لحظه های پرشتاب تاریخ و نقدی بر نظرات شباهنگ راد

شبآهنگ راد در مقاله ای تحت عنوان “واقعیت ها یا رویاها ” (آزادی بیان آگوست ۲۰۱۰) با دلخوری تمام از این گله دارد که “تحریف واژه‏ها عمومیت پیدا کرده است و من‏حیث‏المجموع به فرهنگ و ادیباتِ سازمان‏ها و احزاب چپ خارج از کشور تیدبل گشته است.” این دلخوری قابل درک است زیرا واژه ی انقلاب که اکنون مورد مشاجره اوست، ظاهرا تابع هیچ قاعده ای نیست. انگار بوته ای است که بر اثر توفان از ریشه کنده شده و در سطح پر  تلاطم  یک رود پرخروش سرگردان است. رود خروشان است، اما در واقع این انسانها هستند که  خروش  سهمگین رود آنها را عافلگیر کرده و حیران و سرگردان شده اند، نه واژه ها. 

 کسی که همین مقاله شبآهنگ راد را بخواند میبیند که تلاش ایشان جهت  سروسامان دادن به همین واژه که ظاهرا معرفه خاص و  عام است، چه سرگیجه ای به بار آورده  است. البته این تنها شباهنگ راد نیست که تلاش  می کند واژه سرگردان انقلاب را از سطح آب بگیرد، تمام ،یا تقریبا تمام چپ  ایران منهای حزب کمونیست کارگری ایران، با همین گیج سری به تحولات ایران امروز مینگرند. کسی از خودش نمی پرسد؛ در عمق این رود خروشان که به این سادگی مفاهیم و واژگان را به سطح می آورد و آنها را تعریف و باز تعریف مینماید، چه خبر است. چه اتفاقی افتاده است که هیچ چیز سر جای خودش نیست؟
و اما شباهنگ راد و مشکل لاعلاج “تحریف انقلاب”
شباهنگ راد خودش را مارکسیست – لنینیست میداند و سعی می کند با مراجعه (در واقع فقط با اشاره) به مارکس و لنین خواننده را متقاعد کند که حمید تقوایی انقلاب را تحریف میکند. همینکه او خودش را مارکسیست-لنینست  میداند، به من امکان میدهد که اولا افتخار این را داشته باشم  که او   را  رفیق  خطاب کنم و دوما تلاقی نظراتم با ایشان را با مراجعه به آثار مارکس و لنین جستسجو نمایم.
من  چند سال پیش، همین بحث در مورد انقلاب را با چند نفر از رفقا داشته ام. در اینجا چکیده نظراتم در مورد انقلاب را دوباره مینویسم. (از کسانی که قبلا مطالب مرا خوانده اند بخاطر این تکرار پوزش میطلبم.)
انقلاب از نظر من، تنها در رابطه با دولت معنی پیدا میکند. اگر دولتی وجود نداشته باشد انقلابی هم صورت نمیگیرد. (داریم در مورد انقلاب اجتمایی حرف میزنیم) و دولت، اگر از مارکس بپذیریم که ارگان سرکوب طبقاتی است، مهمترین وظیفه اش سرکوب انقلاب است. لنین در دولت و انقلاب، نقل قول بسیار زیبایی از انگلس می آورد که ترجمه فارسی آن چنین است: “دولت به هیچ وجه نیرویی نیست که از خارج به جامعه تحمیل شده باشد. و نیز،  …. وجود دولت اعترافی است به اینکه (این) جامعه سر در گم تضادهای لاینحلی با خود گردیده و به نیروهای متقابل آشتی ناپذیری منشعب شده است که خلاص از آن در ید قدرتش نیست. و برای اینکه این نیروهای متخاصم، این طبقات دارای منافع اقتصادی متضاد، در جریان مبارزه ای بی ثمر خود و جامعه را نبلعند،  نیرویی لازم آمد که ظاهرا مافوق جامعه قرار گرفته باشد. نیرویی که از شدت تصادمات بکاهد و آنرا در چارچوب <نظم> محدود نماید….. (لنین، دولت و انقلاب. از انشارات حزب توده در خلج کشور. () از من است)
بیان معکوس اما در این حال مترادف این مطلب این است که بروز انقلاب بیانگر این واقعیت است که تصادمات طبقاتی، به حدی رسیده است که دولت را یارای کنترل آن نیست. اگر دولت نتواند آن نظمی را که جامعه برای ادامه حیاتش به آن نیاز دارد ایجاد نماید از انجام پایه ای ترین وظیفه اش  که تاریخا وجود آن را لازم نموده است، ناتوان می ماند و  نه تنها صلاحیتش را از دست میدهد بلکه فلسفه وجودیش زیر سوال میرود.
 واضح است که دولت برای تحمیل وجودش به جامعه، به هر تلاشی دست میزند. همچنانکه دولت جمهوری اسلامی ایران دست به هرجنایتی میزند.
تا اینجا، احتمالا رفیق شباهنگ راد با من موافق است. چیزی که ما را بلافاصله در دو چهارچوبه فکری متفاوت قرار میدهد این است که ایشان به میدان  آمدن  همه طبقات اجتمایی را  لازم میداند تا جریان انقلاب را بپذیرد. من هم البته  حضور همه طبقات اجتمایی را لازم میدانم، اما نه در یک جبهه و در مقابل دولت بلکه در دو جبهه متقابل و در یک کمکش آنتاگونیستی آشتی ناپذیر . یکی با توسل به ابزار دولت و تلاش مستمر در حفظ و نگهداری آن و دیگری درگیر با دولت و تلاش برای در هم کوبیدن آن.    
شباهنگ  راد در این رابطه چنین مینویسد: “انقلاب بر خلاف نظر حمید تقوائی پیرو تعینات معینی‏ست که با شورش‏ها و اعتراضات جمعی تفاوت دارد. پروسه و روند انقلاب حامل چشم‏اندازهای روشن و به میدان کشاندن همه‏ی طبقات و از جمله طبقه‏ی کارگر است.” جمله اول این عبارت معلوم نیست چرا باید  برخلاف  نظر حمید تقوایی باشد. اما این تعینات معین  کدامند؟ شباهنگ راد در آغاز بحثش هم مرا با اینچنین علامت سوالی روبرو میکند وقتی که مینویسد: “این مقوله‏ها تابع‏ی مضامین روشن‏اند” من نمیدانم تابع کدام  مضامین  روشن  یا  ناروشن اند. گفتن اینکه باغچه روشن است, با اینکه یک لنگه کفش کودکانه زیر بوته نسترن توی باغچه به چشم میخورد، متفاوت است، گرچه هردو از روشنی باغچه خبر میدهند. مقولات تابع مضامین روشن اند و پروسه و روند انقلاب حامل چشم‏اندازهای روشن است، هیچ چیزی را روشن نمی کند.
اما اگر شباهنگ راد به همین گفته خودش اعتقاد داشته باشد باید  با حمید تقوایی همراه باشد که می گوید انقلاب را باید متعیین نمود. حمید تقوایی با طرح همین خواستهای ساده خیابانی که شباهنگ راد آنها را “مطالبات اقتصادی کارگری- اجتمایی” مینامد،انقلاب را متعیین و افق آن را روشن مینماید.
ما به خیابان نیامده ایم “کد برود و کدخدا بیاید”.  آمده ایم خیلی ساده و زمینی بر سر همین مطالبات اقتصادی- اجتماعی با دولتی که این  نیازهای ابتدایی مردم را گروه گرفته و جامعه را به قهقرا کشانده است، دست به یقه  شویم   و  آنرا سرنگون نماییم.
رالیزه کردن انقلاب، فقط به درد رالیستها میخورد. انقلاب  اگر تا سطح همین مطالبات اقتصادی کارگری- اجتمایی تقلیل نیابد، مطلوب من نیست، مطلوب  مارکس و لنین نبوده و مطلوب هیچ کارگر و زحمتکشی هم نیست.
اگر شباهنگ راد، به جای بیان صرف “انقلاب پیرو تعینات معینی‏ست” این تعینات را معین نماید، مثلا از آنجا که خودش را لنینیست میداند، تعینات انقلاب اکتبر را لیست کند، تا حدود زیادی با حمید تقوایی هم نظر میشود. گیرم ایشان اسرار داشته باشد که جنایتکاران را اعدام  کنیم  و یک  اردوگاه  کار  اجباری  در  کویر  نمک برپاداریم. (چیزی که کمونیست کارگری قاطعانه مخالف آن است) 

چشم انداز  انقلاب، با تعیین نمودن مطالبات آن روشن میشود. در این  جای 

هیچ بحثی نیست. از نظر مارکس و انگلس   “هر مبارزه  طبقاتی  هم  خود  یک مبارزه سیاسی است” ( مانیفست کمونیست، انشارات  حزب کمونیست ایران، ص ۳۰) 
این مهم، در جامعه امروز ایران، هرروزه  به عریان ترین شکل تجربه میشود.   

من نمیدانم منظور شباهنگ راد از همه ی طبقات چیست. (واقعا نمیدانم )   طبقه کارگر سر جای خودش است و شباهنگ راد هم این را در نظر دارد. اما همه ی طبقات یک مقدار عجیب به نظر میرسد. اگر منظور واقعا همه طبقات و از جمله طبقه سرمایدار است آنوقت معلوم نیست دعوا بر سر چیست، رابطه دولت و انقلاب چگونه تعریف میشود و تخاصمات طبقاتی، بین چه کسانی است. مگر اینکه تمام مفاهیم مارکسیستی را کنار بگذاریم و دولت را نه مانند مارکس و انگلس حاصل مبارزه طبقاتی و ابزار به انقیاد کشاندن  طبقه ای توسط طبقه دیگری، بلکه مانند هگل، دولت را تحقق ایده اخلاق بدانیم و فرضمان این باشد  که چون دولت اخلاقش خراب شده، همه طبقات می ریزند  سرش  سرنگونش  میکنند.
اما اگر منظور شباهنگ راد تمام  اقشار  تحت  ستم  جامعه  باشد،  بحثش   قابل درک است. البته  در آن صورت دو سوال پیش می آید: یکی اینکه آیا واقعا همه اقشار تحت ستم جامعه و از جمله طبقه کارگر به میدان نیامده اند؟ دوما ما چگونه می توانیم در جامعه ای که هر نوع  تشکل کارگری ممنوع است، مفهوم آبستراک طبقه را درک کنیم؟ طبقه کارگر چیست؟ یک تعداد کارگر؟  کارگران کارخانه ها و در کارخانه ها؟ اگر اینها هستند چرا فرض شباهنگ راد این است که طبقه کارگر به میدان نیامده است؟
کارگر ایران چه در کارخانه و چه در خیابان، هرگاه کوچکترین فرصتی به دست  آورده است، پا به پای تمام  مردم تحت ستم جامعه به میدان آمده  است.  بی انصافی غیر قابل درک “چپ” ایران این است که حضور قاطع کارگر را در اعتراضات جامعه ایران نمی بیند. 

شباهنگ راد همچنین  نقش حزب کمونیست کارگری در تحولات جامه ایران انکار میکند.( این طرف دیگر سکه انکار جنبش کارگری است)  این البته  نه مختص به ایشان است و نه پدیده تازه ای است. من دلیلی نمیبینم به بحث ایشان در این زمینه بپردازم.  جامعه ایران به نقش احزاب سیاسی عادت نکرده است و همانقدر حزبیت را تجربه کرده است که مثلا سندیکالیسم را. این انکار و نادیده گرفتن بنابرین طبیعی به نظر میرسد. اما مضاف بر این چپ ایران، هنوز وقتی در باره طبقه کارگر و احزاب  کمونیستی سخن  می  گوید  همیشه  حزب و طبقه کارگر را به عنوان دو مولفه جداگانه کنار هم قرار میدهد و به آنها  میپردازند. نه تنها شباهنگ راد بلکه حتی خیلی از اعضای حزب کمونیست کارگری هم حزب و طبقه کارگر را دو مولفه جداگانه میدانند. شاید دلیل اصلی این مساله این باشد که تاریخ جنبش کمونیستی و جنبش کارگری در صد  سال  اخیر یکی نبوده اند بلکه همچنانکه منصور حکمت می گوید مثل  دو خط  به  موازات هم پیش رفته اند. اما دلیل هرچه باشد این یک نوع نگرش غلط  و غیر مارکسیستی به احزاب سیاسی است. طبق این نظر (یا نگرش) حزب در یک رابطه یر به یر و با تکیه به آمار و ارقم با طبقه کارگر برسی میشود نه  بخشی  از کارگران و کمونیست هایی که حزبیت یافته اند.
اما  وقتی حمید تقوایی حزب را در بطن جامعه ایران بررسی میکند، به درست، بیش از هرچیز نقش حزب را به عنوان بخش پیشرو و سازمان یافته جنبش کمونیستی- کارگری ایران در نظر دارد. و این نه تنها غیر  واقعی  نیست بلکه واقعی ترین و مارکسیستی ترین نگرش به احزاب سیاسی است.  شباهنگ راد به مسایل زیادی پرداخته است اما من فرست ندارم به همه بحثش بپردازم. تا همین جا نوسته من بیش از هد به درازا کشیده است و من ترجیح میدهم ادامه بحث جداگانه منتشر نمایم.
شاهو پیرخضرانیان  
۱۹ آگوست ۲۰۱۰ 
 

 

 

هیچ بحثی نیست. از نظر مارکس و انگلس  “هر مبارزه طبقاتی هم خود یک مبارزه سیاسی است” ( مانیفست کمونیست، انشارات حزب کمونیست ایران، ص ۳۰)  این مهم، در جامعه امروز ایران، هرروزه  به عریان ترین شکل تجربه میشود.   

من نمیدانم منظور شباهنگ راد از همه ی طبقات چیست. (واقعا نمیدانم )  طبقه کارگر سر جای خودش است و شباهنگ راد هم این را در نظر دارد. اما همه ی طبقات یک مقدار عجیب به نظر میرسد. اگر منظور واقعا همه طبقات و از جمله طبقه سرمایدار است آنوقت معلوم نیست دعوا بر سر چیست، رابطه دولت و انقلاب چگونه تعریف میشود و تخاصمات طبقاتی، بین چه کسانی است. مگر اینکه تمام مفاهیم مارکسیستی را کنار بگذاریم و دولت را نه مانند مارکس و انگلس حاصل مبارزه طبقاتی و ابزار به انقیاد کشاندن  طبقه ای توسط طبقه دیگری، بلکه مانند هگل، دولت را تحقق ایده اخلاق بدانیم و فرضمان این باشد که چون دولت اخلاقش خراب شده، همه طبقات می ریزند سرش سرنگونش میکنند.
اما اگر منظور شباهنگ راد تمام اقشار تحت ستم جامعه باشد، بحثش  قابل درک است. البته  در آن صورت دو سوال پیش می آید: یکی اینکه آیا واقعا همه اقشار تحت ستم جامعه و از جمله طبقه کارگر به میدان نیامده اند؟ دوما ما چگونه می توانیم در جامعه ای که هر نوع  تشکل کارگری ممنوع است، مفهوم آبستراک طبقه را درک کنیم؟ طبقه کارگر چیست؟ یک تعداد کارگر؟ کارگران کارخانه ها و در کارخانه ها؟ اگر اینها هستند چرا فرض شباهنگ راد این است که طبقه کارگر به میدان نیامده است؟
کارگر ایران چه در کارخانه و چه در خیابان، هرگاه کوچکترین فرصتی به دست آورده است، پا به پای تمام  مردم تحت ستم جامعه به میدان آمده است. بی انصافی غیر قابل درک “چپ” ایران این است که حضور قاطع کارگر را در اعتراضات جامعه ایران نمی بیند. 

شباهنگ راد همچنین  نقش حزب کمونیست کارگری در تحولات جامه ایران انکار میکند.( این طرف دیگر سکه انکار جنبش کارگری است)  این البته  نه مختص به ایشان است و نه پدیده تازه ای است. من دلیلی نمیبینم به بحث ایشان در این زمینه بپردازم.  جامعه ایران به نقش احزاب سیاسی عادت نکرده است و همانقدر حزبیت را تجربه کرده است که مثلا سندیکالیسم را. این انکار و نادیده گرفتن بنابرین طبیعی به نظر میرسد. اما مضاف بر این چپ ایران، هنوز وقتی در باره طبقه کارگر و احزاب  کمونیستی سخن می گوید همیشه حزب و طبقه کارگر را به عنوان دو مولفه جداگانه کنار هم قرار میدهد و به آنها میپردازند. نه تنها شباهنگ راد بلکه حتی خیلی از اعضای حزب کمونیست کارگری هم حزب و طبقه کارگر را دو مولفه جداگانه میدانند. شاید دلیل اصلی این مساله این باشد که تاریخ جنبش کمونیستی و جنبش کارگری در صد سال اخیر یکی نبوده اند بلکه همچنانکه منصور حکمت می گوید مثل  دو خط به موازات هم پیش رفته اند. اما دلیل هرچه باشد این یک نوع نگرش غلط  و غیر مارکسیستی به احزاب سیاسی است. طبق این نظر (یا نگرش) حزب در یک رابطه یر به یر و با تکیه به آمار و ارقم با طبقه کارگر برسی میشود نه بخشی از کارگران و کمونیست هایی که حزبیت یافته اند.
اما وقتی حمید تقوایی حزب را در بطن جامعه ایران بررسی میکند، به درست، بیش از هرچیز نقش حزب را به عنوان بخش پیشرو و سازمان یافته جنبش کمونیستی- کارگری ایران در نظر دارد. و این نه تنها غیر واقعی نیست بلکه واقعی ترین و مارکسیستی ترین نگرش به احزاب سیاسی است. شباهنگ راد به مسایل زیادی پرداخته است اما من فرست ندارم به همه بحثش بپردازم. تا همین جا نوسته من بیش از هد به درازا کشیده است و من ترجیح میدهم ادامه بحث جداگانه منتشر نمایم.