شکست مبارزه علنی” و باز “چه باید کرد؟”

حرکت بسوی مبارزه علنی در دیکتارتوری های مذهبی امری از پیش شکست خورده است.
تجربه شکست داب و تارمار شدن سندیکاهای کارگری، تشکل های کودکان و بیکاران از نمونه های  شکست خورده دیگر این شیوه جدید و آزمایش نشده بودند.
چپ ایران خواسته یا ناخواسته وارد مبارزه علنی با دیکتاتوری مذهبی ایران شد، دیکتاتوری که با فتوای رهبر آن می تواند هزاران نفر را در یک روز قتل و عام کند.
مبارزه علنی در یک دیکتارتوری مذهبی به دلایل زیاد برای چپ ها امکان پذیر نیست! چرا که  مبارزه علنی یعنی به مقدار توازن قوا مدارا کردن، یعنی عقب نشینی و پیشروی به اندازه توازن قوا… در غیر این صورت یک سرکوب وحشتناک و یک قتل عام در انتظار است.
بر پایه این اصل ما چپها بعلت نداشتن قدرتی حتی اندک امکان  وارد شدن به این نوع مبارزه را در حال حاضر نداریم.
چپها در طول تاریح علاقه ویژه ای به مبارزه محفی داشته اند، بلکه این نوع مبارزه همیشه به انها تحمیل شده است. اصرار بی جا به ادغام مبارزه مخفی و علنی در شرایط امروز ایران یک توهم و بعضا از سر استیصال است. من مخالف  مبارزه علنی نیستم، اما بدون در نظر گرفتن شرایط عینی یا به قول معروف”تحلیل مشخص از شرایط مشخص” وارد شدن به این نوع مبارزه چنان که دیدیم یک خودکشی است.
چپ ایران در چه شرایطی وارد مبارزه علنی شد؟
ایا وارد شدن چپ ایران به مبارزه علنی ،تخمین درست توازن قوا بود؟
برای پاسخگوی به این سوالات باید حداقل یک دهه به عقب برگردیم زمانی که جریان اصلاح طلب درون حکومتی در حال عقب نشینی بود و اخرین امیدهای قشر متوهم جامعه ایران به تغییر از درون حکومت از بین رفته بود.
اپوزسیون راست تا خط صفر مرزی عقب نشسته بود و تقریبا هیچ نقشی در جامعه بازی نمی کرد . درست در همان زمان حزب کمونیست کارگری وقت در اوج قدرت بود.کنفرانس برلین حزب را وارد صدا و سیمای جمهوری اسلامی کرد، نیروهای پارتیزان حزب روزانه در مناطقی از کردستان پرسه می زدند. به درست یا غلط زمزمه ایجاد یک حکومت دوگانه در مناطقی از کردستان به گوش می رسید، تشکیلات های مخفی حزب به طور نجومی در حال رشد بودند و در کل میزان روی آوری به حزب بسیار زیاد شده بود.
اینکه تحلیل ما از اندازه قدرت حزب در آن زمان چقدر درست بود، هیچ چیز را عوض نمی کرد، چرا که چپ در جامعه ایران بدون رجوع به حزب و تحت این شرایط ملموس وارد مبارزه علنی شده بود
شیوه ای که نه سنت آن را داشتیم و نه در هیچ جای دیگر دنیا تجربه شده بود…

مرگ منصور حکمت بنیان گذار و تئورسین حزب کمونیست کارگری و به دنبال آن انشعاب و تکه تکه شدن حزب، یک دست شدن جمهوری اسلامی، شکست امریکا در افغانستان و … به یکباره توازن قوا را ۱۸۰ درجه به نفع جمهوری اسلامی عوض کرد. 
فعالین شناخته شده چپ یکی بعد از دیگری  دستگیر و روانه زندان شدند، سازمانهای علنی ریز و درشت چپ  در هم کوبیده شدند و بدین گونه یک عقب نشینی به جنبش چپ ایران تحمیل شد.
  اکنون بعد از انتخابات ریاست جمهوری و حوادث بعد از آن، متحد شدن مقطعی اپوزسیون راست زیر پرچم سبز، چپ ایران را تاحد ناپدید شدن از صحنه سیاست ایران عقب راند.
در چنین شرایطی ما چپها به ناچار  و برای بقا مجبوریم به شیوه سنتی مبارزه، یعنی مبارزه صرف مخفی رو آوریم.

در چنین شرایطی بدون  وارد شدن طبقه کارگر به مبارزه ما هیچ شانسی برای  پیروزی نخواهیم داشت.
طبقه کارگر گویا بجز زنجیرهایش نان سفره اش را هم برای از دست دادن دارد و تازمانی که به این نتیجه نرسد که شانس پیروزیش در این مبارزه زیاد است وارد آن نمی شود.
اکنون کار ما دادن این اعتماد به طبقه کارگر ایران است و این یعنی داشتن یک حزب قدرتمند کمونیست. حزبی که طبقه کارگر به آن اعتماد کند! این حزب باید به اندازه ای قوی باشد که طبقه کارگر بتواند پشت خاک ریز آن سنگر بگیرد.
برای قدرتمند شدن ما به نیروی مسلح و بعضا “ماجرا جوی” نیاز داریم.
تاریخا هرگاه احزاب چپ دست به اسلحه برده اند قوی شده اند و بعضا مسیر تاریح را عوض کرده اند…
چقدر این امر ممکن است؟ شرایط جهانی چقدر اجازه این کار را می دهد؟
مبارزه مسلحانه وکارهای “ماجراجویانه” چقدر با پرنسیبهای مبارزاتی ما سازگارند؟
چه روشی می تواند حزب را نقطه اتکای طبقه کارگر کند؟ سوالاتی هستند که به روی میز رهبری احزاب چپ در این دوره گذاشته شده اند…