حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۲۱

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۲۱
اسلام دموکراتیک =  دموکراسی اسلامی
قسمت بیست ویکم
hoshyaresmaeil@yahoo.com
 
….. پس دیگر تکلیف همگان روشن است.منظورم تکلیف معتقدان به خدا ودین است!                       
       به هر حال، کار را تا نقطه ی طلاق ابدی چیدند و آمدند و گفتند: تا آخر عمر هر گونه رابطه ای با جنس مخالف و یا لذت جنسی را فراموش کنید تا از اندیشه های استثماری رهایی پیدا کنید. حتی اگر رژیم هم سرنگون شود، مجاهد خلق نباید به دنبال لذت جنسی و اندیشه استثماری برود. چون تنها راه مبارزه ومبارز ماندن در این جهان همین است و به این گونه در جاده ی تکامل هژمونی مطلق زنان مهر می خورد.
 هژمونی زنان را هم از همان سال ۱۳۶۸ که مریم رجوی را به عنوان مسول اول مجاهدین معرفی کردند، کلید زدند. رهبر عقیدتی در داستان هژمونی زنان هم نقاط مثبت زیادی نشان می داد. رهایی زنان، برابری زنان، بازشدن میدان عمل برای زنان، پایان دادن به عصر ستم کشیدگان تاریخ و …و بالاخره مهمترین نکته مثبتی که فقط در درون تشکیلات کارایی دارد و مهم است؛ نکته ایی که هرگز رهبر عقیدتی به آن اذعان نمی کرد…. آن زنانی که یک عمر زیر ستم و هژمونی بوده اند قابل اعتماد و باز هم قابل اعتمادترین نفرات تشکیلات محسوب می شوند چون در هر موضع مسئولیتی و مقامی هم که قرار می گیرند بالاترین رده های کلیدی را هم که در دست داشته باشند، هرگز تهدیدی نخواهند بود؛ اهل انشعاب و جدایی و شبه کودتا علیه رهبری عقیدتی  نیستند، جبرا و تاریخا توان چنین کارهای را ندارند، اما و اگر نمی کنند، زود متقاعد می شوند و خلاصه برای پیش بردن حرف و خط رهبر بهترینها هستند. پس برادر مسولی دیگر وجود ندارد و برادران فقط بازوی اجرایی یا هیات اجرایی خواهند بود. و زنان هم همواره یک قانون را باید پیش روی خود داشته باشند و به آن وفادار بمانند و آن اینکه در هیچ شرایطی به مردان یا برادران اعتماد نکنند حتی وفادارترین نیروها. تنها مرد قابل اعتماد، رهبر عقیدتی است که به طور مطلق از عناصر استثماری تهی است و به این شکل، مسعود رجوی به عنوان خدای ماده روی زمین معرفی شد و به صراحت گفتند که برای نخستین بار خدا را در روی زمین، ماده کرده اند.
 روزی در یک نشست پرسشی را در باره ی مطلق بودن انسان مطرح کردم که مسول در پاسخم گفت: “منظور ما از مطلق، استنباط فلسفی آن نیست که منحصر به ذات پاک خداست، بلکه صفت مطلق از دریچه استنباط رهبر عقیدتی است؛ کسی که بتواند به همه  پرسشها پاسخ دهد و هیچ پرسشی را بی پاسخ نگذارد. چنین فردی عالم و عادل و دلیر مطلق است و سزاوار است که رهبری جامعه را بر عهده گیرد. یعنی امام است. پس رهبر یا امام، از لحاظ فهم و استدلال، خودش را در برابر افرادعامی ، عالم مطلق می داند و نه از لحاظ فلسفی! (نقل به مضمون)
    قضاوت در مورد این نکته یا تئوری با دیگران. بعدها و در فرصتی ، هنگامی که کتاب تاریخی “خداوند الموت” حسن صباح را خواندم تازه متوجه شدم که این تئوری یا نظریه و بسیاری روشهای دیگر که در مجاهدین شاهد بودم، هیچ تازگی نداشته و درقرون ششم یا هفتم هجری به دست اسماعیلیان پایه گذاری و اجرا شده بوده. حسن صباح هم خودش را امام نامید و معتقد بود که باید پیروان خود را ارشاد و تقویت فکری نماید تا آنان توان درک امام را داشته باشند. از نظر حسن صباح، افراد عامی ذات و گوهر ملکوتی ندارند اما رهبر یا همان امام دارای گوهر ملکوتی نیز هست. پس باید برای فهم حرفهای امام و شناخت رهبر، همه نیروها تابع یک سلسله مراتب باشند. پیروان حسن صباح را کیش باطنی می نامیدند و حسن صباح به جز پیروان خودش، دیگران راناقص و ناتوان می دانست. نهضت حسن صباح حدود ۴۰۰ سال دوام آورد و البته نامی هم در تاریخ از آنها به جای ماند. اما ایده هایی که برای جهانی کردن آن، خیز برداشته بودند هرگز جهانی نشدند!
 به این شکل و سوار برچنین استدلالهایی، بیشتر نیروها یا باید سکوت می کردند یا وانمود می کردند که اوضاع بی نقص است وگرنه با برچسب عدم صداقت و پیامدهای آن روبرو می شدند. گرچه خود مفهوم صداقت هم در ادبیات مجاهد خلق به معنای راستگویی نیست. به گفته رهبر عقیدتی، در جهان مجاهدین با وحدت قلب و زبان کاری نیست! صداقت از نظر او به معنای وحدت اندیشه و قلب است؛ یعنی زانو زدن در برابر حرف و خط رهبر عقیدتی. و به این شکل دروغگویی هم مجاز بود وتا بالاترین رده های تشکیلات رواج داشت. نام آن در حوزه علمیه  شیعی قم ، تقیه است.
    سیروس اسدی از نیروهای قدیمی سازمان بود و چندین بار عملیات موفقی را درون ایران برای سازمان انجام داده است و طبق قانون رهبر عقیدتی، حتی چنین فردی هم قابل اعتماد نیست. یک بار هنگامی که سیروس از یک عملیات برمی گشته، سازمان نیروی کمکی را سر قرار نمی فرستد. یکی از فرماندهان قرار گاه دوم به نام احمد که فرمانده واحد کمکی بوده است، از مکالمه های بیسیم متوجه می شود که سیروس در چند کیلومتری مرز به حالت اغما افتاده و توان حرکت بیشتر را ندارد. احمد با مسولیت خودش برای نجات سیروس می رود و به نفرات واحد خودش هم تاکید می کند که به کسی نگویند. و اگر کسی پرسید، بگویید سیروس توانست خودش را به مرز برساند. بعدها مسولان متوجه موضوع شده و احمد را توبیخ می کنند که چرا رفته و سیروس را نجات داده است! و برای سیروس هم توضیحاتی می دهند که: “اگر ما نیروی کمکی سر قرار نفرستادیم، دلیل بر بی اعتمادی نبود، مشکلات دیگری داشتیم”!
 اما سیروس کم تجربه نبود و با قوانین انقلاب ایدئولوژیک هم آشنا بود . می دانست در سلول و نمونه جامعه  بی طبقه توحیدی، تنها مردی که قابل اعتماد و مطلق است، مسعود رجوی است. سیروس در آخرین عملیاتی که با احمد مقصودی رفت دیگر برنگشت. اما رفتن او در شرایطی که رژیم در آماده باش کامل بود و همه جا را قرق کرده بود برای بسیاری پرسش برانگیز بود؛ اینکه چرا سیروس در چنین شرایطی به عملیات فرستاده می شود؟ بعدها دوستان و نزدیکان سیروس شهادت دادند که سیروس به اصرار خودش به عملیات رفت و می دانست که دیگر بر نمی گردد. او به یکی ازدوستانش گفته بود که از همه چیز خسته است و راه برون رفت هم وجود ندارد. سیروس بهترین راه را برای مرگ برگزیده بود….
ادامه دارد
اسماعیل هوشیار
www.tipf.info