سوال گنجى و معضل ملى اسلامى ها

یک نقطه قوت جنبش ملی اسلامی اینست که چهره و شخصیت شناخته شده نسبتا زیاد دارد. آدمهای زیادی را میتوان اسم برد که از رهبران این جنبش هستند و اکثر مردم در ایران با نام آنها آشنا هستند. موسوی، خاتمی، کروبی، سروش، کدیور، گنجی، و بسیاری دیگر. همین کمک میکند و در واقع بهانه ای است که رسانه هایی مثل “بی بی سی” و “سی ان ان” و نهادهای بین المللی هم قماش آنها مدام میکروفون جلوی اینها بگذارند و برای آنها که در خارج هستند سمینار و سخنرانی بگذارند و صدایشان را پژواک دهند. اما منشاء شهرت همه این شخصیتها در عین حال نقطه ضعف جدی و مهلک جنبش ملی اسلامی است. تمام این شخصیتها شهرتشان را از آنجا که از دست اندرکاران و از سران حکومت منفور اسلامی بوده اند کسب کرده اند. اینجاست که مدام با این معما مواجه میشوند که چگونه شهرت خودرا حفظ کنند، اما سابقه یا کارنامه خودرا لاپوشانی کنند. و در تلاش برای این کار همانگونه که قابل انتظار است اکثرا با ناکامی مواجه میشوند. اکبر گنجی یکی از این شخصیتها و شاید مشهور ترینشان باشد. او اخیرا یک سخنرانی در کلیسایی در کلن برگزار کرد و نکاتی مطرح کرد و سوالاتی را طرح نمود که یک نکته اش از این نظر جالب بود. او جمهوری اسلامی را با نازیسم مقایسه میکند که تا آنجا که از نظر توحش و بیرحمی در کشتار و تبعیض و زندان و شکنجه و امثال اینها بر میگردد مقایسه نسبتا بجایی است. اما او منظورش از این مقایسه یک نتیجه گیری و سوال جالب بود. او میگوید “پرسش آلمانی‌ها این بود و هست: چه شد که ملتی به دنبال هیتلر راه افتاد و فجایعی چون آشویتس را خلق کرد؟”. و بعد میگوید “پرسش ما هم این است: چرا یک ملت به دنبال آیت الله خمینی رفت؟ چرا ملتی درگیر فرایند باطل خشونت شد و به سیاه چاله‌ی خشونت ورزی سقوط کرد؟ چرا “تسخیر خشونت آمیز دولت” به گفتمان مسلط تبدیل شد؟ چرا همه، جز نوادری، خواهان اعدام فوری زمامداران پیشین- با نادیده گرفتن کلیه‌ی ضوابط دادرسی عادلانه- بودند؟ چرا کشور هشت سال درگیر جنگی شد که صدها هزار کشته و معلول به ارمغان آورد و میلیونها تن در این خود ویرانگری ملی مشارکت فعال داشتند؟” اسم این را فقط میشود شارلاتانیسم و خر مردرندی گذاشت. ظاهرا سوالات بجا و رادیکالی است. گنجی خود جوابی به این سولات نمیدهد. و قرار هم نیست سوال را جواب دهد. بلکه دقیقا با رندی ای که ویژه شخصیتهای اینچنینی است تلاشش اینست که صورت مساله را جا بیندازد که “ملتی پشت سر خمینی راه افتاد و به خود ویرانگری مشغول شد”. نکته دقیقا اینست که سوال را به شنونده قالب کند. گویا همه مردم به دنبال خمینی افتاده اند و به “خودویرانگری” مشغول شده اند و خشونت آفریده اند! اگر شما همین سوال را از ایشان قبول کنید دیگر مشکل گنجی و دیگر شخصیتهای شخیص جنبش ملی اسلامی حل است. مهم نیست که به این سوال چه جوابی میدهید. مردم همه بدنبال خمینی راه افتاده اند و در نتیجه بر گنجی و سایرین هم حرجی نیست. آنها هم در کنار مردم و بخشی از همین مردم بوده اند! راه حل معضل را گنجی این دیده است که همه مردم را پایین بکشد و در کنار خود قرار دهد و دستشان را در دست حکومت بگذارد و به این ترتیب معضل را حل کند. گنجی به عمد کشتار و سرکوب وسیع و سازمان یافته زنان را که با تیغ و اسید و چاقو و لشکر کشی و توحش اوباش و لمپنهای اسلامی مجبورشان کردند حجاب سر کنند و هنوز هم این جنگ ادامه دارد، به فراموشی میسپارد. گنجی به عمد خشونتی را که جنبش خمینی از همان اوان دست بالا پیدا کردنش حتی قبل از رسیدن به قدرت علیه مخالفان استقرار حکومت اسلامی به کار گرفت، مخفی میکند. و مهمتر از همه او تهاجم خونین و سراسری جنبش اسلامی به مردم انقلابی بعد از قیام ۵۷ و کشتارهای خونین و وسیعی که از سال ۶۰ شروع شد و صفحات سیاه و فراموش نشدنی ای در تاریخ ایران ثبت کرد را کنار میگذارد.  او کشتار مردم آزادی خواه کردستان و ترکمن صحرا و سراسر ایران را نادیده میگیرد. اعدامهای هزاران نفره در سال ۶۷ را به حساب مردم میگذارد. گویا ملت که منظورش همه مردمند در این توحش و خونریزی و خشونت پشت سر خمینی و شرکا بوده اند.  چون گنجی خود در کنار این ملت کشتارگر یعنی حزب الله و اوباش حکومت اسلامی بوده است، بنابرین اینها همه ملتند. وقتی گنجی از خشونت سخن میگوید به این توحش حکومت اسلامی علیه مردم اشاره ندارد. او انقلاب مردم علیه دستگاه سلطنت را خشونت میخواند و همه جا کلمه انقلاب را کنار خشونت میگذارد. وقتی میگوید “تسخیر خشونت آمیز دولت” منظورش انقلاب مردم علیه حکومت پهلوی است. او میگوید “غروب انقلاب و خشونت: سیطره‌ی گفتمان انقلابی/خشونت آمیز لطمات جبران ناپذیری بر مردم ایران وارد آورد. تغییر سرمشق/گفتمان، از انقلابی/خشونت آمیز به مسالمت آمیز/بدون خشونت؛ بسیار امید بخش است. این که قلم‌ها و گفت و گو جایگزین تفنگ‌ها و زد و خورد شود، گامی بلند به پیش است. رفته رفته فضایی مجازی برای نقد و گفت و گو پدیدار می‌شود..” آری در تفکر گنجی انقلاب همه جا با خشونت یکی است. و مشکل و معضل امروز جامعه نیز اینست که به انقلاب روی آورده است. گنجی خودرا سکولار میخواند. آنچه اسلام فقاهتی میخواند را کنار گذاشته است. او خمینی و خامنه ای را نقد میکند و به درست میگوید ” آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای آنچه را که رضا شاه و محمدرضا شاه پهلوی نکردند یا از انجام آن ناتوان بودند، در کمال بی پروایی انجام دادند، و برای آن انواع توجیه های دینی و غیردینی تراشیدند” اما وقتی که به عمق تفکر گنجی و شخصیهایی امثال او دقیق میشوی همان جنبش ضد انقلاب اسلامی را مشاهده میکنی. یادمان نرفته است که گنجی درست در اوج تظاهراتهای میلیونی سال گذشته و شعار مرگ بر دیکتاتور و مرگ بر خامنه ای، سروکله اش پیدا شد و در مصاحبه ای با یکی از همین رسانه های نان به نرخ روز با گفتن اینکه “سرنگون کردن جمهوری اسلامی به صلاح نیست و اگر این حکومت سرنگون شود اوضاع بدتر میشود” نگرانی جدیش را از خطر سقوط حکومت اسلامی ابراز کرد. او در همین سخنرانی رمز اپوزیسیون شدن کل این شخصیتهای کذایی ملی اسلامی را که اکنون دوست دارند آنها را نه وزیر و بنیانگذار سپاه پاسدار و نماینده مجلس اسلامی و امثال اینها، بلکه فیلسوف و نویسنده و فعال سیاسی بنامند، برملا کرد. او در مورد وضعیت جامعه گفت “بیش از ۷۰ درصد جمعیت کشور زیر ۳۵ سال سن دارند. اکثریت این نسل پس از انقلاب به دنیا آمده اند. رژیم جمهوری اسلامی در تحمیل نظام ارزشی خود به این نسل کاملاً شکست خورده است… سبک‌های زندگی ، شعارها و مطالبات این نسل؛ با سراپای این رژیم در تعارض قرار دارد.” این دقیقا رمز کنده شدن بخشهایی از حکومت و پرتاب شدنشان به صف اپوزیسیون است. اگر این حکومت در تعرض و توحشش علیه مردم و همین جوانان و تحمیل ارزشها و سنتهای اسلامی موفق میشد، بدون تردید خیلی از اینها هنوز مشغول کسب و کار غیر شرافتمندانه قبلی بودند. اکنون نیز که به صف اپوزیسیون پیوسته اند، ارزش مصرفشان بطور واقعی تا زمانی است که حکومت سرکار است، وقتی که جمهوری اسلامی با انقلاب مردم سرنگون شود، اینها نیز باید فکر دیگری برای خویش بکنند و آینده ناروشنی در انتظارشان است. اینجاست که به این برزخ دچار شده اند که در فضای سرنگونی طلبی عمیق مردم و فضای انقلابی علیه حکومت، به نعل و به میخ میزنند. هم علیه سران حکومت حرف میزنند و هم طوری حرف میزنند که از کلیت نظام دفاع کرده باشند. به اینها باید گفت که باور کنید که نفس توحش و سرکوبگری برادران سابق شما در حکومت، راهی جز انقلاب کردن و قیام کردن و به زور به زیر کشیدن این ماشین جنایت برای کارگران و مردم باقی نگذارده است. باور کنید آن بازی و عبارت پردازی “مسالمت آمیز یعنی عدم خشونت” را همه میدانند که فقط شارلاتانیسم و درخدمت حفظ همین حاکمین و نظام بسیار منفور است. شما هم شرافتمندانه ترین کاری که میتوانید بکنید اینست که حداقل در قامت عنصری در اپوزیسیون در حرکت انقلابی مردم برای پایین کشیدن این حکومت مانع تراشی نکنید.*