انقلاب چگونه به پیش میرود , راست و چپ در روند انقلاب

این نوشته برمبنای متن سخنرانی حمید تقوایی در جلسه ای در شهر گوتنبرگ سوئد، در تاریخ ۲۳ اسفند ۸۸، تنظیم شده است.
بحث امروز در مورد اوضاع جاری ایران است. در عرض پنج شش ماه گذشته این سخنرانی سومی است که من در این شهر دارم و هر بار هم موضوع همین بوده است. چراکه مهمترین رویداد سیاسی هفت ماه اخیر همین جنبش جاری در ایران است، توجه همه ما به آن جلب است و این رویداد محور و منشا خیلی از تحولات سیاسی چه در خود ایران و چه در خارج کشور بوده است. تحرکاتی که در نیروهای مختلف اپوزیسیون میبینید٬ حتی جامعه ایرانیان٬ مردمی که مدتهاست از آن کشور کوچ و فرار کرده اند و کاری به کار سیاست نداشته اند و زندگی عادیشان را میکرده اند، در عرض این هفت هشت ماه اخیر توجهشان جلب شده است و فعال شده اند و برایشان مهم است که چه اتفاقی دارد میافتد.

امیدوارم در این بحث بتوانیم جنبه های مهمی از انقلاب جاری را مورد بحث وبررسی قرار بدهیم.

***

در بحث امروز بویژه میخواهیم به قطب بندی عمومی راست و چپ دردل این انقلاب و تحولات نگاهی بکنیم. قطبندی چپ و راست به همان مفهوم عمومی که در تمام دنیا به راست و چپ رجوع میکنند. به عنوان مثال در همین سوئد یا کشور دیگر احزاب پارلمانی راست و احزاب پارلمانی چپ هست. یا شما معیارهایی دارید که یک همسایه را راست میدانید و همسایه دیگر را چپ. بر این مبنی که موضع او در مورد جنگ عراق و یا سیاست اقتصادی دولت چیست و غیره. یک معیارها و یک شاخص هایی است که به سرعت میتوان در مورد چپ و راست بودن یک فرد و یا جریان سیاسی قضاوت کرد. چپ و راست به معنای سیاسی اخص کلمه را نمیگویم، بعدا وارد آن بحث هم میشویم اما ابتدا به یک معنی کلان و اجتماعی میخواهیم ببینیم راست و چپ چه موقعیتی در ایران دارند، چه تاثیری بر این تحرکات دارند و اصلا آیا تاثیری دارند و میشود آنرا دید؟ و بعد از روشن کردن این مبحث وارد بحث راست و چپ به معنی اخص تشکیلاتی٬ سازمانی٬ حزبی آن خواهیم شد و جایگاه این نیروها را نیز بررسی خواهیم کرد. و همه اینها البته در دل این تحولی که حزب ما آن را یک انقلاب میداند و ارزیابی میکند.

 

 

 

اجازه بدهید صحبتم را از اینجا شروع کنم. امروز مصاحبه ای داشتم با یکی از رادیوهای شهر شما. یک سوال این بود که آیا این جنبش تمام نشد؟ آیا به نظر شما رژیم موفق نشده که سرکوب بکند؟ این سئوالی است که بخصوص بعد از ٢٢ بهمن مطرح شده است. علت اینکه این بحث مطرح میشود مقایسه ایست که بین ٢٢بهمن و ۶ دی (عاشورا) میشود. مبنا اینجاست. قضیه این است که در ۶ دی تحرک و اعتراض مردم در ایران آنچنان وسیع بود و چنان تهاجمی بود که خیلی ها میگفتند نوعی شورش و قیام است و واقعا هم روز ۶ دی مانند روزهای گذشته فقط تظاهرات و تجمع نبود. روز تهاجم به نیروهای دولتی بود به طوری که چند صد نفرشان را راهی بیمارستان کردند. از جمله فرمانده نیروهای انتظامی تهران بستری شد. خیابانها در دست مردم بود. بعد از آن یکی از فرمانده های نیروهای انتظامی تهران در یک مصاحبه گفت که در روز عاشورا شش منطقه در تهران به دست مردم افتاده بود و اگر اینها به هم متصل میشدند تهران سقوط میکرد. این ارزیابی خود حکومتی ها است. در مقایسه با این رویداد است که وقتی به ٢٢ بهمن نگاه میکنیم از خودمان میپرسیم چه شد؟ آن انتظار٬ توقع و چشم اندازی که ۶ دی در مقابل ما گذاشته بود و ایجاد کرده بود اتفاق نیافتاد. و بر این زمینه این سئوال مطرح میشود که ” آیا این انقلابی که شما میگفتید بپایان نرسید؟”

 

 

من بحثم قبل از هر چیز در مقابل این نوع ارزیابیها است (بعدا وارد صحت و سقم فاکتها و واقعیاتی که به آن اتکا میکنند میشویم). اما قبل از هر چیز به شیوه و متدی که به قضیه نگاه میکنند و باید نگاه کرد میپردازم. زیرا اگر روش ومتد صحیحی نداشته باشیم به اتکای آخرین اتفاقی که افتاده یا خوش بین میشویم یا بدبین. به اتکای آخرین تحول میگوییم دارد شکست میخورد یا پیروز میشود٬ حکومت خود را تثبیت کرد یا مردم تعرض کردند.

 

این نوع تحلیلها را روی سایتها و تلویزیونها میبینید٬ در روزنامه ها٬ در بیانیه ها و اطلاعیه ها میبینید. این نوع تحلیلها در واقع تحلیلهای سطحی و به اصطلاح ژورنالیستی است. معمولا روزنامه های چپ یا راست بدینگونه تحلیل میکنند. بنا به آخرین سخنرانی رئیس جمهور یا آخرین رویداد میگویند این اتفاق یا آن اتفاق میافتد. و در اکثر موارد نیز چنین نمیشود وسر مقاله فردا دوباره طبق روز تغییر میکند. این نوع ژورنالیسم میخواهد خواننده برای خود جمع کند. حتی تفسیرهای سیاسی هم که مینویسند عمق آن از نیم میلیمتر بیشتر نمیشود.

 

انقلاب ۵٧ را من بیاد میاورم. مجله های نیوزویک و تایمز و امثالهم قبل از مطرح شدن خمینی تحلیل میکردند که جامعه دموکراسی میخواهد و میخواهد دیکتاتوری شاه تعدیل شود و غیره. بعد از آنکه خمینی سر و کله اش پیدا شد و خودشان او را بزرگش کردند بحثها این شد بله این جنبش اسلامی است و مردم دلشان برای روز معاد و خمس و ذکاتشان تنگ شده بوده و به خاطر گل روی ائمه اطهار دارند انقلاب میکنند. میگفتند جامعه ایران اسلامیست. تا دو ماه پیش از آن بحث از دموکراسی بود و وقتی خمینی را میخواستند لانسه کنند ناگهان انقلاب شد اسلامی!

 

این شیوه را در برخورد به جنبش جاری نیز می بینیم. وقتی این جنبش شروع شد همه مطبوعات اعلام کردند که دعوا بر سر انتخابات است و در اعتراض به تقلب است، مردم همه هواداران موسوی هستند و غیره. بعد که دیدند قضیه ادامه پیدا کرد گفتند که مثل اینکه یک نوع انقلاب مخملی هست. مردم میخواهند دموکراسی را مانند اوکراین و غیره بر سر کار بیاورند. بعد که بیشتر گذشت گفتند مثل اینکه مخملی هم نیست. مثل اینکه جدی است این انقلاب. و آنوقت شروع کردند به اینکه چگونه حالا جلویش را بگیریم. شروع کردند به لانسه کردن کسانی که میگویند در نظام باشید٬ مواظب باشید٬ ما اصلاحات میخواهیم. بی بی سی٬ سی ان ان و حتما روزنامه های شهر شما٬ و کلا مدیا٬ دولتها٬ نهادها و حتی شرق شناسان همه صحبت از این میکردند. جدا از اینکه هر فاکتی وهر تحلیلی چی هست فصل مشترک اینها سطحی بودن٬ ژورنالیستی بودن (به معنای منفی کلمه) و روزمرگی است. بنابر آخرین اتفاقات موضع میگیرند و یک تبیین ابدی و ازلی را سوار آخرین رخداده ها میکنند. ناگهان معلوم میشود که مثلا ایران از زمان خشایار شاه طرفدار دموکراسی غربی بوده است یا ایران از آن زمان اسلامی بوده است. یعنی آن تحلیل سطحی روزانه خود را بسط و عمومیت هم میدهند!

 

این روش شناخت حقیقت درتحولات اجتماعی نیست. قبل از هر چیز باید شما روندها و جنبشهای اجتماعی را بشناسید و ببینید جریان و سیر تحولات به کدام طرف میرود. تیتر این سخنرانی هست انقلاب چگونه به پیش میرود. ممکن است کسی با همین کلمه انقلاب مسئله داشته باشد. چرا به این میگویید انقلاب؟ خیلیها به آن انقلاب نمیگویند. خیلی از چپها به آن انقلاب نمیگویند و یا آنهایی که منافعشان اقتضا نمیکند نیز به آن انقلاب نمیگویند. خیلی از کسانی هم که از نظر ایدئولوژیک انقلابیند به آن انقلاب نمیگویند. حزب ما از این لحاظ تقریبا منحصر به فرد است. ما و شاید بعضی از دیگر گروه ها. در هر حال آن جریان اصلی در چپ و کلا دربین نیروهای سیاسی در ایران که از روز اول به این حرکت گفت انقلاب حزب ما بود. چرا؟ نه بر مبنای فاکتهای ژورنالیستی. اگر میخواستیم آنجور نگاه کنیم٬ مانند اکثریت قریب به اتفاق نیروهای اپوزیسیون ایرانی و غیر ایرانی باید میگفتیم این دعوای انتخاباتی است. چون ظاهرش اینطوری نشان میداد. بعد از ٢٢ خرداد و یا حتی قبل از آن گویا دعوایی بر سر انتخابات در گرفته است و یک عده ای طرفدار احمدی نژاد هستند و یک عده ای طرفدار موسوی و اینها به جان یکدیگر افتاده اند.

 

 

ما گفتیم اینطور نیست. ما گفتیم این ظرف و محمل و بهانه ای است که یک جدال اساسی تری در قالب آن پیش میرود و آن جدال اساسی یک جامعه ای است که سی سال است حقوقش را گرفته اند٬ گرسنه نگه اش داشته اند٬ زیر اختناق کامل است٬ کارگر در آن جامعه حقوق ابتدایی ندارد٬ زن در آن جامعه اصلا انسان به رسمیت شناخته نمیشود٬ جوان در جامعه نمیتواند نفس بکشد. جامعه ای که ما از قبل دیده بودیم که یک جنبش عظیمی در آن وجود دارد. این را در اول ماه مه ها٬ در ١۶ آذرها٬ در روز جهانی زن و در روز جهانی کودک و به هر بهانه ای در شورش های شهری دیده بودیم. و این واقعیات یک روندی را نشان میداد که معلوم میکرد آن جامعه قبل از اینکه دلش برای دموکراسی نظم نوینی تنگ شده باشد یا اسلام نوع دیگری بخواهد و یا دوباره به یاد خاتمی افتاده و موسوی را گویی با خاتمی اشتباه بگیرد (همه این تحلیلها را من خوانده ام) آن کنه٬ مبنا و مضمون قضیه این است که یک جامعه سرکوب شده ای بپا خاسته است که بگوید کل این نظام را نمیخواهم. این جامعه به هر بهانه ای دست میزند و به هر ریسمانی متوسل میشود. بخصوص در جامعه اختناق زده ای که آزادی در آن نیست٬ نهادهای مدنی- سیاسی نیست. حزبی مانند حزب ما نه تنها زیرزمینی است بلکه حتی اگر زیر زمین هم پیدایش کنند سرش را میبرند. نیروهای رادیکال و انقلابی به کنار، حتی نیروهای اصلاح طلب هم تبعیدی هستند. در جامعه ای با اختناق کامل چیزی طبیعی تر از این نیست که مردم در دل شکافهای بالا بخواهند دعواهایشان را به پیش ببرند.

 

 

اینجا اولین سوال این است که خود آن شکافها چرا بوجود آمد. ابدا اینطور نیست که جناحهای حکومت میخواهند همدیگر را به یک دلایل عجیب و غریبی حذف کنند و خودشان تیشه به ریشه خودشان بزنند و مردم نیز به دنبال جناحهای حکومت افتاده اند. این تحلیل بود و هنوزهم موجود است. بین نیروهای چپ هم حتی موجود است. این درست با سر راه رفتن و نفهمیدن واقعیت و حقیقت است. اگر ظاهر قضایا با باطنش یکی میبود که ما اصلا احتیاجی به علم نمیداشتیم. اگر ظاهر قضایا باطن آن را توضیح میدهد که باید هنوز میگفتیم خورشید به دور زمین میگردد. مگرظاهر امر این را نشان میدهد؟ مگر خورشید از شرق برنمیاید و در غرب پایین نمی رود؟ شما به علم احتیاج دارید تا نشان دهید که خیر این زمین است که به دور خورشید میگردد، شما دارید برعکس میبینید. احتیاج به نگرش علمی و یک مقدار با تامل و غیر ژورنالیستی به وقایع نگاه کردن است که از همان قبل از ٢٢ خرداد یک حزبی بگوید که این یک انقلاب است حتی اگر همه مردم میگویند زنده باد موسوی.

 

و این انقلاب اینجا نمی ایستد. دعوا این نیست٬ بهانه این است. مضمون این نیست٬ ظاهر این است. این زمین است که به دور خورشید میگردد. این جناحهای بالا هستند که به دور مردم میگردند. دعوای بالا به خاطر اعتراض پایین است. در مناظره های تلوزیونی انتخاباتی که رژیم به راه انداخته بود قبل از ٢٢ خرداد موسوی میگفت اگر نظام در خطر نبود که بنده اصلا خودم را کاندید نمیکردم. واقعیت را میگفت. سوال این است که نظام از دست چه چیزی به خطر افتاده است؟ جواب روشن است که از دست مردم خودش به خطر افتاده است.

 

اگر به خاطر داشته باشید حدود هفت ماه قبل از انتخابات مانور ناجا برپا کردند و خودشان اعلام کردند که مانور ناجا در برابر سه حرکت به اصطلاح خودشان ضد انقلابی (یعنی ضد جمهوری اسلامی) است. آن سه چیز اینها بودند فمینیمسم یعنی جنبش بد حجابی زنان٬ دموکراسی خواهی غربی و سکولاریسم. (این را اگر اشتباه نکنم امام جمعه شیراز گفت) این اولین کشوری بود که نه نیروهای نظامی آن بلکه نیروهای انتظامی آن مانور میدادند. با این مانور تمرین سرکوب انقلاب میکردند که همان موقع حدود شش هفت ماه قبل از این تحولات ما نوشتیم که این مانور ناجا مانوری است در برابر انقلابی که در حال شکل گرفتن است. همان زمان من در همین شهر سخنرانی داشتم و در سخنرانیم گفتم که این جامعه مانند دیگ بخاری هست که منفذهایش را بسته اند و دائما آتش زیر آن را زیاد میکنند. این دیگ منفجر خواهد شد. و چند ماه بعد منفجر شد و معلوم شد که آن مانور ناجا را برای چی گذاشته بودند.

 

 

آن مانور به طور واقعی در خیابانها اتفاق افتاد. به مردم شلیک کردند و زدند و کشتند و به گلوله بستند. نه به خاطر دعوای بالا. دعوای بالا که در پارلمان و کریدورها بین رهبری همیشه بوده و در واقع سی سال است که وجود دارد. اینطور نیست که بالا (حکومت) مردم را به خیابان میاورد. جناحهای حکومتی دیدند که مردم دارند میریزند به خیابانها و همانهایی که مانور ناجا را سازمان دادند گفتند یک فکری بکنید اگر این احمدی نژاد بماند در این مملکت انقلاب میشود. خود رفسنجانی گفت تا زود است سر چشمه شاید گرفتن به بیل. با بیل جلویش را بگیرید اگر نه با پیل هم نمیتوانیم جلویش را بگیریم. همه آنها این را میدیدند و همه این را میگفتند. کسی مانند موسوی را علم کردند که سوپاپ اطمینانی باشد برای آن دیگ بخاری که در حال جوشیدن است بلکه از جایی بخارش در برود و نظام حفظ شود. دعوای بالا بر سر حفظ نظام است و نه بر سر مال و منال و یا فراکسیونها و یا مانند اختلافاتی که بین لیبرپارتی و توری (حزب کنسرواتیو) در انگلیس میبینید و یا بین حزب دموکرات و جمهوریخواه در آمریکا میبینید. دو حزب بورژوایی میایند و بر سر برنامه های اقتصادی یا اجتماعی و سیاسی دعوا میکنند و این در همان دل پارلمان میماند. و اگر دعواهای جمهوری اسلامی چنین بود این دعواها هم در پارلمان میماند و آنقدر برایشان ناموسی نمی شد. مانند آمریکا بوش میرفت و اوباما میامد و اوباما میرفت و یکی دیگر می آمد مانند همه دموکراسیهای غربی. میدانیم که مکانیزمهای سیاسی در ایران چنین نیست. اینطور نیست که در ایران دوحزب با هم اختلاف داشتند و تازه موسوی که حزبی نداشت و معلوم نیست از کجا آمد. موسوی نه اسمی داشت و نه کسی او را به عنوان خاتمی چی میشناخت. موسوی خاتمی چی نبود و هنوز هم نیست. گویا موسوی آنچنان اختلافی بر سر برنامه های سیاسی درون طبقاتی خودش دارد که میخواهد احمدی نژاد را بیاندازد تا آن سیاستهای متفاوت حزب خودش را پیاده کند! پنداری آقای مک کین در مقابل اوباما قد علم کرده! همه میدانند که اینطور نبود. خودشان هم از پیش گفتند.

 

در جوامع دیکتاتوری مثل ایران اگر بالائیها دعوا دارند بدانید که پایین شلوغ است. حکومت شاه بعد از تحولات سالهای ٣٠ (شمسی)، یعنی بعد از جنبش ملی کردن صنعت نفت که توانست اختناق را تثبیت کند، هیچ دعوایی در بالای حکومت نداشت چرا که در خیابان هیچ خبری نبود. یک گورستان آریامهری به قول خودشان درست کرده بودند و زندگیشان را میکردند. آخرین نخست وزیرش هم ١٣ سال نخست وزیر بود و هیچ کس هم چلنجش نکرد و مجلس هم تحت فرمایشات ملوکانه کارش را میکرد و همه ادارات و ارتش هم گوش بفرمان بود. دعوایی در ارتش یا در مجلس و یا هیچ ارگان دیگری نبود. تا وقتی که آن انفجار انقلاب سال ۵٧ پیش آمد و همه چیز را به هم ریخت. اما تا قبل از آن یک اختناقی حاکم بود. و همه جا آرام شده بود. بالا هم دعوایی نداشت. با شروع انقلاب ۵٧ معلوم شد که بنی احمد در مجلس شاه دموکرات است و یا شریف امامی باید از آن پشت بیاید و هویدا باید برود زندان. آن موقع هم انعکاس خیابان بود که تحرکی در دیکتاتوری و در بالائیها ایجاد کرد. در جمهوری اسلامی فرقش این است که از روز اول چنان خیابان شلوغ بوده که اینها همیشه در حال بریدن کله همدیگر بوده اند. بختیار را فراری بده، رفسنجانی را بزن کنار٬ سید احمد خمینی را چیز خور کن٬ دیگری را ترور کن و غیره. اینها این کارها را میکنند نه به این خاطر که دیوانه شده اند بلکه زمین زیرپایشان آنچنان داغ است که این جناحهای حکومتی برای اینکه کل حکومت بماند می افتند به جان هم. این قضیه وقتی حاد میشود که یک جناح فکر میکند طرف مقابل تمام نظام را از بین میبرد. موسوی عمیقا فکر میکند که اگر احمدی نژاد بماند نظام از بین میرود و در نتیجه دعوای آنها آشتی ناپذیر میشود چون دعوا بر سر بود و نبود است. ظاهر قضیه این است که با هم متحد شوید و بمانید. اما آنها میدانند که این نصیحت ژورنالیستی است. میدانند که اگر متحد شوند نمی مانند. دعوا بر سر بود و نبود است.

 

موسوی میداند که اگر در کنار احمدی نژاد عکس بگیرد آنوقت شعار مرگ بر احمدی نژاد یک گوشه اش به او هم میگیرد. تفی که میاندازند به صورت احمدی نژاد یک گوشه اش هم میافتد به روی موسوی. اگر کسی کنار خامنه ای عکس بگیرد شعار مرگ بر دیکتاتور شامل حال او هم میشود.

 

این خیزش توده ای مردم است که این چنین جناحها را بجان هم انداخته است و این خیزش همانطور که ما از روز اول اعلام کردیم یک انقلاب است برای سرنگونی جمهوری اسلامی. ما بررسی کرده ایم که این انقلاب روندهایش چه هست٬ چگونه پیش میرود و به کجا میرسد. این انقلاب یک ابژکتیویتی و عینیتی دارد. مضمونش چی هست و دعوا بر سر چی هست اگر بر سر جناحها نیست؟ اگر جناحها خودشان انعکاسی ازحرکت مردمند پس موتور خود حرکت مردم چی هست؟ این دیگر تعمق و فکر زیادی لازم ندارد. یک جامعه را گرسنه نگه داشته اند و با تازیانه میکوبند. دعوا بر سر همین است. نان و آزادی میخواهم٬ میخواهم نفس بکشم. معیشت و منزلت میخواهم. میخواهم لباسم را دیگر خودم انتخاب کنم. میخواهم صدای موزیک را در خانه ام بلند کنم و جمعه شب پارتی بگیرم. میخواهم با زنم یا شوهرم بروم در دریا و با هم شنا کنیم. میخواهم وقتی بچه ام به مدرسه میرود از من نپرسد چطور یکی میتواند در چاه جمکران زندگی کند. میخواهم این بساط از مدرسه جمع شود. دعوا به همین سادگی بر سر این است. یک جامعه ای میخواهد نفس بکشد. ببینید یک جمهوری اسلامی است که نفس زندگی در آن به معنی نرمال آن، یعنی آنطوری که در ٩٩ در صد جوامع دنیا رایج است، این حکومت را به خطر میاندازد. یعنی یک دختر و پسر ١٨ ساله در خیابان دست همدیگر را بگیرند و راه بروند به این حکومت احساس سرنگونی دست میدهد. اگر شما موزیک شاد در خانه تان بلند کنید و اگر سیزده بدر بروید در پارک برقصید این حکومت شما را میگیرد. کاری که در همه دنیا میکنند و حتی در مراکش و در مصر هر روز این اتفاقات می افتد در ایران جرم محسوب میشود. در زمان شاه هر روز اتفاق می افتاد. حالا مقایسه با سوئد و غیره پیش کش. اگر با همان کشورهای منطقه که اسلامزده نیستند مقایسه کنید میبینید که زندگی طبیعی و هر روزه این حکومت را به چالش میکشد. چون این حکومت به معنای واقعی کلمه ضد زندگی است.

 

زندگی انسان بالاخره دو جنس دارد٬ مرد و زن. زندگی مشترک اینها با هم٬ خندیدن اینها با هم٬ ورزش کردن اینها با هم٬ حتی ظاهر شدن اینها در کنارهم نه تنها در ملا عام٬ حتی در مجالس خصوصی مانند مجلس عروسی ممنوع است. حتی در جشن عروسی نمیتوانند مرد و زن کنار هم بنشینند. مجلس زنانه جدا و مردانه جدا. مگر البته چند میلیون تومان اول به پاسدار سر محله تان داده باشید. اگر آن چند میلیون تومان را ندارید آنوقت میگیرند شلاقتان میزنند. در مجالس عزاداری و عروسی و مهمانی های خصوصی و غیره این بساط بر پاست چه برسد به ادارات و مدارس و کارخانه ها و غیره. در قم روز ٨ مارس که دانشجویان در دانشگاه اعتراض کردند یکی از اعتراضاتشان این بود که آسانسورو راه پله ها زنانه مردانه است در دانشگاه. در خروجی و ورودی زنانه مردانه است. ازاین ساعت برادران از این پله ها میروند بالا و از ساعت بعدی خواهران می آیند پایین. این بساط را باید جمع کرد. این مثل این است که شما به پرنده بگویید نپر. یا یک حکومتی در دنیای کبوتران بیاید و به کبوتران بگوید نپرید. خوب دیگر آن پرنده٬ پرنده نیست. به شما میگویند آدم نباش تا به شما حق بدهند که زندگی کنید. خوب معلوم است این جامعه منفجر میشود. میپرسید مضمون انقلاب چی هست؟ مضمون آن همین است.

 

به کارگر حقوق نمیدهند. این استثمار نیست این سرقت در روز روشن است. آقا جان شش ماه کار کردم بنا به قوانین حتی خود سرمایه داری دستمزدم را بدهید٬ دستمزدم چه شد؟ من ٨ ساعت کار کردم فقط ۴ ساعت آن را سرمایه داری بعنوان مزد به من بر میگرداند٬ باشد تکلیف آنرا بعدا روشن میکنیم اما همان ۴ ساعت چه شد؟ یعنی اگر با فرمولهای اقتصادی بخواهید بیان کنید نرخ استثمار در آن مملکت بینهایت است٬ مخرج آن صفر است. در روز روشن این کار را میکنند و خواست کارگران هم این است که دستمزدهای عقب افتاده را بدهید. مضمون انقلاب چی هست؟ مضمون آن همین است

 

این وضعیت را به سر جامعه آورده اند و انقلاب بر سر اینهاست. انقلاب بر خلاف آن چیزهایی که ژورنالیستهای سطحی غربی میگویند به هیچ وجه ناگهان حادث نشد. گویا جامعه اسلامی و آرامی بود و رئیس جمهورش را انتخاب کرد. قبل از اینکه شلوغ بشود همین ژورنالیستها میگفتند بله در خاورمیانه یک دموکراسی داریم و آن هم جمهوری اسلامی است چرا که مناظره میگذارد. فکر کردند اینها هم اوباما و مک کین هستند و رفته اند در تلویزیون. اما وقتی در خیابان ها شلوغ شد و به هم ریخت و جامعه آمد زد زیر همه چیز حالا صحبت این است که ساختار شکنی نکنید و سازگارا را لانسه میکنند و نوریزاده را در چشم مردم میکنند تا حرکت را نگه دارند. این بساطی است که اینها راه انداخته اند. اما بطور واقعی این جامعه ای است که بلند شده است و میگوید این وضعیت را نمیخواهم. این اتفاق ناگهانی نبود. اینطور نبود که این جامعه اسلامی است و رئیس جمهورش منتخب مردم است، حجاب انتخاب خود زنان است٬ گرسنگی انتخاب خود کارگران است و ظاهرا “کارگران مسلمان” میتوانند ۶ ماه به ۶ ماه مزد نگیرند و با این وضعیت زندگی کنند. اینطوری نیست. این طبیعی است که این جامعه را نمیشود اینطوری نگه داشت. نمیشود هم گرسنه نگه داشت و هم با شلاق کوبید. اگر میخواهد مثل چین باشد باید شکم جامعه را سیر کنید دیگر. نمی توان اقتصادی مثل بنگلادش داشت و سرکوبی مثل پینوشه. این عملی نیست.

 

از آن طرف یک قشری٬ یک طبقه سرمایه داری که سرگلش در خود حکومت است وجود دارد که به دلار میلیاردر است. یک اقلیت ناچیزی به دلار و یورو میلیاردر است و ٩٩ درصد آن جامعه این وضعیتش است. بنا به آمار خودشان حدود بیش از ٨٠ درصد مردم زیر خط فقر رسمی هستند. البته خط فقر واقعی خیلی از آن بالاتر است. دستمزد کارگران را تازه اعلام کرده اند ٣٠٠ هزار تومان. خودشان گفته بودند خط فقر برای یک خانواده ۴ نفره بالای یک میلیون است. یکی از خودشان گفته بود یک میلیون و سیصد هزار تومان برای یک خانواده ۴ نفره که یک زندگی عادی عادی داشته باشد. دستمزد را به ۳۰۰ هزار تنزل داده اند و تازه همین دستمزد را هم ۶ ماه به ۶ ماه نمیدهند.

 

این وضعیت یک مبارزات واعتراضاتی را در جامعه بوجود آورده بود که ما اسم مجموعه آنرا گذاشته بودیم جنبش سرنگونی. جنبش دانشجویی که درسالگرد ١۶ آذر با شعار آزادی برابری سوسیالیسم حرکت میکرد٬ جنبش کارگری که آخرین بروزش همین اول ماه مه سال گذشته بود دو ماه قبل از این انقلاب٬ جنبش زنان که هر سال ٨ مارس را جشن میگرفت با قطعنامه های خیلی رادیکال٬ جنبش حقوق کودکان که کاملا سیاسی بود و در سطوح وسیع در خود تهران جمع میشدند و قطعنامه های رادیکالی میدادند٬ جنبش معلمان٬ جنبش شرکت واحد٬ جنبش کارگران هفت تپه که با شعار منزلت، معیشت حق مسلم ماست اعتراض و اعتصاب میکردند. اینها همه اجزای یک جنبش ضد رژیمی و سرنگونی طلبانه بودند که بطور مستمری در جامعه جریان داشت. انقلاب جاری در واقع در ادامه و بر زمینه این جنبش مستمر سرنگونی طلبانه شکل گرفت و سر برآورد.

 

 

حالا اجازه بدهید به بررسی نقش چپ به معنی اجتماعی وعمومی آن بپردازیم. در گفتگوئی که امروز با رادیو داشتم شنونده ای میگفت یک انقلاب خودبخودی در ایران شروع شده و حزب شما هم با وجود اینکه سی سال سابقه فعالیت دارد در این انقلاب حضور ندارد و سئوالش این بود که رابطه شما با این انقلاب چگونه است و چگونه میخواهید در آن دخالت کنید؟

 

من در جواب گفتم که هیچکدام از این فرضها را قبول ندارم. این انقلاب خود به خودی شروع نشد. سی سال فعالیت حزب ما در زمینه سازی این انقلاب کاملا نقش داشته است. اینطور نیست که احزاب و نیروهای سیاسی در کره مریخ فعالیت میکنند و مردم روی کره زمین و وقتی یک انقلاب و جنبش توده ای آغاز میشود باید رفت و رابطه این دو را کشف کرد. این پیش فرض غلط است. اگر حزبی مثل حزب ما نبود و اگر تلویزیونی مثل کانال جدید نبود و اگر آرمان و شعار آزادی برابری را که وسیعا در جنبش دانشجوئی جا باز کرد بمیان جامعه نمیبردیم، اگر کمپینی مثل کودکان مقدمند را راه نمی انداختیم و اگر عملا علیه اعدام رفراندوم نمیکردیم٬ که کانال جدید این کار را کرد، این انقلاب چنین مضمون انسانی و رادیکالی نمیداشت، چنین خواستهای شفافی علیه اعدام و دیکتاتوری اصل ولایت فقیه مطرح نمی کرد، اینقدر دوام نمی آورد و کلا این روند را پیدا نمی کرد.

 

احزاب ارتباطشان با جامعه در دو سطح قابل بررسی است. یکی در سطح اجتماعی و در فضای سیاسی عمومی جامعه، یعنی همانطور که گفتم در سطح کلان، و دیگری در سطح تشکیلاتی و مستقیم. و این دومی بر مبنای اولی فقط معنی میدهد. رابطه حزب و جامعه مکانیکی نیست. اگر هم قابل مقایسه با قوانین فیزیک باشد فیزیک اتمی است، فیزیک – شیمی است و نه مکانیک نیوتونی.

 

البته بعد تشکیلاتی و رابطه مستقیم حزب با جامعه و توانش در فراخواندن توده مردم به یک عمل سیاسی معین جنبه مهمی از رابطه حزب و جامعه است که پائین تر وارد این مبحث هم میشویم. اما قبل از آن لازم است در یک بعد اجتماعی فراتر و پایه ای تر از این شاخصها موقعیت احزاب را بررسی کنیم. در این سطح بحث اولین سئوالی که باید پاسخ داد اینست که آیا فضای اعتراض در جامعه ایران علی العموم چپ است یا راست؟ این حرکت به راه افتاده چپ است یا راست؟ من میگویم چپ است. (نقش حزب کمونیست کارگری را بعدا نشان میدهم اما حزب را فعلا از تصویر کنار بگذارید.) این حرکت چپ است. چرا اینطور است؟ این را با ارزیابی جنبشهای مختلف میتوان نشان داد.

 

 

جنبشها٬ احزاب و نیروهای متفاوت مخالف جمهوری اسلامی در کمپ راست هر یک راه حل های خودشان را داشتند. “راه حلهائی” مانند “رژیم چنج”٬ استحاله ٬ کودتا٬ حمله نظامی آمریکا، بحران آفرینی در مرزها٬ رفراندم و فدرالیسم و غیره. پنج یا شش سال پیش اگر یادتان باشد برو بروی این بحثها بود. به قول خودشان یک گفتمان رایج این بود که رفراندوم بگذاریم بر سر قانون اساسی و بعد بحث میکردند که رفراندوم قبل از افتادن رژیم یا بعد از افتادن رژیم. اینکه این رژیم چگونه می افتد معلوم نبود- ظاهرا خودش خشک میشود می افتد! و بعد اینها میتوانند رفراندوم بگذارند و یا نگذارند!- و یا بعضی ها میگفتند “رژیم چنج”٬ یعنی ببینیم آمریکا چکار میکند. به این امید بودند که بلکه از بالا تحولاتی اتفاق بیافتد. یا بحران آفرینی در مرزها مانند مدل عراق. آن زمان تازه صدام را انداخته بودند و ناسیونالیستهای کرد دستشان به دم گاوی بند شده بود و به یک نوع خودمختاری و حکومت محلی در کردستان عراق رسیده بودند. همپالکیهای آنها هم این طرف مرز در ایران به این خیال افتاده بودند که مثل اینکه میشود ما هم سر مرزها شلوغ کنیم شاید یک تکه ای از حکومت را هم به ما بدهند. اسم این شد سناریوی بحران آفرینی در مرزها. اینها گفتمانهای رایج اپوزیسیون راست بود.

 

یک حزبی هم به اسم حزب کمونیست کارگری اعلام کرد تنها راه عملی انقلاب است. تنها راهی که مردم میتوانند آزاد شوند انقلاب است. این کار ممکن٬ مطلوب و متمدن ترین راه است. و این انقلاب پشت پیچ است. یک دیگ بخاری است که آتش زیرش را زیاد کرده اند و منفذهای آن را گرفته اند و امروز یا فردا منفجر میشود. وقتی این اتفاق افتاد، وقتی انقلاب شروع شد، واضح است که این یعنی آلترناتیو چپ. در یک مقیاس اجتماعی جامعه اعلام کرد رفراندم قبول نیست و نمیشود. نه به خاطر اینکه کتاب خوانده بود یا این ایدئولوژی را داشت بلکه به خاطر اینکه در تجربه هر روزه اش دیده بود که این به جایی نمیرسد. خط استحاله به جایی نمیرسد. خاتمی آمد و رفت و هشت سال رئیس جمهور بود. در دوره خاتمی٬ رئیس جمهور “اصلاحات”، تازه قتلهای زنجیره ای شروع شد. جناحها تقصیر را دائما به گردن یکدیگر می انداختند. همه هنر خاتمی چیها این بود که تهدید میکردند اگر یک نفر دیگر را بکشی افشا میکنم! ولی رژیم همچنان میکشت و کسی هم افشا نمیشد. در تمام دوره خاتمی و قبل و بعد از خاتمی این رژیم کشتار کرده و همه جناحها هم در این کشتارها دست داشته اند.

 

 

اگر مردم میخواستند به دنبال خط اصلاحات باشند که دیگر انقلابی در کار نبود. اگر مردم میخواستند به دنبال رژیم چنج بروند٬ به خیابان نمیامدند آن هم در بعد میلیونی. خود موسوی گفت من جا خوردم. انتظار نداشتیم. او میداند در مبارزه پارلمانی یک میلیون آدم نمیاید در خیابان. مبارزه پارلمانی در کریدورها اتفاق می افتد. یا حد اکثر پانصد نفر را در جلوی مجلس جمع میکند. وقتی یک میلیون نفر بیایند در خیابان دیگر این حرکت دست بالائی ها نیست. از اول خودشان هم گفتند و از این نظر صادق بودند. کروبی و موسوی گفتند این حرکت دست ما نیست. یادتان هست که بازرگان میگفت باران میخواستیم اما سیل آمد؟ الان هم همین است. موسوی میخواست حسابش را با احمدی نژاد صاف کند اما نمیخواست هزاران نفر بیایند در خیابان و بگویند مرگ بر اصل ولایت فقیه.

 

 

این بلا را مردم به سرشان آوردند. این وضعیت بوجود آمد و این آلترناتیو چپ بود. سلطنت طلب که کلا بطور ایدئولوژیک با انقلاب مخالف است. از نظر سلطنت طلب انقلاب یعنی توده های بی سر و پا میایند و شلوغ میکنند و هرج و مرج میشود؛ دکتر مهندسها٬ و تیمسار سرهنگها باید تصمیم بگیرند.

در نتیجه ایدئولوژی آنها که تکلیفش با انقلاب معلوم است. ٢٢ بهمن را هم روز عزای ملی اعلام کرده اند.

 

دوم خردادی هم که فطرتا استحاله چی و اهل تغییرات از درون و تغییرات کریدوری است. ناسیونالیست قومی هم که بدنبال بحران آفرینی در مرزها بود بعدا ناامید شد و بازارش سوت و کور شد چون عراق به جایی نرسید. ما ماندیم یعنی چپ ماند و توده کارگر، زن٬ و جوانی که گرسنه نگهش میداشتند و شلاقش میزدند. جامعه به اینجا رسید که باید به خیابان بریزد. نه اینکه منطقا رسید بلکه عملا راه دیگری برایش باقی نماند. انقلاب تا حد زیادی ابژکتیو است. مانند بچه ای هست که نمیتوانید جلوی بزرگ شدنش را بگیرید. بچه اگر به دنیا بیاید رشد میکند مگر اینکه آن بچه را بکشید. انقلاب نیز وقتی به دنیا آمد رشد میکند تا پیروز شود مگر اینکه از روبرو بکوبیدش. این رژیم همه کاری کرد که این انقلاب را درهم بکوبد و هنوز تا اینجا نتوانسته است.

 

 

یادتان است که احمدی نژاد میگفت این خس و خاشاک در عرض سه هفته تمام میشود؟ سه هفته شد سه ماه و سه ماه هم شد هشت ماه و الان رژیم دارد از ترس چهارشنبه سوری به خودش میلرزد. وقتی میخواهد دو نفر را در همدان اعدام کند میگوید امنیت میدان اعدام را تامین میکنیم مردم نترسید. مجبور است این را بگوید چون میترسد ماند سیرجان شود. مردم بریزند و بساط اعدامشان را بر سرشان خراب کنند. الان از ترس چهارشنبه سوری دارد ناخن هایش را میجود. قبل از ۲۲ بهمن هم همین ترس و رعب را داشت. این حکومتی است که خوشحال است که هنوزسرنگون نشده است. برای این حکومت دیگرمهم نیست که در خیابان مردم عکس خامنه ای را آتش میزنند و اسم جمهوری اسلامی را زیر پا میاندازند و زنان چادرشان را آتش میزنند. این اتفاقات افتاده و این حکومت به اینها رضایت داده است. یک صدم اینها اگر دوره خمینی اتفاق میافتاد آن شهر را اعدام میکردند. حالا دلشان خوش است که ۲۲ بهمن میاید و صبح بیدار میشوند هنوز سر جایشان هستند و کسی تلویزیون را نگرفت و به جماران هم کسی حمله نکرد. “خوب به خیر گذشت مثل اینکه امام مهدی از جمکران به کمکمان آمد، حالا ببینیم چهارشنبه سوری چه میشود!”

 

من یادم میاید یکی از آدمهای واقع بین تر رژیم آن اوایل در ماه تیر میگفت ما کارمان در آمده است و میگفت ما ١۶ آذر را داریم٬ ٨ مارس را داریم٬ باز شدن دانشگاه ها را داریم ( آن موقع هنوز باز نشده بود )٬ چهار شنبه سوری را داریم … ما باید همه این پیچ ها را رد کنیم.

 

و میبینیم که اینطور شده است. میخواهم بگویم که نفس شروع این جنبش یعنی چپ در آن مقیاس کلان و اجتماعی که میگویم. فعلا کاری به آن ندارم که با چه نیروی سیاسی رابطه داشت یا نداشت. انقلاب را هیچوقت هیچ کس فراخوان نداده است. انقلاب جنگ نیست که شما سوتش را بزنید. انقلاب میجوشد و سر بلند میکند. نیروهای سیاسی میتوانند جهتش را تعیین کنند٬ سازمانش دهند و رهبریش کنند ولی خالقش نیستند. حتی قیام در انقلابها٬ حتی انقلابی که رهبر داشته و حزبش را هم داشته به دستور کسی اتفاق نیافتاده. به زندان باستیل در فرانسه حمله نکردند چون کسی فرمانش را داده بود. به کاخ زمستانی در روسیه هم همینطور. قیام در بطن یک حالت و شرایط و فضای عمومی انفجاری اتفاق می افتد. ولی همانطور که یک فیزیکدان در آزمایشگاه شرایط معینی را فراهم میکند تا یک انفجاری رخ بدهد، نیروی انقلابی نیز آن شرایط را فراهم میکند. اینکه کی این مولکول به مولکول دیگر میخورد تا منفجر شود این دیگر قابل کنترل نیست. اینکه کی این انقلاب رخ میدهد قابل کنترل نیست. این جامعه است، حتی مانند فیزیک هم نیست. باید گذاشت تا این جامعه با مکانیزمهای خودش پیش برود. کاری که نیروهای سیاسی میتوانند انجام دهند این است که چگونه میتوانند به آن رنگ بدهند٬ به آن افق و شکل بدهند. چطور روندهایش را تعیین کنند. چطور سازمانش بدهند و رهبریش کنند و پیروزش کنند. این را من میگویم مقیاس کلان. و در این مقیاس چپ نقش تعیین کننده ای داشت.

¬

این جنبش جشن نیروهای چپ و انقلابی است. مارکس میگوید “انقلاب جشن توده هاست” من آن را بدینگونه تکمیلش میکنم که انقلاب قبل از اینکه جشن توده ها باشد جشن انقلابیون است. جشن کسانی است که مانند حزب ما سی سال عمرشان را روی این کار گذاشته اند. نه تنها آینده سیاسی و حرفه ایشان را بلکه زندگیشان را روی این امید بنا کرده اند. چون عمیقا معتقدند که انسانها وقتی آزاد میشوند که خودشان آستینشان را بالا بزنند و به خیابانها بریزند و قیام کنند.

 

 

کارگران، آنهایی که با نرخ بینهایت در ایران استثمار میشوند٬ زنی که به او توهین میشود و تحقیر میشود، جوانی که زندگی و آینده خود را تیره و سیاه میبیند، همه به انقلاب نیازمند اند. این انقلابی است که بقول منصور حکمت خصلت زنانه دارد. زنان، پنجاه درصد جامعه، در شرایط مادون انسانی زندگی میکند. دیگر کلمه تبعیض نسبت به زن کم است. زنی که به عنوان انسان شناخته نمیشود و هر روز در ادبیات رسمی از رادیو و تلویزیون و نماز جمعه به او توهین میکنند. درست مانند آفریقای جنوبی که روی در ورودی رستوران مینوشتند ورود سگ و سیاهپوست ممنوع است. اینها میگویند در این آسانسور ورود زن ممنوع یا در این اتوبوس زن باید عقب بنشیند یا در این کلاس زنها اینور و مردها آنور بنشینند. حالا که دارند طرح دانشگاههای تک جنسیتی میاورند. این قبل از هر چیز توهین به زن است. به زن مثل جذامی نگاه میشود. زن کسی است که در جامعه مردانه فساد میاورد چون موی خودش را نشان داده است. این را دیگر نمیشود صرفا بی حقوقی نامید. این توهین و تحقیر است.

 

خوب معلوم است این جامعه بلند میشود و شورش میکند. و حزبی که این راه را، راه انقلاب را، نشان میدهد میبرد به خاطر اینکه روی مسائل واقعی انگشت میگذارد و راه حل واقعی آن مسائل را به همه نشان میدهد. و تمام فعالیت حزب ما همین بوده است. مسئله زن را، که همین الان صحبتش را کردم در نظر بگیرید. خیلی ها در موردش حرف زده اند. از راست٬ از سلطنت طلب٬ از دو خردادی٬ از شیرین عبادی از زهرا رهنورد٬ از ملکه فرح پهلوی همه اینها راجع به مسئله زن صحبت کرده اند. اینها بحثشان چه بوده است؟ یکی میگوید چون گویا ما نوادگان ایراندخت و پوران دخت هستیم باید حقوقمان رعایت شود. دیگری میگوید روز تولد فاطمه زهرا روز زن است چون مدل ما فاطمه زهراست. دیگری میگوید مسئله اصلی حجاب نیست ومسئله اصلی آپارتاید جنسی نیست بلکه مسئله اصلی این است که وقتی زنان شوهرشان چهارتا زن میگیرد اول باید از زنان قبلی اجازه بگیرد. اعتراض جنبش نوع دو خردادی به تعدد زوجات این بود. میگفت چرا مرد بدون اجازه زن اول زن دوم را میگیرد.

 

 

یک نیرویی هم بود که از روز اول میگفت حجاب سمبل توهین و تحقیر به زن است. مهم نیست که زن حجاب را انتخاب کرده یا نکرده است. حتی اگر انتخاب هم کرده باشد به او تحمیل شده است. زیرا زیر فشار اخلاقی – مذهبی خانواده و فامیل و همسایه حجاب به او تحمیل میشود. حتی زمان شاه اینطور بود چه برسد به امروز که دولت زنان را مجبور میکند. حتی اگر دولت هم مجبور نمیکرد تحت فشار سنتها٬ خرافات و عقب ماندگیها حجاب را به زن تحمیل میکنند. رضایت زن به حجاب مانند رضایت برده ای است که بردگیش را بپذیرد. مگر در اینصورت شما به آن بردگی اعتراضی ندارید؟ مانند برده ای که زنجیرهایش را با زینت آلات اشتباه بگیرد. مگر شما چنین چیزی را قبول میکنید؟ به برده ای که معتقد باشد زنجیرهایش آلات زینتی اوست خواهید گفت نخیر این زنجیر بردگی توست. این را هم از هیچ زنی نباید پذیرفت که حجاب را مانند یک نوع لباس قبول کرده است. حجاب سلول انفرادی زن است. مانند جذامی که ناگزیرست در یک قوطی سیاه بسته بندی شده راه برود. در کشورهای غربی مجله های پورنو (سکسی) را میگذارند آن پشت که چشم کسی فوری به آن نیافتد. در ایران کل زن را میگذارند پشت آن پرده سیاه. زیرا که زن در آن جامعه متاع و کالای جنسی است. او را مجانی نباید بفروشند. اگر زنی ازدواج نکرده متعلق به پدرش است و وقتی ازدواج کرد متعلق به شوهرش است. زن حجابش را فقط جلوی آنها اجازه دارد بردارد. اگر نه این کالا را به رایگان فرستادید به خیابان.

 

 

این بساط حجاب و کل آپارتاید جنسی و تبعیض جنسی وحشیانه ای است که در ایران بوجود آورده اند. باید این بساط را جمع کرد و ما جلودار این حرکت هستیم. امسال در راهپیمائی ها در محلات مختلفی در تهران زنان بی حجاب ظاهر شدند، در سردشت حجاب را آتش زدند و حتی در بسیاری از دانشگاهها حتی در قم دانشجویان به آپارتاید جنسی در دانشگاهها اعتراض کردند.

 

 

جامعه دارد با روایت چپ به مسئله ستم کشی زن اعتراض میکند. و همینطور به مساله اعدام و بیحقوقی کودک و فقر و غیره. سخنرانی شیرین عبادی برنده جایزه نوبل در کنگره علیه اعدام این است که “اعدام باید بجز در موارد جدی ممنوع شود”. آن موارد کدام است؟ جمهوری اسلامی هم میگوید همه این موارد اعدامی که او دارد جدی و برحق است. شاه هم همین را میگفت. هر کسی که اعدام میکند همین را میگوید. اینکه مبارزه علیه اعدام نشد. مثل این است بگویید آزادی بیان در صورتی که به مقدسات کسی توهین نکنید. این که نشد آزادی بیان. از همین سوراخهای اگر و مگر همه چیز را پس میگیرند. اما برخلاف خانم عبادی جامعه میگوید من با نفس مجازات اعدام مخالفم. در کمپین و رفراندم عملی که کانال جدید سه ماه قبل از این انقلاب علیه اعدام پیش برد تعداد زیادی از مردم روی خط آمدند و گفتند مهم نیست که پرونده چی هست اعدام ممنوع. شعار” اعدام قتل عمد دولتی است” را حزب ما برد در دل مردم. اینکه زن تحقیر میشود و به او توهین میشود و لغت آپارتاید جنسی که در ایران به اسم “جدا سازی جنسیتی” در قطعنامه ها و اعتراضات به آن رجوع میکنند همه را چپ در جامعه رواج داد و نه هیچ نیرو و جنبش دیگری. حزب ما است که همیشه اعلام کرده است حجاب سمبل حقارت است٬ تا وقتی مذهب هست زن بی حقوق است٬ مذهب نه تنها از دولت بلکه باید از آموزش و پرورش و از شئونات اجتماعی مردم جدا شود. از مراسم مرگ و تولد باید مذهب جدا شود. اینها باید در شرایط مدنی اتفاق بیافتد. هر کس میخواهد برود مراسم مذهبی هم بگذارد اما قانون آنرا به رسمیت نمیشناسد. مثلا اگر شما یک آخوند را بیاوری و چند کلمه از قرآن را بخوانی و دو نفر را مزدوج کنی قبول نیست. ازدواج امری مدنی است و نه مذهبی. باید حتی نقطه عطفهای زندگی شخصی مردم را از انحصار این آخوندها در آورد. در تولد٬ در مرگ٬ در ازدواج و طلاق آخونده سر و کله اش پیدا میشود. مردم میخواهند دست این مفتخورها را حتی از زندگی خصوصیشان قطع کنند. جامعه این را میخواهد. این دیگر حرف تئوریک و ایدئولوژیک من نیست. شما بروید همین حرفها را در تاکسی در شهر قم بزنید٬ شوفر تاکسی میگوید شما درست میگویید. این درد مردم است. با گوشت و پوستشان احساس کرده اند.

 

و این مردم بپا خاسته اند که حکومت را بزیر بکشند، انقلاب کنند. جامعه ای که منفجر شود چیزی از ارتجاع و عقب ماندگی به جا نمیگذارد. پایه و بنیاد را به هم میریزد و به این میگوییم انقلاب. زمین را شخم میزند. اینطوری نیست که انقلاب میشود و مذهب برمیگردد به موقعیتی که زمان شاه داشت. نه عزیز من این بساط تماما جمع میشود. رنسانس خواهد بود در آن جامعه. زن در آن جامعه طوری آزاد میشود که زنان فرانسه غبطه اش را بخورند. و جوان طوری به زندگی مدرن رو میاورد که جوان انگلیسی زندگی نکرده است. همین الان ازطریق یوتیوب کلیپهای رپ را دیده اید در قم؟ یا در همان قم دختر و پسر “بریک دانس” ای میکنند که من ندیدم مایکل جکسون چنین رقصی بکند.

 

چرا این جامعه اینطور است؟ زیرا این ظرف اعتراض مردم هست. این ظرف به یک معنا قانونی مردم است. این حکومت چنان عبوس٬ سیاه٬ مرگ زای و ضد زندگی است که کافیست مردم در مقابلش فقط زندگی کنند تا این حکومت برود. جامعه ای که بیشتر وب لاگها و بلاگ نویسها را دارد و مدیای دنیا انقلابش را انقلاب تویتری لقب میدهند را میخواهند در صندوق سیاه مذهب بچپانند. این ممکن نیست. جامعه ای که پنجاه درصدش نسل جوان است نه تنها در ده ماهه اخیر بلکه سالهاست که اعتراضش را با تکنولوژی و هنر مدرن، یا روی آوری به آخرین نوع موزیک و رقص و سبک زندگی و با تویتر وفیس بوک و با جشن و شادی و و حسین پارتی در شب عاشورا بیان میکند. این جامعه یکپارچه ضد مذهب و ضد ارتجاع در هر شکل و لباسی است.

 

آیا هنوز میپرسید این جنبش چپ است؟! من میپرسم این روحیه و فضای اجتماعی و سیاسی را بجز چپ چه نیروئی نمایندگی میکند؟ از دو خردادی تا غیر دو خردادی آخوند را به بد و خوب تقسیم میکنند و آخوند خوبها را نگه میدارند. میگویند اسلام در فرهنگ نیاکان ما جایگاهی دارد و باید حفظ شود. میگویند اسلام با حقوق بشر تناقضی ندارد. گویا دعوا فقط با آخوندها است. نه عزیز من جامعه آنجا نمی ایستد. منصور حکمت میگفت چرا انقلاب متمدن ترین راه رهایی است. جامعه ای که بلند شده اگر همه آزادی را نگیرد آرام نمی گیرد. اگر میخواهید به مسالمت آمیزترین راه این جامعه گذر کند باید رادیکالترین خواسته ها را به رسمیت بشناسید. بر خلاف توضیح و تفسیر ژورنالیستی احمقانه ای که میدهند انقلاب کم خشونت ترین و راحتترین و متمدنانه ترین و انسانی ترین راه گذارست. نیرویی که میخواهد در جامعه ای خون نریزد باید بگوید همه مردم مستقل از جنسیت، زبان٬ نژاد٬ خون٬ ملیت و مذهب برابر هستند. اگر بگویید من به کوروش کبیر میرسم آنوقت آن خوزستانی و یا کرد که به کوروش کبیر نمیرسد در برابرتان می ایستد و جنگ بپا میشود. اگر بگویید آخوندها رفتند ولی مذهب رسمی همچنان شیعه است آنوقت سنی در بلوچستان میگوید خب نشد دیگر! اگر بگویید زن آزاد است ولی حالا به جای اینکه سمبلش فاطمه زهرا باشد ایران دخت است آنوقت آن زنی که عرب است میپرسد من چی؟ ایران دخت به بنده چه ربطی دارد. و اگر بگویید کارگر آزاد است ولی فقط دستمزدت را میدهم لطفا استثمار بشو به شما میگوید سفره فقرم را جمع نکردی. این اقلیت میلیاردر سر جایش هست هنوز.

 

اگر میخواهید خون نریزد و اگر میخواهید جامعه انسانی گذر کند باید عمیقترین خواسته های مردم را به رسمیت بشناسید و همه آن خواسته ها را بدون هیچ تخفیفی به جامعه بدهید. نمیتوان در آزادی را کمی باز کرد و بعد دوباره بست. مردم یا همه آزادی را میگیرند و یا مجبورید بکوبید و بزنید و بکشیدشان و این یعنی خشونت. اگر شما فنری را فشرده کنید و بعد آنرا رها کنید آن فنر سر جای اولش نمی ایستد بلکه بسیار جلو تر میپرد. جامعه ایران را فشرده کردید. فکر نکنید اگر ولش کنید جامعه برمیگردد به زمان شاه و همانجا، با همان حقوق زن٬ با همان جایگاه مذهب و با ساوامائی که دوباره ساواک شده است، متوقف میشود. اینطور نیست. جامعه را فشرده کردید و وقتی برگردد از پایه فقر و تبعیض و نابرابری را بر میاندازد. جوری که کل این نظام ضد انسانی زیر و رو بشود و نه از تاک نشانی بماند نه از تاکنشان.

 

 

حزبی هست که این را نمایندگی میکند. حزبی هست که قبل از اینکه وقایع هشت ماه اخیر شروع شود آنرا پیش بینی میکرد و برایش تدارک دید٬ زمینه اش را ساخت و به استقبالش رفت. در انقلاب ۵٧ چنین حزبی وجود نداشت. الان این حزب وجود دارد. حزبی که علیه فقر با دست بردن به استثمار یعنی ریشه فقر و نابرابری میجنگد. برای آزادی زن با دست بردن به ریشه تبعیض جنسی در هر سطحی میجنگد. در دفاع از مدرنیزم میگوید من جامعه ای میخواهم که بون جویی (خواننده پاپ راک مشهور انگلیسی) بیاید در پارک لاله کنسرت هنر برای مردم بگذارد و جوان قمی حق داشته باشد که رقص بریک دانس را در تلویزیون به نمایش بگذارد.

 

ما بر نمیگردیم به دوره ماقبل جمهوری اسلامی. این جامعه خواهان آزادی و برابری بی کم و کاست و رفاه بر اساس پیشرفته ترین استانداردها است. این جامعه موزیک و رقص را میخواهد در مدرنترین شکل آن. این جامعه کارناوال شادی میخواهد. در ایران بعد از سرنگونی جمهوری اسلامی چهارشنبه سوری تبدیل میشود به یک کارناوال عظیم شادی. که با آخرین موزیکها٬ رقصها٬ پایکوبیها مردم میریزند در خیابان به طوری که هالووین اینجا را میگذارند در جیب شان. در ایران سکولاریزم آنچنان وسیع میشود که جامعه سوئد در مقایسه به نظر میاید که واتیکان است. این فنر را فشار داده اید. فکر نکنید برمیگردد به همان دوره شاه. اینطور نیست. جامعه میپرد از همه عبور میکند و همه چیز را زیر و رو میکند. و یک حزبی هست که این پرچم را بلند کرده و این را سازمان داده است و این را به پیش میبرد.

 

به این من میگویم نقش کلان چپ در جامعه ایران. به نظر من جامعه ایران سکولارترین٬ سرخ ترین و رادیکالترین جامعه موجود است از نظر افکارعمومی مردم آن و رژیمش عقبمانده ترین و ضد انسانی ترین حکومتهاست و دقیقا چون رژیم اینچنین است آن جامعه اینطوراست. در مقابل یک رژیم مذهبی است که مردم متوجه میشوند که مذهب نه به عنوان راه و رسم زندگی بلکه مذهب به عنوان یک عقیده شخصی سم است. من فکر میکنم اگر بشود آمار گرفت سکولاریستها و نه تنها سکولاریستها بلکه

اته ایستهای ایران تعدادشان از اته ایستهای سوئد جلو میزند که یکی از بالاترین آمارهای جهان است.

به خاطر تجربه بلافصلی که جامعه از سر گذرانده و نه به خاطر اینکه کتاب تاریخ قرون وسطا را خوانده است و فهمیده مسیحیت چه بلایی به سر مردم آورده است. به خاطر زندگی خود آن جوان ٢٠ ساله و ٣٠ ساله که در ایران است. در بچگی تلاش کرده اند قران در مغزش کنند. به دختر بچه از ٩ سالگی میگویند از بدن و موی خودت خجالت بکش٬ چادر سرت کن٬ حق نداری بلند بخندی٬ حق نداری بدوی٬ حق نداری شنا کنی. خوب دارید اصلا این بچه را اته ایست بار میاورید. واضح است که خدا را قبول ندارد.

 

از نظر من جامعه در این وضعیت است و این جامعه روبنا و حکومتی میخواهد که این امیال عمیق اجتماعی را که در مردم هست نمایندگی کند. اگر این کار نشود این یعنی خونریزی. اگر میخواهید حکومتی شبیه حکومت موسوی بیاورید و صرفا خامنه ای را بگذارید کنار باید مسلسل بیاورید در خیابان. مردم نمی ایستند. راه دیگری باقی نمیماند. مگر خمینی این کار را نکرد. تازه زمان انقلاب ۵٧ نه حزبی مثل حزب کمونیست کارگری بود و نه جامعه به این شکل چپ بود. با این وجود همان انقلاب ۵٧ آنقدر عظیم شد که خمینی که ابتدا گفت مانند پاپ در واتیکان میروم مینشینم در قم و کارها را هم میدهم به دست بازرگان برگشت و رو بمردم تیغ کشید. خمینی دید که شورا ها همه جا را گرفته اند٬ کارگرها حقشان را میخواهند٬ مردم کردستان برابری و آزادی میخواهند٬ در ترکمن صحرا هم شلوغ شده است و دانشجویان کوتاه نمیایند و در نتیجه شمشیر کشید. حتی حکومتی که این توهم را در جامعه ایجاد کرده که ثمره انقلاب است اگر به فرمان انقلاب، یعنی به حل مسائل پایه ای توده مردم تن ندهد ناگزیرست جامعه را بخون بکشد.

 

نکته ای که منصور حکمت میگفت این بود که نمیتوانید یک ذره از آزادی را بدهید و بعد بخواهید جامعه را آرام کنید. مردم همه آزادی را میخواهند. این را بارها دیدیم و باز هم اتفاق میافتد. حتی اگر لیبرال ترین و خوش نیت ترین حکومتهاهم بعد از جمهوری اسلامی بیاید روی کار یا خودش کودتا میکند یا یکی را میگذارند کنارش که کودتا کند. یکی میزند میکشد و یکی میشود منتظری حکومت بعدی. می رود در قم می نشیند و می گوید بد شد! حیف شد! ولی در هر حال اگر خواست مردم را ندهید ناگزیرید بزنید و بکشید. باید کودتا کنی اگر نخواهی چیزی که مردم می خواهند را برسمیت بشناسی و آن چیزی که مردم می خواهند، در برنامه “یک دنیای بهتر” حزب ما گفته شده است که چیست. چه باید باشد. زن چطور باید زندگی کند، کودک چطور و کارگر چطور. چطور ما استثمار را برمی اندازیم، چطور این دره عمیق بین فقر و ثروت را از بین می بریم و چطور جامعه را به آزادی و برابری و رفاه می رسانیم و اینرا امروز مردم دارند در خیابان ها می گویند. دارند برای اینها می جنگند.

 

به اعتبار همه این صحبت هایی که اینجا توضیح دادم، ما با یک انقلاب مواجهیم. با یک انقلاب چپ. ادامه صحبت من ــ در وقت باقیمانده ــ در مورد احزاب، رابطه شان با جامعه و غیره خواهد بود. اگر در سطح اجتماعی و جنبشی با تبیینی که توضیح دادم موافق باشید بنظر من، بقیه اش ساده است.

 

بر محور این شرایط، نه حزبی که در دوره انقلاب، انقلابی شده باشد بلکه حزبی قرار می گیرد که این انقلاب را ساخته باشد. ببینید؛ انقلابی دوره انقلاب کم نداریم. چون مصلحت ایجاب کند، خیلی ها انقلابی می شوند. همانطور که اگر مصلحت ایجاب کند، خیلی ها ارتجاعی می شوند. همان بنی احمد، وکیل مجلس ساه، که در اوایل انقلاب ۵۷ ناگهان دموکراسی خواه شد، تا چند هفته پیش از آن نوکر اعلیحضرت بود یا شریف امامی و غیره.

 

انقلابیگری دوره انقلاب هیچ چیز را نشان نمی دهد و مردم هم اینرا می دانند. وقتی انقلاب شروع می شود، از این نوع شخصیت ها بعنوان آخرین چاره ها بجلورانده میشوند. کسانی مثل موسوی ها و سازگاراها و شیرین عبادی ها. اینها، آخرین برگ ها و امید ها برای حفظ نظام کهنه هستند و ــ بقول منصور حکمت ــ وقتی هم نوبتشان می رسد که دیگر دیر شده است! می آیند و می روند. یک جرقه ای می زنند و می روند. مثل خود شریف امامی، ازهاری یا بازرگان (در انقلاب پنجاه و هفت). اینها هم همین رل تاریخی را ایفا می کنند. و در عین حال، نفس اینکه اینها جلو آمده اند، نشاندهنده این است که انقلابی هست که اینها را به جلو هل داده اند.

 

خامنه ای در سخنرانی اش بعد از ٢٢ بهمن، به سران جناح مخالف گفت شما خارج نظام هستید، بیایید بگویید غلط کرده ایم و هنوز کسی به غلط کردن نیفتاده است. موسوی و کروبی هنوز اطلاعیه میدهند و به خط و نشان کشیدنهای ولی فقیه شان وقعی نمیگذارند. هنوز دعوای بین خود حکومتی ها سر بهم نیاورده است و این نشان می دهد که زمین چقدر زیر پای اینها داغ است.

 

ببینید؛ اینطور نیست که هرچه انقلاب شدید شود، اینها بهم نزدیک تر می شوند چون می خواهند نظام را حفظ کنند. برعکس است. خیابان که آرام بگیرد، اینها هم می آیند و اقتدا می کنند به خامنه ای و می روند و در خانه می نشینند. بطور عینی، ابژکتیو و واقعی، درد آن جامعه کل حکومت است و بنابراین ــ تا آنجا که به مسئله نیروهای سیاسی برمی گردد ــ هر نیروی سیاسی که سرنگونی طلب نباشد، بازنده این دوره است. آن شخصیت ها، همین سبزها و جناح هایی از حکومت یا اپوزیسیون حافظ نظام خارج از حکومت که می خواهند نظام را حفظ کنند، اینها حکم مرگ سیاسی خودشان را در دوره انقلابی صادر کرده اند. مردم نمی ایستند و الآن هم اگر از اینها استفاده می کنند، کاملا آگاهند که چه می کنند. خود مردم گفتند “موسوی بهانه است کل رژیم نشانه است”. این شعارشان بود و در واقع خودشان آمدند تاکتیکشان را مثل شعار در خیابان اعلام کردند که داریم این کار را می کنیم و بنابراین، سبز و غیر سبز، دوم خردادی قدیم و جدید و هر کسی که بنحوی و به یک فرمولی می خواهد این نظام را حفظ کند، جزو آن شخصیت هایی است که نوبتش رسیده است ولی فی الحال، دیر شده است. اینها آخرین برگ های امید حفظ نظامند که به جایی هم نمی رسند.

 

نیروهای دیگری هم هستند ــ نیروهای راست ــ که آنها هم با این مسئله مواجهند که آلترناتیوها و استراتژی هایشان نگرفته است. اینها هم انقلاب نمی خواستند و هنوز هم نمیخوهند چون فکر میکنند ممکن است کنترلش از دست دربرود و همه چیز را زیر و رو کند. اینها ــ حداکثر ــ رفراندوم می خواستند و همین الآن هم رضا پهلوی باز دوباره بیاد رفراندوم افتاده است. رفراندوم می خواهند، تعیین نظام از بالا می خواهند، رژیم چنج می خواهند ولی در عین حال، با یک انقلابی روبرو شده اند که بالاخره برای اینکه از میدان سیاست به بیرون پرت نشوند ناگزیرند برسمیتش بشناسند. آن نیروها و اکتیویست های جریانات راست در برابر این انقلاب آچمز شده اند و می خواهند بشکلی راهی بجلو پیدا کنند. می بینند بحث حقوق بشر و آزادیها و غیره در ایران مطرح است، برمی دارند این را گره می زنند به کوروش کبیر که گویا اولین پدر حقوق بشر کوروش کبیر است! جنبش ملی ــ اسلامی هم می گوید نخیر، پدر حقوق بشر آیت الله منتظری است! اینطور دارند صحبت می کنند و در مقابل انقلاب اینطور حرکت می کنند اما، آن نیروی رادیکالی که گفتم منتظر انقلاب بوده، به استقبال انقلاب رفته و انقلاب می خواسته، یعنی حزب کمونیست کارگری، آن ارتباط واقعی، پایه ای و ریشه ای را با این حرکت دارد. قبل از هر چیز به این دلیل که خود زمینه سازش بوده است. تاکتیک و استراتژی اش این بوده است و از قبل از اینکه جامعه حرکت کند، می دانسته این حرکت رخ خواهد داد و به همین شیوه جلو آمده است.

 

در این مورد ــ از نظرنقش ما که نگاه کنید و تا جایی که به حزب کمونیست کارگری ایران مربوط می شود ــ کانال و حلقه تلویزیون “کانال جدید” نقش تعیین کننده ای داشته است. از چندین ماه قبل از این جنبش و در دل خود این جنبش. تا جایی که جمهوری اسلامی زد و بست و ما الآن رفته ایم روی فرکانس دیگری و خوشبختانه باز دارد همان مومنتم شروع می شود. درهر حال، آن کانال اجتماعی که نقش و ارتباط فعالی با جنبش جاری داشت و دارد، همین تلویزیون کانال جدید است.

 

 

رهنمودهایی که این حزب داد و راهی که نشان داد ــ از جمله در مصوبات آخرین کنگره اش ــ این بود که این انقلاب باید متعین شود. باید زبان دیگری پیدا کند. فقط “مرگ بر دیکتاتور” کافی نیست. مرگ بر دیکتاتور باید ترجمه شود، باید روشن باشد که مشخصا با چه مسائلی باید درافتاد تا آزادی را داشته باشیم. فقط سخن گفتن از آزادی زن کافی نیست. باید روشن کرد کدام ستم های معین بر زن باید از بین برود. فقط خواستن سکولاریسم کافی نیست. سکولاریسم را باید معنا کرد در قوانین، در آموزش و پرورش و زندگی اجتماعی مردم. حزب ما در این عرصه ها اطلاعیه و بیانیه داد، “ده خواست” انقلاب مردم را اعلام کرد، تمام کوشش خودش را کرد تا این انقلاب را متعین کند و گفت باید حول این خواستها و پلاتفرمها تشکل های مدنی و نهادهای اجتماعی بوجود بیایند. انقلاب نباید فقط در شکل سرریز شدن به خیابانها خودش را نشان دهد. بله، این یک شکل عمومی و قوی اش است ولی باید ستون فقرات داشته باشد. باید انواع نهادها، کانون ها، سندیکاها، شوراها و مؤسسات مختلف و باصطلاح “ان جی او” ها که خود مردم درست کرده باشند، جلو بیایند و عرض اندام کنند و ما قبل از ۲۲ بهمن شاهد همین بودیم. از جانب تشکل های کارگری که در جلو صف مبارزه ظاهر شدند، اطلاعیه شان را دادند و در مورد ۲۲ بهمن حرف زدند. در مورد آزادی زندانی سیاسی، دفاع از حقوق زن و غیره. در هشت مارس هم دوباره اطلاعیه دادند و همینطور چند تشکل دیگری که بر سر حداقل دستمزدها دور هم جمع و فعال شدند و همینطور، تشکل هایی مثل مادران عزادار، خانواده زندانیان سیاسی و غیره.

 

انقلاب باید در تمام سطوح ــ و نه فقط در میان کارگران ــ بلکه در میان پزشکان، معلمان، زنان و جوانان، در همه سطوح، متشکل شود و باید این کانون ها و نهادها جلو بیایند و علنی حرفشان را بزنند. این، انقلاب را قوی می کند. این حتی ضریب امنیت را بالا می برد و در واقع، کنترل خیابانها را برای حکومت غیرممکن می کند برای اینکه یک ستون فقراتی پشت خیابان است که آنرا سازمان می دهد و حتی وقتی در خیابان خبری نیست، دارد اطلاعیه اش را می دهد، بیانیه و خبرش را می دهد و در مقابل رژیم می ایستد. این روند را ما داریم می بینیم. این روند دارد اتفاق می افتد. هشت مارس امسال، خوب، از نظر ابعادش خیلی محدودتر بود بخاطر این سیستم نظامی ــ پلیسی که حکومت برقرار کرده ولی از نظر مضمون، خیلی رادیکال تر و جلوتر از هر هشت مارس دیگری بود و این را در جنبش کارگری هم می بینید. در میان جوانان هم و در میان همه بخش های جامعه.

 

 

در هر حال، اگر بخواهم بحثم را خلاصه کنم، صحبت من این است که تا آنجا که به احزاب مربوط می شود، خیلی طبیعی است و همینطور هم شد که آن حزبی که به استقبال انقلاب می رفت و انقلاب در استراتژی و نقشه عملش بود، آن حزب و آن نیرو، خواه ناخواه ارتباط نزدیک تر و تنگ تری با انقلاب برقرار می کند.

 

شش دیماه (روز عاشورا) را در نظر بگیرید؛ شش دی تقریبا همه شروع کردند در مزمت “ساختارشکنی” حرف زدن و اینکه خشونت نکنید. گفتند نقطه قوت ما این است که مسالمت آمیز باشیم، تعرض نکنید! کسانی مثل موسوی و کروبی گفتند ساختارشکنی نکنید و نیروهای راست هم که همیشه ضدانقلاب بوده اند، گفتند خشونت نکنید چون این جنبش ما را قوی نمی کند و جنبش ما ظاهرا وقتی قوی است که در چارچوب قانون کار کند! حزبی که ایستاد و گفت نه تنها باید تعرض بکنید، بلکه فراتر هم باید رفت؛ حزبی که گفت تنها راه این است و این خشونت نیست بلکه جواب به خشونت است، حزب ما بود. گفتیم کسی که اسلحه را از دست دزد می گیرد و بر سرش می زند، نماینده دفاع از خود و ایستادگی در برابر خشونت است. حتی قوانین ژنو هم به این تصریح می کند که یک ملتی که از جانب حاکمینش مورد تجاوز و سرکوب قرار گرفت، حق دارد دست به اسلحه ببرد. در چارچوب سرمایه داری نظم نوینی و انقلاب مخملی، حتی قوانین ژنو را هم فراموش می کنند و میگویند که اگر کسی به شما شلیک کرد، نباید دنبالش کنید و فراری اش بدهید. کاری که مردم در شش دی کردند و حزبی که ایستاد و گفت اینطور نیست، این تنها راه است، حق شماست، باید تعرضی تر بود، باید کوبید و خیابانها را از دست نیروهای انتظامی درآورد، حزب ما بود و الآن می بینیم که بطور واقعی این خط و جهتگیری دارد در دل جامعه جا بازمیکند.

 

الآن داریم به چهارشنبه سوری نزدیک می شویم و همه منتظرند. شما، ما، نیروهای سیاسی، مردم ایران، حکومت و دولت های جهان که ببینند چه می شود و نفس همین، یعنی این جامعه در موقعیتی است که هر چیزی می تواند اتفاق بیفتد. می تواند در چهارشنبه سوری حکومت بیفتد و می تواند هم یک اتفاقی باشد در ابعادی به مراتب کوچکتر از ۲۲ بهمن. هر کدام از اینها می تواند اتفاق بیفتد و ما بسهم خودمان تمام تلاشمان را می کنیم که برویم بسمتی که یک قیام شهری داشته باشیم خیلی قویتر از روز شش دی ولی اگر هم نشد ــ همانطور که گفتم ــ تحلیلمان را سوار بر این فاکت های ژورنالیستی روز نمی کنیم. پایه های عینی روندهایی که ما می بینیم، خیلی ریشه ای تر و عمیق تر ازاین است که یک چهارشنبه سوری این طرفی یا آنطرفی، ناگهان تحلیل را عوض کند.

 

ببینید؛ این انقلاب را یک جور و فقط یک جور می شود کوبید و آن این است که از روبرو به آن شلیک کنند. نه در سطحی که تا بحال کرده اند. این شکست خورده و بجائی نرسیده است. از دست لباس شخصی، بسیجی، پاسدار و گارد ویژه، با وجود همه قساوتشان، دیگر کاری بر نمی آید. اینها باید با تانک به خیابان بیایند ، حکومت نظامی برپا کنند به نحوی که مردم یک روز صبح بلند شوند و ببینند سر چهارراه ها تانک ایستاده است و یک ژنرالی ــ آنهم بدون ریش ــ بیاید جلو و بزند و امور را در دست بگیرد. اما برای اینکه این کار را بکنند، ابتدا باید صفوف خودشان را آرام ویکپارچه کنند. اولین کاری که آن ژنرال می کند، این است که باید موسوی و کروبی و امثالهم را بگیرد و بیندازد زندان و به خامنه ای هم بگوید شما رهبر روحانی تشریف ببرید قم، مجلس خبرگان و مجلس اسلامی هم تعطیل، بنده شش ماه حکومت موقت امنیت ملی درست می کنم و بعد می دهم به یک دولت سیویل و انتخابات می گذاریم. این، تنها راه ارتجاع است و همین از دست این حکومت برنمی آید. این حکومت آن ژنرال را ندارد. این حکومت خودش را نمی تواند پشت خودش بسیج کند تا چه برسد به اینکه تانک بیاورد به خیابان. معلوم نیست راننده تانک کجاست! طرفدار کیست و معلوم نیست که اگر این کار را بکند، ناگهان چند آیت الله از قم و نجف و غیره، چند تا فتوا ندهند و این حکومت را محارب و غیرشرعی اعلام نکنند! خودش یک وضعیتی درست کرده که حالا پاچه خودش را گرفته است. نمی شود! با یک ایدئولوژی اسلامی سی سال سرکوبگریهایش را توجیه کرده که چند تا آیت الله خودش که مخالفش هستند، یک فتوایی می دهند و می گویند این دولت کودتا قبول نیست، حرام است یا مثلا پول آب و برقش را ندهید. همه اینها ــ تازه ــ چلنج های داخلی خود حکومت است.

 

مردم هم که بیکار ننشسته اند اینها را تماشا کنند. اگر شما آن ژنرال چکمه برق زده را نداری که بیاید و خود حکومت ات را به صف کند، بطریق اولی، جامعه را هم نمی توانی بزنی و همین کار اول را اینها نمی توانند بکنند. این دستش به آن دستش می گوید غلط نکن! نمی تواند این کار را بکند و به همین خاطر، تنها افقی که باقی می ماند، انقلاب است.

.

همانطور که گفتم، انقلاب مثل بچه ای است که بدنیا می آید. فقط می تواند بزرگ شود و این رشد می کند و تمام این حکومت را تحت فشار قرار می دهد. هر نوع سازشی، هر نوع روی کار آمدن نیروهای میانه ای، ممکن است مسئله را عقب و جلو بیاندازد ولی آنرا حل نمی کند.

 

بنظر من، جامعه ایران برای همیشه وارد یک دوره انقلابی شده است. این دوره شروع شده و سال ۸۸ بعنوان سال شروع انقلاب ایران ثبت خواهد شد و حتی اگر به شکستش هم بکشانند، می گویند انقلابی بود که شکست خورد ولی همانطور که گفتم، وقتی نگاه می کنید، امکان آن سرکوبی که اینها بتوانند انقلاب را تمام کنند ــ علیرغم آنکه تمام نیروهای سرکوبشان را بکار گرفته اند و تمام نیروهایی که در مانور ناجا سرهم کرده بودند به خیابان آورده اند ــ ندارند.

 

بنابراین، در پاسخ به این سؤال که گویا انقلاب کم رنگ یا محو می شود، باید گفت این اتفاق نمی افتد. این انقلاب را فقط باید با یک اقدام دراماتیکی تمامش کرد و اگر شما نتوانید تمامش کنید، مردم با یک اقدام دراماتیکی شما را می اندازند. راه سومی وجود ندارد و داریم به این سمت می رویم و ما بعنوان نیروهای انقلابی، حزب ما، شما و مردمی که داخل یا خارج کشور هستید، نیروهای آن اقدام دراماتیک به نفع مردم هستیم. قیام و یک روزی که رادیو و تلویزیون، کاخ ریاست جمهوری، جماران و روزنامه کیهان را فتح کنیم. چیزی که کابوس حکومتی ها و رؤیای پایینی هاست. این رؤیا واقعیت پیدا می کند و همه نیرو و انرژی ما در این جهت است که جامعه به این طرف برود و به این اعتبار، اگر این انقلاب چپ است و اگر پایه و مضمونش چپ است، نسخه پیروزی اش هم چپ خواهد بود و فقط می تواند چپ باشد. یعنی یک جامعه سوسیالیستی. یک جامعه انسانی و یک جامعه ای که دموکراسی را با بازار آزاد و پارلمان آمریکا و انگلیس تعریف نمی کند. دموکراسی را با شوراهایی تعریف می کند که در انقلاب ۵۷ تمام ایران را فراگرفته بود. نمی گوید حق مردم این است که چهار سال یکبار بیایند و رأی بدهند. می گوید هر روز باید رأی بدهند و به مردمی که به خیابان آمده اند، نمی گوید شورا پورا مالیده و به خانه هایتان برگردید! می گوید آمدی در خیابان و باید بمانی. باید سازمان پیدا کنی. دخالت مردم فقط در روزهای انقلابی و روزهای اعتراض و تظاهرات نیست. در روزهای تصمیم گیری در مورد سیاست داخلی و خارجی هم هست. اینکه پول نفت را چکار کنیم، کارخانه ها را چطور اداره کنیم، روابطمان با کشورهای دیگر چگونه باشد، در این کوچه بیمارستان بسازیم یا مهد کودک و غیره. اینها را خود مردم در تشکل های محلی شان هر روز باید پیش ببرند.

 

جامعه ایران، دموکراسی را به نحوی معرفی خواهد کرد که نمونه و الگوی تمام دموکراسی های دنیا خواهد شد و همانطور که گفتم، این فنر بسیار جلوتر از آن حد نرمال و توقع و انتظار و تعریف دنیای متمدن ــ حتی از آزادی ــ بجلو خواهد پرید. جامعه ایران آزادی را طوری تعریف خواهد کرد که از اسپارتاکوس تا حالا رویای مردم بوده است و رفاه همینطور و برابری هم همینطور. این، چیزی است که ما به آن می گوییم “جمهوری انسانی” و شعاری که مدام داریم می دهیم، “زنده باد انقلاب انسانی برای یک حکومت انسانی”. جامعه ایران به این طرف می رود و فقط به این صورت می تواند آزاد، برابر و مرفه زندگی کند. *