بی‌ربطی نوشتۀ عباس فرد و ربط مطالب محمد قراگوزلو به مبارزۀ سیاسی و طبقاتی

بعد از درج خبر مریضی محمود صالحی و مطالب محمد قراگوزلو  دربارۀ او ، مطلبی از عباس فرد به نام:تا زخم قلم استاد قراگوزلو در سایت ها آمده است که بدلیل متدلوژی و تفکرات در خور توجه آن نگاهی بدان میاندازیم .

 

نوشتۀ فوق با همۀ طولانی بودنش بدلیل طرح مسائل پیش پا افتاده و سطحی که هیچ دردی را جوابگو نیست و چون به هیچ مسئله ای اساسی از جنبش نمیپردازد و صرفاً مشغولیت‌های فردی نویسنده و جمع همفکرش میتواند باشد ، خواننده با خواندن آن چیزی دستگیرش نمیشود و فقط وقتش تلف میگردد .معلوم نیست این همه آسمان ریسمان بافتن برای چیست ؟ هدف نوشته کدام است ؟ و نقد ِکدام است ؟ و دست آخرحتما نویسنده‌ خود را راضی و قانع تصور میکند که نقد نظر کرده و تفکر شخصی را مورد انتقاد قرار داده است . 

 

محمد قراگوزلو دربارۀ صالحی و بیماری و شخصیت سیاسی و مبارزاتی او مطالبی نوشته است .در این روزگار وانفسا و آنهم در جامعۀ ایران نوشتن دربارۀ یک فعال سیاسی و گرفتار در بند دشمن و توجه عملی و رفیقانه به او و ستایش ایستادگی و مقاومتش ، خارج از هر مسئلۀ  خطی و سلیقه ای و چگونگی مطلب نوشته شده در بارۀ صالحی ، کار مثبتی است . هرکس اینکار را بکند.حتی رفقای همفکر و هم نظر عباس فرد هم این کار را میکردند و یا بکنند ، این کارشان با‌ ارزش خواهد بود .

 

اما عباس فرد با موضع و مطلبش این را نمیبیند و نمی‌پسندد .چرا ؟ لابد به خاطر اینکه منتقد است ! حرف دارد ! مارکسیست است ! و یا نظرش این است که برای مریضی صالحی و درمان او راه حل دیگر دارد و باید در مورد صالحی و شخصیتش طور دیگری نوشت .اگر این‌طور است و مشکلی ندارد، خب بنویسد!

 

اما عباس فرد اینکار را نمیکند، درعوض کار با‌ ارزش دیگران ( و در اینجا محمدقراگوزلو ) را با انواع تئوری‌ بافی ها میخواهد بی‌ارزش کند و ایشان را بدنام نماید. چون قراگوزلو فرقه ای نیست . چون مستقل است . و در این راه به او تهمت میزند.توهین میکند. سناریو ساز مینماید تا فقط بی‌ ارزش کند.داستان این است .آوردن نمونه از مطلبش زیاد است .نگاه کنیم به یک دو نمونۀ آن :      

 

«حکایت«خانواده و دوستان محمود صالحی»حکایت دزد ناشی‌ای بود که به‌کاهدان زده بود.آن‌ها توهمات خویش در تلقی کردن خود به‌عنوان گرایش سوسیالیستی درون جنبش کارگری و داعیه بی‌چون و چرای رهبری این جنبش را چنان باور کرده بودند که از مدت‌ها قبل حق ویژه‌ای برای خود نسبت به‌فعالین صدیق جنبش کارگری قائل بودند.درخواست علنی کمک مالی برای خرید کلیه برای یک فعال جنبش کارگری نیز تنها با چنین حق ویژه‌ای قابل توضیح است.این حق ویژه و این موقعیت برتر را آن‌ها حقیقتاً باور کرده‌اند.پایه این افتضاح در همین باور است.باوری که شاید خود آن «خانواده و دوستان صالحی»در ایجاد آن چندان مقصر نباشند.این باور را کسانی ایجاد کرده‌اند که آن‌ها را باید برخلاف «خانواده و دوستان صالحی»دزد با چراغ نامید.کسانی که لباس تئوری به‌تن چنین افتضاحاتی میکنند و با تئوری‌بافی‌های خویش به‌توجیه این«پراتیکِ»فرقه‌گرایانه و ماوراء‌طبقاتی مینشینند.پهلوان‌های کمیته‌های دهگانه که سابقه پادویی در وزارت کار جمهوری اسلامی در دوران داریوش فروهر را فعالیتِ کارگری جا میزنند،بدون چنین تئوریسین‌هایی جسارت عربده‌کشی آشکار را پیدا نمیکردند.آقای محمد قراگوزلو یکی از این تئوریسین‌های جسارت‌بخش است.عباس فرد:تا زخم قلم استاد قراگوزلو

 

از حاشیه روی های اضافی و فرقه بازی‌های این بند که بگذریم ، عباس فرد با تحقیر و تمسخر نویسنده‌ ای شناخته شده‌ چون محمد قراگوزلو را ، دارندۀ مطالبی با‌ ارزش و با مواضعی روشن ، سر راست و مفیدش را که به خود جرأت داده و در ایران در بارۀ صالحی(فعال جنبش کارگری) نوشته و از او دفاع کرده است ،« تئوریسین‌های جسارت‌ بخش » مینامد.رفیق ما اگر از موضع روشنفکری خود دست بکشد و منصف باشد ، اگر این کار محمدقراگوزلو  جسارت نیست پس چیست و در دستگاه فکری شما جسارت کدام است ؟ حتماً فحاشی به جسور ها  و بی‌اعتبار کردن آن‌ها . همان کاری که مطلبتان کرده. جسارت شما این است .

 

در جای دیگری آورده است : 

 

«آقای محمد قراگوزلو که خودرا یکی از رفقای محمود صالحی معرفی میکند، در مقاله‌ی «از زخم قلب محمود صالحی»، که در واقع رنج‌نامه‌ای است از هیروشیما و چرنوبیل تا ۱۰ متری جاده‌ی بیجار (همان‌جایی که ماشین قراگوزلو ناگهان با «”گارد ریلی” عجیب» تصادف میکند که گویا سرمایه‌داری برای دشمنان طبقاتی جسوری مثل استاد عمداً در آن نقطه نصب کرده است)، در عین‌حال ‌که محمود صالحی را به‌یکی از اهالی  باکو «یک پا لنین» معرفی میکند…..»عباس فرد:تا زخم قلم استاد قراگوزلو

 

و در ادامه افزوده است :

 

«درصورتی‌که از نام محمود صالحی ـ‌به‌جز خودِ او‌ـ جامعه‌ی عقب‌مانده‌ی ایران، کارگران خباز در سقز و کمیته‌ی هماهنگی به‌ذهن متبادر میشود که رادیکالیسم‌اش دراین خلاصه شده که پس از ۶ سال هنوز هم درحال کمک‌ رسانی به‌ایجاد تشکل‌های کارگری است؛ و در همین هدف اعلام شده‌ی خود نیز گامی به‌جلو برنداشته است.»عباس فرد:تا زخم قلم استاد قراگوزلو

 

از طنز بی مزه و ژورنالیستی اش در مورد تصادف ماشین و گفتار غیر سیاسی که ما را یاد لحن و دیالوگ جماعت خاصی در جامعه میاندازد : « گویا سرمایه‌داری برای دشمنان طبقاتی جسوری مثل استاد عمداً در آن نقطه نصب کرده است.» که بگذریم، ایشان عجب حساسیتی در این مورد به خرج میدهند و چگونه سعی در بی‌ارزش نمودن صالحی و موقعیت مبارزاتیش و اشارۀ بی جا به جامعه و صنف کارگری و فعالیت تشکلی در آن رابطه دارد .

 

نویسنده‌ای، فعالی از جنبش کارگری را که همگان از مبارزه و سرنوشت او آگاهند را در بخشی از مطلبش به «یک پا لنین» تشبیه کرده است .به مثابه کارگری که از خواسته‌ها و حقوق طبقاتیش کوتاه  نیامده است . میشود این تشبیه را زیادی و اغراق آمیز دانست و مخالف آن بود. همین .اما مگر نقد نویس ما در مقابل این«اشتباه بزرگ تاریخی» کوتاه میآید.انگار با ناعادلانه ترین نظر و انحرافی ترین نظریه‌ها رو به رو شده است .از این نمونه‌ها در مطلبش باز میتوان دید .

 

و در آخر آورده است :   

“زخم قلب صالحی گوشه‌ای از زخم عمیقی است که بر پیکر طبقه‌ی کارگر ایران هرروزه وارد میشود. این زخم جزئی از حیات این طبقه است. قلم اساتیدی مثل قراگوزلو مرهمی براین زخم نیست. مخدری است که ‌ـ‌خود‌ـ زخم دیگری بر پیکر این طبقه است.”عباس فرد:تا زخم قلم استاد قراگوزلو

 

قراگوزلو از معدود نویسندگان خوب ، مطلع و خوش نام ایران است که آثاری مفید و در خور توجه دارد .(طبعا مثل هر نویسنده و متفکر دیگری درآثار و نظراتش ایراد و اشکال میتواند وجود داشته باشد . وظیفۀ منتقد است که با استدلال، انحرافات و اشکالات نظری افراد و از جمله قراگوزلو  را نشان دهد. اما فحاشی کردن و انگ زدن و دیگران به دلخواه خود به هر جایی که خوش داشتی و یا خوش نداشتی ،چسپاندن ، اینکه نقد و انتقاد نشد.)

 

مطالب محمد قراگوزلو با مسائل اجتماعی و سیاسی جامعۀ ایران عجین و به مبارزۀ طبقاتی ربط  دارد.و عباس فرد بی خود تلاش میکند با «مخدر» نامیدن و سر هم بندی اتهامات و تئوری بافی های آنچنانی کار قراگوزلو را بی ارج کند و شخصیتش را زیر سئوال ببرد .

 

اما مطالب خود ایشان چی ؟ من تا به حال دو مطلب از عباس فرد را خوانده‌ام (البته با بی علاقه گی و صرف انرژی بسیار ! ) و میشود روی مطلبش و متدلوژی به کار آمده در نظراتش اینطور قضاوت کرد که ایشان قلمی سر گیجه آور، خسته کننده، طولانی و نفس بر،بهانه گیر و حاشیه‌ای ، بی‌ربط  و بیشتر خالی از مضمون دارد.

عباس فرد باید فکری به حال نوشته هایش و درست است بگویم فکری به حال تفکر و متدلوژیش بکند . در مطالبش در جایی هم اگر نظریه ای درست دارد و مطرح میکند با ویژه گی هایی که بدان اشاره شد، آن درستی ها خاصیت خود را از دست داده و گم میشوند .با توجه به آنچه آمد برایم این سئوال پیش آمده است غیر از همفکران عباس فرد چند نفر دیگر پیدا میشوند که مطالب ایشان را با علاقه و تا به آخر بخوانند ؟

 

نمیشود خود هیچ کارۀ میدان باشی و حاشیه‌ای و بی تأثیر ، آنوقت در مورد دیگران به ناحق ده‌ها صفحۀ بی‌ربط  پر کنی.

 

بهروزشادیمقدم   ۲۰۱۰ .۸ . ۱۰

http://shadochdt.wordpress.com
shadi_behr@yahoo.de