در دو نوشته بطور خلاصه نظر خود را پیرامون «کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفائی» – حزب کمونیست ایران (م. ل. م) طرح نمودم، که در پی آن عکسالعملهایی را ببار آورده است. در دنبالهی آن دو نوشته سعی خواهم نمود تا در چهارچوبهی سئوالات و موارد نقد شدهی رفیق امید بهرنگ بپردازم تا زمینهای شود برای روشنتر شدن هر چه بیشتر ایدهها. امّا بر این نظرم که قبل از ورود به بحث، توضیح دو نکته بیفایده نباشد.
امید بهرنگ به من ایراد گرفته استکه نقد دوّم من «نگاهی به …»، “عکسالعملی بود و کمکی به کشف حقایق نمیکند بویژه اینکه وی این کامنتها را به حساب نظرات حزب ما گذاشته و بر مبنای آن حکم صادر کرده است. اینکار از جدیت مباحث فیمابین میکاهد. برای شناخت از نظرات حزب کمونیست ایران (م. ل. ل) باید به ارگان این حزب (حقیقت) و یا اطلاعیههای با امضای این حزب مراجعه کرد”.
حقیقتاش نمیدانم که چرا باید و میبایست از جانب نویسندهی “مشکلها …” نقد دوّم من در حایشه قرار گیرد و نباید و نمیبایست آنرا جدی گرفت. به دو دلیل اینرا میگویم، اوّل اینکه خودِ بهرنگ اعتقاد و باوری به آن ندارد که ایده از جانب چه کس و یا کسانی و با چه شکل و شمایلی مطرح میشود و همواره تاکیدش بر آن استکه باید به جای حایشه رفتن بدنبال قبول و یا کشف حقیقت بود؛ دوّم اینکه اگر بخواهیم بخود بقبولانیم که بعضاً کامنتگذاران، فاقد ارتباط سیاسی – تشکیلاتی با حکا (م. ل. م) میباشند، ولی مجازیم که اعلام نمائیم، بیانیهی «کمونسیم بر سر دو راهی .. » برای آنان “جاذبه”ای داشته است و آنرا بهعنوان متد کاری خود تعیین نمودند. اگر چه بر این نظرم که مخاطب نقد دوّم من مدافعین «کمونیسم بر سر ..» بود، در حالیکه نقد اوّل، خطاب به حکا (م. ل. م) بود.
در کنار آن معتقدم که منحیثالمجموع مضمون آن کامنتها و نقد امید بهرنگ از بار واحدی پیروی مینمایند. بعضاً کامنتگذاران مرا متهم نمودهاند که برای تئوری، در پیشبرد امر انقلاب اهمیتی قائل نیستم و امید بهرنگ هم چنین نظری را ارائه داده است. بعضاً کامنتگذاران مرا مغرض مورد خطاب قرار دادهاند و بهرنگ هم نقد مرا فلج کننده و مخرب دانست. بعضاً کامنتگذاران مرا به مطالعهی برنامه و سیاستهای حکا (م. ل.م) رجوع دادند و امید بهرنگ هم چنین کرد. البته که تشابهات در این زمینهها فراواناند و فارغ از همهی اینها و جدا از شکل و شمایل، این سئوال طرح استکه چرا باید و میبایست حساب کامنتگذاران را با حساب رفیق بهرنگ – و آنهم به عنوان فرد – مجزا نمود؟ آیا صرفاً و صرفاً به این دلیل که وی دائماً دارد از ما، برنامه و ارگان رسمی حزب سخن میگوید؟
توضیح دوّم اینکه امید بهرنگ همواره دارد این بحث را به پیش میکشد، این استکه ما نظر خود را پیرامون موانعی تئوریک جنبش جهانی و داخلی اعلام نمودهایم و لازم است تا شباهنگ راد و مخالفین، نظر خود را در حول و حوش آنها اعلام نمایند تا بحثها به روال درست سوق داده شود؛ بدون اینکه به اینموضوع توجهی لازمه نشان دهد که لزوماً، بحث، معضل و اولویتهای فکری این رفقا نمیتواند بحث، معضل و اولویتهای فکری دیگر سازمانها، احزاب و افراد باشد. به همان دلیل روشن که مشغولیات فکری – تئوریک دیگر سازمانها و احزاب در سرلوحهی وظایف حکا (م. ل. م) قرار ندارد. رفقا! شما بر اساس ارزیابی خود طرح بحث و سئوالات متفاوتی را در سطح اینترنت پخش نمودهاید و در اینمیان کسانی بر این باوراند که نه نقدتان میتواند از مضمون و بار واقعی برخوردار باشد و نه طرح بحثتان مشکلگشای مبارزات کارگری – تودهایست. همهی حرف در این است.
در هر صورت از توضیح دو موضوع حایشهای خارج میشوم و سعی خواهم نمود تا بمنظور پیبشرد و سلامتی بحث – و آنهم در فضایی دوستانه و رفیقانه – به برخورد و بررسی موارد طرح شده از جانب بهرنگ بپردازم و به سهم خود توضیح دهم که جای تقدم و تأخر کارها جابجا شده است و بههمین دلیل هم موارد طرح شده از جانب حکا (م. ل. م) ره بجائی نخواهد بُرد و فاقد راهجوئیهای عملیست.
تئوری و پراتیک
تعابیر و تفاسیر گوناگونی از مضمون و فعالیتهای عملی در صفوف نیروهای کمونیست خارج از کشوری وجود دارد و این اولین بار هم نیست که دارم مورد اتهام این و آن قرار میگیرم که نسبت به نقش تئوری در امر و پیشبرد انقلاب توجهی لازمه نشان نمیدهم. براستی آیا چنین استناج و حکمی میتواند با واقعیت انطباق داشته باشد و آیا میتوان ادعای کمونیست بودن را داشت و خود را به تئوری و ایدئولوژی کمونیستی مسلح ننمود؟ آیا بارها و بارها اعلام نشده استکه هیچ انقلابی بدون تئوری انقلابی به سر انجام نخواهد رسید؟ آیا اعلام نشده استکه بحث سازمانها و احزاب ایرانی خارج از کشور، در فقدان تئوری و بیبرنامهگی سیاسیشان نهفته نمیباشد بلکه ریشه در بیعملی آنان دارد؟ چرا هر زمان که سخن از انجام پراتیک بهمیان میآید، عدهای به جای هضم و درک صحیح آن میکوشند تا جهت بحث را تغییر دهند و از پاسخگوئی روشن به ناکردهها و باورهایشان طفره روند؟ براستی دلیل انتخاب چنین روشهایی در چیست و چرا نباید و نمیبایست این سئوال را در مقابل خود قرار داد تا زمانیکه زیباترین سخن و تئوری با عمل و پراتیک پیوند نخورد، جاذبهای را ببار نخواهد آورد و مهمتر از همهی اینها نمیتوان بر تفاوتهای عملی واقف گردید؟
پر واضح استکه امر تئوری، امر حیاتی هر جنبش پیشرونده است و پر واضح استکه بدون توضیح, حوادث سیاسی بینالمللی و داخلی، ایدههای کمونیستی از بارآوری خود باز خواهد ماند. اینکار پیشدرآمد هرگونه فعالیت کمونیستیست. امّا در کنار آن، این سئوال و ایدهی بنیادی طرح استکه در کدام بستر و شرایط مبارزاتی میخواهیم به معضلات ذهنی – فکری رو در رو پاسخ دهیم و کارگران و زحمتکشان را به سمت ایدههای خود جذب نمائیم؟ آیا امروزه و علیرغم عقبنشینی کمونسیم و شکست حاکمیت کارگری – تودهای در دنیا، چهارچوبهی اساسی رهائی طبقهی کارگر از زیر ستم و مظالم سرمایهداری نامعین میباشد و از بار ایدئولوزی و آلترناتیوهای حکومتی کاسته شده است؟ آیا جهت و سمتوسوی آرمانهای تحولگرا و دگرگونهساز تغییر یافته است و جهانبینی و ایدئولوژی پرولتاریا نامعین میباشد و بههمین دلیل دنیا و جنبش کمونیستی نیازمند “ستنز نوین” است؟
نظرم بر آن استکه علیرغم تغییر و تحولات مهم در سطح جهانی، شالوده و بنیانهای کار و ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی بقوت خود باقیست و آنچه باقی میماند توضیح شرایط سیاسی جدید توأم با فعالیتهای پراتیکی کمونیستیست. به عبارتی دقیقتر جهانبینی گُنگ و مبهم نیست و بحث و وظیفهی اساسی سازمانها و احزاب مدافعی طبقات زحمتکش پیوند نظر با عمل است و نه کشف قانونمندیهای کلی و عام. به وضعیت و واقعیات نیروهای کمونیستی ایران نگاهی بیاندازیم تا به عمق بیتفاوتی عملی آنان پی ببریم. متأسفانه سه دههایست که جریانات سیاسی, با برنامه، راه عقب را بر گزیدهاند و هیچگونه چشماندازی برای وصل به پایگاههای احتماعی متصور نیست. حدوداً سه دههایست که فاقد ارتباط با جنبشهای اعتراضی و کمترین پراتیکاند، امّا در عوض امید بهرنگ تاکید دارد که “همه نیروهائی که خود را منتسب به جنبش کمونیستی میدانند در سطح مختلف درگیر عمل هستند” و در ادامه میگوید “سئوال کلیدی این نیست که چه کسی عمل میکند و چه کسی نمیکند. مسئله این استکه چه عملی و با چه مضمونی؟”.
بگذارید برای روانتر شدن بحث و پی بُردن به مضامین تئوری و پراتیک، یکبار دیگر به واقعیات نیروهای ایرانی در این سه دهه بپردازیم و دریابیم که اولاً درکمان از مضمون تئوری و پراتیک چیست و دوّماً نماد پراتیکی احزاب و سازمانهای ایرانی که نویسندهی “مشکلها ..” دائماً دارد بر روی آن اصرار میورزد و بر این باور استکه کمونیستها در سطوح مختلف درگیر پراتیک بودهاند، کدامها هستند. کاملاً صحیح است که باید و میبایست حوزهی عمل و بر مضمون واقعی آن واقف گردید. موافقم که بدون اشراف به رابطهی زندهی این دو حوزه – یعنی تئوری و پراتیک – نمیتوان طبقهی کارگر را از شر مظالم امپریالیستی نجات داد. آیا منظور بزرگان م. ل، تئوری همان پراتیک و پراتیک همان تئوری بود و یا هر یک از این دو مقوله از جایگاه ویژه و خاصی برخوردارند و یکی بدون دیگری ناکامل به حساب خواهد آمد؟ اگر بنابه تعریف امید بهرنگ، فعالیتهای پراتیکی همان فعالیتهای ذهنیست، پس، از ارتباط مستقیم و پویا با تودهها بمنظور روشنگری و سمتوسو دادن مبارزات آنان گرفته تا سازماندادن نقشههای عملی بمنظور درب و داغان نمودن ارگانهای سرکوبگر نظام را باید در کدام حوزه از فعالیتهای کمونیستی تعریف نمائیم؟ اگر پراتیک همان تئوریست، چرا تاکیدش بر آن است، “تئوری، پراتیک، تئوری” و نمیگوید، تئوری، تئوری، تئوری؟ بالاخره تکلیف جایگاه، نقش و کارکرد آن واژهی وسطی در مقابل تعرضات سبوعانهی رژیم جمهوری اسلامی به کارگران و زحمتکشان چه میشود؟
مضافاً اینکه ببینیم این رفقا از جایگاه حزب، تا چه اندازه به تئوری، پراتیک و تئوری وفادار ماندند و در قبال خیزشهای کارگری و مبارزات دمکراتیک – اجتماعی، رد پای صحیحای از خود بر جای گذاشتند و همچنین روشن سازیم که تا چه اندازه این جریان در دو دههی قبل – به غیر از فعالیتهای عملی در جنگلهای شمال ایران – و از زمان تشکیل حزب که نزدیک به یکدهه از عمر آن میگذرد، چه کردند و تا چه اندازه به گفتههای خود در عمل وفادار بودند؟ نقداً کار دو دههی بعد از قیام را کنار بگذاریم و از زمانیکه غیر مسئولانه و در کنار دیگر احزاب حارج از کشوری، پرچم حزب جدیدی را در دست گرفتند، نگاهی بیاندازیم و به بینیم که تا چه اندازه آن تصمیم و خواست، منطبق با تعریف م. ل بود؟ این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم و بدان پاسخ روشن دهیم که این رفقا قصد داشتند با حزبشان به کدامین مشکلات تئوریک و مهمتر از آن به کدامین معضلات عملی و روزمرهی کارگران و زحمتکشان پاسخ گویند؟ براستی تفاوت این حزب با دیگر احزاب در چه بود و آرزوهای کوچک و بزرگ آنان چگونه تعریف گردیده است؟ آیا آن برنامه حامل آرزوهای کلان و بزرگ بوده و میباشد؟ و ..
بیتردید پاسخ همهی اینها را به عهدهی خود آنان خواهیم گذاشت تا یکبار دیگر و برای همیشه و به سهم حود و آنهم با نقد عملی، بدانها پاسخ روشن دهند و تلاش ورزند تا بر دامنه و گسترهی ناامیدیها و سرخوردگیهای درون نیروهای کمونیستی و نسل جوان بکاهند و با صراحت کمونیستی اعلام نمایند که برخورد ناسنجیدهی آنان نسبت به محتوای حزب پرولتری تا چه اندازه نیروهای درونی را رحم داده و بر توهمات جنبش کمونیستی افزوده است. امیدواریم با شجاعت تمام اعلام نمایند که حزب آنان کمترین خوانایی با حزب لنینی نداشت و توهمی بیش نبود.
امّا در گذشته – جدا از باوری و ناباوریام به ایدههای حکا (م. ل. م )، سئوالی را طرح نمودم مبنی بر اینکه شما در کنگرهی سال هشتاد، خط سیاسی و برنامههای پرولتریتانرا برای پرش بجلو تدوین نمودید و قصدتان کسب قدرت سیاسی بود؟ سئوال نمودم که شما و بنابه ادعاهای خودتان، تعریف صحیحای از حزب مارکسیستی ارائه دادید و خواهان پیوستن دیگر جریانات و احزاب به گرد خود بودید و میخواستید بر رخوت تئوریک – عملی جنبش کمونیستی فائق آئید؟ سئوال نمودم تا چه اندازه در جهت تحقق برنامه و وظایفتان گامهای عملی برداشتهاید؟ و …
رفقا! مطئمناً به این سوالات روشن هم پاسخ صریح ندادید. سئوال روشن دیگری از شماها نمودم مبنی بر اینکه سازمان و یا حزبی که اعتقاد دارد “قدرت سیاسی از لولۀ تفنگ بیرون میآید” و با صدای بلند در کنگرهاش اعلام نمود، تا چه اندازه بدان عمل نمود؟ میدانید پاسختان چه بود “کمی جهانی فکر کنیم. نگاهی به آخرین و پیشرفتهترین تجربه انقلابی ابتدای قرن اخیر بیاندازیم؛ جنگ خلق در نپال، با خط و بینش رفیق شباهنگ راد مشکل بتوان عقبگردی که این جنگ خلق دچارش شد را تجریه و تحلیل کرد”.
خودتان فکر کنید در مقابل سئوال مشخصی مبنی بر اینکه چه شده است تکلیف آن جنگی که ادامهی سیاست بود،. مرا به کجا حواله دادهاید و به جای پاسخگوئی صریح و بی پروا تلاش نمودید تا توپ را بنادرست و بناحق در زمین مخالفینتان پرتاب نمائید و علاوه بر آن مرا متهم نمودهاید که افق لازمه و کافی به پروسهی مبارزاتی ندارم و تاکید داشتید که “راه دور نرویم با کنکاشی در متن نقدی شباهنگ راد نوشته نیز ما با چنین روجیهای روبرو هستیم، اوج روحیه به اصطلاح عملگرایانه او «دفاع از مبارزات کارگری – تودهای و پس زدن رژیم» است. پس سرنگونی نظام و کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، ساختمان سوسیالیسم و افق کمونیسم چه شد؟ آیا خواهان جامعه نوینی هستیم یا فقط با اشکالی از مقاومت (قهرآمیز یا مسالمتآمیز) میخواهیم کمی از درد و رنج مردم بکاهیم؟ تفاوت است بین مبارزه برای پیروز شدن با مقاومت در مقابل دشمن”.
بگذارید بحث و استدلالتانرا گام بهگام و آنهم نه برای دستیافتن به یک جمعبند واحد بل برای دو جمعبند متفاوت دنبال کنیم و نشان دهیم که تفاوتها، تا کجاهاست. دائماً از پراتیک و مبارزهی فعالانه بمنظور سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی حرف میزنید و بعد از چند سال یعنی در سال هشتاد و پنج و در پلنوم سوم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران ( م ل م ) از “ضرورت شکل گیری قطب سوم” مبنی بر اینکه “یک حزب انقلابی بدون توجه به اوضاع سیاسی مشخص قادر نیست وظایف سیاسی خود را به پیش ببرد و استراتژی انقلابی خود را متحقق کند. یک حزب انقلابی باید در مقابل روندهای سیاسی جاری جامعه سیاست روشن و صحیحی را جلو گذارد و تلاش کند انرژی و پتانسیل انقلابی پرولتاریا و خلق را در هر مقطع مشخص به حداکثر ممکن رها سازد و صحنه مبارزه را به نفع کمونیستهای انقلابی قطب بندی کند.
امروزه تنها سیاست صحیح این است که فعالانه برای سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کنیم و در عین حال از آینده ای که امپریالیسم آمریکا برایمان تدارک دیده ممانعت کنیم. ضدیت با ارتجاع و امپریالیسم، بیان فشرده سیاست قطب سوم است که باید هر چه سریعتر صدای متشکل و منسجمی بیابد”. سخن گفتید، بدون اینکه بخواهید کمترین گام عملیای در جهت تحقق این سند بر دارید. قضیهی “قطب سوم”تان چه شده است؟ به واقع که همهی طرحها و مصوباتتان پا در هواست و فاقد پائینترین پشتوانهی عملیست. از “ایجاد اتحاد انقلابی گسترده” حرف میزنید، بدون اینکه بخواهید کمترین ارتباطی با دیگر سازمانها، احزاب سیاسی و عناصر کمونیست برقرار نمائید. اگر بخواهیم همهی اینها را به پای فعالیت پراتیکیتان در خارج از کشور بنویسیم، با ذرهبینهای قوی هم نمیتوانیم لایههای آنرا ببینیم و با این اوصاف نمیتوان گفتههایتانرا جدی گرفت و به حساب کارهای مثبتتان گذاشت. در حقیقت آسیب رساندن نظریتان به جنبش و نیروی جوان، بمراتب بیش از ترمیم، سازندگیست.
جدا از بی حرکتی و بی باوریتان پیرامون اتحاد و تماس با نیروهای کمونیستی و تلاش بمنظور “ایجاد قطب سوم” – در خارج از کشور -، کدام کمونیست و مارکسیستی از انحراف جنبش نپال، به نادرستی و یا به درستی پراتیک خود دست مییابد؟ به دلیل اینکه، سرنوشت و عاقبت جنبشهای کارگری و رهائیبخش دیگر کشورها، به اینجاها کشیده شده است، بنابراین وظایفی همچون، حضور – بمنظور رادیکالیزه نمودن جنبشهای اعتراضی -، انجام پراتیک – بمنظور سازمان دادن پراتیک بالاتر – و تماس با تودهی خویش – بمنظور بسیج و تبلیغ و ترویج کمونیستی –، غیر اصلی و فرعی به حساب خواهند آمد؟ مسلم استکه در مبارزهی طبقاتی تضمینهای ابدی وجود ندارد و تدوین بهترین ایدهها هم نمیتواند مانعی انحراف و شکست انقلابات گردد. کمونیستها همواره جهت حرکت را نشان میدهند و در هیچ دوره و موقعیتی قادر به جلوگیری انحرافات چه در درون جنبشهای کارگری – تودهای و چه در درون جنبشهای کمونیستی نیستند. به جامعهی خودمان نگاهی بیاندازیم. دولت اصلاحات رژیم جمهوری اسلامی بخش زیادی از نیروی روشنفکر را با خود بُرد و همین چند وقت قبل – که همچنان ادامه دارد – رنگ سبز به رنگ انتخابی بعضاً کمونیستها تبدیل گردید و بنوعی از همه، نیروی فکری – عملی گرفت. اینجاست که میتوان پی بُرد پرداختن و روشن نمودن ریزترین مسائل تئوریک – نظری هم نمیتواند سدی شود بر استحاله و چرخش عناصر و جریانات کمونیستی؛ چرا که حوادث و رخدادهای سیاسی غیر قابل پیشبینیاند و در شرایط التهاب، انسانها را به این سمت و آن سمت پرتاب خواهد نمود.
واضح استکه کمونیستهای نپالی نتوانستهاند پرچم کمونیست را در آن کشور برافرازند و سرمایهداران را از اریکهی قدرت پس زنند؛ امّا حامل دستآوردهای گرانبهائی بودهاند و نمیتوان و نباید به سادگی از آنها گذشت. جنگ نابرابر طبقاتیست و همواره در جنگهای طبقاتی نیرو و موازنهی قدرت تعیین کننده است. صدها دلیل ریز و درشت چه در دورههای پیشروی و چه در دورههای پسروی در مقابل کمونیستها قرار میگیرد که اصلاً و ابداً قابل پیشبینی نیستند. به اثبات رسیده استکه در زمانهای معینی با بهترین سیاستها و تاکتیکها هم نمیتوانید پیروز بدر آئید. بنابراین شکست انقلابات پرولتری در دیگر کشورها و همچنین پیشروی و پسروی کمونیستها در نپال، تعیین کنندهی خط و خطوط دیگر کمونیستها نیست. باید از تجارب غیر مستقیم سود جست و از آنها آموخت و در کنار آن باید دانست که به کار مستقیم کمونیستهای ایرانی نمیآید. به این دلیل روشن که آن جامعه از مختصات و قواعد معینی پیروی میکند که با دیگر جوامع و از جمله ایران متفاوت میباشد؛ چرا که کمونیستهای این دو کشور در دو موقعیت کاملاً متفاوتِ فعالیتی قرار دارند. به همان میزانی که درس آموزی لازم و مفید است به همان میزان هم کپی برداری و قیاس جایز نیست. بنابراین علم نمودن فاکتورهای نپال بمنظور بررسی پراتیک ناانجام خودی، کار بناصحیحیست.
بر خلاف نظر امید بهرنگ بر این اعتقادم که جنبش ایران، نیازمند سازمان عملست. سازمانی که بتواند در مقابل تعرضات افسار گسیختهی سرکوبگران رژیم جمهوری اسلامی بپاخیزد و از جان و مال کارگران و زحمتکشان دفاع نماید و جنگ انقلابی را در پهنهی ایران بگستراند. اگر باوری به متون، مصوبات کنگره و “تئوری جنگ” انقلابی علیهی جنگ ضد انقلابی وجود دارد باید آنرا در عرصهی جامعه به عینه مشاهده نمود. تبلور سیاست را باید در حوزهی عینی از جانب نیروی مدافعی کارگران و زحمتکشان دید.
علاوه بر همهی اینها باوری بدان ندارم که ازیاد پراتیک کمونیستهای نپالی، ربطی به بیعملی مفرط کمونیستهای ایرانی و از جمله حکا (م. ل. م) دارد. به عبارت عامیانه طرح چنین مسئلهای به معنای در رفتن از خطاهای حودیست و همچنین بحث را نمیتوان از ته شروع نمود و بار دیگر و بعد از سی سال فعالیت کمونیستی و یکدهه کار حزبی اعلام نمود که نگاه کنید به دیگر کشورها و یا اینکه “کمونیسم علم است یا ایدئولوژی” و مفهوم “طبقه” و …
این چه حزب پرولتریست که در تعریف و تشخیص طبقهی کارگر، طبقهی دورانسازی که در حال حاضر خود را نمایندهی آن میداند، مانده است. اینجاست که میگویم حزبتان فقط نام آنرا یدک میکشد و فاقد محتواست. اینجاست که میگویم ته تنها شما بلکه همهی سازمانها و احزاب باید تلاش ورزند تا تعریف حقیقیای از حود ارائه دهند و از بزرگنمائی و مبالغهگوئی فاصله گیرند. یعنی اینکه باید با صراحت تمام اعلام نمایند که در خارج از کشور قرار دارند و به همین دلیل فاقد سازماندهی مبارزه در داخلاند. وقتی این واقعیت پذیرفته شود آنوقت میتوان با توجه به وسع و توان خود در خارج از کشور، فرمهای سازمانی را تعیین نمود.
رفقا و دوستان، بحث اضلاً و ابداً بر سر رد کارهای جمعی نیست و مضافاً اینکه، بر این باور هم نیستم که با راهاندازی بحثهای عام میتوان اعتمادهای از دست رفته را باز گرداند. اعتقاد عمیق دارم که هیچ جنبشی بدون سازماندهی عملی و بدون ارتباط نیروهای روشنفکر با طبقهی کارگر و تودههای محروم به سر منزل مقصود نخواهد رسید و “حل مسایل مربوط به خط مشی کلان جنبش کمونیستی ..” هم، کمک فوری و آنیای به پیشرفت فعالیتهای کمونیستها در ایران نخواهد کرد. جوامعی متفاوت علیرغم برخورداری از ماهیتی یکسان، متفاوتاند و بنابراین کمونیستهای ایرانی از ارائهی تحلیلهای کلان قادر به تعیین قواعد داخلی خود نیستند. اینکه “زمانی که در اذهان بسیاری از پیشروان این خیزش مختصات جامعه آینده و دولت آینده به پرسشی اساسی بدل شده، اغلب کمونیست ها از نزدیک شدن به این موضوع پرهیز کرده و حتی جرئت آن را به خود ندادهاند که در مورد این مسئله مهم و اساسی با دخالتگری سیاسی با آلترناتیوهای بورژوایی حاضر در صحنه مقابله کنند. چرا که بواقع خود نیز اعتقاد راسخ به مبارزه سیاسی انقلابی برای سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم و کمونیسم را از کف داده و دست شان خالی است. زمانی که جمعبندی علمی و نقادانه از دیکتاتوری پرولتاریا موجود نباشد، چگونه می توان تغییر واقعی جامعه را نوید داد و راه حل واقعی برای حل مشکلات جلوی روی مردم قرار داد و آنان را برای مبارزه در راه رهایی کامل برانگیخت”، پاسخگو نیست. طرح مسائل کلان و تاکید چندین باره بر بحران جنبش کمونیستی و سرمایهداری، شفابخش دردهای بیشمار سازمانها و احزاب ایرانی نیست. میدانید که اولین انقلاب در سطح دنیا در بحرانیترین دوران امپریالیستی و در کوران جنگ اوّل جهانی بوقوع پیوسته است و در چنین شرایطی بود که لنین پرچم کمونیست را برافراشت و جهان را دو نیمه نمود؛ امّا در مقابل سازمانها و احزاب ایرانی، دائماً و دائماً دارند از عقبنشینی کمونیستها و بحران فزایندهی سرمایهداری سخن میگویند و بدنبال ردهای ناصحیح دیگراناند تا گریبان خود را از نقش آفرینی خلاص نمایند.
به قول خودتان به همین اعتراضات یکسالهی اخیر نگاهی بیاندازیم و ببنییم که تا چه اندازه ارزیابیها و توقعات نیروهای کمونیستی در خارج از کشور بدور از واقعیات و ذهنی بود. رفیق امید، شما دارید از کدام مختصات جامعهی آینده و دولت آینده و دخالتگریهای سیاسی سخن میگوئید؟ با کدام نیرو و حزب، آن جنبش میبایست به سمت جامعهی نوین خیز بر میداشت و رویای دولتی سالم را در سر میپرواند؟ با شما همنظر شویم و این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم که نه اغلب سازمانها و احزاب کمونیستی بل همان اندک جریانات و بویژه حزب کمونیست ایران (م. ل. م) در کجای اعتراضات مردمی قرار گرفتند و به وظایف کمونیستیشان جامهی عمل پوشاندند؟
دوستان! کمونیستها و انقلابیون با حضور عملی و با دخالتگریهای فعال معنا مییابند و رشد میکنند و نیرو میگیرند. به جرأت میتوان گفت که اعتراضات یکسالهی اخیر ملاکی بود تا یکبار دیگر به ماهیت و غیر مسئولیتی همهی سازمان و احزاب خارج از کشوری پی بُرد. قبول کنید که همه، فرصتهای کلانی را در عرصههای متفاوت – و در همین خارج از کشور – از دست دادهاند و بر این باورم که کمترین درسی از آن وقایع نیآموختند. چرا که با جنبش، بطور عملی همراه نبودند و قصد همراهی آنرا هم ندارند. به جرأت میتوان گفت که آن اعتراضات رونق تازهای به سایتها و نشریاتشان داد و بر این نظرم، کمونیستی که میخواهد با تشخیص و جمعبندی علمی و نقادانه از دیکتاتوری پرولتاریای دیگر کشورها و نقد کمونیستهای نپال، نوید جامعهی نوین را به کارگران و تودههای خودی دهد، از تشخیص بیمار خودی مانده است و با انتخاب بیمارهای فرضی و غیر خودی، میخواهد بیمار خودی را درمان نماید.
به بیانی دیگر اگر سازمان و یا حزب کمونیستیای میخواهد “پراتیکهای انقلابیتر از گذشته” را سازمان دهد در وحلهی نخست نیازمند جمعبند پراتیکهای گذشتهی خود میباشد. بیان و داشتن آرزوهای بزرگ بخودی خود – و حتی از نوع علمی آنهم – نمیتواند، مشکلگشای دردها و ناملایمات سیاسی جامعهی سراسر خفقاق آورمان باشد. اینکه “همواره داشتن درک علمی از آرزوهای بزرگ استکه محرک حرکتها و شجاعتهای بزرگ میشود”. اصلاً و ابداً با واقعیات جوامعی طبقاتی همخوانی ندارد. مگر هزاران نفر در این دنیای نابرابر که از خود حرکت و شجاعتهای بزرگ نشان دادند، از درک علمی برخوردار بودند و افق کمونیستی داشتند؟ علاوه بر آن سئوال این استکه آیا علل شکست جنبشهای کمونیستی در فقدان آرزوهای بزرگ بود؟ آیا دلیل عقبنشینی و شکست مبارزهی مسلحانهی رفقای سربداران در کردستان و جنگلهای شمال ایران ریشه در ناروشنی آرزوهای بزرگشان داشت؟ اگر چنین به پنداریم؛ آنوقت پایداری و شجاعت آن رفقا به نظرگاههایشانرا باید با کدام منطق و فلسفه توضیح دهیم؟ براستی آیا به این دلیل حزب کمونیست ایران (م. ل. م ) در یکدهه به حرکت دست نزده و از خود شجاعتهای بزرگ نشان نداده و ناموفق از آب در آمده است، چون در برنامههایاش از آرزوهای کلان و بزرگ سخنی به میان نیآورده است؟
رابطهی نقد با حضور
اشارهای داشتم که تنها با شرکت عملی در مبارزهی سیاسی – طبقاتیست که میتوان به نقد سازنده و جامع دست یافت. اشاره نمودم که این نوع نقدها را میتوان از دریچهی مثبت، تحولگرا و بالنده نگریست. امّا ببنیم رفقای حکا (م. ل. م) مدافعی کدام نقد بمنظور پیشبرد مبارزهی ایدئولوژیک در صفوف نیروهای کمونیستی خارج از کشوریاند. براستی آیا نباید و نمیبایست مبارزهی ایدئولوژیک و یا نقد مدنظر، محتوای اصلی خود را از مشکلات و معضلات جنبشهای اعتراضی کارگری – تودهای که در صحن جامعه جاریست، گیرد؟ آیا به غیر از این استکه این امر نیازمند شرکت، تقلاها و تلاشهای سازمانها و احزاب کمونیستی در تندوپیچهای مبارزاتیست؟ به غیر از این استکه شناخت انسان از واقعیات سرچشمه میگیرد و بدون زندگی، تماس و شرکت در مبارزهی سیاسی – عملی نمیتوان به اهداف مرحلهای – تاریخی خود دست یافت؟ رفیق بهرنگ بقول خودتان بخش زیادی از نیروهای کمونیستی در رخوت تئوریک بسر میبرند و نگاهشان، نگاهِ تغییر جامعهی کنونی نیست. با شما هم نظرم که همه به وضعیت موجود تن دادهاند و دارند بیوظیفهگی عملی خود را در طرح مسائل عام و وحدتهای بیمایه توضیح میدهند، بدون اینکه بر ضرروت وحدت، نقش سازمان و حزب پرولتری آگاه گردند. اعتقاد دارم که میخواهند با جایگزینی ایدهها و واژهها و به عبارتی صحیحتر، با تهی نمودن محتوای آنها برای سازمان و حزب خود زمان بیشتری بخرند. ولی سئوال این استکه تفاوت عملی شما با دیگران در این زمینهها در چیست؟
سئوال و طرح نمودم که فعالیت کمونیستی – از نقد کارکردهای خودی گرفته تا تسخیر قدرت سیاسی – را نمیتوان خارج از مبارزهی طبقاتی به پیش بُرد و همچنین مصرانه بر این نظرم که نقد بدون شرکت عملی در مبارزهی طبقاتی، به نقدی بیروح و مرده تبدیل خواهد شد، پاسخ گرفتم که “شرکت عملی در مبارزه طبقاتی یعنی چه؟ هر پراتیکی با تئوری خود عجین است و این دو لاینفکاند. ما همواره بر مبنای یک سیاست عمل میکنیم – چه به آن آگاه باشیم یا نباشیم. مگر مبارزه تئوریک جز مهمی از مبارزه طبقاتی – یا عمل طبقاتی – نیست؟ مگر این جنبه از مبارزه طبقاتی در تداخل با دیگر جنبههای آن نیست؟ آیا بدون مبارزه تئوریک میتوان، پراتیک انقلابی سازمان داد؟ آیا بدون اینکه تئوری گامی جلوتر از پراتیک باشد، میتوان صحبت از عمل آگاهانه کرد؟ آیا میتوان درگیر پراتیک انقلابی جدی بود و مدام نیاز به تئوری در سطح بالاتر را حس نکرد؟ آیا میتوان درگیر عمل بود و از تفکر علمی انتقادی برخوردار بود و نیاز به نقد مدام را در نیافت؟ چرا هر بار که صحبت از نقد تئوریک می شود، باید شرط و شروط گذاشت؟”
راستش این اوّلین بار نیست که نویسندهی “مشکلها ..” دارد رابطهی تئوری با پراتیک، حضور و عدم حضور، دستیابی به کشف حقیقت، رد و یا تأئید نظرات و ایدهها را تو در تو و در هم توضیح میدهد و نسبت به جایگاه هر یک از آنها بی توجهای از خود نشان میدهد. البته در قسمتهای دیگر نوشتهی وی هم میتوان، رد چنین متدها و روشهایی را یافت. چه کسی اعتقادی به نقد ندارد و چه کسی دارد میگوید نیاز به عکسالعملهای نظری در مقابل رخدادها و حوادث سیاسی چه در عرضهی بینالمللی و چه در عرصهی داخلی نیست. در این نقد مخاطبتان چه کسانی هستند؟
سئوال مشخص است و بنابراین پاسخ روشن و مشخص میطلبد. تصورم بر آن است که نیازی نبود تا شما مجدداً بر نقش تئوری و پراتیک و جایگاه هر یک از آنها بپردازید و میتوانستید در یک کلام تاکید ورزید که بله! میتوان خارج از مبارزهی طبقاتی – منظور بدون حضور در ایران – به نقد زنده، پر نشاط و جامع دست یافت. میتوانستید بروشنی و با صراحت تمام اعلام نمائید که بله! برای دستیابی به نقد نیازی به حضور فعال و زنده در داخل ایران نیست و میتوان بدون عملی نمودن ایدههای خودی و بدون ارتباط با جنبشهای اعتراضی کارگری – تودهای به ایرادهای سیاسی – عملی پی بُرد و به تیعی آن، به ایدههای نوین دست یافت و پراتیک بالاتری را سازمان داد.
باور کنید که بنادرست و بناحق دارید مرا متهم به درک محدود از رابطهی تئوری با پراتیک میکنید، برای یکبار هم شده تلاش ورزید تا رابطهی زنده و پویای این دو مقوله را و آنهم با روشنی تمام توضیح دهید تا تکلیف همه روشن شود و بدانند که هر یک، کارکرد معینی دارد و هر یک از آنها سازماندهی مختص بخود را میطلبد. متأسفانه درکتانرا نمیتوان به عنوان درک صحیح و منطبق بر ایدههای اندیشمندان کمونیست به حساب آوریم و به هیچوجه آموختنی نیست. این منش و متد در خلاف دستیابی به شناخت نوینتر قرار دارد و فاقد جوهرهی تعرضیست. بستر نقد سیاسی – عملی، معین و مشخص میباشد و مسلم استکه جمعبند کار انجام شده را باید با پروسهی دستیابی به نقد زنده، از هم تفکیک نمود. اگر منظور و مقصود تعرض و سازماندهی کلانتر اعتراضات کارگری – تودهای علیهی دم و دستگاههای نظام سرکوبگر است بالطبع باید و میبایست بدنبال نقد دیالکتیکی بود و نه نقد متافیزیکی. وظیفهی نقد مارکسیست – لنینیستی، صرفاً و صرفاً جمعبندی و روشن نمودن ایرادات و خطاها نیست بلکه در خدمت به راهجوئیهای عملی مبارزه است. نقد سازنده و تعرضی از چنین مضامینی برخوردار میباشد.
باز هم از شما سئوال نمودم که نقد را برای چه میخواهیم و نتایج نقد بعد از واقعهی آمل، جمعبند کردستان تا زمان اعلان فرم جدید تشکیلاتیتان – تحت عنوان حزب کمونیست ایران (م. ل. م) – چه شده است؟ تکلیف آن جهتگیریها چه شده است و در کدام پروسه و عمل به رد و نقد آنها نشستهاید؟ نه تنها پاسخ روشنی داده نشده است بلکه اتهامات بنابجایی – همچون مخالفین تئوری انقلابی و عملگرا – را نثار منتقدان خود نمودهاید. اینجاست که میگویم قصد وارد شدن به موضوعات مشخص و ناکردههای خود را ندارید و جمعبند و به عبارت صحیحتر نقد تفسیری را با نقد واقعی مارکسیست – لنینیستی یکی گرفتهاید. در حالیکه تفاوت این دو از زمین تا آسمان است؛ چرا که یکی از نقدی پیروی میکند که قصد و هدفاش تفسیر دنیاست و دیگری مدافعی نقدیست که تغییری در پراتیک و عمل انقلابی بوجود آورد. بر مبنای چنین تفکریست که اصرار دارم، نقدهای گذشتهیتان بدلیل بیمحتوائی نمیتوانست کمترین تأثیری در زندگی و پراتیک جامعهیمان داشته باشد. روش و متد بی تأثیر و غیر جامعای که اینبار دارید در ظرف جدیدتری – و آنهم تحت عنوان حزب کمونیست ایران (م. ل. م) در مقابل خود قرار میدهید.
شکل و محتوا
اشاراتی داشتم مبنی بر اینکه هیچ چیز و هیچکس سر جای خودش نیست و همه بدرجاتی دارند جایگاههای خود را وارونه جلوه میدهند؛ اشاراتی داشتم که سازمانها و احزاب مدعی پرولتری، از مجموعه روابط و تعیینات کمونیستی معینی پیروی نمینمایند؛ بر این نظرم که اینروزها قد و قوارهها بر اساس واقعی به دنیای بیرونی معرفی نمیشود و همه دارند در تحریف از خود، از هم پیشی میگیرند؛ اشاره نمودم که پیش درآمد هر سازمان و حزب جدی بمنظور فعالیت تأثیرگذار، به توضیح جایگاه واقعیاش مربوط میشود. و …
براستی آیا طرح اینگونه موارد واقعی بنادرست است و آیا ما اینروزها شاهد جلوههایی از انطباق شکل و محتوا در صفوف نیروهای چپ خارج از کشور میباشیم؟ مگر به غیر از این استکه سازمان و حزب پرولتری، سازمان و حزبی که قصد و هدفاش بسیج تودههاست، نباید و نمیبایست با تودهی خویش در ارتباط باشد و آنانرا در تقابل با نظام حاکم سازمان دهد؟ آیا وظیفهی پایهایاش حضور و شرکت عملی در مبارزات جاری و مقابله با ارگانهای سرکوبگر نظام نیست و نباید و نمیبایست نقش پیشاهنگی و پیشقراولی خود را در تندوپیچهای مبارزاتی ایفاء نماید و به عنوان سازمان و حزب مادر، جامعه را از شر مظالم سرمایهداری نجات دهد؟ آیا طرح چنین نظری در خلافِ خواست و آرمانهای کمونیستی قرار دارد؟ آیا بنابه تعریف م. ل، حزب یک ارگان اجتماعی نیست و نباید و نمیبایست در تحرکات و فعالیتهای کارگری و در حرکتهای اجتماعی درون جامعه شرکت نماید و آنها را به سمت صحیح رهنمون سازد؟ آیا حزب پرولتری مظهر و اردهی واحد پرولتاریا نیست؟
از منظر مارکسیستی حزب عالیترین ارگان سیاسی پرولتاریاست و باید و میبایست در صحنهی نبرد و جنگ رو در روی طبقاتی حضور مستقیم داشته باشد و مبارزات کارگران و زحمتکشان را یکگام به جلو سوق دهد؛ نبرد و جنگی که علنی و عینیست و میتوان به عینه مشاهده نمود. امّا متأسفانه در ایران ما شاهد چنین تنشهای طبقاتی فیمابین نیروهای سازمانیافته و مدعی منافعی طبقهی کارگر با طبقهی حاکم نیستیم و به جرأت میتوان اذعان نمود که جنبشهای اعتراضی ایران سه دههایست که از وجود چنین نقیصهای در رنج و عذاباند؛ سه دههایست که مدافعین آنان در صحن جامعه حضور ندارند؛ سه دههایست که ندانمکاراند و کمترین وظیفهی عملیای در مقابل تعرضات و اجحافات سرمایهداران بر عهده ندارند.
با این اوصاف چگونه میتوان ادعای سازمان رادیکال مسلح و انقلابی و حزب پرولتری را داشت و با تودهی خویش بی ارتباط بود؟ چگونه میتوان مدعی کسب قدرت سیاسی از طریق روشهای قهرآمیز بود و فاقد دستهها و هستههای مسلح در مقابل رژیم سراپا مسلح بود؟ سازمان و حزب کمونیستی با حضور و با دخالتگری و آنهم با مجموعه روابط و ارتباطات و با کارکردهای انقلابی معنا مییابد و بدون چنین اتصال و ارتباطی با جنبشهای اعتراضی و بدون عملکردهای انقلابی، به سازمان و حزب در خود تبدیل میگردد.
در بستر چنین واقعیات تلخیست که این ایده طرح میگردد، تعرض نکردن و نظارهگر سرکوب جنبشهای اعتراضی بودن و حداکثر تبلیغ و افشاگری و حمایت لفظی از مبارزات کارگران و زحمتکشان در خارج از کشور نمیتواند نقش راهگشائی ایفاء نماید؛ اینجاست که تفاوت سازمان و حزب مادر، سازمان و حزبی که در داخل تمرکز یافته، با سازمان و حزبی که در خارج از کشور سکنی گزیده است، آشکار میگردد؛ اینجاست که میبایست بر رابطهی شکل و محتوا دقت نمود و از توضیح موقعیت و حقایق خودی ابائی نداشت و با صراحت کمونیستی و بدور از تعصبات کور، فرمهای منطبق با واقعیات را انتخاب نمود. در حقیقت این سنگ بنای هر نقد جدیست و بر این عقیدهام که دهههاست اغراق و مبالغهگوئی جزء ذاتی سازمانها و احزاب خارج از کشوری تبدیل گشته است. باید آگاه بود که بدون تکاندن لباس غبار گرفته و بدون توضیح واقعی قد و قوارهها نمیتوان کارها را در همین خارج از کشور به پیش بُرد.
امّا امید بهرنگ نظر دیگری دارد و تاکیدش بر آن استکه “دیدگاه شباهنگ راد مانع از آن شده که چشمهایش بر واقعیات و مسائل اساسی طرح شده در بیانیه حزب ما گشوده شود. او میخواهد بر پایه جدول محاسباتی، منافع فردی یا گروهی، عمل یا بیعملی، داخل و خارج از کشوری به حقیقت دست یابد. این متد نه تنها سترون، بلکه سدی در راه کشف حقیقت است”.
سئوال مشخص است و نمیخواهم با “جدول محاسباتی” به رد و یا تأئید یک ایده به نشینم و یا به رد و کشف حقایق دست یابم. به غیر از این استکه برای شناخت هر پدیدهای باید به درون آن نفوذ نمود؟ به غیر از این استکه برای شناخت اوضاع جامعه و رد سیاستها و تاکتیکهای ناکارآمد و تعیین سیاستها و تاکتیکهای جدید، میبایست همراه با جنبشهای اعتراضی بود و در عرصهی عملی و از درون، راههای نوین را جست؟ آیا به غیر از این استکه با انتخاب چنین روشهاییست که میتوان به شناخت حقیقی و تازهتر دست یافت و به رد ایدهها و دادههای کهنه و نافرجام پرداخت؟
خلاصهی کلام اینکه اساس بحثام در این حوزه در آن استکه حکا (م. ل. م) به مانند دیگر سازمانها و احزاب خارج از کشوری از توضیح جایگاه واقعی خود باز مانده است و ظاهراً و آنگونه که از قرائن پیداست، قصد باز تعریف موقعیت و جایگاه خودی را هم ندارد و نمیخواهد، ظاهر خود را با باطن یکی کند. بی دلیل هم نیست که امید بهرنگ میگوید کاری به این نداشته باشید که در کدام محیط تمرکز یافتهایم؛ چرا که حوزهی انتخابی ربط مستقیمی به نقد و کشف حقیقت ندارد. در حالیکه بر این نظرم، متوجهی اساسی نقد، به جامعه است و بدون چنین نگاهی نمیتوان تأثیرات عملی آنرا بر روی جنبشهای آگاهانهی کمونیستی مشاهده نمود؛ بر این نظرم که نتیجهی نقد دیالکتیکی را میتوان در زندگی پراتیکی دید در حالیکه نقد متافیزیکی فاقد چنین بازدهی و محتوائیست.
۲۷ سپتامبر ۲۰۱۰
۵ مهر ۱۳۸۹
لینک مطلب امید بهرنگ
http://www.eteraaz.com/maghalat/4336.html