حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ١۶

حماسه های خاموش درسرابی تاریخی ۱۶
اسلام دموکراتیک = دموکراسی اسلامی
قسمت شانزدهم

hoshyaresmaeil@yahoo.com
 

 
    روزگاری خمینی در پاریس و در زیر درخت چنار لبخند زد گفت: برابری و آزادی…. بی تردید، او در پاریس، شب روز در حال کشیدن نقشه قتل عام و کشتار و جنگ و ویران کردن ایران را نبود. اما بعد که وارد شد و درحل تضادهای جامعه و مردم ایران، خود و اندیشه اش را درمانده دید، به سرکوب و ترور و جنگ و اختناق روی آورد. اشتباه است اگر کسی در این گمان باشد که باید در نهایت به دنبال اثبات خوب بودن رجوی یا بد بودند خمینی بود. این یعنی خاک پاشیدن برصورت مساله. مشکل بنیادین ابتداعا در نام و شکل ظاهری افراد نیست؛ در اندیشه و دستگاه فکری است که از حل تضادهای جامعه امروزی ناتوان است و تنها کارش توجیه و مقدس کردن مفهوم قدرت و پوشاندن آن با ظواهر عوام پسندانه. همان اندیشه ایی که تا به امروز با نامها و شکلهای گوناگون خودش را معرفی کرده است اما در محتوا پدیده ای است ایده آلیستی و کهنه که مجاهدین برای نوکردن  آن دست به خیلی کارها زدند. حتی سر سفره مارکسیسم هم نشستند به این امید که بتوانند برای پاسخ دادن به تناقضات موجود دردستگاه فکری شان، محمد و مارکس را دریک قالب بریزند و بعد هم مدعی شدند که اسلام چپ مارکسیسم قرار دارد و از آن به عنوان انقلاب سال ۵۴ یاد کردند.
    در تاریخ ایران نزدیک به ۲۰۰ سال است که روشنفکر مقلد ایرانی از زوایای گوناگون و با اشکال متفاوت تلاش کرده است تا به خلق قهرمان ایران ثابت کند که دموکراسی و آزادی تناقضی با اندیشه اسلامی ندارد و حتی از اسلام درآمده است! نگاهی به مشروطه ایرانی باید انداخت تا به قول دکتر آجودانی متوجه شد که چگونه در تاریخ ایران، اسلام و دموکراسی را با صد من سیریش به هم وصل می کردند و حتی دموکراسی و آزادی را متاثر از ظهور اسلام معرفی کردند!
چهار سال تلاش گروه ایدئولوژیک مجاهدین برای پاسخ دادن به تناقضات اندیشه و دستگاه اسلامی بی نتیجه بود و انشعاب سال ۵۴ هم محصول همین تناقضات حل نشده بود. و اکنون پس از ۴۰ سال حیات مجاهدین، شاهد چه دستاوردی بوده ایم ؟
    اگر رجوی معتقد بود که روح پیامبر اسلام در لنین و مائو حلول کرده ، به راستی کاری جز توهین به شعور انسانها نکرد. همه سخن تقی شهرام در سال ۵۴ هم همین بود که بالاخره تا به کجا این همه تناقض را حمل خواهیم کرد؟ (شتر سواری دولا دولا تا به کی؟) آیا فرمول “انطباق اصول با شرایط” در دنیای مجاهدین از ابتکارات و ذکاوت سیاسی افراد ناشی می گردد و یا از حصار اندیشه ی آنان بیرون آمده است؟ و چه بی مقدارند کسانی که باید هر واقعیتی را به زور و ضرب بپذیرند!
 اگر کار مجاهدین به زندان و شکنجه و سیم خاردار و سرکوب کشیده شد جای تعجب ندارد. علت را در آنجا یی باید جست که رهبر عقیدتی عربده های استقلال و آلترناتیو برحق خودش را می کشید و همزمان عباس داوری به سران حزب بعث می گوید که: “شما بودجه ی ۵۰ میلیون دلاری ما را بدهید، هرکاری که خواستید برایتان انجام می دهیم ما بخشی از سیستم شما هستیم”! رهبر عقیدتی نباید به نام خلق و به کام خودش پای درآن مسیر می گذاشت. هنگامی که برای حفظ و ترویج اندیشه گندیده و کپک زده اش، خودش را هم مقدس کرد، به ناگزیر چشم بر همه شرایط عینی جامعه و جهان بست تا به قول خودش راه توحید و تکامل را باز کند. آیا به راستی در هر گونه ایی از اندیشه های آرمان گرایانه، باید به دنبال حجیم بودن و یا شدت قضیه و یا آمار تلفات و قربانیان بود؟
 چرا در روشهای کار و نتیجه کار همه چیزشان به هم شبیه میشود؟ ولایت فقیه و رهبر عقیدتی ویا دیکتاتوری پرولتاریا؟ و چرا حاضر نیستند تا آخرین لحظه به خودشان بیایند حتی آن هنگام که بامخ به زمین می خورند؟ انتخاب یک استراتژی غلط و ذهنی و وابسته به صدام از سوی رهبر عقیدتی سرنوشی تلخی را برای مجاهدین رقم زد. رهبر عقیدتی آگاهانه به چنین انحرافی تن داده بود و اصرار هم داشت که راه را درست رفته، پیش از سقوط صدام و پس از آن و اصلاٌ همیشه او راه را درست رفته و هر چه او در هر هنگام کرده درست بوده و  او معیار سنجش درستی و نادرستی وحق وناحقی است! شگفتا…..
    جایگاه انسان و ارزشهای انسانی کجاست؟این دستگاه فکری یا آن ایدولوژی کاری جزتوجیه کردن ندارند! ایدئولوژی لازم است تا کوره های ادم سوزی راتوجیه کند! تبعیدگاه سیبری را توجیه کند! جنگ را درهرشکلی توجیه کند! کشتارزندانیان سیاسی وسرکوب راتوجیه کند!زندان وشکنجه راتوجیه کند….!!!به خصوص ا گرتفکرات دینی واسمانی باشند که دیگرقابل بحث ودیالوگ نیست! پدیده ایی به نام خدافرمانش را میدهدونمایندگانش مجری ان میشوند! آنوقت جنگ وفرامین کشتن وکشته شدن ، جهاد و ارزش میشود! اگرتمامی این حماقتها قابل توجیه نباشندکه قدرت تخریب انسان به یک قتل و یاچند قتل که ریشه هایش اغلب معضلات اجتماعی است محدودمیشود! صحبت یا دعوابرسرنوع نگرش به انسان است! چه انان که خون رابرشمشیرپیروزمیدانند وچه انان که قبل ازشروع جنگ عراق به دیدارنماینده خدا(واتیکان)میروند!
باید یاد بگیریم که چگونه ازچهارمیخه شدن حماقت به روحمان با دوری ازافسانه خدایان وادیان جلوگیری کنیم!!
    هنگامی که در ۳۰ ژوئن ۲۰۰۴ میلادی دولت آمریکا ، مجاهدین را به عنوان شهروند در کنوانسیون چهارم ژنو قرار داد، مجاهد خلق احمد واقف، نشستی را برای اعضای قدیمی مجاهدین برگزار کرد و در آن خط و خطوط رهبر عقیدتی و ادامه ی مسیر را چنین توضیح داد:
“در شرایط کنونی، این استراتژی همچنان زنده است، پس باید کمربندها را به مدت ۷ سال دیگر محکم کنیم تا بمانیم برای مقاومت و یا مقاومت کنیم برای ماندن!”  کاری که رهبر عقیدتی کرد و موفق شد تا به هر بهایی در عراق ماندگار شود و آن مترسک ارتش آزادی بخش را چند سالی دیگر حفظ کند. چرا که توان پاسخگویی و نقد خودشان را هم نداشت.
    به هر حال ۷ روز پس از آن نشست، جمعیت جدا شدها درزندان تیف از مرز ۵۰۰ نفر گذشته بود! و دوستی نکته سنج که در آن نشست حضور داشت می گفت: “به محض شنیدن حرف احمد واقف، در این فکر بودم که مگر کمر و کمربندی هم باقی گذاشته اید؟”
 داستان مجاهدین هم حکایت همان قاچاقچی باروت بود که پس از دستگیری هم کار قاچاق را انکار کرد و هم ادعا کرد که سیاهدانه می فروشد! بعد هم که باروتها را زیر ریشش گرفتند و آتش زدند و ریش و صورتش باهم سوخت، گفت که نگفتم سیاهدانه است!
    هنگامی که دود و دم جنگ عراق و سقوط صدام فرونشست و صحنه واضح تر شد پرسشهای بسیاری در ذهن نیروها پدید آمد. یکی آن که چرا مدعیان انقلابی و پرچمداران نهضت حسینی پیش از آغاز جنگ، عطای همه چیز را به لقایش بخشیدند و سر از فرانسه درآوردند. سینه زنی و مرثیه ی حضرت عباس کجا و نشست برخاست و عشقبازی با آمریکا و غرب کجا؟ مگر این همان آمریکایی نبود که چهار دهه است مجاهدین پرچم دشمنی با او را به دوش می کشیدند؟ سازمان مجاهدین خلق ایران از همان روز نخست، با شعار نبرد با آمریکا پا به عرصه  سیاسی ایران گذاشت و تا چند هفته پیش از سرنگونی صدام هم سرودهای ضد امپریالیستی برای نیروها پخش می کرد. “آمریکا بیرون برو، خون تو روی زمین است.”
ادامه دارد
اسماعیل هوشیار
www.tipf.info