زنده باد لنین ۳

رفیق صالحی نیا عزیز!
من به روش شما در پیشبردن بحث غبطه میخورم؛ شما با ینکه ما را عزیز میدارید (و من شک ندارم که تعارفی در کار نیست) در همان حال رودربایستی را کنار میگذارید. من فکر نمیکنم بتوانم به خوبی شما بحث را پیش ببرم. تجربه ای در این زمینه ندارم. اما به هر حال سعی خودم را خواهم کرد.

بگذارید از نیمه راه شروع کنیم، می نویسید:
“احساس من اینست که شما در ذهنت داری می گوئی: “این صالحی نیا دیگه زیادی پر رو شده. حالا دیگه داره هی جلو می ره”! من فکر می کنم تعداد انتقادها هم دلیلی بر “از ریل خارج شدن نیست”! موضوع هر انتقاد را باید بطور مستقل بررسی کرد و اگر درست است پذیرفت و اگر نه طبعا نپدیرفت! همین!”
نه، من این ذهنیت را ندارم . شما هرچه جلو تر بروید مرا بیشتر خوشحال می کنید. تعداد انتقادات هم البته دلیلی بر از ریل خارج شدن نیست. اگر شما به خاطر داشته باشید من نوشته بودم : “صالحی نیا انتقاداتش به لنین را گسترش می دهد اما دیگر دارد از ریل خارج میشود.” خود کلمه “اما”، در این جمله شرطی، دال بر این است که گسترش انتقادات به لنین، از نظر من که این جمله را نوشته ام ، روی ریل است.   
آنچه روی ریل نیست القای این ذهنیت است که گویا لنین اعدام را رسم کرده است و او بانی نقض آزادی و حق حیات است. تنها کلمات تعارفاتی (مانند “لنین عزیز”) در آغاز نامه ها به لنین اند که قرار است از این تلقیات جلوگیری یا آنها را کمرنگ نماید. و همچنین، تحمیل نظرات امروزتان به گذشته است. (کاری که نه ضرورت دارد و نه ممکن است) من فکر میکنم شما در بحثهایتان به گذشته میانبر میزنید. اشکال کار این است که دیالکتیک تاریخ نادیده از نظر می افتد.  مثلا وقتی در نامه ات می نویسید: “چرا و بر چه اساسی فکر می کنی که علوم اجتماعی “محصول تکامل تاریخی هستند” اما علوم طبیعی محصول تکامل تاریخی نیستند؟” مرا دچار تعجب می کنید اما من بیش از آنکه دچار تعجب بشوم به این غفلت شما از توجه به روند و دیالکتیک تاریخ پی میبرم.
به هر حال اجازه بدهید با یک مثال  به این سوال جواب بدهم: دانایان تا قبل از نیوتون بر این باور بودند که سیب از سر عشقش به زمین، از درخت می افتد. اما نیوتون با کشف دلیل افتادن سیب به زمین، روی این باور رمانتیک عشق و عاشقی خط بطلان کشید.
آنچه که اینجا اتفاق می افتاد، تغیر ماهیت قانون جاذبه زمین و سست شدن بند سیب نیست، بلکه  این شناخت انسانها است که  ناگهان تغییر میکند. در حالی که انسان با کشف تواناییهای خود و اختراع ابزارهای تسلط یابی بر  طبیعت  نه تنها درک و شناختش بلکه همچنین حجم مغز و شکل انگشتانش تغیر کرده است. اگر قبول دارید که انسان محصول تاریخ خویش است، آنگاه این را هم از من بپذیرید که نه تنها حجم مغز و شکل انگشتانش بلکه فرهنگ و اخلاقیت هم محصول همان تاریخ اند.

با این همه من کاملا با شما موافقم که مادام  کسان دیگری قبل یا همدوره لنین مخالف اعدام بوده اند، اعدامهای دوران لنین و بلشویکها حتی با کمک مراجعه به تاریخ هم توجیه بردار نیست.
اما  این را هم از من بپذیر که مخالفت با اعدام از یک پرسپکتیو امانیستی محض، از زمان پیدایش امانیسم تا کنون تغیرات زیادی کرده است. اجازه بدهید این امتیاز را هم به  بحث شما بدهم که آن نگرشی امانیستی که  شما به اعدام دارید ، برخلاف نظر برخی از رفقا، نه در تناسب با دموکراسی بورژوایی بلکه در نقطه مقابل آن و متناسب با درک انسان امروز است. اما این امانیسم هم عصر و این درک انسان امروز هم محصول تاریخ و مستمرا دستخوش تغییر است.
(من در “زنده باد لنین ۲ ” به پارادکس علاج ناپذیر امانیسم هم اشاره کرده ام . ما می توانیم در آینده این بحث را هم باز کنیم ولی فعلا روی همان بحث در مورد نقد لنین بمانیم ) بهر حال من اسرارم این است که لنین را باید در تاریخش دید. چیزی که شما در جواب آخرین نامه کامران مزین مخالف آن بودید در حالی که در اولین نامه خودتان به لنین به آن تاریخ رجوع می کنید. از نظر من بار اول روی ریل تاریخ حرکت می کنید: به تاریخی که بلشویکها قدرت را در دست داشتند برمیگردید و به نقد اشتباهات آنها می پردازید در حالی که بار دوم  راه و ریل را کنار میگذارید، میانبر، مثل کسی که عجله داشته باشد، می روید، لنین را بر میدارید و او را پشت میز محکمه میگذارید. خوب، برای کسی که هدفش محاکمه لنین است شاید این کار نتیجه بدهد اما برای کسی که می خواهد مسیر تاریخ را تغیر بدهد، روش خوبی نیست. من فکر میکنم بار اول لنین با شما همراه میشد، دشنه و قیچی را کنار میگذاشت و برای دفاع از حق حیات و آزادی میجنگید. اما بار دوم حق دارد بگوید؛ برو پی کارت بابا! در این دنیا مملو از جنگ و جنایت، دیوار از دیوار من کوتاه تر گیر نیاوردی؟ 
 
محاکمه لنین برای من موضوعیت ندارد. آنچه مورد علاقه من است تغییر جهان به نفع انسانیت است. من برای انجام  این کار لازم میدانم به مطالعه دیدگاه و پراکتیک انسانهای که قبل از من در همین مسیر گام برداشته اند بپردازم. در این مسیر است که من به مارکس، لنین، فواد مصطفی سلطانی و منصور حکمت و … برخو رد میکنم، در کار آنها دقیق میشوم و سعی می کنم به اشتباهاتشان پی ببرم.  
 
و اما ادمه بحث: “اگر بپذیریم که سرکوب و دیکتاتوری “در دوران قدیم” درست بوده راه باز می شود برای تایید سایر سرکوبها در “زمانهای قدیم”! ملاحظه می فرمائید! اینها منطق است! گفتنش کفر نمی آورد نشانه بلوغ و درجه بالاتری از کمونیزم است که ما داریم در قرن بیست و یکم تجربه می کنیم و می سازیم!”
می گویند حرف حرف پیش می آورد. خوب، از نظر من سرکوب و دیکتاتوری هم در زمان قدیم، هم در زمان حال و هم در آینده ضرورت بدون چون و چرای جامعه طبقاتی است. درستی و نا درستی آن در خود بی معنی است. اگر جامعه طبقاتی درست است، لابد سرکوب و دیکتاتوری هم  که لازمه آن است، باید  درست باشد. اگر جامعه طبقاتی درست نیست پس زنده باد لنین که برای بار اول در تاریخ انقلابی را رهبری کرد که جامعه طبقاتی را به زیر کشید و میرفت به هر نو سرکوبی پایان دهد. اشکال لنین و بلشویکها به نظر من این نبود که دیکتاتوری پرولتاریایی بر پا داشتند. بلکه در این بود که این کار را نکردند. اما آیا اعدام و خفقان ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا است؟ جواب من منفی است.

دیکتاتوری پرولتاریا از نظر من مترادف است با اعمال اراده انسان، یعنی برگرداندن اختیار به دست انسان و گسترش دایره اختیار و آزادی عمل او.
در مورد آزادی هم احتمالا من با شما کاملا موفق نیستم. به نظر من آزادی، بر خلاف حق حیات، یک مقوله نسبی و طبقاتی است. این مقوله همزاد ضد خودش، یعنی اسارت است. این انسان اسیر است که به آزادی نیاز دارد و به آن فکر می کند، نه پرنده ای که هرجا دلش بخواهد پر میکشد. و این اسارت انسان با طبقاتی شدن جامعه بوجود آمده است و با محو طبقات هم از بین میرود. پس باز هم زنده باد لنین که انقلابی را رهبری کرد که برای بار اول در تاریخ جامعه طبقاتی را سرنگون کرد. 

در خاتمه از اینکه برای من روشن نمودید که دادن چهره “جنایتکار و کریه” از لنین، ذهنیت من بوده است نه نظر شما، هم از شما تشکر می کنم و هم پوزش میطلبم.
موفق  باشید
شاهو پیرخضرانیان
ستکهلم ۲۹ آگوست ۲۰۱۰
 

 
زنده باد لنین ۳

رفیق صالحی نیا عزیز!
من به روش شما در پیشبردن بحث غبطه میخورم؛ شما با ینکه ما را عزیز میدارید (و من شک ندارم که تعارفی در کار نیست) در همان حال رودربایستی را کنار میگذارید. من فکر نمیکنم بتوانم به خوبی شما بحث را پیش ببرم. تجربه ای در این زمینه ندارم. اما به هر حال سعی خودم را خواهم کرد.

بگذارید از نیمه راه شروع کنیم، می نویسید:
“احساس من اینست که شما در ذهنت داری می گوئی: “این صالحی نیا دیگه زیادی پر رو شده. حالا دیگه داره هی جلو می ره”! من فکر می کنم تعداد انتقادها هم دلیلی بر “از ریل خارج شدن نیست”! موضوع هر انتقاد را باید بطور مستقل بررسی کرد و اگر درست است پذیرفت و اگر نه طبعا نپدیرفت! همین!”
نه، من این ذهنیت را ندارم . شما هرچه جلو تر بروید مرا بیشتر خوشحال می کنید. تعداد انتقادات هم البته دلیلی بر از ریل خارج شدن نیست. اگر شما به خاطر داشته باشید من نوشته بودم : “صالحی نیا انتقاداتش به لنین را گسترش می دهد اما دیگر دارد از ریل خارج میشود.” خود کلمه “اما”، در این جمله شرطی، دال بر این است که گسترش انتقادات به لنین، از نظر من که این جمله را نوشته ام ، روی ریل است.   
آنچه روی ریل نیست القای این ذهنیت است که گویا لنین اعدام را رسم کرده است و او بانی نقض آزادی و حق حیات است. تنها کلمات تعارفاتی (مانند “لنین عزیز”) در آغاز نامه ها به لنین اند که قرار است از این تلقیات جلوگیری یا آنها را کمرنگ نماید. و همچنین، تحمیل نظرات امروزتان به گذشته است. (کاری که نه ضرورت دارد و نه ممکن است) من فکر میکنم شما در بحثهایتان به گذشته میانبر میزنید. اشکال کار این است که دیالکتیک تاریخ نادیده از نظر می افتد.  مثلا وقتی در نامه ات می نویسید: “چرا و بر چه اساسی فکر می کنی که علوم اجتماعی “محصول تکامل تاریخی هستند” اما علوم طبیعی محصول تکامل تاریخی نیستند؟” مرا دچار تعجب می کنید اما من بیش از آنکه دچار تعجب بشوم به این غفلت شما از توجه به روند و دیالکتیک تاریخ پی میبرم.
به هر حال اجازه بدهید با یک مثال  به این سوال جواب بدهم: دانایان تا قبل از نیوتون بر این باور بودند که سیب از سر عشقش به زمین، از درخت می افتد. اما نیوتون با کشف دلیل افتادن سیب به زمین، روی این باور رمانتیک عشق و عاشقی خط بطلان کشید.
آنچه که اینجا اتفاق می افتاد، تغیر ماهیت قانون جاذبه زمین و سست شدن بند سیب نیست، بلکه  این شناخت انسانها است که  ناگهان تغییر میکند. در حالی که انسان با کشف تواناییهای خود و اختراع ابزارهای تسلط یابی بر  طبیعت  نه تنها درک و شناختش بلکه همچنین حجم مغز و شکل انگشتانش تغیر کرده است. اگر قبول دارید که انسان محصول تاریخ خویش است، آنگاه این را هم از من بپذیرید که نه تنها حجم مغز و شکل انگشتانش بلکه فرهنگ و اخلاقیت هم محصول همان تاریخ اند.

با این همه من کاملا با شما موافقم که مادام  کسان دیگری قبل یا همدوره لنین مخالف اعدام بوده اند، اعدامهای دوران لنین و بلشویکها حتی با کمک مراجعه به تاریخ هم توجیه بردار نیست.
اما  این را هم از من بپذیر که مخالفت با اعدام از یک پرسپکتیو امانیستی محض، از زمان پیدایش امانیسم تا کنون تغیرات زیادی کرده است. اجازه بدهید این امتیاز را هم به  بحث شما بدهم که آن نگرشی امانیستی که  شما به اعدام دارید ، برخلاف نظر برخی از رفقا، نه در تناسب با دموکراسی بورژوایی بلکه در نقطه مقابل آن و متناسب با درک انسان امروز است. اما این امانیسم هم عصر و این درک انسان امروز هم محصول تاریخ و مستمرا دستخوش تغییر است.
(من در “زنده باد لنین ۲ ” به پارادکس علاج ناپذیر امانیسم هم اشاره کرده ام . ما می توانیم در آینده این بحث را هم باز کنیم ولی فعلا روی همان بحث در مورد نقد لنین بمانیم ) بهر حال من اسرارم این است که لنین را باید در تاریخش دید. چیزی که شما در جواب آخرین نامه کامران مزین مخالف آن بودید در حالی که در اولین نامه خودتان به لنین به آن تاریخ رجوع می کنید. از نظر من بار اول روی ریل تاریخ حرکت می کنید: به تاریخی که بلشویکها قدرت را در دست داشتند برمیگردید و به نقد اشتباهات آنها می پردازید در حالی که بار دوم  راه و ریل را کنار میگذارید، میانبر، مثل کسی که عجله داشته باشد، می روید، لنین را بر میدارید و او را پشت میز محکمه میگذارید. خوب، برای کسی که هدفش محاکمه لنین است شاید این کار نتیجه بدهد اما برای کسی که می خواهد مسیر تاریخ را تغیر بدهد، روش خوبی نیست. من فکر میکنم بار اول لنین با شما همراه میشد، دشنه و قیچی را کنار میگذاشت و برای دفاع از حق حیات و آزادی میجنگید. اما بار دوم حق دارد بگوید؛ برو پی کارت بابا! در این دنیا مملو از جنگ و جنایت، دیوار از دیوار من کوتاه تر گیر نیاوردی؟ 
 
محاکمه لنین برای من موضوعیت ندارد. آنچه مورد علاقه من است تغییر جهان به نفع انسانیت است. من برای انجام  این کار لازم میدانم به مطالعه دیدگاه و پراکتیک انسانهای که قبل از من در همین مسیر گام برداشته اند بپردازم. در این مسیر است که من به مارکس، لنین، فواد مصطفی سلطانی و منصور حکمت و … برخو رد میکنم، در کار آنها دقیق میشوم و سعی می کنم به اشتباهاتشان پی ببرم.  
 
و اما ادمه بحث: “اگر بپذیریم که سرکوب و دیکتاتوری “در دوران قدیم” درست بوده راه باز می شود برای تایید سایر سرکوبها در “زمانهای قدیم”! ملاحظه می فرمائید! اینها منطق است! گفتنش کفر نمی آورد نشانه بلوغ و درجه بالاتری از کمونیزم است که ما داریم در قرن بیست و یکم تجربه می کنیم و می سازیم!”
می گویند حرف حرف پیش می آورد. خوب، از نظر من سرکوب و دیکتاتوری هم در زمان قدیم، هم در زمان حال و هم در آینده ضرورت بدون چون و چرای جامعه طبقاتی است. درستی و نا درستی آن در خود بی معنی است. اگر جامعه طبقاتی درست است، لابد سرکوب و دیکتاتوری هم  که لازمه آن است، باید  درست باشد. اگر جامعه طبقاتی درست نیست پس زنده باد لنین که برای بار اول در تاریخ انقلابی را رهبری کرد که جامعه طبقاتی را به زیر کشید و میرفت به هر نو سرکوبی پایان دهد. اشکال لنین و بلشویکها به نظر من این نبود که دیکتاتوری پرولتاریایی بر پا داشتند. بلکه در این بود که این کار را نکردند. اما آیا اعدام و خفقان ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا است؟ جواب من منفی است.

دیکتاتوری پرولتاریا از نظر من مترادف است با اعمال اراده انسان، یعنی برگرداندن اختیار به دست انسان و گسترش دایره اختیار و آزادی عمل او.
در مورد آزادی هم احتمالا من با شما کاملا موفق نیستم. به نظر من آزادی، بر خلاف حق حیات، یک مقوله نسبی و طبقاتی است. این مقوله همزاد ضد خودش، یعنی اسارت است. این انسان اسیر است که به آزادی نیاز دارد و به آن فکر می کند، نه پرنده ای که هرجا دلش بخواهد پر میکشد. و این اسارت انسان با طبقاتی شدن جامعه بوجود آمده است و با محو طبقات هم از بین میرود. پس باز هم زنده باد لنین که انقلابی را رهبری کرد که برای بار اول در تاریخ جامعه طبقاتی را سرنگون کرد. 

در خاتمه از اینکه برای من روشن نمودید که دادن چهره “جنایتکار و کریه” از لنین، ذهنیت من بوده است نه نظر شما، هم از شما تشکر می کنم و هم پوزش میطلبم.
موفق  باشید
شاهو پیرخضرانیان
ستکهلم ۲۹ آگوست ۲۰۱۰