در پاسخ به مشکلات و ارائه‏ی راه‏حل‏ها، یا افزودن بر معضلات و بی راهی! (در حول و حوش نظر امید بهرنگ)

در دو نوشته بطور خلاصه نظر خود را پیرامون «کمونیسم بر سر دو راهی: پژمردگی یا شکوفائی» – حزب کمونیست ایران (م. ل. م) طرح نمودم، که در پی آن عکس‏العمل‏هایی را ببار آورده است. در دنباله‏ی آن دو نوشته سعی خواهم نمود تا در چهارچوبه‏ی سئوالات و موارد نقد شده‏ی رفیق امید بهرنگ بپردازم تا زمینه‏ای شود برای روشن‏تر شدن هر چه بیشتر ایده‏ها. امّا بر این نظرم که قبل از ورود به بحث، توضیح دو نکته بی‏فایده نباشد.
امید بهرنگ به من ایراد گرفته است‏که نقد دوّم من «نگاهی به …»، “عکس‏العملی بود و کمکی به کشف حقایق نمی‏کند بویژه این‏که وی این کامنت‏ها را به حساب نظرات حزب ما گذاشته و بر مبنای آن حکم صادر کرده است. این‏کار از جدیت مباحث فی‏مابین می‏کاهد. برای شناخت از نظرات حزب کمونیست ایران (م. ل. ل) باید به ارگان این حزب (حقیقت) و یا اطلاعیه‏های با امضای این حزب مراجعه کرد”.
حقیقت‏اش نمی‏دانم که چرا باید و می‏بایست از جانب نویسنده‏ی “مشکل‏ها …” نقد دوّم من در حایشه قرار گیرد و نباید و نمی‏بایست آنرا جدی گرفت. به دو دلیل اینرا می‏گویم، اوّل این‏که خودِ بهرنگ اعتقاد و باوری به آن ندارد که ایده از جانب چه کس و یا کسانی و با چه شکل و شمایلی مطرح می‏شود و همواره تاکیدش بر آن است‏که باید به جای حایشه رفتن بدنبال قبول و یا کشف حقیقت بود؛ دوّم این‏که اگر بخواهیم بخود بقبولانیم که بعضاً کامنت‏گذاران، فاقد ارتباط سیاسی – تشکیلاتی با حکا (م. ل. م) می‏باشند، ولی مجازیم که اعلام نمائیم، بیانیه‏ی «کمونسیم بر سر دو راهی .. » برای آنان “جاذبه”ای داشته است و آنرا به‏عنوان متد کاری خود تعیین نمودند. اگر چه بر این نظرم که مخاطب نقد دوّم من مدافعین «کمونیسم بر سر ..» بود، در حالی‏که نقد اوّل، خطاب به حکا (م. ل. م) بود.
در کنار آن معتقدم که من‏حیث‏المجموع مضمون آن کامنت‏ها و نقد امید بهرنگ از بار واحدی پیروی می‏نمایند. بعضاً کامنت‏گذاران مرا متهم نموده‏اند که برای تئوری، در پیشبرد امر انقلاب اهمیتی قائل نیستم و امید بهرنگ هم چنین نظری را ارائه داده است. بعضاً کامنت‏گذاران مرا مغرض مورد خطاب قرار داده‏اند و بهرنگ هم نقد مرا فلج کننده و مخرب دانست. بعضاً کامنت‏گذاران مرا به مطالعه‏ی برنامه و سیاست‏های حکا (م. ل.م) رجوع دادند و امید بهرنگ هم چنین کرد. البته که تشابهات در این زمینه‏ها فراوان‏اند و فارغ از همه‏ی این‏ها و جدا از شکل و شمایل، این سئوال طرح است‏که چرا باید و می‏بایست حساب کامنت‏گذاران را با حساب رفیق بهرنگ – و آن‏هم به عنوان فرد – مجزا نمود؟ آیا صرفاً و صرفاً به این دلیل که وی دائماً دارد از ما، برنامه و ارگان رسمی حزب سخن می‏گوید؟

توضیح دوّم این‏که امید بهرنگ همواره دارد این بحث را به پیش می‏کشد، این است‏که ما نظر خود را پیرامون موانع‏ی تئوریک جنبش جهانی و داخلی اعلام نموده‏ایم و لازم است تا شباهنگ راد و مخالفین، نظر خود را در حول و حوش آن‏ها اعلام نمایند تا بحث‏ها به روال درست سوق داده شود؛ بدون این‏که به این‏موضوع توجه‏ی لازمه نشان دهد که لزوماً، بحث، معضل و اولویت‏های فکری این رفقا نمی‏تواند بحث، معضل و اولویت‏های فکری دیگر سازمان‏ها، احزاب و افراد باشد. به همان دلیل روشن که مشغولیات فکری – تئوریک دیگر سازمان‏ها و احزاب در سرلوحه‏ی وظایف حکا (م. ل. م) قرار ندارد. رفقا! شما بر اساس ارزیابی خود طرح بحث و سئوالات متفاوتی را در سطح اینترنت پخش نموده‏اید و در این‏میان کسانی بر این باوراند که نه نقدتان می‏تواند از مضمون و بار واقعی برخوردار باشد و نه طرح بحث‏تان مشکل‏گشای مبارزات کارگری – توده‏ای‏ست. همه‏ی حرف در این است.
در هر صورت از توضیح دو موضوع حایشه‏ای خارج می‏شوم و سعی خواهم نمود تا بمنظور پیبشرد و سلامتی بحث – و آن‏هم در فضایی دوستانه و رفیقانه – به برخورد و بررسی موارد طرح شده از جانب بهرنگ بپردازم و به سهم خود توضیح دهم که جای تقدم و تأخر کارها جابجا شده است و به‏همین دلیل هم موارد طرح شده از جانب حکا (م. ل. م) ره بجائی نخواهد بُرد و فاقد راه‏جوئی‏های عملی‏ست.

تئوری و پراتیک
تعابیر و تفاسیر گوناگونی از مضمون و فعالیت‏های عملی در صفوف نیروهای کمونیست خارج از کشوری وجود دارد و این اولین بار هم نیست که دارم مورد اتهام این و آن قرار می‏گیرم که نسبت به نقش تئوری در امر و پیشبرد انقلاب توجه‏ی لازمه نشان نمی‏دهم. براستی آیا چنین استناج و حکمی می‏تواند با واقعیت انطباق داشته باشد و آیا می‏توان ادعای کمونیست بودن را داشت و خود را به تئوری و ایدئولوژی کمونیستی مسلح ننمود؟ آیا بارها و بارها اعلام نشده است‏که هیچ انقلابی بدون تئوری انقلابی به سر انجام نخواهد رسید؟ آیا اعلام نشده است‏که بحث سازمان‏ها و احزاب ایرانی خارج از کشور، در فقدان تئوری و بی‏برنامه‏گی سیاسی‏شان نهفته نمی‏باشد بلکه ریشه در بی‏عملی آنان دارد؟ چرا هر زمان که سخن از انجام پراتیک به‏میان می‏آید، عده‏ای به جای هضم و درک صحیح آن می‏کوشند تا جهت بحث را تغییر دهند و از پاسخ‏گوئی روشن به ناکرده‏ها و باورهای‏شان  طفره روند؟ براستی دلیل انتخاب چنین روش‏هایی در چیست و چرا نباید و نمی‏بایست این سئوال را در مقابل خود قرار داد تا زمانی‏که زیباترین سخن و تئوری با عمل و پراتیک پیوند نخورد، جاذبه‏ای را ببار نخواهد آورد و مهمتر از همه‏ی این‏ها نمی‏توان بر تفاوت‏های عملی واقف گردید؟

پر واضح است‏که امر تئوری، امر حیاتی هر جنبش پیشرونده است و پر واضح است‏که بدون توضیح, حوادث سیاسی بین‏المللی و داخلی، ایده‏های کمونیستی از بارآوری خود باز خواهد ماند. این‏کار پیش‏درآمد هرگونه فعالیت کمونیستی‏ست. امّا در کنار آن، این سئوال و ایده‏ی بنیادی طرح است‏که در کدام بستر و شرایط مبارزاتی می‏خواهیم به معضلات ذهنی – فکری رو در رو پاسخ دهیم و کارگران و زحمت‏کشان را به سمت ایده‏های خود جذب نمائیم؟ آیا امروزه و علی‏رغم عقب‏نشینی کمونسیم و شکست حاکمیت کارگری – توده‏ای در دنیا، چهارچوبه‏ی اساسی رهائی طبقه‏ی کارگر از زیر ستم و مظالم سرمایه‏داری نامعین می‏باشد و از بار ایدئولوزی و آلترناتیوهای حکومتی کاسته شده است؟ آیا جهت و سمت‏و‏سوی آرمان‏های تحول‏گرا و دگرگونه‏ساز تغییر یافته است و جهان‏بینی و ایدئولوژی پرولتاریا نامعین می‏باشد و به‏همین دلیل دنیا و جنبش کمونیستی نیازمند “ستنز نوین” است؟

نظرم بر آن است‏که علی‏رغم تغییر و تحولات مهم در سطح جهانی، شالوده و بنیان‏های کار و ایدئولوژی مارکسیست – لنینیستی بقوت خود باقی‏ست و آن‏چه باقی می‏ماند توضیح شرایط سیاسی جدید توأم با فعالیت‏های پراتیکی کمونیستی‏ست. به عبارتی دقیق‏تر جهان‏بینی گُنگ و مبهم نیست و بحث و وظیفه‏ی اساسی سازمان‏ها و احزاب مدافع‏ی طبقات زحمت‏کش پیوند نظر با عمل است و نه کشف قانون‏مندی‏های کلی و عام. به وضعیت و واقعیات نیروهای کمونیستی ایران نگاهی بی‏اندازیم تا به عمق بی‏تفاوتی عملی آنان پی ببریم. متأسفانه سه دهه‏ای‏ست که جریانات سیاسی, با برنامه، راه عقب را بر گزیده‏اند و هیچ‏گونه چشم‏اندازی برای وصل به پایگاه‏های احتماعی متصور نیست. حدوداً سه دهه‏ای‏ست ‏که فاقد ارتباط با جنبش‏های اعتراضی و کمترین پراتیک‏اند، امّا در عوض امید بهرنگ تاکید دارد که “همه نیروهائی که خود را منتسب به جنبش کمونیستی می‏دانند در سطح مختلف درگیر عمل هستند” و در ادامه می‏گوید “سئوال کلیدی این نیست که چه کسی عمل می‏کند و چه کسی نمی‏کند. مسئله این است‏که چه عملی و با چه مضمونی؟”.

بگذارید برای روان‏تر شدن بحث و پی بُردن به مضامین تئوری و پراتیک، یک‏بار دیگر به واقعیات نیروهای ایرانی در این سه دهه بپردازیم و دریابیم که اولاً درک‏مان از مضمون تئوری و پراتیک چیست و دوّماً نماد پراتیکی احزاب و سازمان‏های ایرانی که نویسنده‏ی “مشکل‏ها ..” دائماً دارد بر روی آن اصرار می‏ورزد و بر این باور است‏که کمونیست‏ها در سطوح مختلف درگیر پراتیک بوده‏اند، کدام‏ها هستند. کاملاً صحیح است که باید و می‏بایست حوزه‏ی عمل و بر مضمون واقعی آن واقف گردید. موافقم که بدون اشراف به رابطه‏ی زنده‏ی  این دو حوزه – یعنی تئوری و پراتیک – نمی‏توان طبقه‏ی کارگر را از شر مظالم امپریالیستی نجات داد. آیا منظور بزرگان م. ل، تئوری همان پراتیک و پراتیک همان تئوری بود و یا هر یک از این دو مقوله از جایگاه ویژه و خاصی برخوردارند و یکی بدون دیگری ناکامل به حساب خواهد آمد؟ اگر بنابه تعریف امید بهرنگ، فعالیت‏های پراتیکی همان فعالیت‏های ذهنی‏ست، پس، از ارتباط مستقیم و پویا با توده‏ها بمنظور روشنگری و سمت‏و‏سو دادن مبارزات آنان گرفته تا سازماندادن نقشه‏های عملی بمنظور درب و داغان نمودن ارگان‏های سرکوب‏گر نظام را باید در کدام حوزه از فعالیت‏های کمونیستی تعریف نمائیم؟ اگر پراتیک همان تئوری‏ست، چرا تاکیدش بر آن است، “تئوری، پراتیک، تئوری” و نمی‏گوید، تئوری، تئوری، تئوری؟ بالاخره تکلیف جایگاه، نقش و کارکرد آن واژه‏‏ی وسطی در مقابل تعرضات سبوعانه‏ی رژیم جمهوری اسلامی به کارگران و زحمت‏کشان چه می‏شود؟

مضافاً این‏که ببینیم این رفقا از جایگاه حزب، تا چه اندازه به تئوری، پراتیک و تئوری وفادار ماندند و در قبال خیزش‏های کارگری و مبارزات دمکراتیک – اجتماعی، رد پای صحیح‏ای از خود بر جای گذاشتند و هم‏چنین روشن سازیم که تا چه اندازه این جریان در دو دهه‏ی قبل – به غیر از فعالیت‏های عملی در جنگل‏های شمال ایران – و از زمان تشکیل حزب که نزدیک به یک‏دهه از عمر آن می‏گذرد، چه کردند و تا چه اندازه به گفته‏های خود در عمل وفادار بودند؟ نقداً کار دو دهه‏ی بعد از قیام را کنار بگذاریم و از زمانی‏که غیر مسئولانه و در کنار دیگر احزاب حارج از کشوری، پرچم حزب جدیدی را در دست گرفتند، نگاهی بی‏اندازیم و به بینیم که تا چه اندازه آن تصمیم و خواست، منطبق با تعریف م. ل بود؟ این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم و بدان پاسخ روشن دهیم که این رفقا قصد داشتند با حزب‏شان به کدامین مشکلات تئوریک و مهمتر از آن به کدامین معضلات عملی و روزمره‏ی کارگران و زحمت‏کشان پاسخ گویند؟ براستی تفاوت این حزب با دیگر احزاب در چه بود و آرزوهای کوچک و بزرگ آنان چگونه تعریف گردیده است؟ آیا آن برنامه حامل آرزوهای کلان و بزرگ بوده و می‏باشد؟ و ..
بی‏تردید پاسخ همه‏ی این‏ها را به عهده‏ی خود آنان خواهیم گذاشت تا یک‏بار دیگر و برای همیشه و به سهم حود و آن‏هم با نقد عملی، بدان‏ها پاسخ روشن دهند و تلاش ورزند تا بر دامنه و گستره‏ی ناامیدی‏ها و سرخوردگی‏های درون نیروهای کمونیستی و نسل جوان بکاهند و با صراحت کمونیستی اعلام نمایند که برخورد ناسنجیده‏ی آنان نسبت به محتوای حزب پرولتری تا چه اندازه نیروهای درونی را رحم داده و بر توهمات جنبش کمونیستی افزوده است. امیدواریم با شجاعت تمام اعلام نمایند که حزب آنان کمترین خوانایی با حزب لنینی نداشت و توهمی بیش نبود. 

امّا در گذشته – جدا از باوری و ناباوری‏ام به ایده‏های حکا (م. ل. م )، سئوالی را طرح نمودم مبنی بر این‏که شما در کنگره‏ی سال هشتاد، خط سیاسی و برنامه‏های پرولتری‏تانرا برای پرش بجلو تدوین نمودید و قصدتان کسب قدرت سیاسی بود؟ سئوال نمودم که شما و بنابه ادعاهای خودتان، تعریف صحیح‏ای از حزب مارکسیستی ارائه دادید و خواهان پیوستن دیگر جریانات و احزاب به گرد خود بودید و می‏خواستید بر رخوت تئوریک – عملی جنبش کمونیستی فائق آئید؟ سئوال نمودم تا چه اندازه در جهت تحقق برنامه و وظایف‏تان گام‏های عملی برداشته‏اید؟ و …
 رفقا! مطئمناً به این سوالات روشن هم پاسخ صریح ندادید. سئوال روشن دیگری از شماها نمودم مبنی بر این‏که سازمان و یا حزبی که اعتقاد دارد “قدرت سیاسی از لولۀ تفنگ بیرون می‏آید” و با صدای بلند در کنگره‏اش اعلام نمود، تا چه اندازه بدان‏ عمل نمود؟ می‏دانید پاسخ‏تان چه بود “کمی جهانی فکر کنیم. نگاهی به آخرین و پیشرفته‏ترین تجربه انقلابی ابتدای قرن اخیر بی‏اندازیم؛ جنگ خلق در نپال، با خط و بینش رفیق شباهنگ راد مشکل بتوان عقب‏گردی که این جنگ خلق دچارش شد را تجریه و تحلیل کرد”.

خودتان فکر کنید در مقابل سئوال مشخصی مبنی بر این‏که چه شده است تکلیف آن جنگی که ادامه‏ی سیاست بود،. مرا به کجا حواله داده‏اید و به جای پاسخ‏گوئی صریح و بی پروا تلاش نمودید تا توپ را بنادرست و بناحق در زمین مخالفین‏تان پرتاب نمائید و علاوه بر آن مرا متهم نموده‏اید که افق لازمه و کافی به پروسه‏ی مبارزاتی ندارم و تاکید داشتید که “راه دور نرویم با کنکاشی در متن نقدی شباهنگ راد نوشته نیز ما با چنین روجیه‏ای روبرو هستیم، اوج روحیه به اصطلاح عمل‏گرایانه او «دفاع از مبارزات کارگری – توده‏ای و پس زدن رژیم» است. پس سرنگونی نظام و کسب قدرت سیاسی توسط پرولتاریا، ساختمان سوسیالیسم و افق کمونیسم چه شد؟ آیا خواهان جامعه نوینی هستیم یا فقط با اشکالی از مقاومت (قهرآمیز یا مسالمت‏آمیز) می‏خواهیم کمی از درد و رنج مردم بکاهیم؟ تفاوت است بین مبارزه برای پیروز شدن با مقاومت در مقابل دشمن”.

بگذارید بحث و استدلال‏تانرا گام به‏گام و آن‏هم نه برای دست‏یافتن به یک جمع‏بند واحد بل برای دو جمع‏بند متفاوت دنبال کنیم و نشان دهیم که تفاوت‏ها، تا کجاهاست. دائماً از پراتیک و مبارزه‏ی فعالانه بمنظور سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی حرف می‏زنید و بعد از چند سال یعنی در سال هشتاد و پنج و در پلنوم سوم کمیته مرکزی حزب کمونیست ایران ( م ل م ) از “ضرورت شکل گیری قطب سوم” مبنی بر این‏که “یک حزب انقلابی بدون توجه به اوضاع سیاسی مشخص قادر نیست وظایف سیاسی خود را به پیش ببرد و استراتژی انقلابی خود را متحقق کند. یک حزب انقلابی باید در مقابل روندهای سیاسی جاری جامعه سیاست روشن و صحیحی را جلو گذارد و تلاش کند انرژی و پتانسیل انقلابی پرولتاریا و خلق را در هر مقطع مشخص به حداکثر ممکن رها سازد و صحنه مبارزه را به نفع کمونیستهای انقلابی قطب بندی کند. 
امروزه تنها سیاست صحیح این است که فعالانه برای سرنگون کردن رژیم جمهوری اسلامی مبارزه کنیم و در عین حال از آینده ای که امپریالیسم آمریکا برایمان تدارک دیده ممانعت کنیم. ضدیت با ارتجاع و امپریالیسم، بیان فشرده سیاست قطب سوم است که باید هر چه سریعتر صدای متشکل و منسجمی بیابد”. سخن گفتید، بدون این‏که بخواهید کمترین گام عملی‏ای در جهت تحقق این سند بر دارید. قضیه‏ی “قطب سوم”تان چه شده است؟ به واقع که همه‏ی طرح‏ها و مصوبات‏تان پا در هواست و فاقد پائین‏ترین پشتوانه‏ی عملی‏ست. از “ایجاد اتحاد انقلابی گسترده” حرف می‏زنید، بدون این‏که بخواهید کمترین ارتباطی با دیگر سازمان‏ها، احزاب سیاسی و عناصر کمونیست برقرار نمائید. اگر بخواهیم همه‏ی این‏ها را به پای فعالیت پراتیکی‏تان در خارج از کشور بنویسیم، با ذره‏بین‏های قوی هم نمی‏توانیم لایه‏های آنرا ببینیم و با این اوصاف نمی‏توان گفته‏های‏تانرا جدی گرفت و به حساب کارهای مثبت‏تان گذاشت. در حقیقت آسیب‏ رساندن نظری‏تان به جنبش و نیروی جوان، بمراتب بیش از ترمیم، سازندگی‏ست.

جدا از بی حرکتی و بی باوری‏تان پیرامون اتحاد و تماس با نیروهای کمونیستی و تلاش بمنظور “ایجاد قطب سوم” – در خارج از کشور -، کدام کمونیست و مارکسیستی از انحراف جنبش نپال، به نادرستی و یا به درستی پراتیک خود دست می‏یابد؟ به دلیل این‏که، سرنوشت و عاقبت جنبش‏های کارگری و رهائی‏بخش دیگر کشورها، به اینجاها کشیده شده است، بنابراین وظایفی هم‏چون، حضور – بمنظور رادیکالیزه نمودن جنبش‏های اعتراضی -، انجام پراتیک – بمنظور سازمان دادن پراتیک بالاتر – و تماس با توده‏ی خویش – بمنظور بسیج و تبلیغ و ترویج کمونیستی –، غیر اصلی و فرعی به حساب خواهند آمد؟ مسلم است‏که در مبارزه‏ی طبقاتی تضمین‏های ابدی وجود ندارد و تدوین بهترین ایده‏ها هم نمی‏تواند مانع‏ی انحراف و شکست انقلابات گردد. کمونیست‏ها همواره جهت حرکت را نشان می‏دهند و در هیچ دوره و موقعیتی قادر به جلوگیری انحرافات چه در درون جنبش‏های کارگری – توده‏ای و چه در درون جنبش‏های کمونیستی نیستند. به جامعه‏ی خودمان نگاهی بی‏اندازیم. دولت اصلاحات رژیم جمهوری اسلامی بخش زیادی از نیروی روشنفکر را با خود بُرد و همین چند وقت قبل – که هم‏چنان ادامه دارد – رنگ سبز به رنگ انتخابی بعضاً کمونیست‏ها تبدیل گردید و بنوعی از همه، نیروی فکری – عملی گرفت. این‏جاست که می‏توان پی بُرد پرداختن و روشن نمودن ریزترین مسائل تئوریک – نظری هم نمی‏تواند سدی شود بر استحاله و چرخش عناصر و جریانات کمونیستی؛ چرا که حوادث و رخ‏دادهای سیاسی غیر قابل پیش‏بینی‏اند و در شرایط التهاب، انسان‏ها را به این سمت و آن سمت پرتاب خواهد نمود.
 
واضح است‏که کمونیست‏های نپالی نتوانسته‏اند پرچم کمونیست را در آن کشور برافرازند و سرمایه‏داران را از اریکه‏ی قدرت پس زنند؛ امّا حامل دستآوردهای گرانبهائی‏ بوده‏اند و نمی‏توان و نباید به سادگی از آن‏ها گذشت. جنگ نابرابر طبقاتی‏ست و همواره در جنگ‏های طبقاتی نیرو و موازنه‏ی قدرت تعیین کننده است. صدها دلیل ریز و درشت چه در دوره‏های پیشروی و چه در دوره‏های پسروی در مقابل کمونیست‏ها قرار می‏گیرد که اصلاً و ابداً  قابل پیش‏بینی نیستند. به اثبات رسیده است‏که در زمان‏های معینی با بهترین سیاست‏ها و تاکتیک‏ها هم نمی‏توانید پیروز بدر آئید. بنابراین شکست انقلابات پرولتری در دیگر کشورها و هم‏چنین پیشروی و پسروی کمونیست‏ها در نپال، تعیین کننده‏ی خط و خطوط دیگر کمونیست‏ها نیست. باید از تجارب غیر مستقیم سود جست و از آن‏ها آموخت و در کنار آن باید دانست که به کار مستقیم کمونیست‏های ایرانی نمی‏آید. به این دلیل روشن که آن جامعه از مختصات و قواعد معینی پیروی می‏کند که با دیگر جوامع و از جمله ایران متفاوت می‏باشد؛ چرا که کمونیست‏های این دو کشور در دو موقعیت کاملاً متفاوتِ فعالیتی قرار دارند. به همان میزانی که درس آموزی لازم و مفید است به همان میزان هم کپی برداری و قیاس جایز نیست. بنابراین علم نمودن فاکتورهای نپال بمنظور بررسی پراتیک ناانجام خودی، کار بناصحیحی‏ست.

بر خلاف نظر امید بهرنگ بر این اعتقادم که جنبش ایران، نیازمند سازمان عمل‏ست. سازمانی که بتواند در مقابل تعرضات افسار گسیخته‏ی سرکوب‏گران رژیم جمهوری اسلامی بپاخیزد و از جان و مال کارگران و زحمت‏کشان دفاع نماید و جنگ انقلابی را در پهنه‏ی ایران بگستراند. اگر باوری به متون، مصوبات کنگره و “تئوری جنگ” انقلابی علیه‏ی جنگ ضد انقلابی وجود دارد باید آنرا در عرصه‏ی جامعه به عینه مشاهده نمود. تبلور سیاست را باید در حوزه‏ی عینی از جانب نیروی مدافع‏ی کارگران و زحمت‏کشان دید.
علاوه بر همه‏ی این‏ها باوری بدان ندارم که  ازیاد پراتیک کمونیست‏های نپالی، ربطی به بی‏عملی مفرط کمونیست‏های ایرانی و از جمله حکا (م. ل. م) دارد. به عبارت عامیانه طرح چنین مسئله‏ای به معنای در رفتن از خطاهای حودی‏ست و هم‏چنین بحث را نمی‏توان از ته شروع نمود و بار دیگر و بعد از سی سال فعالیت کمونیستی و یک‏دهه کار حزبی اعلام نمود که نگاه کنید به دیگر کشورها و یا این‏که “کمونیسم علم است یا ایدئولوژی” و مفهوم “طبقه” و …
این چه حزب پرولتری‏ست که در تعریف و تشخیص طبقه‏ی کارگر، طبقه‏ی دوران‏سازی که در حال حاضر خود را نماینده‏ی آن می‏داند، مانده است. این‏جاست که می‏گویم حزب‏تان فقط نام آنرا یدک می‏کشد و فاقد محتواست. این‏جاست که می‏گویم ته تنها شما بلکه همه‏ی سازمان‏ها و احزاب باید تلاش ورزند تا تعریف حقیقی‏ای از حود ارائه دهند و از بزرگ‏نمائی و مبالغه‏گوئی فاصله گیرند. یعنی این‏که باید با صراحت تمام اعلام نمایند که در خارج از کشور قرار دارند و به همین دلیل فاقد سازماندهی مبارزه در داخل‏اند. وقتی این واقعیت پذیرفته شود آن‏وقت می‏توان با توجه به وسع و توان خود در خارج از کشور، فرم‏های سازمانی را تعیین نمود.

رفقا و دوستان، بحث اضلاً و ابداً بر سر رد کارهای جمعی نیست و مضافاً این‏که، بر این باور هم نیستم که با راه‏اندازی بحث‏های عام می‏توان اعتمادهای از دست رفته را باز گرداند. اعتقاد عمیق دارم که هیچ جنبشی بدون سازماندهی عملی و بدون ارتباط نیروهای روشنفکر با طبقه‏ی کارگر و توده‏های محروم به سر منزل مقصود نخواهد رسید و “حل مسایل مربوط به خط مشی کلان جنبش کمونیستی ..” هم، کمک فوری و آنی‏ای به پیشرفت فعالیت‏های کمونیست‏ها در ایران نخواهد کرد. جوامع‏ی متفاوت علی‏رغم برخورداری از ماهیتی یکسان، متفاوت‏اند و بنابراین کمونیست‏های ایرانی از ارائه‏ی تحلیل‏های کلان قادر به تعیین قواعد داخلی خود نیستند. این‏که “زمانی که در اذهان بسیاری از پیشروان این خیزش مختصات جامعه آینده و دولت آینده به پرسشی اساسی بدل شده، اغلب کمونیست ها از نزدیک شدن به این موضوع  پرهیز کرده و حتی جرئت آن را به خود نداده‏اند که در مورد این مسئله مهم و اساسی با دخالتگری سیاسی با آلترناتیوهای بورژوایی حاضر در صحنه مقابله کنند. چرا که بواقع خود نیز اعتقاد راسخ به مبارزه سیاسی انقلابی برای سرنگونی سرمایه داری و استقرار سوسیالیسم و کمونیسم را از کف داده و دست شان خالی است. زمانی که جمعبندی علمی و نقادانه از دیکتاتوری پرولتاریا موجود نباشد، چگونه می توان تغییر واقعی جامعه را نوید داد و  راه حل واقعی برای حل مشکلات جلوی روی مردم قرار داد و آنان را برای مبارزه در راه رهایی کامل برانگیخت”، پاسخ‏گو نیست. طرح مسائل کلان و تاکید چندین باره بر بحران جنبش کمونیستی و سرمایه‏داری، شفابخش دردهای بی‏شمار سازمان‏ها و احزاب ایرانی نیست. می‏دانید که اولین انقلاب در سطح دنیا در بحرانی‏ترین دوران امپریالیستی و در کوران جنگ اوّل جهانی بوقوع پیوسته است و در چنین شرایطی بود که لنین پرچم کمونیست را برافراشت و جهان را دو نیمه نمود؛ امّا در مقابل سازمان‏ها و احزاب ایرانی، دائماً و دائماً دارند از عقب‏نشینی کمونیست‏ها و بحران فزاینده‏ی سرمایه‏داری سخن می‏گویند و بدنبال ردهای ناصحیح دیگران‏اند تا گریبان خود را از نقش آفرینی خلاص نمایند. 

به قول خودتان به همین اعتراضات یک‏ساله‏ی اخیر نگاهی بی‏اندازیم و ببنییم که تا چه اندازه ارزیابی‏ها و توقعات نیروهای کمونیستی در خارج از کشور بدور از واقعیات و ذهنی بود. رفیق امید، شما دارید از کدام مختصات جامعه‏ی آینده و دولت آینده و دخالت‏گری‏های سیاسی سخن می‏گوئید؟ با کدام نیرو و حزب، آن جنبش می‏بایست به سمت جامعه‏ی نوین خیز بر می‏داشت و رویای دولتی سالم را در سر می‏‏پرواند؟ با شما هم‏نظر شویم و این سئوال را در مقابل خود قرار دهیم که نه اغلب سازمان‏ها و احزاب کمونیستی بل همان اندک جریانات و بویژه حزب کمونیست ایران (م. ل. م) در کجای اعتراضات مردمی قرار گرفتند و به وظایف کمونیستی‏شان جامه‏ی عمل پوشاندند؟
دوستان! کمونیست‏ها و انقلابیون با حضور عملی و با دخالت‏گری‏های فعال معنا می‏یابند و رشد می‏کنند و نیرو می‏گیرند. به جرأت می‏توان گفت که اعتراضات یک‏ساله‏ی اخیر ملاکی بود تا یک‏بار دیگر به ماهیت و غیر مسئولیتی همه‏ی سازمان و احزاب خارج از کشوری پی بُرد. قبول کنید که همه، فرصت‏های کلانی را در عرصه‏های متفاوت – و در همین خارج از کشور – از دست داده‏اند و بر این باورم که کمترین درسی از آن وقایع نیآموختند. چرا که با جنبش، بطور عملی همراه نبودند و قصد همراهی آنرا هم ندارند. به جرأت می‏توان گفت که آن اعتراضات رونق تازه‏ای به سایت‏ها و نشریات‏شان داد و بر این نظرم، کمونیستی که می‏خواهد با تشخیص و جمع‏بندی علمی و نقادانه از دیکتاتوری پرولتاریای دیگر کشورها و نقد کمونیست‏های نپال، نوید جامعه‏ی نوین را به کارگران و توده‏های خودی دهد، از تشخیص بیمار خودی مانده است و با انتخاب بیمارهای فرضی و غیر خودی، می‏خواهد بیمار خودی را درمان نماید.

به بیانی دیگر اگر سازمان و یا حزب کمونیستی‏ای می‏خواهد “پراتیک‏های انقلابی‏تر از گذشته” را سازمان دهد در وحله‏ی نخست نیازمند جمع‏بند پراتیک‏های گذشته‏ی خود می‏باشد. بیان و داشتن آرزوهای بزرگ بخودی خود – و حتی از نوع علمی آن‏هم – نمی‏تواند، مشکل‏گشای دردها و ناملایمات سیاسی جامعه‏ی سراسر خفقاق آورمان باشد. این‏که “همواره داشتن درک علمی از آرزوهای بزرگ است‏که محرک حرکت‏ها و شجاعت‏های بزرگ می‏شود”. اصلاً و ابداً با واقعیات جوامع‏ی طبقاتی هم‏خوانی ندارد. مگر هزاران نفر در این دنیای نابرابر که از خود حرکت و شجاعت‏های بزرگ نشان دادند، از درک علمی برخوردار بودند و افق کمونیستی داشتند؟ علاوه بر آن سئوال این است‏که آیا علل شکست‏ جنبش‏های کمونیستی در فقدان آرزوهای بزرگ بود؟ آیا دلیل عقب‏نشینی و شکست مبارزه‏ی مسلحانه‏ی رفقای سربداران در کردستان و جنگل‏های شمال ایران ریشه در ناروشنی آرزوهای بزرگ‏شان داشت؟ اگر چنین به پنداریم؛ آن‏وقت پایداری و شجاعت آن رفقا به نظرگاه‏های‏شانرا باید با کدام منطق و فلسفه توضیح دهیم؟ براستی آیا به این دلیل حزب کمونیست ایران (م. ل. م ) در یک‏دهه به حرکت‏ دست نزده و از خود شجاعت‏های بزرگ نشان نداده و ناموفق از آب در آمده است، چون در برنامه‏های‏اش از آرزوهای کلان و بزرگ سخنی به میان نیآورده است؟

رابطه‏ی نقد با حضور
اشاره‏ای داشتم که تنها با شرکت عملی در مبارزه‏ی سیاسی – طبقاتی‏ست که می‏توان به نقد سازنده و جامع دست یافت. اشاره نمودم که این نوع نقدها را می‏توان از دریچه‏ی مثبت، تحول‏گرا و بالنده نگریست. امّا ببنیم رفقای حکا (م. ل. م) مدافع‏ی کدام نقد بمنظور پیشبرد مبارزه‏ی ایدئولوژیک در صفوف نیروهای کمونیستی خارج از کشوری‏اند. براستی آیا نباید و نمی‏بایست مبارزه‏ی ایدئولوژیک و یا نقد مدنظر، محتوای اصلی خود را از مشکلات و معضلات جنبش‏های اعتراضی کارگری – توده‏ای که در صحن جامعه جاری‏ست، گیرد؟ آیا به غیر از این است‏که این امر نیازمند شرکت، تقلاها و تلاش‏های سازمان‏ها و احزاب کمونیستی در تندوپیچ‏های مبارزاتی‏ست؟ به غیر از این است‏که شناخت انسان از واقعیات سرچشمه می‏گیرد و بدون زندگی، تماس و شرکت در مبارزه‏ی سیاسی – عملی نمی‏توان به اهداف مرحله‏ای – تاریخی خود دست یافت؟ رفیق بهرنگ بقول خودتان بخش زیادی از نیروهای کمونیستی در رخوت تئوریک بسر می‏برند و نگاه‏شان، نگاهِ تغییر جامعه‏ی کنونی نیست. با شما هم نظرم که همه به وضعیت موجود تن داده‏اند و دارند بی‏وظیفه‏گی عملی خود را در طرح مسائل عام و وحدت‏های بی‏مایه توضیح می‏دهند، بدون این‏که بر ضرروت وحدت، نقش سازمان و حزب پرولتری آگاه گردند. اعتقاد دارم که می‏خواهند با جای‏گزینی ایده‏ها و واژه‏ها و به عبارتی صحیح‏تر، با تهی نمودن محتوای آن‏ها برای سازمان و حزب خود زمان بیشتری بخرند. ولی سئوال این است‏که تفاوت عملی شما با دیگران در این زمینه‏ها در چیست؟

سئوال و طرح نمودم که فعالیت کمونیستی – از نقد کارکردهای خودی گرفته تا تسخیر قدرت سیاسی – را نمی‏توان خارج از مبارزه‏ی طبقاتی به پیش بُرد و هم‏چنین مصرانه بر این نظرم که نقد بدون شرکت عملی در مبارزه‏ی طبقاتی، به نقدی بی‏روح و مرده تبدیل خواهد شد، پاسخ گرفتم که “شرکت عملی در مبارزه طبقاتی یعنی چه؟ هر پراتیکی با تئوری خود عجین است و این دو لاینفک‏اند. ما همواره بر مبنای یک سیاست عمل می‏کنیم – چه به آن آگاه باشیم یا نباشیم. مگر مبارزه تئوریک جز مهمی از مبارزه طبقاتی – یا عمل طبقاتی – نیست؟ مگر این جنبه از مبارزه طبقاتی در تداخل با دیگر جنبه‏های آن نیست؟ آیا بدون مبارزه تئوریک می‏توان، پراتیک انقلابی سازمان داد؟ آیا بدون اینکه تئوری گامی جلوتر از پراتیک باشد، می‏توان صحبت از عمل آگاهانه کرد؟ آیا می‏توان درگیر پراتیک انقلابی جدی بود و مدام نیاز به تئوری در سطح بالاتر را حس نکرد؟ آیا می‏توان درگیر عمل بود و از تفکر علمی انتقادی برخوردار بود و نیاز به نقد مدام را در نیافت؟ چرا هر بار که صحبت از نقد تئوریک می شود، باید شرط و شروط گذاشت؟”

راستش این اوّلین بار نیست که نویسنده‏ی “مشکل‏ها ..” دارد رابطه‏ی تئوری با پراتیک، حضور و عدم حضور، دست‏یابی به کشف حقیقت، رد و یا تأئید نظرات و ایده‏ها را تو در تو و در هم توضیح می‏دهد و نسبت به جایگاه هر یک از آن‏ها بی توجه‏ای از خود نشان می‏دهد. البته در قسمت‏های دیگر نوشته‏ی وی هم می‏توان، رد چنین متدها و روش‏هایی را یافت. چه کسی اعتقادی به نقد ندارد و چه کسی دارد می‏گوید نیاز به عکس‏العمل‏های نظری در مقابل رخ‏دادها و حوادث سیاسی چه در عرضه‏ی بین‏المللی و چه در عرصه‏ی داخلی نیست. در این نقد مخاطب‏تان چه کسانی هستند؟
سئوال مشخص است و بنابراین پاسخ روشن و مشخص می‏طلبد. تصورم بر آن است که نیازی نبود تا شما مجدداً بر نقش تئوری و پراتیک و جایگاه هر یک از آن‏ها بپردازید و می‏توانستید در یک کلام تاکید ورزید که بله! می‏توان خارج از مبارزه‏ی طبقاتی – منظور بدون حضور در ایران – به نقد زنده، پر نشاط و جامع دست یافت. می‏توانستید بروشنی و با صراحت تمام اعلام نمائید که بله! برای دست‏یابی به نقد نیازی به حضور فعال و زنده در داخل ایران نیست و می‏توان بدون عملی نمودن ایده‏های خودی و بدون ارتباط با جنبش‏های اعتراضی کارگری – توده‏ای به ایرادهای سیاسی – عملی پی بُرد و به تیع‏ی آن، به ایده‏های نوین دست یافت و پراتیک بالاتری را سازمان داد.

باور کنید که بنادرست و بناحق دارید مرا متهم به درک محدود از رابطه‏ی تئوری با پراتیک می‏کنید، برای یک‏بار هم شده تلاش ورزید تا رابطه‏ی زنده و پویای این دو مقوله را و آن‏هم با روشنی تمام توضیح دهید تا تکلیف همه روشن شود و بدانند که هر یک، کارکرد معینی دارد و هر یک از آن‏ها سازماندهی مختص بخود را می‏طلبد. متأسفانه درک‏تانرا نمی‏توان به عنوان درک صحیح و منطبق بر ایده‏های اندیشمندان کمونیست به حساب آوریم و به هیچوجه آموختنی نیست. این منش و متد در خلاف دست‏یابی به شناخت نوین‏تر قرار دارد و فاقد جوهره‏ی تعرضی‏ست. بستر نقد سیاسی – عملی، معین و مشخص می‏باشد و مسلم است‏که جمع‏بند کار انجام شده را باید با پروسه‏ی دست‏یابی به نقد زنده، از هم تفکیک نمود. اگر منظور و مقصود تعرض و سازماندهی کلان‏تر اعتراضات کارگری – توده‏ای علیه‏ی دم و دستگاه‏های نظام‏ سرکوب‏گر است بالطبع باید و می‏بایست بدنبال نقد دیالکتیکی بود و نه نقد متافیزیکی. وظیفه‏ی نقد مارکسیست – لنینیستی، صرفاً و صرفاً جمع‏بندی و روشن نمودن ایرادات و خطاها نیست بلکه در خدمت به راه‏جوئی‏های عملی مبارزه است. نقد سازنده و تعرضی از چنین مضامینی برخوردار می‏باشد.
باز هم از شما سئوال نمودم که نقد را برای چه می‏خواهیم و نتایج نقد بعد از واقعه‏ی آمل، جمع‏بند کردستان تا زمان اعلان فرم جدید تشکیلاتی‏تان – تحت عنوان حزب کمونیست ایران (م. ل. م) – چه شده است؟ تکلیف آن جهت‏گیری‏ها چه شده است و در کدام پروسه و عمل به رد و نقد آن‏ها نشسته‏اید؟ نه تنها پاسخ روشنی داده نشده است بلکه اتهامات بنابجایی – هم‏چون مخالفین تئوری انقلابی و عمل‏گرا – را نثار منتقدان خود نموده‏اید. این‏جاست که می‏گویم قصد وارد شدن به موضوعات مشخص و ناکرده‏های خود را ندارید و جمع‏بند و به عبارت صحیح‏تر نقد تفسیری را با نقد واقعی مارکسیست – لنینیستی یکی گرفته‏اید. در حالی‏که تفاوت این دو از زمین تا آسمان است؛ چرا که یکی از نقدی پیروی می‏کند که قصد و هدف‏اش تفسیر دنیاست و دیگری مدافع‏ی نقدی‏ست که تغییری در پراتیک و عمل انقلابی بوجود آورد. بر مبنای چنین تفکری‏ست که اصرار دارم، نقدهای گذشته‏ی‏تان بدلیل بی‏محتوائی نمی‏توانست کمترین تأثیری در زندگی و پراتیک جامعه‏ی‏مان داشته باشد. روش و متد بی تأثیر و غیر جامع‏ای که این‏بار دارید در ظرف جدیدتری – و آن‏هم تحت عنوان حزب کمونیست ایران (م. ل. م) در مقابل خود قرار می‏دهید.

شکل و محتوا
اشاراتی داشتم مبنی بر این‏که هیچ چیز و هیچ‏کس سر جای خودش نیست و همه بدرجاتی دارند جایگاه‏های خود را وارونه جلوه می‏دهند؛ اشاراتی داشتم که سازمان‏ها و احزاب مدعی پرولتری، از مجموعه روابط و تعیینات کمونیستی معینی پیروی نمی‏نمایند؛ بر این نظرم که این‏روزها قد و قواره‏ها بر اساس واقعی به دنیای بیرونی معرفی نمی‏شود و همه دارند در تحریف از خود، از هم پیشی می‏گیرند؛ اشاره نمودم که پیش درآمد هر سازمان و حزب جدی بمنظور فعالیت تأثیرگذار، به توضیح جایگاه واقعی‏اش مربوط می‏شود. و …
براستی آیا طرح این‏گونه موارد واقعی‏ بنادرست است و آیا ما این‏روزها شاهد جلوه‏هایی از انطباق شکل و محتوا در صفوف نیروهای چپ خارج از کشور می‏باشیم؟ مگر به غیر از این است‏که سازمان و حزب پرولتری، سازمان و حزبی که قصد و هدف‏اش بسیج توده‏هاست، نباید و نمی‏بایست با توده‏ی خویش در ارتباط باشد و آنانرا در تقابل با نظام حاکم سازمان دهد؟ آیا وظیفه‏ی پایه‏ای‏اش حضور و شرکت عملی در مبارزات جاری و مقابله با ارگان‏های سرکوب‏گر نظام نیست و نباید و نمی‏بایست نقش پیشاهنگی و پیشقراولی خود را در تندوپیچ‏های مبارزاتی ایفاء نماید و به عنوان سازمان و حزب مادر، جامعه را از شر مظالم سرمایه‏داری نجات دهد؟ آیا طرح چنین نظری در خلافِ خواست و آرمان‏های کمونیستی قرار دارد؟ آیا بنابه تعریف م. ل، حزب یک ارگان اجتماعی نیست و نباید و نمی‏بایست در تحرکات و فعالیت‏های کارگری و در حرکت‏های اجتماعی درون جامعه شرکت نماید و آن‏ها را به سمت صحیح رهنمون سازد؟ آیا حزب پرولتری مظهر و ارده‏ی واحد پرولتاریا نیست؟

از منظر مارکسیستی حزب عالی‏ترین ارگان سیاسی پرولتاریاست و باید و می‏بایست در صحنه‏ی نبرد و جنگ رو در روی طبقاتی حضور مستقیم داشته باشد و مبارزات کارگران و زحمت‏کشان را یک‏گام به جلو سوق دهد؛ نبرد و جنگی که علنی و عینی‏ست و می‏توان به عینه مشاهده نمود. امّا متأسفانه در ایران ما شاهد چنین تنش‏های طبقاتی فیمابین نیروهای سازمانیافته و مدعی منافع‏ی طبقه‏ی کارگر با طبقه‏ی حاکم نیستیم و به جرأت می‏توان اذعان نمود که جنبش‏های اعتراضی ایران سه دهه‏ای‏ست که از وجود چنین نقیصه‏ای در رنج و عذاب‏اند؛ سه دهه‏ای‏ست که مدافعین آنان در صحن جامعه حضور ندارند؛ سه دهه‏ای‏ست که ندانم‏کار‏اند و کمترین وظیفه‏ی عملی‏ای در مقابل تعرضات و اجحافات سرمایه‏داران بر عهده ندارند.
با این اوصاف چگونه می‏توان ادعای سازمان رادیکال مسلح و انقلابی و حزب پرولتری را داشت و با توده‏ی خویش بی ارتباط بود؟ چگونه می‏توان مدعی کسب قدرت سیاسی از طریق روش‏های قهرآمیز بود و فاقد دسته‏ها و هسته‏های مسلح در مقابل رژیم سراپا مسلح بود؟ سازمان و حزب کمونیستی با حضور و با دخالت‏گری و آن‏هم با مجموعه روابط و ارتباطات و با کارکردهای انقلابی معنا می‏یابد و بدون چنین اتصال و ارتباطی با جنبش‏های اعتراضی و بدون عمل‏کردهای انقلابی، به سازمان و حزب در خود تبدیل می‏گردد.
در بستر چنین واقعیات تلخی‏ست که این ایده طرح می‏گردد، تعرض نکردن و نظاره‏گر سرکوب جنبش‏های اعتراضی بودن و حداکثر تبلیغ و افشاگری و حمایت لفظی از مبارزات کارگران و زحمت‏کشان در خارج از کشور نمی‏تواند نقش راه‏گشائی ایفاء نماید؛ اینجاست که تفاوت سازمان و حزب مادر، سازمان و حزبی که در داخل تمرکز یافته، با سازمان و حزبی که در خارج از کشور سکنی گزیده است، آشکار می‏گردد؛ این‏جاست که می‏بایست بر رابطه‏ی شکل و محتوا دقت نمود و از توضیح موقعیت و حقایق خودی ابائی نداشت و با صراحت کمونیستی و بدور از تعصبات کور، فرم‏های منطبق با واقعیات را انتخاب نمود. در حقیقت این سنگ بنای هر نقد جدی‏ست و بر این عقیده‏ام که دهه‏هاست اغراق و مبالغه‏گوئی جزء ذاتی سازمان‏ها و احزاب خارج از کشوری تبدیل گشته است. باید آگاه بود که بدون تکاندن لباس غبار گرفته و بدون توضیح واقعی قد و قواره‏ها نمی‏توان کارها را در همین خارج از کشور به پیش بُرد.

امّا امید بهرنگ نظر دیگری دارد و تاکیدش بر آن است‏که “دیدگاه شباهنگ راد مانع از آن شده که چشم‏هایش بر واقعیات و مسائل اساسی طرح شده در بیانیه حزب ما گشوده شود. او می‏خواهد بر پایه جدول محاسباتی، منافع فردی یا گروهی، عمل یا بی‏عملی، داخل و خارج از کشوری به حقیقت دست یابد. این متد نه تنها سترون، بلکه سدی در راه کشف حقیقت است”.
سئوال مشخص است و نمی‏خواهم با “جدول محاسباتی” به رد و یا تأئید یک ایده به نشینم و یا به رد و کشف حقایق دست یابم. به غیر از این است‏که برای شناخت هر پدیده‏ای باید به درون آن نفوذ نمود؟ به غیر از این است‏که برای شناخت اوضاع جامعه و رد سیاست‏ها و تاکتیک‏های ناکارآمد و تعیین سیاست‏ها و تاکتیک‏های جدید، می‏بایست همراه با جنبش‏های اعتراضی بود و در عرصه‏ی عملی و از درون، راه‏های نوین را جست؟ آیا به غیر از این است‏که با انتخاب چنین روش‏هایی‏ست که می‏توان به شناخت حقیقی و تازه‏تر دست یافت و به رد ایده‏ها و داده‏های کهنه و نافرجام پرداخت؟

خلاصه‏ی کلام این‏که اساس بحث‏ام در این حوزه در آن است‏که حکا (م. ل. م) به مانند دیگر سازمان‏ها و احزاب خارج از کشوری از توضیح جایگاه واقعی خود باز مانده است و ظاهراً و آن‏گونه که از قرائن پیداست، قصد باز تعریف موقعیت و جایگاه خودی را هم ندارد و نمی‏خواهد، ظاهر خود را با باطن یکی کند. بی دلیل هم نیست که امید بهرنگ می‏گوید کاری به این نداشته باشید که در کدام محیط تمرکز یافته‏ایم؛ چرا که حوزه‏ی انتخابی ربط مستقیمی به نقد و کشف حقیقت ندارد. در حالی‏که بر این نظرم، متوجه‏ی اساسی نقد، به جامعه است و بدون چنین نگاهی نمی‏توان تأثیرات عملی آنرا بر روی جنبش‏های آگاهانه‏ی کمونیستی مشاهده نمود؛ بر این نظرم که نتیجه‏ی نقد دیالکتیکی را می‏توان در زندگی پراتیکی دید در حالی‏که نقد متافیزیکی فاقد چنین بازدهی و محتوائی‏ست.

 

۲۷ سپتامبر ۲۰۱۰
۵ مهر ۱۳۸۹

لینک مطلب امید بهرنگ
http://www.eteraaz.com/maghalat/4336.html