زنده باد لنین ۴

سخنی کوتاه:

من وقتی کتاب “روانشناسی توده‌ای فاشیسم” نوشته ویلهلم رایش را خواندم (برگردان علی لاله جینی٬ نشر باران٬ سوئد) اول فکر کردم؛ رایش هم مانند بقیه روشنفکران بورژوازی دارد “دست چرب هتلر را بر سر مارکس بیچاره می کشد” و کتاب را با بی میلی دنبال کردم. اما همینکه چند صفحه جلوتر رفتم با یک سوال روبرو شدم: “مشکل کجا بود؟”

ویلهلم رایش در مقام یک مارکسیست٬ سعی میکند جواب این سوال را بدهد. بنا‌‌‌ بر‌این قبل از آنکه سوال را این چنین خلاصه نماید٬ به کبودهای مارکسیسم می‌ پردازد. سوال در واقع چنین بود:اشکال کار مارکسیستها کجا بود؟ یا اینکه مارکسیست‌ها (به اضافه خود مارکس) کدام فاکتورهای اجتماعی را نشناخته بودند یا به آن بی توجه بودند که بعد از مارکس هتلر ظهور کرد؟ (آن هم چه ظهوری)

نقد و بررسی نظرات رایش٬ موضوع این بحث نیست. هدف یافتن جواب سوالی است که به همین قیاس در مورد تجربه شوری طرح می‌شود: راستی اشکال کار چه بود که آن انقلاب عظیم شکست خورد؟

 بازندگان حرفه‌ای٬ کسانی که تصمیم گرفته‌اند تا آخر تاریخ بازنده بمانند٬ همیشه یک سبد جواب حاضر و آماده دارند: “شرایط چنین و چنان بود٬ دشمن تانگ و توپ و مسلسل داشت٬ سفیدها حمله کردند٬ زمین خیس بود٬ حیاط کج بود و غیره”

رفقای ما٬ (هواداران بدون “چون و چرای” منصور حکمت)در مورد تجربه شوروی یک سبد دیگر هم زیر بغل دارند:”بولتن نظرات در مورد تجربه شوروی و نظرات منصور حکمت”

خوب٬ همه این‌ها جای خود. اشکال کار خود ما (کمونیستها) چه بود؟

فرض کنیم یک بازی شطرنج را باخته‌ایم: کدام حرکت غلط  خود ما (سوای شرایط بازی و مهارت حریف) باعث شد بازی را ببازیم؟

من هیچ علاقه‌ای به شکست پی در پی ندارم. بنا بر این به نقد تجربیات کمون پاریس٬ انقلاب اکتبر٬ انقلاب ۵٧٬ کوبا و غیره از تمام جوانب نیاز مبرم دارم. به همین دلیل هم ٬ طرح بحث(یا نقد) توسط صالحی‌نیا را به جا و درست می دانم.

طرح این بحث بویژه جواب یک نیاز دیگر را هم می‌دهد: چرا حزب کمونیست کارگری ایران شعار “انقلاب انسانی برای یک حکومت انسانی” را مطرح می‌کند؟ با طرح این شعار چه ناگفته‌ای به جامعه می‌گوئیم؟ و سوالاتی از این قبیل.

 پر واضح است که گفتن اینکه حکومت انسانی همان جمهوری سوسیالیستی است بلافاصله با این اعتراض روبرو می‌شود: “خوب٬ این همان گوئی  چه چیزی را روشن می‌کند؟”

اما پس و بیش کردن “حکومت انسانی و جمهوری سوسیالیستی” در همان جمله( جمهوری سوسیالیستی همان حکومت انسانی است) جواب همین سوال را هم می‌دهد. تلاش صالحی‌نیا٬ تا آنجا که من می‌فهمم در همین زمینه است. او سعی می‌کند جایگاه و نقش انسان و حقوق پایه‌ای او را در انقلاب آتی ایران تثبیت نماید. نقش و جایگاهی که انسان هرگز در شوروی نیافت.   

 

اما چنانکه تا کنون روشن شده است در موارد زیادی با نظرات ایشان هم اختلاف دارم. و این اختلافات در اخرین نامه‌های ما بیشتر نمایان شده است.

در اینجا من به آخرین مطلب ایشان می‌پردازم و بحث را می‌بندم. زیرا فکر می‌کنم تمام آنچه را که بلدم گفته‌ام. قبل از آن از مسئولین سایت “آزادی بیان” که مطالب مرا منتشر کردند٬ سپاسگزارم.

 به نطر رفیق صالحی‌نیا٬ “رابطه آزادی و از بین رفتن جامعه طبقاتی رابطه یکطرفه علت و معلولی نیست.”

خوب٬ اما رابطه اسارت (نقطه مقابل آزادی) و جامعه طبقاتی٬ رابطه علت و معلولی است. علت اصلی (در واقع تنها علت) اسارت اجتماعی انسان٬ جامعه طبقاتی است.  لابد دامنه اختیار انسان در قبایل بدوی هم٬ هزار و یک مانع و محدودیت داشته و بعید نیست که گردن کلفتی انسان ضعیفی را به بند کشیده باشد اما اسارت انسان در یک مقیاس اجتماعی با طبقاتی شدن جامعه  شروع شده است و با غیر طبقاتی شدن جامعه هم از بین میرود.

این اسارت و به همین قیاس آزادی٬ البته در طول تاریخ بارها شکل عوض کرده و اخلاقیاتی که حول مسئله آزادی شکل گرفته است٬ تعریف و باز تعریف شده‌اند.

 

رفیق صالحی‌نیا همچنین می نویسد:” شاهوی عزیزم؛

اولا:متاسفانه لنین و هیچ فرد دیگر تا همین امروز نتوانسته اند جامعه طبقاتی را به زیر بکشند! آنچه انقلاب روسیه کرد فقط تلاش برای پائین کشیدن جامعه طبقاتی بود و این بسیار فرق دارد با به زیر کشیدن آن!”

اولا اگر من (شاهو) نوشته ام لنین جامعه طبقاتی را به زیر کشید٬ یک اشتباه انشائی مرتکب شده‌ام. از این بابت از خواننده ‌و رفیق صالحی نیا بوزش می‌طلبم. منظور من این است که انقلاب اکتبر به رهبری لنین رژیم حاکم بر یک جامعه طبقاتی را به زیر کشید٬ نه خود جامعه را.

به نظر من٬ انقلاب اکتبر به رهبری لنین رژیم بورژوائی روسیه را به زیر کشید و تاریخ جامعه روسیه را وارد یک بستر جدید نمود. این بستر جدید چه بود و این  تاریخ تا کی دوام داشت در حوصله این بحث نیست.

  و بلاخره می‌نویسد: “اجازه بدهید بگویم که دیکتاتوری بدون اعدام و سرکوب مخاف (مخالفین) و بخصوص بنام کارگر و زحمتکش از اصلش باطل است و نقیض غرض! بهتر است آدم با سلیقه و زبان شناسی را خبر کنیم و ازش بخواهیم یک کلمه برایمان بسازد که وقتی بلند تکرارش کردیم خودمان خجالتمان نگیرد.”

من در این مورد کاملا با رفیق صالحی‌نیا مخالفم. الان من در یک کشور زندگی می‌کنم که می‌توان با جرئت گفت که یک نمونه زندانی سیاسی ندارد و درست صد سال است که کسی  در آن اعدام  نشده است در حالی که دیکتاتوری بورژوائی- شاهنشاهی آن “مثل ساعت” کار می‌کند و تمام حرکات جامعه را زیرکنترل دارد.

عکس این هم می‌تواند صادق باشد. می‌توان با قدرت تمام٬ همه زمینه‌های جامعه طبقاتی را از بین برد و اجازه نداد  کسی دیگری را به بند بکشد و استثمار نماید. دیکتاتوری پرولتاریا باید این کارکرد را داشته باشد. اما آیا برای این کار لازم است زندان و چوبه دار به پا کند؟ جواب البته٬ قاطعانه منفی است.

 

من فکر می‌کنم رفیق صالحی‌نیا با یک درک عامیانه به دیکتاتوری به طور عام و دیکتاتوری پرولتاریا به طور خاص نگاه می‌کند و دیکتاتوری را بلافاصله معادل اعدام و خفقان سیاسی می‌داند. اشکال این درک از یک طرف ندیدن دیکتاتوری بورژوائی است که خودش را پشت ژست دموکراسی قایم می‌کند و از طرف دیگر با یک تردید و به قول خودش خجالت به دیکتاتوری پرولتاریا نگاه می‌کند.

من بیشتر با مارکس و لنین و تعابیر انها در مورد دیکتاتوری پرولتاریا موافقم. 

 

شاهو پیر‌خضرانیان

ستکهلم ۵ سپتامبر ٢٠١٠