حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ٢۶

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی .۲۶
اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی
 
hoshyaresmaeil@yahoo.com
قسمت بیست و ششم
 
در سالهای ۶۲ تا ۶۳ خورشیدی، تحول بزرگی در راس سازمان مجاهیدن خلق ایران رخ داد که نام آن را انقلاب ایدئولوژیک گذاشتند. با بدبینی وارد این داستان نشویم!. حفظ انسجام تشکیلاتی در مسیر طولانی برای مبارزه با رژیم، رهایی زنان و همه آنچه که گفتند….
 با پایان یافتن جنگ ایران و عراق در سال ۱۳۶۷ و بسته شدن شکافی که تئوری جنگ آزادیبخش میتوانست امکان ادامه حیات داشته باشد، عمر آن تئوری برای همیشه به سر آمد. اما بدبختانه مجاهدین (رهبرعقیدتی) آن دفتر را نبستند تا در مسیری اصولی و کاملاٌ مستقل به تحولات جنبش سیاسی ایران سمت و سوی مناسبتر و کاملتری بدهند! مجاهدین میتوانستد با تکیه بر نقششان در جامعه سیاسی ایران، مثبت باشند. آنها میتوانستند مثبت باشند اگر که میخواستند. اما رهبر عقیدتی نخواست و پس از پایان جنگ ایران و عراق، نعش تئوری جنگ آزادیبخش را به مانند مترسکی به چوبی بستند و طی ۲ دهه، همه جا جار زدند که بهترین ودرست ترین راه همین استراتژی و ماندن در عراق است.  مجاهدین در مسیری که به ناکجاآباد میرفت استراتژی اسیر و وابسته به صدام را برای خود تجویز کردند و بسیار هم از آن تعریف کردند. از مناسبات سالم و انسانی به سرعت فاصله گرفتند. تجربیات جنبشهای دیگر را به پشیزی نشمردند و رهبر عقیدتی با تعابیر و تفاسیری جدید از کتاب و سنت خودش، تلاش داشت تا چیز جدیدی به جهان ارائه کند.
     در دورانی که از شوروی هم خبری نیست تا بتوان در شکاف میان سوسیالیسم و سرمایه¬داری به سرمنزل مقصود رسید؛ حتی ازتجربه صدام هم که مرتکب آن حماقت تاریخی شد و به کویت یورش برد درس نگرفتند. در جهان پس از فروپاشی شوروی، قوانین جدیدی حاکم شده بود. هنگامی که  سخن از دموکراسی هدایت شده در میان است، آیا نباید در درک شرایط  نوین و واقعیتها دقت کرد و عاقل بود؟  آیا رهبر عقیدتی شرایط  نوین و قوانین حاکم را نمیدانست و ناآگاه بود و یا کاملاٌ آگاهانه تنها آن را نادیده گرفته بود تا ثابت کند اسلام در چپ مارکسیسم قرار دارد؟! آیا اصرار بیهوده رجوی مبنی بر اینکه هر جور شده خود را به غرب تحمیل خواهند کرد، نشان از توهم رهبر عقیدتی دارد یا برای متقاعد کردن نیروها بود؟
    آنها مسیری نادرست و انحرافی را آگاهانه پیش گرفتند و با انواع تئوریها و توجیهات و قوانین سرکوبگرانه تشکیلاتی، مناسباتی غیر انسانی، جبری دگماتیستی، نادیده گرفتن شرایط و تحولات در سطح منطقه و جهان، عدم صداقت با درون و بیرون از خودشان، همواره در گوش نیروها زمزمه کردند که:
 “انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین همینطور درحال اوج گیری است! پیش از انقلاب ایدئولوژیک همه نیروهای سازمان در مادون تضاد بودند. به همین دلیل فضایی دموکرانیک در مناسبات سازمان حاکم بود! اما پس از آن امکان تبدیل شده نیروها به انسانهای تراز مکتب به وجود آمد. ما برای باز کردن راه توحید و تکامل به چنین جهشی نیاز داشتیم”.
     بیشتر نیروهای سازمان ظرفیت و فهم عقیدتی لازم را از نظر رهبر ندارند. به همین دلیل صراحتاٌ نمی گفتند که خبری از سرنگونی نیست. واقعیت این است که پس از آتش بس در جنگ ایران و عراق و شرایط نوین سیاسی منطقه ایی ، دیگر قرار نبود کسی رژیم را سرنگون کند. ” فقط در کنار مرز آماده هستیم تا رژیم به دست خلق قهرمان سرنگون شود و مجاهدین در آمادگی کامل وارد عمل شوند. ماندگاری و حضور ما در کنار مرز، شرایط سیاسی در ایران را کاملاٌ قفل کرده است و غرب هم باید بپذیرد که هیچ راه حلی به جز مجاهدین برای ایران وجود ندارد. دیگران ( بقیه نیروهای اپوزسیون ) دارند وقتشان را تلف میکنند!”
    اکنون به راستی اگر نیروهای تشکیلاتی مجاهدین از همه واقعیتها یا حتی  بخشی از آن خبر داشتند، اگر میدانستند که داستان انقلاب ایدئولوژیک به جز درگیری ذهنی و سرگرم کردن نیروها محصول دیگری به ارمغان ندارد و اگر امکان یک انتخاب آزاد در تشکیلات وجود داشت، چه تعداد از نفرات مسیرشان را جدا میکردند؟! بسیار بیشتر از آنچه که بتوان تصور کرد.
 اگر کودتای تشکیلاتی سالهای ۶۳-۶۴ به نام انقلاب ایدئولوژیک و با توجیه حفظ  وحدت تشکیلاتی در برابر دشمن انجام نمیگرفت و مجاهدین با همان سازمان کار و در همان مسیر به سرفصل ۱۳۶۷ میرسیدند، قطعاٌ کسانی که در دفترسیاسی و کمیته مرکزی درایت و شجاعت لازم را داشتند آن مسیر و استراتژی را پایان یافته میخواندند و تردید نباید کرد که مسیر و سرنوشت مجاهدین، یا بخشی از جنبش سیاسی ایران به راهی اصولی تر وارد میشد. آنگاه مجاهدین دیگر مجبور نبودند برای پوشاندن خطاهای خودشان، ادعاهای واهی را تکرار کنند، دروغ بگویند، لاپوشانی کنند، مارک بزنند و بسیاری دیگر از وقایعی که اجتناب پذیر بود،… رخ نمیداد و میتوانست فرجامی درخور را برخ تاریخ بکشد.
    تک تک مسولان ارشد مجاهدین با انبوهی پرسشها روبرو هستند که از سوی همگان مطرح میشود . نزدیک به دو دهه است که بهای عدم شجاعت آنان را در رویارویی با مسائل سیاسی، ایدئولوژیک و نظامی، نیروها و مردم ایران پرداخته¬اند. کار را به جایی رساندند که خود مسعود رجوی هم باورش شد که از تقدس برخوردار است. به هر حال رهبر عقیدتی آگاهانه شرایط جهانی و منطقه ایی را نادیده گرفت به امید زنده شدن تئوری جنگ ازادیبخش توسط صدام،…. سرنوشت مجاهدین را به صدام گره زد و به کسی هم اجازه وارد شدن به هیچ حیطه¬ای را نمیداد. خودش هم باورش شده بود که به خدا و امام زمان متصل است و دیگران اگاهانه به چنین حماقتی رضایت دادند.
 اختلافات رجوی و خمینی، در محتوای تفکراتشان از تقابل یا نگرش میان دو نوع اسلام خلاصه نمیشد. اختلاف میان آن دو اجتهادی است. شعارهای سیاسی آنها ظاهراٌ با هم تفاوت داشت. در سالیان فاز سیاسی شعار خمینی استقلال بود  و شعار رجوی آزادی!  دو دهه بعد ، مجاهدین در قرارگاه اشرف و در نشستی معنای آزادی را برایمان باز کردند و گفتند: “منظور ما مجاهدین از آزادی آن چیزی نیست که در ذهن شما یا دنیای بیرون شناخته شده است. بلکه منظور ما از آزادی ، آزادی ذهن شما و دیگر جوامع از تفکرات باطل و ناحق است تا به انسان تراز مکتب (مجاهد خلق) تبدیل شوید!” 
ادامه دارد
اسماعیل هوشیار
www.tipf.info