کنگره ای برای توجیه یک شکست! در حاشیه کنگره چهار حزب ناحکمتیست

همه کنگره ها لحظات شورانگیز دارند. لحظات الهام بخش دارند. لحظاتی دارند که انگیزه یک دور جدید فعالیت را پیش روی حضار قرار میدهد. لحظاتی که به خوبی نشان میدهند آن حزب پیش از کنگره مشغول چه بوده است. چه چیزی به هیجانش انداخته است. چه چیزی اشتیاقش را برانگیخته است. کنگره چهار حزب کورش مدرسی هم لحظات شورانگیزی داشت: اوج هیجان کنگره چهار این حزب زمانی بود  که کورش مدرسی عمق نفرتش از حزب کمونیست کارگری، از دفاع سرسخت حزب ما از انقلاب انسانی و حکومت انسانی و ظاهر شدن حزب ما به مثابه یک حزب مسئول و پیشرو و دخیل و مطرح را برملا کرد. این کنگره با سخنرانی نفرت علیه ما افتتاح شد و با سخنرانی نفرت علیه ما خاتمه یافت. این کنگره، برخلاف کنگره مخفی بی قرار و قطعنامه، قطعنامه هم صادر کرد. قطعنامه ای که یکسال تمام لجن پاشی این حزب به جنبش سرنگونی، به انقلاب مردم، و همراه با آن به حزب کمونیست کارگری را به قطعنامه رسمی حزبشان تبدیل کرد. معلوم شد که این همه اعتراض و شعار “مرگ بر اصل ولایت فقیه” و “موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است”، “نه جدالی بر سر آزادی سیاسی و گشایش فرهنگی بود، و نه جدالی بر سر عدالت اقتصادی و مبارزه با فساد اقتصادی.” کل خصومت این فرقه در مقابل جنبش سرنگونی طلبانه مردم، تلاش انسانی و آزادیخواهانه مردم  در سال گذشته در همین چند سطر قطعنامه سیاسی خلاصه شده است. همین چند سطر نشان میدهد که “کارگر کارگر” کردن در قطعنامه ها ابتکاری جدید برای سرپوش گذاشتن به سیاستهای راست و ارتجاعی در شش سال گذشته است. پرده ای برای پوشاندن شش سال  سیاستهای راست و ضد جامعه، پوششی برای توجیه دعوت کارگران به خانه نشینی در جریان یک انقلاب عظیم  است. سکتی که حتی تلاشهای کارگران برای متشکل شدن در اوج اعتراضات را تخطئه کرد، نمیتوانند با کارگر کارگر کردن سر کسی را شیره بمالد.

میدانیم که خشتهای فرقه ای که کورش دور هم جمع کرد با سیمان نفرت از حزب کمونیست کارگری بر روی هم گذاشته شدند. و اگر فعلا خشتی بر  روی خشت این حزب باقی مانده است، مدیون بازتولید این دنیای نفرت است. هر چقدر بیشتر غبار احساسات اولیه بر زمین نشسته است؛هر چقدر بیشتر معلوم شده است که این حزب شرافت انسانی کمونیستهای قدیمی را ملعبه قرار داده است؛ هر چقدر بیشتر معلوم شده است دنیای نفرت، پوشش راست  ترین و ارتجاعی ترین تزهای سیاسی بوده است؛ همانقدر بیشتر کادرهای اولیه این حزب صفوفش را ترک کرده اند. دورنمای غم انگیزتری در افق این حزب قرار دارد.

حزب کورش مدرسی در تناقض لاینحلی گیر کرده است. بر پایه نفرت از ما شکل گرفته است؛ با اشاعه نفرت از ما به حیات سیاسی اش ادامه داده است؛ با نفرت از ما برخواب رفته است و با نفرت  از ما بیدار شده است؛ بر کارت هویتش نفرت از ما درج شده است و در یک جمله، بقائش با موجودیت حزبی تعریف شده است که چشم دیدنش را ندارد. بی دلیل نیست که  بالاترین مجمعش هم  به مناسک نفرت از ما تبدیل میشود. معلوم نیست اگر حزب کمونیست کارگری در صحنه سیاسی نباشد، این فرقه اصلا صحنه ای برای ابراز وجود سیاسی پیدا خواهد کرد؟

این “حزب”، در سال گذشته نفرت از ما را به نفرت از انقلاب مردم “ارتقا” داد. اما نه ادامه نفرت از حزب ما جدید است و نه نفرت از انقلاب مردم. این حزب بر پایه پلاتفرم سیاسی کورش مدرسی علیه انقلاب سوسیالیستی و سوسیالیسم و به این اعتبار خصومت با حزب کمونیست کارگری تشکیل شد. هر چقدر بیشتر در مقابل تزهای ارتجاعی کورش سد ایجاد کردیم، هر چقدر بیشتر  سیاستهای راست اش را زمینگیر کردیم همانقدر آتش خصومت علیه ما شعله ورتر شد. 

احزاب را دیوار چین از جامعه  جدا نمیکند. حتی فرقه هایی – مثل همین فرقه کورش مدرسی –  که از احزاب کنده میشوند ولی همچنان نام حزب را یدک میکشند، هم کنده شدنشان و هم ادامه حیات فرقه ای شان متاثر از کمشکشهای اجتماعی و سیاسی، متاثر از فعل و انفعال جنبشهای اصلی جامعه است با این تفاوت که در مقطعی از حیاتش، فرقه و سکت دیگر برای خودش دنیای خودش را بوجود می آورد. از زمینش کنده میشود. علیه آن عصیان میکند. به آن نفرین میفرستد. فرقه کورش به این مرحله  تکامل پیدا کرده است. رفتار اینها در مقابل جنبش سرنگونی و انقلاب مردم در سال گذشته اوج تحرک سیاسی یک فرقه در مقابل جامعه و تلاش آن جامعه برای رهایی بود.

یادآوری مجدد داستان تکوین این سکت نفرت از حزب کمونیست کارگری خالی از فایده نیست. مدت کوتاهی پس از درگذشت منصور حکمت، فضا برای “بلند بلند فکر کردن” کورش مدرسی فراهم شد. اولین محصول این “بلند بلند فکر کردن” یک سناریو و یک تز بود. سناریوی پوچ و تزی ارتجاعی که به روی میز پلنوم ۱۶ پرت شد.  سناریو: ممکن است حکومت اسلامی فروبپاشد، دولت به دامن جناح دوم خرداد سقوط کند، دولت موقت شکل بگیرد، حجاریان کرنسکی شود و … تز ارتجاعی: شرکت در این دولت موقت حجاریانی، تبدیل شدن به وزرای این دولت و باصطلاح ادامه مبارزه از بالا! (لابد برای ایفای نقش جناح “چپ” یک دولت راست که نگذراند شهر شلوغ شود). به همین سادگی. این سناریوی پوچ و این تز ارتجاعی چه پیش از انشعاب و چه بعد از آن در اشکال متنوعی ابراز وجود کردند: معلوم شد قیام اصلا خشونت است؛ معلوم شد حتی اگر خود حزب هم حکومت اسلامی را سرنگون کند و قدرت را بدست بگیرد نباید سوسیالیسم اعلام کند چون سوسیالیسم مردم را رم میدهد؛ معلوم شد باید به جای همه اینها همراه مجاهد و سلطلنت طلبان و … مردم قیام کننده را با دولت موقت و مجلس موسسان رفراندم مشغول نگه داشت. اینها همه سیاه روی سفید در اسناد مباحث درونی نوشته شده اند و قبلا منتشر شده اند. می بینید که یک سال تمام لعن و نفرین بر مبارزه آزادیخواهانه مردم، بی ریشه و بی پایه و بی سابقه نیست.

منصور حکمت درگذشته بود، اما آموزشهایش، متدش، انقلابیگریش، نقد و نگاهش به زندگی سیاسی در وجود کادرهایی که دور میز پلنوم ۱۶ نشسته بودند زنده بود. همان کادرها، آن تز را به راحتی از روی میز پلنوم به آرشیو  کورش مدرسی بازگرداندند. بخش مهمی از حواریون کنونی کورش، که هیچ جائی برای دفاع از این تزها ندیدند بجای نقد آن به توجیهش پرداختند و آن موقع گفتند که رفیق کورش داشته “بلند بلند فکر” میکرده است. این بلند بلند فکر کردن هم مثل مستی و راستی است. هر موقع کورش  مدرسی بلند بلند فکر میکند سر از یک تز راست در میاورد. و البته معلوم نیست چرا وقتی یک تز راست  حاصل “بلند بلند فکر کردن” باشد باید در مقابلش کرنش کرد! لابد تز ارتجاعی نامیدن انقلاب مردم در سال گذشته هم محصول یکی از لحظات بلند بلند فکر کردن کورش بوده است. اما واقعیت این بود که با فقدان منصور حکمت، کورش مدرسی  بهترین شرایط برای بیرون ریختن افکاری را پیدا کرد که قبلا در خلوت خود به آنها فکر کرده بود اما امکان ابراز با صدای بلند را نداشته است.  

آن تزها آن موقع عقب رانده شدند اما از پراتیک حزب و نه در فکر کورش. آن تزها برای کورش مدرسی آنقدر مهم بودند که  وقتی هیچ شانسی برای سربلند کردنشان در حزب وجود نداشت، ایشان را  به فکر انشعاب از حزب انداخت. و چون با  اتکا به تزهای ارتجاعی نمیشد از حزب نیرو کند، شام غریبان “حزب ایدئولوژیک”راه انداخته شد. زمان زیادی نگذشت که تز ائتلاف با حجاریان در قالب “منشور سرنگونی” (۱) سربلند کرد. منشوری که به بورژواهای ریز و درشت صحنه سیاسی ایران قول میداد باهم برای سرنگونی تلاش کنند و دولت موقت تشکیل دهند و قانون اساسی بنویسند و رفراندم بگذارند. (حمید تقوایی اسم این منشور را بدرستی کاریکاتوری از انقلاب مخملی گذاشت.  کاریکاتوری از انقلاب مخملی نه حتی خود انقلاب مخملی! فرقه ای که در مقابل جامعه و تلاش آن برای رهایی صف میکشد، مجبور است با انقلاب مخملی، با کاریکاتوری از انقلاب مخملی خودش را مشغول کند). اما برای جا انداختن چنین منشوری باید فضا هم درست میشد. صحنه سیاسی باید طور دیگری چیده میشد. خطر حمله نظامی و سناریوی سیاه دو رکن این فضای ساختگی بود. و البته در کنار این باید تصویر سیاهتری از جامعه ایران داده میشد تا این تز عاقلانه تر جلوه کند: جامعه در انفعال سیاسی بسر میبرد. جنبش اعتراض وجود ندارد. کارگران کلاه خودشان را چسبیده اند. جنبش سرنگونی وجود خارجی ندارد.  ناسیونالیسم مسلط است. راست دست بالا دارد. چپ شکت خورده است. از کمونیسم خبری نیست. جمهوری اسلامی متعارف شده است. (۱) و انقلاب؟ حرف انقلاب را که اصلا نباید زد. انقلاب یک “مقوله” است که فقط در ذهن “شیفتگان انقلاب” وجود دارد. می بینید که سقوط حزب کورش به قعر ضدیت با انقلاب مردم در سال ۸۸ بی سابقه و بی زمینه نبود.

از آن موقع  تا لحظه عروج انقلاب مردم در سال ۸۸ تحولات زیادی رخ داد. دوم خرداد شکست خورد. کرنسکی سر کار نیامد. نه تنها سرکار نیامد بلکه حتی دیگر اسمی از او نماند.  منشور سرنگونی به همراه مجاهد و سلطنت طلبها و بعدا توده ای های شورای مسلمانان کانادا به جایی نرسید. حکومت اسلامی متعارف نشد. انقلاب مخملی رخ نداد و نتیجتا مبتکرش هم نتوانست سری در میان سرها باشد. فرقه ای که نتوانسته بود در یک انقلاب مخملی سر بلند کند با سر به قعر ضدیت با انقلاب واقعی سقوط کرد. حتما یادتان هست که در مقطع انشعاب، همینها انقلاب را یک “مقوله” اعلام کردند و چقدر این “مقوله” را به سخره گرفتند! اما  طولی نکشید که این “مقوله” صاحب دست و پا شد و در خیابانهای تهران به راه افتاد. در مقابل توحش اسلامی سنگر بست. تمثال امام و خامنه ای را به آتش کشید. دستگاه سرکوبش را به مصاف طلبید. این بار، مسخره کنندگان “مقوله” انقلاب مورد تمسخر خود انقلاب واقع شدند و لاجرم، بازی با “مقوله” انقلاب، به نفرت واقعی از خود انقلاب تبدیل شد. به دهن کجی آشکار علیه خود انقلاب تبدیل شد.

جامعه ایران یک دم از اعتراض علیه حکومت اسلامی باز نایستاده است؛ اعتراض و اعتصاب کارگری دائما در جریان بوده است؛ حتی پیش از عروج انقلاب مردم، علیرغم بگیر و ببند فعالین و رهبران کارگری، کارگران اول مه برگزار کردند و در قطعنامه رادیکالشان، خواسته های برحق و انسانیشان را با صدای بلند اعلام کردند؛ بزرگترین تحرک کارگری برای متشکل شدن علیرغم فضای پلیسی در جریان بود ه است، جامعه شاهد شکوهمندترین مبارزه علیه اعدام بوده است و در چنین متنی یکباره شکافی در بالا پیدا شد و مردم به خیابانها ریختند؛ به همه مقدسات سیاسی و دینی حکومت اسلامی دهن کجی کردند؛ در فاصله کوتاهی علنا اعلام کردند موسوی برایشان بهانه است و هدفشان کل حکومت اسلامی است؛ شکوهمندترین اعتراض سیاسی ۳۰ سال اخیر را براه انداختند؛ حیرت و تحسین مردم شریف جهان را برانگیختند و در عمل نشان دادند که تصویر تیره  از زندگی سیاسی در ایران پوچ و بی پایه است. واکنش فرقه کورش چه بود؟ همان واکنشی بود که از یک سکت انتظار میرفت. یک بخش این میلیونها معترض را به جیب رفسنجانی و موسوی ریختند و یک بخش را به جیب خامنه ای و احمدی نژاد. عظیم ترین حرکت سیاسی و انقلابی تاریخ ۳۰ سال گذشته برای به زانو در آوردن حکومت اسلامی، برای پایان دادن به حیات کثیف این حکومت را با کمال بی مسئولیتی، ارتجاعی نامیدند. مصاف قدرت سیاسی توسط میلیونها انسان را به سخره گرفتند. اما این هنوز یک روی سکه است. روی دیگر سکه ظاهر شدن به مثابه یک فرقه در قبال قدرت سیاسی است. فرقه ای که در اوج مصاف قدرت سیاسی توسط مردم، به این مصاف پوزخند زد؛  قبلا به شیوه های مضحکی با مسئله قدرت بازی کرده بود. به مثابه یک فرقه و با ادا و اطوار و فرهنگ سیاسی یک فرقه، مسئله قدرت را در دستور گذاشته بود. کسانی که مقابله  مردم با قدرت سیاسی حاکم در تهران را بی آینده اعلام کردند؛ قبلا “آینده” خود را در سر مرزها، در منطقه “آینده سازان” جستجو کرده بودند.  کسانی که به بزرگترین بحران سیاسی انقلابی در قلب ایران ریشخند زدند؛ قبلا ادای “بحران سازی” بر سر مرزها و صدور بحران از کوهها به شهرها را درآورده بودند. کسانی که رژه میلیونی در خیابانها و سنگر بندی هزاران زن و مرد در چند قدمی بیت خامنه ای را بازی سیاسی دو جناح قلمداد کردند؛ قبلا تز داده بودند که میتوان با ده هزار نفر از کوهها سرازیر شد و خانه خامنه ای و رفسنجانی را محاصر کرد و کار را تمام کرد!  سقوط به گنداب قدرت گیری بر اساس الگوی قومی-نظم نوینی آمریکا دیگر جای خود دارد. اگر خیابانهای سرشار از میلیونها معترض برای این فرقه خشک و بایر جلوه کرد؛ در عوض این فرقه “زمین حاصلخیزی” در سر مرزها کشف کرده بود که گویا همه نعمات سیاسی خدا را یکجا در بر دارد: “زمین حاصلخیزی برای همه، از راست تا چپ، از کوچک تا بزرگ. هر جمع و محفل سیاسی که به سختی سرش به تنش می ارزد، در این منطقه دارای فعال و نوعی ریشه است.” به این ترتیب، حزب “تعدد نظر و وحدت اراده” یکباره هویت جدید و آینده جدیدی پیدا کرده بود:  بحرانسازی در مرزها. آینده سازی در سلیمانیه. کاشتن  “تخم تغییر و تحول” در زمین حاصلخیز بارزانی و طالبانی. متولد کردن “نوزاد سیاسی خود در آن  اوضاع بحرانی”.  گارد آزادی هم قرار بود مامای این نوزاد شود و وقتی این نوزاد بزرگ شد به شهرها سرازیر شود و “ایادی رژیم را تنبیه” کند. واقعا جالب نیست؟! باید نابغه دنیای هپروت بود که در جامعه ای با یک جمعیت عظیم معترض، جامعه ای با طبقه کارگری گسترده و معترض، در باره سلحشورانی خیالی در مرزها خیالبافی کرد. در جامعه ای در حال انفجار و درگیر یک بحران عظیم انقلابی، در فکر بحرانی کردن اوضاع با “زور مسلح” بر سر مرزها افتاد. آیا هنوز شکی هست که این فرقه با کمال تاسف سر از جای دیگری در آورده است. آیا از لابلای این تقلاها نمیشود این حقیقت را دید که “حزب تعدد نظر و وحدت اراده”، اراده کرده بود رودست عبدالله مهتدی بلند شود؟ که البته روشن است در سر مرزها، در میان پیشکوستهایی مثل “سازمان زحممتشان” مهتدی، به فرقه ای با یک “گارد آزادی” در روی کاغذ، تره هم خرد نمیکنند.
کنگره دوم کورش مدرسی مخفی بود. بعدا معلوم شد که در این کنگره مخفی کورش داستان دو شهر چارلز دیکنز را خوانده بود. شهر اول؟ “شهر اول شهر  بدترین زمانه بود، عصر حماقت بود، دوران بی اعتقادی بود، فصل تاریکی بود، زمستان یٵس بود، هیچ چیز نداشتیم، همه مستقیم به طرف دیگر میرفتیم.”  شهر دوم؟ “شهر بهترین زمانه، شهر خرد، شهر اعتقاد، شهر نور، شهر امید، شهر همه چیز، شهر بهشت بود.”  البته کورش به این دو شهر راضی نشده بود و یک شهر جدید هم به آن اضافه کرده بود: شهر مجازی اینترنت. یعنی فیلی هوا کرده بود. اما همه فیلهایی که هوا میشوند خاصیتی دارند. خاصیت این فیل این بوده است که از همان هوا به شهر دوم دیکنز، شهر خرد و اعتقاد و نور و امید، شهر انقلاب ۸۸، شهر جنبشی انسانی برای زندگی انسانی، شهر نبرد جانانه مردم علیه حکومت اسلامی، و مهتر از همه، به شهر حزب کمونیست کارگری که محکم و استوار برای پیش بردن انقلاب مردم مبارزه کرد لجن بپاشد. این شهر سوم ابداع شده بود تا به ساکنین شهر اول، یعنی شهر بی اعتقادی و تاریکی و یاس بگوید که آسوده باشید خبری نیست. همه این طوفان و بحران و عصیان و سنگر و شعار و انقلاب متعلق به شهر مجازی هستند. اصلا شهر دوم خودش تماما مجازی است. آسوده باشید. اگر در مقابل انقلاب مردم در خانه نشستید، اگر از خانه و ایضا از طریق اینترنت به مردم شماتت کردید، اگر مبارزه مردم را به تمسخر گرفتید جایی برای شرم نیست. چون همه اینها، کل این شهر دوم همان شهر مجازی است. دنیا و مافیها و ایران واقعی همان شهر اول است.
کنگره دوم مخفی این فرقه با داستان چارلز دیکنز خواب شد. کنگره سوم که ظاهرا خیلی کارهای مهمی در دستور داشت مخفی مخفی بود.  کارهای مهم فرقه های مهم باید پشت درهای بسته راست و ریست شود. کنگره چهارم به مناسک نفرت از حزب کمونیست کارگری تبدیل شد. کنگره پنجم …؟ کورش مدرسی گفته است که دیگر کاندید هیچ پست تشکیلاتی نخواهد شد. کارهای مهمتری دارد. “زبان دراز و قلم تیزش” تعطیل نخواهد شد! (خود شیفتگی هم حدی دارد!) باید اعتراف کرد که ایشان تاکنون کارهای مهمی انجام داده است. برای مثال: در مقطعی که کورش مدرسی مشغول کمپین “تبلیغاتی” نیرو کندن از حزب کمونیست کارگری بود قول داده بود حزب  “تعدد نظر و وحدت اراده” خواهد ساخت. به اولین قولش وفادار ماند: شش سال “فعالیت” و این همه هویت! به دومی “خیانت” کرد. بی عملی و بی ارادگی را به جای عمل و اراده قالب کرد. در اوج نیاز به عمل، در دورانی که انقلاب همه جامعه را به تکاپو و تلاش و خلاقیت کشانده بود، فرقه کورش کادرهایش را به انجیل بدستانی تبدیل کرد که از اینترنت (ظاهرا دنیای مجازی برای تبلیغ علیه انقلاب ایرادی ندارد!) به مردم موعظه  کردند: انقلاب نکنید، شلوغ نکنید  و …  این ها مگر کارهای مهمی برای یک فرقه سیاسی نیستند؟ اما از همین الان میتوان تصویری از این “کارهای مهم و زبان دراز و قلم تیز” که قولش را داده است بدست داد. در حقیقت دستش را باز گذاشته است تا تزهای راستش را در قالبهای جدید و بدون مزاحمت این و آن بنویسد. از همان اول کادرهایی بودند که به تزهای راست نقد داشتند و مطمئنا هنوز هستند کادرهایی که با سیاستهای راست و ارتجاعی مسئله دارند. شاید این بهترین راه  دور زدن نقد یک کادر معترض است. اما این کناره گیری میتواند هدف دیگری را هم برآورد کند. ایشان حزبی را ترک میکند که بعد از سرگشتگی میان دولت ائتلافی و منشور سرنگونی و بحران سازی  در مرزها و تعدد نظرها و وحدت در بی عملیها و ایستادن در مقابل انقلاب، امروز روی دستش مانده است. به این میگویند با یک تیر دو نشان زدن: هم شانه خالی کردن از مسئولیت از هم پاشی و خانه نشین کردن یک عده انسان شریف. هم طلبکار شدن از اینکه اگر آینده تیره تری در پیش است، این آینده به کادرهایی مربوط است که این فرقه را تحویل گرفتند. لیدر که دیگر در هیچ کمیته تشکیلاتی شرکت ندارد و هیچ پستی ندارد!  

کورش مدرسی در سخنرانی اختتامیه اش گفت که شخصا مسئولیت همه سیاستها و اقدامات دوره لیدری اش را به عهده میگیرد. این سیاستها و عواقب را در یک پاراگراف میتوان اینچنین خلاصه کرد: تزهایی راست، صفی در هم شکسته و رها شده درمیان آسمان و زمین، فرقه ای منزوی از سوخت و سازهای اجتماعی و سیاسی جامعه، جدا از هر مبارزه ای واقعی، بی ربط به تلاش  و مبارزه هر روزه واقعی کارگران؛ صفی پشت کرده به مبارزه برای آزادی و مشغول با گارد آزادی  روی کاغذ، صفی بیگانه و پشت کرده به داغترین مبارزات و تلاشها در مقابل اسلام سیاسی، داغترین و شورانگیزترین مبارزه علیه اعدام و سنگسار و … سئوال این نیست که مسئولیت این وضعیت را چه کسی به عهده میگیرد. سئوال این است که از این و ضعیت چگونه باید رها شد؟ سئوال این است که باید چکار کرد که این شکست شخصی به شکست سیاسی بقیه تبدیل نشود؟ سئوال این است که چه باید کرد که با کناره گیری صاحب این وضعیت این وضعیت  ادامه پیدا نکند؟ سئوال این است که با کناره گیری مسئول این تراژدی، روزنه ای برای رهایی از این تراژدی باز خواهد شد؟ باید آرزو کرد که اینچنین باشد. (۳)

***
(۱) بهمن شفیق، از قربانیان عروج دوم خرداد که ۱۱ سال است با تز متعارف شدن حکومت اسلامی و تن دادن مردم به این حکومت، شهروند شهر اول چارلز دیکنز شده است؛ کسی که از “تواناییهای نهفته در حزب” کورش (یک خال از این تواناییها لابد بحران سازی در مرزهاست) به وجد آمده است؛  کسی که از “جسارت”این حزب در مقابل انقلاب مردم هیجان زده شده است؛ در آستانه کنگره چهار نامه سرگشاده ای نوشت. گام گذاشتن این حزب در  “راه دورانی نو” را تبریک گفت. اما یک پیشنهاد بسیار بجایی در مقابل این حزب گذاشت: آنها را دعوت  کرد که برای عروج به پله های بالای این “دوران نو”، خود را به طور کامل از “میراثهای دوران کهن”، میراثهایی که “به مثابه ترمزی بر سر راه این تحول ” عمل میکنند بتکانند. صاف و ساده دعوتشان کرد عنوان “حکمتیست” را یک بار برای همیشه کنار بگذراند که مزاحم فعالیتهای ضد حکمت این فرقه شده است. یکی از مهمترین مزاحمتهای یدک کشیدن اسم حکمت مربوط به  همین “متعارف شدن جمهوری اسلامی” است. منصور حکمت نوشت که بحران این حکومت سیاسی است. این حکومت راه حل اقتصادی ندارد. این حکومت نمیتواند متعارف شود. این حکومت روی بحران سیاسی اش خرد خواهد شد.

(۲) مظفر محمدی، در پاسخ به سئوال سایت اکتبر تحت عنوان “کنگره از نظر شما”، معنا و هدف واقعی “منشور” را به زبان ساده توضیح میدهد:
  “جوهر کنگره علنی و دعوت ما از مخالفین این بوده و هست که  صرفنظر از اختلاف سیاسی بسیار عمیقی که با هم داریم، بیاییم راه های سرنگونی و بهترین راه و کم درد و کم دردسرترین راه و کوتاه ترین راه این سرنگونی را به بحث بگذاریم. بیایید این رژیم را بیندازیم تا هم تو فرصت پیدا کنی برای آوردن شاه ات و یا دمکراسی ات و یا خودمختاری و آزادی ای که هر معنی میخوای از آن بکنی. و هم من  برای کمک به ا تحاد طبقه کارگر برای کسب قدرت و خلع ید بورژوازی فرصتی بیابم.”

(۳) کورش مدرسی در کنگره گزارشی از وضعیت سلامتی اش ارائه داد. نویسنده این سطور آرزو میکند این مشکل بدون کوچکترین لطمه فیزیکی رفع شود.