میله ها

پشت این میله بودم
پشت آن میله بودم
شهر میله بود
کشور میله بود
دنیای گمشده ام مزاحمت میله بود
من فقط از پشت میله می توانستم به ستاره بگویم
که آسمان من از سیم خاردار می روید
و زمین من از جنس میله های سبز بارور شده است

من پشت میله ها به جهان آمده ام
من پشت میله ها بزرگ شده ام
و در حروفی محقر
از نام تو فواره ساخته ام

انسان میله بود
جهان میله بود
من پشت میله خاطراتم را مخفی می کردم
و در انتهای هر راهی
راهبانی بود که مرا به قرن های میله می آویخت

هر وقت فکر می کردم روز چقدر می توانست زیبا باشد
و حیاط هواخوری چرا هیچ وقت نمی خندد
از پشت سر نفیر تنومندی
آنقدر میله ها را به هم نزدیک می کرد
که خیابان را سیل می برد
و نگاه من در فاصله ها تجزیه می شد

شب را به دوش می کشیدم
صبح را به همسایه می سپردم
و چنان بلند نفس می کشیدم
که خانه بداند پشت میله منجمد شده است

زنگ کلیسا میله بود
دیوار ندبه میله بود
رودخانه میله بود
دریا میله بود
مناره ی عهد صحرا میله بود
میله پنجره بود
میله راه راه بود
میله تصویر ناقص مزرعه بود

من از پشت میله یادم می رفت که صدا
از پشت دیوار نمی گذرد
و روستای مجاور
شبانه می گرید که باد سر نرسد

من از پشت میله جهان را کوچک می دیدم
من از پشت میله صدا را نصفه می شنیدم
و سه تار رفیقم را پنهان می کردم
من از پشت میله قدم ها را جا می گذاشتم
من از پشت میله فقط جای پا را می دیدم
و مدام برپنجه می آویختم 
مگر که عابری در چشمم بزرگ شود

صبح ها با بلندگو صبحانه می خوردم
و در انتهای تنهائی گم می شدم
شب ها در بلندگو می خوابیدم
و در ابتدای تنهائی
خودم را می شمردم

تکه های کوچه در میله مختصر می شدند
لحظه های خانه در میله تب می کردند
سرم به اندازه ی تحقیر شده بود
دلم زیر پای میله می افتاد
مگر که نگهبانی صدایش بزند
نگهبان مرز بود
نگهبان در بود
نگهبان سینه ی دیوار بود
نگهبان گاهی خاطره ای بود که پل ها را می شکست
نگهبان همیشه دستی بود که در را می بست

از پشت میله نمی دیدم که آدم ها به کدام سمت می روند
و چرا هرلبی را که برای بوسه مهیا می شود
پیش از سپیده به هم می دوزند
پشت میله بازار مغازله بود
آدم ها را ارزان می فروختند
و تاریکی را گران می خریدند

وقتی کسی در ذهنم راه می رفت
به جای پای هر دوره گردی دل می بستم
که تکه های کوچه را به خستگی هایم اضافه کنم
من سال هاست که پشت میله منتظرم شهر نفس بکشد
و این راه راه بد منظر را
در سرعت پرنده بگنجاند

پشت این میله بودم
پشت آن میله بودم
من پشت میله ها بزرگ شده ام
من پشت میله ها
دیدم که در آخرین شعرم
تنها کسی که به ملاقاتم آمده بود
غنچه ای بود که هیچ وقت باز نشد .
مردادماه ۱۳۸۹