متشکل نیروهای انقلابی در سراسر قلمرو امپراتوری روسیه بود و از تمامیت ارضی امپراتوری روسیه به مثابه سرزمین انقلاب با چنگ و دندان دفاع می کرد  و تعلق همه جانبه  و جدایی ناپذیر پرولتاریای کلیه کشورهایی را که در محدوده انقلاب روسیه قرار داشتند به مثابه بالاترین فرمان سیاسی در برابر کوششهای ویژه ملی گرایی قرار می داد، تُرهات ملی گرایانه ای چون ً حق تعیین سرنوشت ملل تا سر حد جدایی ً را با بوق و کرنا براه انداختند و در نتیجه به بورژوازی در کلیه کشورهای همجوار، بهانه درخشانی را که آنها در آرزویش بودند را دادند و این شعار را به پرچم کوششهای ضد انقلاب بدل ساختند. بلشویکها بجای آنکه پرولتاریا را در سرزمینهای همجوار از هر گونه عمل جدایی طلبانه بمثابه دام ناب بورژوازی بترسانند، برعکس با این شعارهای خود توده ها را در کلیه این کشورها گیج ساخته و آنها را اسیر عوامفریبیهای طبفات بورژوا گردانیدند……به مخالفین سوسیالیسم دولتی، یعنی به بلشویکها نیز باید گفت که با هجویات خود مبنی بر حق تعیین سرنوشت ملل، آب به آسیاب ضد انقلاب ریختند و به این ترتیب نه تنها ایدئولوژی خفه ساختن انقلاب روسیه را، بلکه حتی سرکوب ضد انقلابی برنامه ریزی شده را در تمامی جنگ جهانی ارائه دادند….” آری مارکسیستهای ایرانی قصد تکرار یک تجربه را دارند که شکست خورده است!! حال ما فرض می کنیم که کشور ایران در نتیجه تبلیغات سازمان هایی مانند اتحاد فدایی، مثلأ به کشورهای: کرد، ترک، عرب، بلوچ، لر، ترکمن و فارس تجزیه شود، در این صورت تمام کشورهای تازه تأسیس بعد از سالها سم پاشی مارکسیستها، اگر دشمن همدیگر نباشند اما همه آنها دشمن کشور فارسها خواهند بود و به عبارت دیگر ضمن تجزیه طبقه کارگر در بین کشورهای تازه تأسیس، طبقه کارگر تمام این کشورها بخشی از ماشین جنگ طلبی دولتی در این کشورها خواهد شد و کارگران ترک و کرد و … سرباز یک حکومت توسعه طلب مثلأ ترک و یا کرد خواهند شد!! نباید فراموش کرد که کردها نیز مانند ترکها در نتیجه تبلیغات مسموم گروههایی مانند حزب دمکرات و کومله در ایران و پ ک ک در ترکیه خواهان ایجاد یک کشور بزرگ کرد در ایران، ترکیه، عراق و سوریه هستند. در دورانی که من با کومله علیزاده در ارتباط بودم، در یک بحث درونی اینترنتی، کادرهای کومله به اصطلاح کمونیست حاضر نبودند تا به زبان فارسی حرف بزنند تا یک فرد غیر کرد حاضر در جلسه نیز حرف های آنان را بفهمد!! تنفر پراکنی مارکسیستهای ایرانی ریشه در فرهنگی دارد که موجب ایجاد حکومت شاه و جمهوری اسلامی شده است و به بی عدالتی های اجتماعی و قومی و طبقاتی دامن می زند. اگر بر اساس تفکر مارکسیست های تجزیه طلب دنیا اداره شود آنگاه ما بطور مثال در ایران حداقل شش کشور جدید و در هندوستان صدها کشور جدید و در آفریقا هزاران کشور تازه تأسیس خواهیم داشت! و تصور کنید که در آسیا ، آفریقا، آمریکای جنوبی و شمالی، و روسیه چه خواهد شد! در کتاب مانیفست کمونیسم نوشته کارل مارکس و انگلس صحبت از استثمار و سوء استفاده پدر و مادر از فرزندان شده است و اگر ما هر کشور را یک خانواده بزرگ بدانیم بر اساس رهنمود تجزیه طلبانی مانند سازمان اتحاد فدایی ما نباید به مناسبات نادرست در خانواده ها پایان بدهیم بلکه ما باید خواهان متلاشی کردن خانواده ها بشویم!! اگر سوسیالیسم به یک برنامه حزبی و دولتی تبدیل شود ماهیتأ تابعی از منافع مقطعی رهبران حزبی و دولتی خواهد شد و به همین دلیل است که تمام تجارب سوسیالیستی در کشورهایی مانند شوروی سابق، چین کنونی، ویتنام و کوبا با شکست مواجه شده است اما اگر سوسیالیسم به بخشی از ضروریات و نیازها و فرهنگ و رفتار مردم تبدیل شود و مردم خود را با آن تداعی کنند و سرمشق زندگی خود قرار دهند آنگاه بقای سوسیالیسم تابعی از ماهیت دولت ها و احزاب سیاسی نخواهد شد و با تغییر ماهیت دولت ها و احزاب، سوسیالیسم نیز تغییر ماهیت نخواهد داد ! دولت ها و احزاب مدافع سوسیالیسم نیستند و تمام تجارب تا کنونی نشان داده است که سوسیالیسم دولتی سرنوشتی جز شکست ندارد! و تمام دولت ها منافع مردم را قربانی منافع خود می کنند و تجربه اتحادیه های کارگری نشان داده است که حتا یک دولتی که توسط کارگران نیز ایجاد شود ماهیتی بهتر از ماهیت اتحادیه های کارگری نخواهد داشت و نماینده منافع کارگران نخواهد بود و در یک چنین شرایطی است که یک سازمان مانند سازمان اتحاد فدایی، به منجلاب اپورتونیسم راست و بنزین ریختن بر آتش تنفرهای قومی و نژادی وادار می کند!!

بدون شک تئوری ارتجاعی “حق تعیین سرنوشت ملیتها” یک تئوری ماکیاولیستی و ضد سوسیالیستی است و خوشبختانه وجود دارند مارکسیست هایی مانند منصور حکمت که دست از دنباله روی فرصت طلبانه از دیگران بر می دارند و بجای کپی کردن اصول از روس ها و چینی ها یا کوبایی ها، خود مستقلانه در مورد دیگران فکر می کنند و تابوی مقدس بودن تئوری هایی مانند “حق تعیین سرنوشت” را نقض و نفی می کنند و حتا تمام گروههای طیف فدایی نیز مدافع تجزیه طلبی نیستند و ضروری است تا تمام سوسیالیست های مسئول، ماهیت زهرآگین این تئوری را افشاء کنند. به امید یک دنیای سوسیالیستی، بی مرز، بی دولت و بدون استثمار انسان از انسان، و بدون ملیت و قوم و مذهب و نژاد پرستی

http://rahaii.weebly.com/