زنده باد لنین

حامد خاکی، کامران مزین و این هم محمد آسنگرانی. هنوز یک نفر برای حمل تابوت لنین به گورستان تاریخ کم است. این دفاع بغض آلود و آغشته به مقدسات از لنین که تنها به درد مراسم خاکسپار قدوسین میخورد، می رود که رهبر بزرگ انقلاب اکتبر را یکبا ر برای همیشه دفن نمایند.
کسی نمیتواند لنین صد سال پیش را در صف مبارزین علیه اعدام و خفقان در کنار خود ببیند، (حتی حامد خاکی و کمپانی ) مگر اینکه مانند سعید صالح ینا بگوید: رفیق لطفآ  اول این دشنه و قیچی را بگذار کنار!
رفتگان البته به زمان ما نمی آیند، مگر در ذهن و تصورات ما. اما اگر این تصورات مجاز باشند، شناخت من از لنین این تصور را در من ایجاد می کند که او در جواب صالحی نیا می گفت:چشم، باید همین کار را کرد.
 خوب، از آنجا که شناخت من  تنها از طریق مراجه به آثار لنین ایجاد شده است، تصور اینکه محمد آسنگرانی و حامد خاکی بلافاصله آن دشنه و قیچی زنگ زده را بر میداشتند بی ربط نیست. این تصور هم البته با مراجعه به نوشته های  اخیرشان ایجاد می شود.
 
آدم اما میتوانند به تاریخ برگردد البته نه برای عمل کردن بلکه برای مشاهده، رد یا تایید رویدادها. حامد خاکی و سعید صالحی نیا (اجازه بدهید این دو نفر را نماینده  دو طرف بحس داشته باشیم ) به آن تاریخ  بر میگردند. هر دو تقریبا مثل هم  رویدادهای آن دوره را مشاهده می کنند (داریم در مورد سرکوب و خفقان مخالفین سیاسی حرف می زنیم) یکی آنرا  رد و  دیگری تایید می کند. خوب این تمام داستان نیست. انسانهای جدی (حداقل انسانهای اهل عمل ) با این مشاهده و رد و تایید آن کار دارند.  صالحی نیا، با  طنز به لنین نامه می نویسد و از او به خاطر اجرای حکم اعدام و بستن روزنامه منتقدین سیاسی (در اینجا ماکسیم گورکی) انقاد میکند. نامه نوشتن به مردگان خنده دار است. اما طنز صالحی نیا هم زیباست و هم به جا.  محمد آسنگرانی ثابت کرد  چقدر این طنز صالحی نیا به جاست. “ستون با توام ، دیرک تو هم بشنو” ستون و دیرک هیچکدام گوش ندارند، لنین هم که دیگر نمی شنود. اما حامد خاکی  و رساتر از او محمد آسنگرانی شنیدند و سیاه روی سفید نوشتند که این انتقاد به ساحت مقدس لنین به جا نیست. خوب ، من هم مانده که شاخ در بیارم و تو هم ای انسانی که هنوز فرزاد کمانگر را فراموش نکرده دغدغه ی شب و روزت نجات سکینه ی آشتیانی است، بیا و به حال من و خودت گریه کن! 
ما که هنوز نتوانسته ایم همرزمان خودمان را متقاعد کنیم که اعدام مخالفین سیاسی به هیچ دلیلی مجاز نیست و انسانها باید حق داشته باشند که افکار سیاسیشان بیان کنند، چه جوری می توانیم آخوند دگم و کله خشک  را از اعدام مخالفین سیاسیش بر حذر داریم؟ چه جوری بگویم؛ بگذارید فریاد بکشم؟

همه چیز مسخره به نظر می رسد. اما مسخره تر این است که رفقای گرامی که زیرچشمی به آن دشنه و قیچی مقدس لنین نگاه می کنند، از صالحی نیا ایراد می گیرند که چرا لنین را در تاریخش  قضاوت نمی کند. صالحی نیا البته راه این سفسته را بسته است: مارکس که قبل از لنین زندگی می کرد مخالف اعدام بود. مگر نه؟ اما فرض کنیم مارکس هم مخالف اعدام نبود، مگر سقراط  و سپارتاکوس خیلی موافق بودند اعدام بشوند؟
اما ما لنین مرده را می خواهیم چکار؟ محمد آسانگرانی، حامد خاکی و کمپانی، اگر دوست دارند دور محضر مقدس لنین بگردند، خوش باشند. اما برای  کمونیستهای که می خواهند به سان لنین جامه سرمایداری را سرنگون کنند و اختیاررا به  انسان برگردانند، بازگشت به دوران لنین و مشاهده رویدادهای آن دوره و پیامدهای ناشی از اشتباهات لنین و بلشویکها، اهمیت بسیار دارد. ما میخواهیم همان راه لنین را برویم بدون اینکه اشتباهات او را  تکرار کنیم. ما لنینی را می خواهیم که سرمایداری روسیه را به زیر کشید نه لنینی که با اعدام مخالفین سیاسیش راه را برای استالنیسم و اردوگاه کار اجباری سیبری باز کرد. من کاملا با صالحی نیا موافقم که یکی از دلایل شکست انقلاب روسیه (در واقع برگشت سرمایداری به قدرت سیاسی) همین شیرین کاریهای استالین بود که مشروعیت سیاسیش از خود لنین یا حد اقل از دوران رهبری او گرفته بود.

 استدلالات (استدلال؟)  رفقا حامد خاکی و محمد آسانگرانی که آی!! منصور حکمت گفته است دلایل دیگری داشت و” شما از فرط  دموکراسی طلبی به نقد لنین همت گماشته اید”  بسیار خنده دار است. خوب فرض کنیم هزار و یک دلیل دیگر هم داشت، یکی از دلا یلش هم این بود که کارگران اعتصابی راه آهن را اعدام کردند، یکی هم اینکه روزنامه ماکسیم گرگی را بستند.
تازه فرض کنیم انقلاب روسیه شکست نخورده بود و الان جامعه شوروی سوسیالیستی، همانگونه که می بایست باشد بر قرار بود. مگر این می تواند اعدام مخالفین سیاسی در دوران لنین را توجیه کند؟

و بلاخره ؛ رفیق محمد آسنگرانی می نویسد: ” من نمیدانم حزب مورد نظر رفیق سعید چه موجودی است” واقعا حق دارد که نداند. شناختش بسیار سخت است:  حزبی  که مقدسات نداشته باشد، سوسیالیسم را علمی نه اخلاقی بداند، مخالف حکم  اعدام و خفقان سیاسی باشد راستی چه  موجودی است؟ در مورد حزب مخالف اعدام می توانیم از مینا احادی بپرسیم.  

 خوب؛ خواننده گرامی! اکنون  معلوم شد تاکید بر انسانی بودن سوسیالیسم و تلاش برای برگرداندن اختیار به دست انسان از چه اهمیتی برخوردار است؟ معلوم شد که کافی نیست مانند لنین، محمد آسنگرانی و حامد خاکی سوسیالیست بود بلکه تثبیت بدون چون و چرای حق حیات و آزادی بیان بسیار مهم است؟ معلوم شد چرا باید اسرار دشت که انسان و حقوق او نباید وثیقه هیچ نوع  سیستمی گذاشته شود؟   
 
شاهو پیر خضرانیان  
۱۲ آگوست ۲۰۱۰