در ابتدا و پیش از آغاز هر نوع بحث و ارائه استدلالی ,شخصاً معتقدم که هیچ یک از ما فعالان سیاسی، اجتماعی، فرهنگیچپ – در حوزه پدیده سیاسی / اجتماعی به نام پروژه توّاب سازی- در مقام قاضی قرار نداریم تا از صلاحیت اتخاذ تصمیمی اجرائی بر چگونگیو کیفیت روند حیات و سلامت جسمی، جانی, روحیو شخصیتی یک قربانی پروژه توّاب سازی دستگاه ایدئولوژیکی امنیتی حاکم) آن هم در یک سیستم سرکوب گر(،بهره مند بوده و حکمی صادر نمائیم (گرچه قاضی هم تنها اجرا کننده احکام تصویب شده موجود در یک سیستم کنترل جمعیت انسانیاست).
قرار گرفتن در موقعیت اجبار به توبه و وادار شدن به ابراز ندامت و پشیمانی، چالشی اجتماعی/ فرهنگی/ روانیست که تجربه اش برای هر یک از ما میتواند به راحتیرخ دهد ؛ وقتیکه از محیط زندگیروزانه – بیاختیار و عمدتاً ناگهانی – به بیرون کشیده شده و در فضایی به نام زندان قرار گیریم که اجازه هر نوع تصمیم گیری و تفکر شخصیرا از ما میگیرد -که اصولاً این امر دقیقا علت وجودی سامانهای به نام زندان است.
در محیط ایزوله زندان در عمق تنهایی، بیپناهی، و انواع فشارهای جسمیو روحی، انسان در واکنشی طبیعی اقدام به نجات فیزیکیو اندیشهای خود میکند، و راهکارهای گوناگونی را هم برای آن مییابد (همان توجیه کردن یا توجیه یافتن به زبان ساده). نتیجه اینکه تمام المنتهای روانی، شخصیتی، عقیدتی، و بیشک فیزیولوژیک فرد دست به دست هم داده و پدیدهای به نام همکاری، توبه یا هر آنچه که اسمش را میگذاریم به صحنه میآید.
بیهیچ شکی، فیزیولوژی جسمیو روانیانسان، تحمل پذیرش بازه مشخصیاز درد و رنج کشیدن و دم بر نیاوردن را دارد، که آستانه شکنندگی هر فردی نیز – بر اساس مجموعهای از عوامل اعم از مقاومت جسمی، روانی، ایدئولوژیک، و یا آموزشی وی – در نقطه معینی از طول این بازه تعریف میشود. یکیبا دو سیلیو دشنامهای رکیک میشکند، دیگری با از دست دادن ناخنهای انگشتانش، آن یکیبا ۱۰۰ روز زندگیدر انفرادی و تابوت، فردی نیز با گیر افتادن در چنبره سوالات پیچیده و بلوفهای کارشناس پرونده )بازجو)، و…….، دلایل بیشمارند. در این خصوص، حتی خود کارشناسان نسبتا خبره تشکیلات امنیتی نیز به خوبیآگاهیدارند که هر فرد را پس از یکیدو روز بازجویی، تحت چه کیفیتی از فشار ببرند تا بهترین نتیجه را در درهم شکستن فرد و بیخطر کردنش برای آینده و هم تکمیل کردن پرونده و انتقال آن به دادگاه، حاصل نمایند. در این قسمت دو پرسش اساسیپیش روی ما قرار میگیرد: الف) چرا در سیستم امنیتی ایران، متهم پس از تخلیه اطلاعاتی و تکمیل پروندهاش توسط بازجو یا بازجویان، باید فشاری مضاعف را تحمل کرده و وادار به ابراز و امضای توبهای رسمیشود؟ ب) چه تیپ افرادی و تحت چه نوعی از بازجویی احتمال شکستن و توّاب شدنشان بیش از سایرین است؟
پروژه توّاب سازی (اگر از وجه مذهبیواژه توبه بگذریم)، ویژه تمام دولتهاییست که اهرمهای اجراییشان در عرصه سیاست، بسیار ایدئولوژیک محور است. چنانکه چهارچوبه حضورشان، تمامیت مشروعیت خود را چه در نگاه حاکمین، چه در نگاه طرفداران و سرسپردگان، و چه در نگاه مخالفین، از ایدولوژی پر ضبط و ربط و مبتنیبر فلسفهای صاحب مکتب، دریافت میکند – که فرم محتوایی این ایدئولوژی میتواند از مذهب گرا، تا ملیگرا، قوم گرا، ضدّ مذهب گرا، و حتی تجدد گرا، یا ترکیبیاز این موارد، متغیر باشد. در چنین نظامی، سیستم حاکم، کلیه جنبههای کلیدی حضور خود اعم از سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگیرا در رابطه با زندگیروزمره شهروندان، کاملا بر اساس یک مرامنامه رسمییا غیر رسمیایدئولوژیک تعریف و تنظیم کرده است. لذا هر سطحی از انتقاد یا به چالش کشیده شدن سیستم حاکم توسط شهروندان و یا نهادهای مستقل خارج از چهار چوب ایدئولوژیکی تبلیغ شده، به معنیبه چالش کشیدن اساس و بنیان سیاسی است که با ایدئولوژی زیربناییش حالتیممزوج وار داشته، و بیشک نه تنها جرم بلکه تابو شکنی و تقدس شوییست غیر قابل بخشش. این امر زمانیآشکار تر میشود که ایدئولوژی موجود، هم از نظر ریشهای و هم در بعد اجرائی، خود را نتیجه و وامدار ساحتی متافیزیکی بپندارد. عریانترین و البته قوام یافتهترین جنبه این ساحت متافیزیکی را میتوان در قالب مفهوم مذهب – وام گرفته شده توسط دولتها و حکومتهای مذهبی)تئوکراتیک) – دید. گرچه، در بعد به ظاهر غیر مذهبیو یا بعضا ضدّ مذهبیآن نیز، اندیشهای مبتنیبر دست یابیکامل و یا بخشی به یک “مدینه فاضله” مدرن و یا فرا مدرن (به عنوان اوج دستیابی بشر به سرمنزل مقصود(!، با زور و جبر به درون روان و باور جامعه تزریق میشود. پس اگر فرد در برابر این ساحت متافیزیکی بسیعظیم تر از وجود فیزیکیخود، کرنش ننماید، بیهیچ شرط و شروطی نه تنها باید به کژ اندیشیخود، فساد روحیو روانیش، و مضر بودنش برای تمامیت بدنه جامعه اعتراف کرده، بلکه باید در محضر دادگاه (نماد اجرای خشم فرا دستان و اندیشمندان ساحت متافیزیکی حاکم( و در برابر چشمان عموم جامعه (سابقا در میادین و امروزه در مقابل دوربین رسانهای تصویری) ابراز ندامت کرده و گدایی بخشش و مغفرت کند. او با این عمل قرار است تا به پاک شدن تمامیت آلوده خود کمک کرده و مجازاتی در خور را تمنا کند، شاید که با این عمل وی هم جامعه به حیات سلامت خود ادامه دهد، و هم آنانیکه همچون او و شاید حتی تحت تاثیر او گمراه گشته اند، به راه راست معرفیشده توسط سیستم حاکم ، بازگردند. هدف اصلیاز توبه، کاشتن بذر مطلق بودن نظام حاکم، و غیر قابل تغییر بودن و یا به چالش کشیده شدن آن، در عمق ذهن و روان تک تک شهروندان است!
اما نکته مهمیوجود دارد که شهروندان ساکن تحت نظامی ایدئولوژیک، مخصوصاً آنانیکه مسئولیت مبارزه با چنین یکسویه نگری در حاکمیت را بر خود فرضیاساسیمیدانند، باید نسبت بدان بسیار هوشیار باشند تا در تله تبلیغات ایدئولوژیکی سیستم نیفتند، و ناخودآگاه، تبلیغ چنین ایدئولوژی مطلق گرایی را به حساب باور مداری جبری، افراط گرایی در خلوص و خشک مغزی نظام حاکم نگذارند. هر نظام ایدئولوژیکی، کیفیت و کمیّت اعتقادی / اجرائی ایدئولوژیش را همواره بر اساس میزان و چگونگیتسلطش بر روابط تولیدی درون جامعه و مدیریت چگونگیتنظیم این روابط به قصد حداکثر بهره گیری از نیروی کار جامعه با حد اقل هزینه رفاهی، و دستیابی به حد اکثر میزان سود جهت تحکیم هرچه بیشتر بنیانهای اقتصادی / سیاسی خودش تنظیم میکند. هر حکومت ایدئولوژیکی در هر مقطع زمانی، نماینده بیمه کردن منافع اقتصادی اکثریت طبقه سرمایه دار یا فرا بورژووازی (کلان بورژووازی) آن جامعه است – خواه این طبقه به طور مستقیم در حاکمیت حضور داشته باشد یا نداشته باشد! ایدئولوژی حاکم نیز چیزی نیست جز نظامی مدیریتی جهت حفظ روند پروسه تولیدی موجود در یک جامعه. در نتیجه نه زندانی کردن دختری شانزده ساله در تابوت برای صد روز، برای پاک کردن روح اوست، چنانکه برخیاز محققین در بحثهای آسیب شناسیمذهب خود، تابوت را سمبلیزمینیاز جهنم در انتظار آن دختر معرفیکرده اند؛ و نه ماموری که ضربات شلاق را با فریاد یا زهرا، یا مسیح، مرگ بر کومونیست، جاوید شاه، پاینده باد اورشلیم، یا زنده باد رفیق استالین یا رفیق پولپوت بر کف پای زندانی فرود میآورد، قصد تقرب هرچه بیشتر به منبع و مبدأ ساحتی متافیزیکی یا مدینه فاضله گون را دارد! او در پیچیدهترین حالت، نیروی اجرائی دون پایه ایست، که به بهانه پشتیبانی از یک نظام فکری (ایدئولوژیکی)، هم احساس غرور و اهمیت میکند، و هم فضایی یافته تا روان پریشیهای خود را در آن به صحنه تمرین و کامجویی بگذارد، و صد البته در رابطه با وظیفهاش در برابر بالا دستیخود، پاسخگو باشد. هر دو نظام پهلوی (در زمان محمد رضا شاه – پهلوی آخر) و جمهوری اسلامی – گرچه با کیفیتهایی کاملا متفاوت – در جهت به توبه وادار کردن آن دست از مخالفینشان (چه چپ گرا و چه ملیگرا و لیبرال و حتی مذهبی) که خواسته یا ناخواسته نظامی اقتصادی / تولیدی غیر از آنچه که سیستم حاکم در حال اجرای آن بود، پیشنهاد میکردند و یا در مسیر آن سنگ اندازی میکردند، از هیچ فشار و جنایتی کوتاهی نکردند.
پس از جستاری کوتاه و اجمالیدر محتوا و چرائی پرسش نخست، اکنون پرسش دوم پیش روی ماست، که چه تیپ افرادی و تحت چه شرایطی احتمال توّاب شدنشان میرود؟ پاسخ بدین پرسش به شکلیخلاصه وار شامل موارد زیر میتواند باشد:
۱: افرادی که در شرایط فضاهای مقطعی نسبتا باز سیاسی – که افراد را تحریک به ورود کاملا علنی به صحنه فعالیتهای سیاسی میکند – جذب کار و مبارزه سیاسی شده اند. در چنین فضاهایی مقطعی، مخصوصاً در کشورهای با سابقه طولانی دیکتاتوری، مسابقه و رقابتیدر بین طیفها، احزاب و گروههای مختلف سیاسی به وجود میآید تا هرچه بیشتر نیرو جذب کرده، به لحاظ کمیگسترش یافته، و خود را زود تر از سایر گروههای رقیب به عنوان حزب یا گروه فراگیر و پیشرو معرفیکنند و وارد عرصه قدرت شوند. در شرایطی اینچنینی، افراد (عمدتاً جوان و کم سنّ) هریک با سلیقهای و به انگیزهای اعم از سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، فرهنگی، روحی، روانیبه طرف طیف یا گروهی رفته و به فعالیت علنی سیاسی میپردازند که میتواند از فروش روزنامه و پخش اعلامیه تا مخفیکردن و جأ سازی سلاح و مهمات برای روز مبادا متغیر باشد. بسیاری از این افراد نسبت به فراز و فرودهای مسیر سیاسی پیش رو بیاطلاع بوده و رهبران و مسئولین گروههای سیاسی نیز، عمدتاً آگاهانه و به بهانه پخته شدن نیروها در صحنه عملیمبارزه، این امر را پشت گوش انداخته، و تمرکز اصلیشان را بر روی هرچه گسترش پیدا کردن، به لحاظ کمی، معطوف میکنند. در نتیجه وقتیکه ناگهان فضای نسبتا امن فعالیت سیاسی دگرگون شده و مورد آماج حمله نیروهای سرکوب گر قرار میگیرد، بسیاری از این افراد فاقد آمادگی و پختگی لازم جهت دفاع از افکارشان و مقاومت در برابر فشار بازجویی دستگاه سرکوب گر – تازه یا دوباره حاکم شده -، میباشند. بسیاری از آنان ممکن است با گذشت اندک زمانیاز زندگیتحت فشار و شکنجه و ترس شدید حاکم بر جو بازجویی، به نوعی از پوچی کامل رسیده، به تمام نگرشهای قبلیپشت کرده، و برای نجات جان خود، تن به هر نوع همکاری بدهند – زیرا که در درون خود، هیچ کنش مندی ساختار یافتهای را با ایدولوژی سازمانی که پروندهشان تحت نام آن است، احساس نمیکنند.
۲: شخصیتهای خود شیفته که برای شهرت دست به هر عملیمیزنند، و اصولاً ورودشان به صحنه فعالیتهای سیاسی و اصرارشان برای حضور دائم در فضای رهبری و نمایش شجاعت – مخصوصاً اگر کاریزمای شخصیتی داشته و ظاهری خوش بر و رو و مردم پسند داشته باشند – چیزی نیست جز ارضای این حس روانیو ایدولوژی سیاسی را نیز (حد عقل بخشا) مستمسکی برای آن قرار داده اند. اینگونه افراد از این رو که بار مسئولیتی – هم از جنبه امنیتی و هم از جنبه سیاسی – بسیار بزرگ تر از توانایی حقیقیشان را (خواسته یا ناخواسته) بر دوش گرفته اند، در بازجویی تحت فشارهای سنگین و مضاعف قرار گرفته، و سرانجام جهت فرار از آنچه که در ظرفیت تحملشان نیست و تنها به سبب سؤ ضن عمیق (و البته اشتباه) بازجو نسبت به آنان به وجود آمده، پتانسیل این را دارند که وارد همکاری مستقیم با بازجو یا تیم بازجویی شده و تن به توبه دهند.
۳: افرادی که به سبب انرژی زیاد و پر شوری وافر، همزمان، وارد مبارزه در عرصههای سیاسی اجتماعی متنوعی میشوند که هر یک از این عرصهها به لحاظ امنیتی از بار و فشار متفاوتی برخوردار است. به عنوان مثال فرد وارد عرصه مبارزه چپ شده، هم پرچم طرفداری از مبارزات کارگری را بلند میکند و هم در آن واحد به فعالیت گسترده در جهت تامین حقوق اجتماعی دگرباشان و همجنسگرایان، و مبارزه برای لغو احکام شرعی مجازات و قصاص میپردازد. چنین فردی، پس از دستگیری، با چنان حجم عظیمیاز اتهامات مختلف و مجزا از هم روبروست، که یا باید سرسختانه در برابر همه آن اتهامها مقاومت کند، و یا اینکه در مقابل همه آنان یک بار سر به توبه خم کرده و طلب بخشش کند، چرا که هر یک از آن اتهامات به طور مجزا میتواند حکم سنگینیرا برایش به ارمغان آورد!
۴: افراد و گروههاییکه به سبب فضای سرکوب داخلی، به درستیاز فناوری اینترنت بهره برده، اما ناخواسته و ناآگاهانه پای در زمین بازی سیاسی احزاب و گروههایی(بعضا کاملا در نقطه مخالف با افکار و نظراتشان( میگذارند که خود این احزاب و گروهها به لحاظ امنیتی تحت ضربه و عملیاتهای مستمر و بسیار شدید تعقیب و مراقبت سیستم حاکم قرار دارند. چنین افرادی معمولا پس از دستگیریست که تازه برای نخستین بار با فضای سیاسی واقعی که در آن حضور داشته اند، مواجه میشوند. چنین بازداشت شدگانی معمولا تحت فشاری دو گانه هستند، زیرا که هم قصد بر مقاومت و عدم همکاری دارند، و هم احساس مورد سواستفاده شدن بهشان دست داده و هیچ علاقهای به حضور در پرونده یک گروه سیاسی دیگر ندارند. بسیاری از این افراد، متأسفانه تحت این خطر قرار دارند که زیر فشارهای سنگین اطلاعاتی، روانی، و جسمیبازجو، به ورطه پوچی شدید در غلتیده و از ترس عواقب وخیم آنچه که بدان اعتقاد ندارند، توبه کرده و وارد همکاری شوند.
۵: افراد بسیار منطقی، نکته بین و موقعیت سنج به حد افراط و وسواس. این گروه که در میان افراد بسیار تحصیل کرده و از نظر اجتماعی / فرهنگی، ایلیت گرا بیشتر دیده میشوند، به سبب علاقه بسیار زیاد (تا حد افراط) به نگرش منطقیو یا بهتر، منطقیدیدن ذره بینیهمه چیز در محیط دور و برشان، ممکن است تا با بازجوی خود وارد ساعتها بحث و استدلال شده، و نهایتاً در نتیجه گیری منطقی(بیشک تحت تاثیر جو ترس و وحشت) نسبت به بیشتر مفید بودنشان در فضای خارج از زندان، بعضا بسیاری از صحبتها و بحثهای بازجویان خود را پذیرفته، و به عنوان نیرویی فکری، و یا حتی تنها به قصد خروج از فضای سیاسی (که معمولا به کثیف بودنش در چنین شرایطی پیمیبرند!)، توبه کرده و وارد انواع و اقسام همکاریها شوند.
۶: و اما در پایان، گروه بسیار بزرگی قرار دارد که میتواند هر یک از ما را به راحتیشامل شود، و آنان بیشک بیگناهانی هستند، که ممکن است تحت شدیدترین فشارهای جسمیو روانیبه حد نهایی آستانه تحملشان رسیده، و تنها به قصد نجات از زجر و عذابی جانکاه و مرگی تدریجی، توبه کرده و جان خود را نجات دهند. در اینجا بیشک، شبههای وجود ندارد که ما از جمله مردمانی هستیم که در تاریخ معاصر محدوده جغرافیاییمان (کشور( شهدایی موسوم به قهرمانان شکنجه داریم، اما این بیانصافیست که به راحتیاز جان انسانها به عنوان ضریب خطای حرکتهای سیاسی مایه گذاشته، و از همه انتظار داشته باشیم تا بر خلاف طبیعت بیولوژیکیشان، آگاهانه از جان خود دست بشویند. مبارزه اصلیاما علیه هر نوع نظامیست که وقیحانه به خود این اجازه را میدهد تا ماشین توّاب سازیش را جهت حفظ کنترلش بر مناسبات تولیدی مورد نظرش، به جان انسانها بیفکند.
حال پرسش این است که آیا چنین فردی لایق تف و لعنت وآسیب دیدن و حتی بد تر حذف فیزیکیاست؟؟؟ پاسخ به این سوال اما سخت است، نه به این دلیل که باید توجیهیبرای اعدام به بهانه فضای “پیشا انقلابی، انقلابی، یا پسا انقلابی” پیدا کرد، اما بیشک بین کسانیکه تنها به توبهای ساده و نوشتن پشیماننامه ایی بسنده کرده، جان خود را حفظ کرده و از آن پس نیز جهت حفظ امنیت دوستان خود از بخشهای حساسیت بر انیگز مبارزه -از دید امنیتی -استعفا میدهند بسیار تفاوت وجود دارد تا آنانیکه جدی تر و مصمم تر از بازجویان خود به شکار مبارزین، شکستنشان در زندان، و یا از هم پاشیدن روانییا تشکیلاتی گروههای فعال خارج از زندان میپردازند.
گروه دوم در بالا ، بیشک باید همچون سایر جنایت کاران در دادگاهیعادل، علمی، و صد البته مردمی به محاکمه کشیده شوند. امید است که در آن روز و شرایط، احکامی چون اعدام (یا هر نوع حکم ضدّ بشری دیگری) هیچگاه در موردشان صادر نشده و اعمال نگردد ، چرا که این احکام، ارزش و دست یافتهای نیستند جز قتل عمد و نمایش سرکوب دولتی جهت پاشیدن بذر ترس از سیستم تازه حاکم شده در دلٔ جامعهای که چشم امید به آغاز فصلی زیبا و دگرگونه دوخته است – حال این دولت هر اسمی که میخواهد بر خود بنهد.
اما تا پیش از پیروزی و تشکیل دادگاه مذکور، باید به هر شکل ممکن اثر تخریبیاین افراد و در سطحی فراتر این پدیده را به حد اقل رساند تا هم امنیت فیزیکیو روحیافراد و گروههای درون مبارزه حفظ شده و هم روند رو به جلوی مبارزه با موانع کمتری برخورد کند. در اینجا نیز روشهایی چون ترور فیزکی و یا اتّهام زدنهای دروغین به قصد حذف یک فرد تنها سنگ بنای شکل گیری دیکتاتوری آینده خواهد بود. هیچ یک از ما ابر بشر نیستیم و مقولهای به نام شکستن و همکاری ممکن است در لحظات خاصیاز به آزمایش کشیده شدن حداکثر توان جسمی، ذهنی، و شخصیتی ما به سراغمان بیاید.
در طول سالهای دهه ۶۰، که طب انقلابیبسیار تند، شور و انرژی و امید وافر برای مبارزه و تغییر، نگرشی مردسالار و قهرمان گرایانه، و از همه مهمتر سرکوب و کشتار بیرحمانه دولت جمهوری اسلامی، اشراف کامل بر اتمسفر فرهنگ سیاسی روز داشت، متاسفانه همه آنانیکه تحت فشار و شکنجه شدید، تن به توبه دادند – بیتوجه به اینکه آیا در جهت سرکوب همکاری کرده بودند یا خیر – همگیبه یک چوب رانده شدند. فشار روانیشکستن از یک سؤ )مخصوصاً برای مردها، چرا که زنها دردهای مشترک دیگری نیز داشتند!!) و طرد شدن کامل از طرف رفیقان، برادران و خواهران، دوستان، و هم بندان، و فشار و توهین روزانه بازجویان و پاسداران که دقیقه به دقیقه موفقیتشان در شکستن فرد را به جشن مینشستند، بسیاری از افراد را به مرز جنون، خودکشی، و حتی همکاری بیش از پیش با سیستم سرکوب سوق داد. شاید یکیاز انتقادات وارد به این نوشته از طرف جریانات معتقد به مشی مسلحانه بیاید، که استدلال میآورند که در شرایط زندگیمسلحانه زیر زمینیو یا در دل کوه، هر سطحی از همکاری با دشمن و به هر بهانهای میتواند به عنوان خطری بس مهلک برای تعداد کثیری از مبارزین به حساب بیاید. چهار چوب منطقیاین نگرش در دل مختصات پدیدهای به نام جنگ چریکی ممکن است تا حدود زیادی (و نه کاملا( درست به نظر برسد، اما آیا یک گروه معتقد به مشی مسلحانه میتواند زمان نسبتا دقیق پایان فضای انضباط نظامی خود را پیش بینیکرده، و با آغاز امواج گسترده و طبقاتی انقلاب، آن را به عنوان فرهنگیتوجیه پذیر جهت پاسداری از انقلاب و شکست دادن بورژووازی با خود به عرصه صفوف مردم و بعدها قدرت و حکومت نیاورد؟؟!! برقراری دیکتاتوری (حال از هر نوعی) همیشه امری بسیار راحت است، اما برقراری دیکتاتوری پرولتاریا که مفهومیمتفاوقت از تعریف کلاسیک دیکتاتوری دارد، نگرشی ژرف در محتوای فلسفیمارکسیسم در جهان امروز و عشقیبیکران به انسانیت را میطلبد.