تجربه ای در “روز قدس”

از اسم مزخرف “روز قدس” که بگذریم پارسال این روز بهانه ای شد برای حضور هزاران نفر از مردم معترض؛ آنها هرچند نه در ابتدا اما کم کم تواستند ابتکار عمل تظاهرات روز قدس را به دست خود بگیرند و تا غروب در محل های مختلف، در گروهایی با تعداد کم و زیاد راهپیمایی کرده و شعارهای خود را با صدای بلند فریاد بزنند.

صبح حدودای ساعت ۹ بود که با چند نفر از دوستان از کوچه پس کوچه های حاشیه میدان فلسطین تلاش می کردیم وارد خیابان اصلی ولیعصر شویم. جو فوق العاده امنیتی بود و همین که در کوچه های خلوت قرار گرفتیم خود را آماده دستگیر شدن  می کردیم. در این موقع صبح تردد کسانی با سرو وضع معمولی که ما داشتیم بلافاصله به هدف شرکت در تظاهرات معنی می شد. این بود که با دوستان توجیه رفتن به منزل فامیل و نظایر این را تمرین کرده و با سرعت راه می رفتیم تا به جایی شلوغ برسیم. در حال حرکت به سمت خیابان اصلی بودیم که اتفاقی افتاد و باعث شد ذهنم تا به روزهای تظاهرات در سال ۵۷ به عقب برگردد و تجربیات محو شده در ذهن، دفعتاً خود را آشکار کند.

در کوچه پس کوچه های خلوت که راه می رفتیم، دور و بر خود فردی در حال حرکت یا ایستاده نمی دیدیم؛ پس بدون نگرانی با صدای نسبتاً بلند داشتیم از اینکه امروز ممکن است چه خبر شود و چه پیش بیاید صحبت می کردیم همچنان راه می رفتیم. در لحظه ای که کسی دوروبرمان دیده نمی شد یکی از دوستان گفت؛ معلوم نیست “موسوی” اینها هم امروز بیرون خواهند آمد یا نه؛ که ناگهان از پشت یک وانت پارک شده در کنار جدول، فردی که چهره اش جیغ می کشید اطلاعاتی است بلند شد و خیره به ما نگاه کرد. اما چشم های خواب آلوده وهراسانی او نشان می داد متوجه صحبت های ما نشده و فقط اسم تظاهرات او را از خواب بیدار کرده. ما با سرعت و در سکوت از کنار او رد شدیم، اما از این لحظه به بعد به اطراف خود که خوب نگاه می کردیم متوجه خوابیدن عده زیادی در میان ماشین های پارک شده و پشت وانت ها بودیم. اینها همه کسانی بودند که از شب قبل در آماده باش کامل برای سرکوب اعتراضات در این روز بودند. در اینجا یک نکته بی اهمیت مرا به یاد تجربیات قدیم در تظاهرات انداخت و افسوس خوردم که چرا این پتانسیل مبارزاتی، اکنون تحت نظارت و رهبری یک جریان انقلابی نیست که آن را با سرعت تکامل داده و به همه جا سرایت دهد تا جو اعتراضات خیابانی در کل کشور پراکنده شود. آنجا یکبار دیگر متوجه شدم که بدنه جنبش مردمی بدون سر در خیابان ها سرگردان است و تنها با اتکا به غریزه واکنشات به ستم، خود را بدون نقشه و برنامه در معرض خطر قرار داده است.

اعلام حضور در خیابان ها از مدتی قبل از “روز قدس” و وحشت فراوان رژیم از اعتراضات خیابانی قبل از آن، باعث شده بود که رژیم با تمام توان خود را آماده سرکوب کند.

رژیم بدون هیچ صرفه جویی از تمام توان خود استفاده کرده بود که تظاهرات در این روز را به طور کامل سرکوب کند. بنا بر این از یکی دو شب قبل نبروهای خود را به صورت آماده در خیابان ها کاشته بود. به خصوص معلوم بود که از شب قبل همه نیرو های خود را در حال آماده باش در جاهای مخصوص قرار داده است.

 شدت خستگی و بی خوابی نیروی سرکوب؛ از یکی دوشب قبل، آنها را از توان انداخته بود، به طوریکه هر کدام از آنها که فرصتی گیر آورده بودند، در گوشه ای در حالت غش به سر می بردند؛ و این در حالی بود که نیروی اعتراض کننده با انرژی کامل و سر حال و با روحیه خوب، از اوایل صبح، هر چند بدون نقشه، در خیابان های اطراف ولیعصر و میدان فلسیطن و بلوار کشاورز و میدان انقلاب و خیابان آزادی و… در تردد بودند.

 اولین شعارها در پاسخ به شعارهای پشت بلندگوی نیروهای حکومتی داده می شد. مثلاً شعار مرگ بر اسرائیل پشت بلندگو با صدای بسیار بلند، با مرگ بر روسیه پاسخ داده  می شد. این فریاد های بلند، هم موجب کسب روحیه تظاهر کنندگان می شد و هم موقعیت های آنها را به همدیگر نشان داده تا جهت حرکت های سرگردان به یک نقطه برای تجمع انبوه را مشخص کند.

خیلی زود این جمعیت پراکنده و حتی مخلوط شده در صف طرفداران حکومت همدیگر را پیدا کرده و در تجمع یک دست خود قرار می گرفتند و همین باعث می شد اعتماد به نفس بیشتری پیدا کرده و شعارهای دیگری سر دهند. شدت رسایی شعارهای مردم که با مرگ بر روسیه در جواب به شعار دهنده حکومتی پشت بلندگو پاسخ می دادند باعث شد تا شعار دهنده پشت بلندگو به کلی گیج شود و نفهمد اصلاً موضوع چیست، تا جائیکه ناگهان به جای مرگ بر اسرائیل فریاد زد ” مرگ بر فلسطین”. در این زمان طوفان خنده جمعیت تظاهر کننده چنان شدید بود که تو گویی اولین نتیجه اعتراضات خود را می دیدند.

 نیروی سرکوب مطلقاً نمی توانست یک تجمع در یک قسمت را به طور کامل سرکوب کند. آنها خسته تر از این بودند که بتوانند حریف این مردم تازه نفس شوند؛ و این نیز دوباره به معترضین انرژی و اعتماد به نفس می داد.

 انبوه جمعیت خودجوش، بدون رهبر؛ از درون خود شعارهایی را سر می داد که در آنها نه افق دیده می شد و نه شعارهایی برنامه ریزی شده جهت رشد یک جنبش. کاملاً خود بخودی و از سطح آگاهی کنونی که بیش از مرگ بر دیکتاتور نبود. وقتی ناگهان باران شدید باریدن گرفت، بلافاصله و یک صدا شعار، ” از دست این حکومت اشک خدا درومد”  به همراه خنده وشادی  سر داده شد. و این نشان از آمادگی و روحیه بالایی در تقابل با نیروهای سرکوب داشت.

پتانسیل بالای معترضین، می توانست زمینه و استعداد تکامل شعارها تا سطح بسیار بالاتر را نیز فراهم کند. افسوس در میان این جمعیت کادرهای حرفه ای یک حزب انقلابی غایب بود و افسوس که خود این حزب از کل جنبش های اعتراضی، اعم از دمکراتیک تا ضد سرمایه داری به کلی غایب است و اگر چنین نبود؛ و تنها با وجود چنین حزبی، چه به راحتی هدایت این موج های اعتراضی به دست آن افتاده و رادیکالیسم این جنبش تا سطح انقلابی و ضد سرمایه داری رشد می یافت؛ تا جائیکه خیلی زودتر از حد انتظار شاهد هژمونی دوباره طبقه کارگر در کل جامعه در حال جدال طبقاتی باشیم.
در اینجا بود که به این فکر می کردم، اگر این جنبش دارای رهبری انقلابی بود می توانست با سرعت به این جنبش جنبه های انقلابی داده و آن را به همه جای کشور سرایت دهد؛ و در این شرایط انواع ابتکارات و خلاقیت ها مبارزه میتوانست فقط ظرف چند روز قدرت سرکوب این رژیم را چنان بر زانو بنشاند که حتی سرکوبگران نظام نیز از قبل تصور آن را نکرده باشند. سرکوبگرانی که هرچند خود خوب میدانند تا چه میزان قدرتشان پوشالی است؛ اما با یک سازمانده ی انقلابی، فقط ظرف چند روز،  حتی خود سرکوبگران را هاج واج بر روی زانو در حال التماس قرار دهد.
از یک صبح تا یک غروب مقدار اعتراضات منسجم و پراکنده به حدی بود که کنترل به طور کامل از دست نیروهای سرکوب خارج شده بود. حدودهای عصر بود که در بلوار کشاورز چند نفر به طور خود جوش شعارهای داده و در حال حرکت بودند و به زودی به تعدادی حدود دویست نفر رسیدند. صدای مرگ بر دیکتاتور آنها بسیار رسا و همه جا پخش می شد؛ اما حتی یک آژان و پاسدار و پلیس در دور و نزدیک آنها نبود که بترساند و یا حتی خود بترسد. گاهی ماشین پلیس با چراغ گردون با سرعت از کنار آنها عبور می کرد بدون آنکه حتی یک ترمز در کنار آنها کرده باشد. و این موجب افزایش روحیه معترضین شده و با صدای هرچه بلندتر بدون کمترین مانعی در سر راه خود شعار داده و حرکت می کردند.

 نیروی سرکوب در شرایطی واقعاً توان خود را از دست داده بود که همه این اعتراضات تنها در مرکز شهر به طور پراکنده صورت می گرفت. میتوان تصور کرد اگر این اعتراضات در همه جای شهر، حتی اگر با استارت گروهای حرفه ای پنج تا ده نفره در چند نقطه مختلف سازمانده ی می شد، چه با سرعت همه گیر و سراسری می شد.
وقتی صبح که هنوز هیچ حرکت جدی شروع نشده بود شاهد نیروی خسته و وامانده از شب قبل آماده بودم، به یاد دوران انقلاب ۵۷ افتادم که گاهی حتی یک نیروی سرکوب برای یک تظاهرات چندین هزار نفره وجود نداشت. آنها یا از ترس حضور نداشتند و یا نیروی سرپا برای سرکوب نداشتند. اگر یک حزب انقلابی در بین این جنبش های خودبخودی حضور داشت می توانست به راحتی، با تاکتیک خسته کردن حریف و با فراخوان اعتراضات سه روزه، باعث شود روز دوم اعتراضات، کل شهر به دست معترضین افتاده و در روز سوم آغاز خلع سلاح مراکز مسلح اعلام شود. برای این منظور تنها باید اهداف انقلابی و یک حزب رهبری کننده انقلابی داشت ونه چیزی بیشتر.
به امید آنروز
دهم شهریور ۱۳۸۹
علیرضا بیانی
ardeshir.poorsani@gmail.com